فیلم سینماییفیلم و سریال

بررسی و تحلیل فیلم Never Let Me Go 2010 (هرگز رهایم نکن)

Never Let Me Go (هرگز رهایم نکن) یک فیلم رمانتیک درام و علمی تخیلی محصول سال ۲۰۱۰ انگلستان که بر اساس رمانی به همین نام، نوشته کازو ایشی‌گورو در سال ۲۰۰۵ ساخته شده‌است. فیلم به کارگردانی مارک رومنک و نویسندگی الکس گارلند، بر اساس تاریخ متناوب است و حول محور شخصیت‌هایی چون کتی، روث و تامی به ترتیب با بازی کری مولیگان، کیرا نایتلی و اندرو گارفیلد می‌چرخد که هر سه آن‌ها درگیر عشقی مثلثی می‌شوند.

Never Let Me Go (هرگز رهایم نکن) آی نقد
Never Let Me Go (هرگز رهایم نکن) آی نقد

نقد شماره 1 (پیشنهادی آی نقد)


از نظر بسیاری از منتقدان برجسته آمریکایی نباید زیاد درباره جزئیات Never Let Me Go توضیح داد زیرا به تجربه تماشای فیلم لطمه خواهد زد و به نوعی لذت تدریجی تماشای فیلم را از مخاطب خواهد گرفت. من هم نمی خواهم زیاد از جزئیات فیلم «هرگز رهایم مکن» یا همان «Never Let Me Go» صحبت کنم و به نوعی ماجرای این فیلم را فاش کنم. سعی می کنم به گونه ای درباره اش بنویسم که قصه فیلم لو نرود ؛ پس با خیال راحت می توانید این یادداشت را بخوانید.
فیلم تازه اکران شده ی «هرگز رهایم مکن» یا Never Let Me Go بر اساس رمانی از «کازُو ایشیگورو» ساخته شده است. فیلمنامه نویس این فیلم که کار برگردان این اثر را از فرمت «رمان» به «فیلم» را برعهده داشته است ، آقای «اَلکس گارلَند» می باشد. نکته جالب اینست که «الکس گارلَند» دوست صمیمی و بچه محل «کازو ایشیگورو» در کشور انگلستان محسوب می شود! شاید همین دوستی سبب افزایش کیفیت کار و دیده شدن اثر شده باشد.

کارگردانی Never Let Me Go با آقای «مارک رومانِک» بوده است و از دیدگاه بسیاری از منتقدان ، ساخت چنین اثر زیبا و منحصر به فردی از چنین کارگردانی که بیشتر عمر هنری اش را صرف ساخت «ویدئو کلیپ» و «تیزر تبلیغاتی» نموده است ، کمی بعید به نظر می نماید!

می توان گفت تنها تجربه سینمایی این کارگردان قبل از «Never Let Me Go» فیلم «عکس یک ساعته» یا «One Hour Photo» با بازی «رابین ویلیامز» در سال ۲۰۰۲ بوده است. با ساخت فیلم اخیر می توان به این نکته پی برد که «مارک رومانِک» دارای اعتماد به نفس خارق العاده ای می باشد که از دل «هرگز رهایم مکن» به بیرون جوانه زده است! فیلم «هرگز رهایم مکن» شاید در یک تعبیر کلی تمثیلی از «کوتاهی زندگی انسان ها» و «اهمیت لحظه ها» باشد اما اگر بخواهیم از دید فلسفه سیاسی-اجتماعی به آن نگاه کنیم می تواند «تعبیر طبقاتی» داشته باشد. یعنی آدم هایی که در اساس فرقی با دیگران ندارند ، برای منفعت دیگر افراد ، زندگی دَردمندانه و متفاوتی به آن ها تحمیل می شود. اما این تعبیر طبقاتی می تواند خطر این را داشته باشد که این داستان دردناک و تکان دهنده را تبدیل به یک تزِ پیش پا افتاده درباره «بهره کشی و استثمار انسان ها» بکند. می توان تعابیر بسیار دیگری را نیز از این فیلم داشته باشیم ؛ تعابیری چون: اخلاقیات علم و مفهوم انسانیت. البته این تعابیر نسبتا تعابیر خاص تری محسوب می شوند.

