مقالات و مطالب مفید
رائلیان؛ تقلای سکولاریسم برای بازسازی معنویت
راهحل سکولاریسم برای برون رفت از بحران معنویت در جامعه امروزی
توجه: قبل از شروع شدن هر یک از عنوان های مقاله؛ یک خلاصه مطلب از آن قسمت تهیه شده تا موجب درک بهتر مطلب شود.
با شکست سیاستهای سکولاریسم افراطی در غرب تلاش برای بازسازی معنویت در عصر حاضر رو به گسترش نهاد .
چراکه متفکران غربی دریافتند نیاز انسان به معنویت تنها راه حل برای برون رفت از خشونتها و سرخوردگیهای روحی و روانی حاصل از زندگی ماشینی امروزی است.
راهحل برونرفت از این بحران ایجاد معنویتهای نوینی بود که برای ارتباط با ماوراء، افراد را به درونگرایی و صلح تشویق میکرد و عاری از هرگونه تعالیم اجتماعی چون ظلمستیزی و قیام علیه بیعدالتی، بینیازی از تعالیم