Never Let Me Go (هرگز رهایم نکن) آی نقد
Never Let Me Go (هرگز رهایم نکن) آی نقد

 

نقد شماره 2 (Grade Saver / Shmoop)


شخصیت های رمان هرگز رهایم نکن، وضعیتی فرهنگی و اجتماعی بر اساس هم نوایی (یا هنجارطلبی) را ارائه می دهند، برای نمونه کتی بارها روی این مساله تاکید می کند که چقدر او فردی عادی و معمولی است، و روث هم بسیار واضح و مشخص به تقلید دانش آموزان بزرگتر حاضر در کلبه ها می پردازد. سازمان اهدای عضو نسبتا به آرامی پیش می رود، چون همه می خواهند به شکلی رام شده و تحت آموزش، سرنوشتشان را به عنوان یک اهداگر عضو بپذیرند. هم نوایی مساله ای معمول در رمان های علمی تخیلی پاد آرمان شهری همچون هرگز رهایم نکن است، اما تفاوت ایشیگورو در این است که او جایگزین بهتری برای این هم نوایی پیشنهاد نمی دهد. به جز عصبانیت و خشونت مختصر تامی، هیچ یک از دیگر شخصیت ها مقاومت و شورشی از خود نشان نمی دهند. دنیای این رمان جهانی است که در آن هم نوایی، یک ویژگی تغییر ناپذیر از طبیعت انسان است.

ایشی گورو اشکال مختلفی از ناآگاهی تعمدی را برجسته می کند، از مسائل اجتماعی (همچون اهدای عضو) گرفته تا مسائل شخصی (همچون ارتباط جنسی و باکرگی). اغلب شخصیت های او از دریافت اطلاعات هراس دارند و فاقد اعتماد به نفس کافی برای رسیدن به آگاهی بیشتر هستند. وقتی نمی خواهند پاسخ پرسش هایشان را بدانند، نویسنده این را نشان می دهد که ناآگاهی تعمدی سازوکاری است که بر اساس آن ناعدالتی های اجتماعی تداوم می یابد.

افراد شبیه سازی شده به عنوان اهداکنندگان عضو، توانایی تغییر سرنوشت خود را ندارند، اما فقدان داشتن سرنوشتی آزاد، عناصر دیگری در زندگی شان را هم تحت تاثیر قرار می دهد. برای نمونه، روث هیچگاه به آرزویش که کار کردن در یک دفتر است نمی رسد، و کتی هم زمان بسیار کمی برای بودن با تام دارد. ایشیگورو در ابهام است که منشاء این کمبود آزادی سرنوشت از کجاست. روث هیچ گاه برای کار در دفتری تلاش نمی کند، به همین خاطر هیچ وقت نمی فهمیم زندگی غمگین او به خاطر سیستم موجود است یا کمبود ابتکار خودش.

بخشی از پایان غم انگیز و دلخراش رمان را هم می تواند به خاطر ضعف و نقص شخصیت ها در برقراری ارتباط باشد. ناکامی شخصیت ها در ایجاد ارتباط، عاملی موثر در بخش های اساسی داستان است، همچون وقتی که روث نقاشی های تامی را به سخره می گیرد. بازهم موانعی برای ارتباط شخصیت ها هست که فراتر از توان و کنترل آن ها است، برای نمونه روث هیچ وقت نمی فهمد آیا نقشه اش برای به هم رساندن دوباره کتی و تامی عملی شده است یا نه.

چشم انداز ایشیگورو درمورد امید، بسیار پیچیده است. امید ممکن است حال مردم را بهتر کند و باعث شود زندگی بهتری را زندگی کنند. شبیه سازی شدگان، در کلبه ها خوش حال تر هستند، چون این باور را دارند که اگر بخواهند می توانند درخواست تعویق بدهند (شایعه ای که خانم امیلی ایجاد می کند چون این باور به مردم امید می دهد). در جهان رمان، منشاء امید تنها دروغ و سراب است، از امید کتی برای قطع رابطه روث با تامی گرفته تا امید واهی که از برنامه تعویق اهدای عضو در آن ها ایجاد شده است.

برنامه اهدای عضو بر اساس این فرضیه بنا شده است که شبیه سازی شدگان زندگی شان را به جامعه بدهکارند و باید برای قربانی شدن آماده شوند. این قاعده (نه خود برنامه اهدای عضو) است که مساله مورد بررسی و پرسش واقعی رمان را تشکیل می دهد. مادام به کاوش در این تفکر می پردازد وقتی که می خواهد برای تامی و کتی توضیح دهد آن ها باید خوشحال باشند از این که توانسته اند زندگی خوشحال و شادی داشته باشند، چیزی که خیلی از شبیه سازی شدگان از آن محروم اند.

معمول ترین مخالفتی که در برابر شبیه سازی و مهندسی ژنتیک اوج می گیرد چه در هرگز رهایم نکن و در کل هر وقت این مبحث ارائه شود، این است که این موضوع بازی کردن نقش خدا را به همراه دارد. در رمان ،ایشیگورو راه های دیگری که ممکن است افراد نقش خدا را بازی کنند را می کاود: شبیه سازی شدگانی که می خواهند سرنوشتشان را تغییر دهند به اندازه دانشمندانی که آنها را ساخته اند نقش خدا را بازی می کنند.

پرسشی هست که در زندگی هر کسی مطرح می شود: من که هستم؟ همه ما این پرسش را از خود پرسیده ایم. اما کتی و دوستانش پرسش دیگری هم دارند که باید به پاسخش برسند: من چه هستم؟ درک اینکه شبیه ساز بودن چه معنی می دهد بخش بزرگی از درک و فهم کتی را از چیستی به خود تخصیص می دهد. او باید تصمیم بگیرد که آیا هویتش مرتبط با کسی است که از روی او مدل سازی شده است یا نه. کتی بخش زیادی از رمان را به تعمق در این می پردازد که او کیست و چه ارتباطی با انسان های طبیعی دارد. در پایان هم این شمایید که باید تصمیم بگیرید آیا کتی هویتش را یافته است یا نه.

رویا ها می توانند خطرناک باشند. در هرگز رهایم نکن، کتی و دوستانش به نسبت انسان های عادی، زمان کمتری برای زندگی کردن دارند. پس فرصت کمتری هم برای تکمیل اهدافشان در اختیار دارند. به علاوه آینده ی آن ها از قبل تعیین شده است: همه ی آنها به محافظ و سپس اهداکننده تبدیل می شوند و تمام. این دیگر فرصتی نمی گذارد تا به دنبال کردن رویاها بپردازند یا رفتن به سفر و ماجراجویی بروند. با این همه کسی نمی تواند کتی و دوستانش را از داشتن هدف باز دارد. آن ها می توانند به رویاپردازی درمورد تمام چیزهایی که می خواهند بپردازند و اگر درست برنامه ریزی کنند، با وجود سرنوشت مهیبشان هم ممکن است بتوانند به برخی از رویاهایشان دست یابند.

Never Let Me Go (هرگز رهایم نکن) آی نقد
Never Let Me Go (هرگز رهایم نکن) آی نقد

 

نقد شماره 3 – Roger Ebert (شیکاگو سان تایمز)


(کودکان آزمایشگاهی)

من به خواست خود، برای نسل بعدی ام قسمتهایی از اعضای بدنم را که می توانند جان اشخاص دیگری را نجات دهند، به جا می گذارم. این «قانون طلایی» نام دارد. اگر حقیقت این کلمات را درک کنید، قبول خواهید کرد که زندگی در «هرگز نگذار بروم» نقش یک «اهدا کننده» را دارد. به این دلیل که گذشته از همه چیز، این همان هدفی است که شما به خاطرش به دنیا آمده اید؛ اینکه یک اهداکننده باشید. در فیلم، جامعه ای وجود دارد که قسمت اعظم آن را کودکانی تشکیل می دهند که در آزمایشگاهی به وجود آمده اند تا نقش «اهداکننده» را داشته باشند. آنها به معنای واقعی هیچ پدر و مادری ندارند. حتی مطمئن نیستم که آنها خودشان هم بتوانند پدر و مادر شوند. آنها به وجود آمده اند تا قلب، کلیه، کبد و دیگر اعضای مفیدی را پرورش دهند و بعد بدبختانه، بعد از اینکه خیلی از آن اعضا را از بدنشان جدا کردند، بمیرند.

وقتی رمان کازو ایشیگورو را خواندم هدف «اهداکنندگان» تا اواسط کتاب مبهم باقی مانده بود. در فیلم این هدف برایمان واضح است اما نه در مورد مشخص کودکان. آنها در محدوده یک دنیای بسته زندگی می کنند که سیستم ارزشگذاری اش بر پایه اینکه آنها تا چه حد و با چه میزان موفقیتی توانسته اند خود را وقف کنند، به آنها افتخار می بخشد. آنها این را می پذیرند. این همه چیزی است که در طول زندگی شان فهمیده اند. یکی از خطرناکترین مفاهیم جامعه انسانی این است که کودکان به آنچه که به آنها گفته شده اعتقاد داشته باشند. آنهایی که می توانند خارج از این سیستم رشد کنند بزرگسال می شوند؛ مقامی که اغلب به کمک پدر و مادرشان به دست نیاورده اند.

ما با ۳ کودک «اهداکننده» روبرو می شویم؛ یک بار وقتی کم سن و سال هستند و یک بار هم وقتی بزرگترند. آنها کتی، تامی و روث هستند که نقش آنها در دهه سوم زندگیشان توسط کری مولیگان، اندرو گارفیلد و کایرا نایتلی بازی می شود. آنها در هایلشام، یک مدرسه شبانه روزی در حال ترقی برای اهداکنندگان، پرورش پیدا می کنند. مترقی به معنای آزمایشگاهی برای اثبات این فرضیه که این نوزادان داخل لوله های آزمایشگاهی، انسان واقعی هستند. البته که آنها انسان هستند، ما این طور فکر می کنیم. اما این باعث نمی شود تا جامعه بزرگتر هم قانع بشود تا اینگونه فکر کند. اگر شما در شرف تصرف قلب کسی هستید، آیا تمایل ندارید که ماهیت منبع را مشخص و مجسم کنید؟ باید این کار را بکنید. اگر شما قلب مرا بگیرید، اصلاً دلم نمی خواهد برای من ناراحت و افسرده شوید. این قلب، دیگر متعلق به شماست. شما باید هزینه ها را بپردازید.

معلمان در هایلشام دقیقاً طبق سنت «جان دوی» روشنفکر نیستند، اما مدرسه آخرین جایی است که هنوز کودکان را تشویق می کند. جامعه این «اهداکنندگان» را برای هدفی می خواهد و اصلاً دوست ندارد تا منابع و وسایل رسیدن به این هدف را به هیچ دلیل دیگری هدر بدهد.

کارگردان، مارک رومانک، آگاهانه از ایشیگورو در مخفی کردن هرگونه معنایی در حصار یک داستان انسانی پیروی می کند. فیلم در مورد کتی، تامی و روث و دنیای آنهاست و نمی توان آن را تمثیلی درست از سال ۱۹۸۴ دانست. فیلم شما را با این سوال روبرو می کند که چطور با علم به اینکه یک انسان به حساب نمی آیید و تنها یک منبع مصرف کننده هستید، به زندگی ادامه می دهید؟ بیشتر کارگران مزدبگیر فروشگاه ها باید گاهی اوقات در این سوال تعمق کنند.

Never Let Me Go (هرگز رهایم نکن) آی نقد
Never Let Me Go (هرگز رهایم نکن) آی نقد

«Never Let Me Go» یک اشتباه جدی را در سوق دادن ملودرام به سمت یک نمایش علمی ـ تخیلی مرتکب شده است. این فیلمی در مورد یکدلی است. در مورد اینکه روث چگونه پی به عشق بین کتی و تامی به عنوان دو جوان می برد و خودخواهانه این روند را مختل می کند. در مورد اینکه چطور حالا که شاید خیلی هم دیر باشد او می خواهد گذشته را جبران کند. در مورد شایعه ای قدیمی در هایلشام که اگر دو «اهداکننده» عمیقاً عاشق شوند، ممکن است مجبور به دریافت یک تعلیق کوتاه مدت شوند. اما اگر استادانشان بتوانند باور کنند که آنها می توانند عاشق شوند، آنها به این باور می رسند که انسان هستند. برای اینکه موجودی با روح شناخته شوی دو ابزار نیار است: آزادی اراده و قابلیت عشق ورزیدن. «اهداکنندگان» واجد هر دو شرط هستند. فیلمی بسیار تفکر برانگیز و ظریف است. فیلم خوبی است از یک رمان استادانه. «باقی مانده های روز» هم فیلمی بود که از رمانی نوشته ایشیگورو الهام گرفته شده بود و خیلی به این یکی شبیه بود. اتفاقی که در حال رخ دادن است را باید با تفکر از دل فیلم بیرون کشید. فیلم کلمه به کلمه همه چیز را به طور صریح بیان نمی کند و از ما می خواهد که با بصیرت به آن نگاه کنیم. حتی اتفاقات، خودشان تابع تفاسیر مختلف هستند. احتمالاً کاراکترها نمی دانند که چه چیزی را در مورد خودشان آشکار می کنند. آنها قطعاً تمامی حقیقت را در مورد وجود خود نمی دانند ،اما ما می دانیم زیرا که ما انسانهایی آزاد هستیم.

Never Let Me Go (هرگز رهایم نکن) آی نقد
Never Let Me Go (هرگز رهایم نکن) آی نقد
منبع
وبلاگ فیلم هفته - نقد روز - نقد فارسی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *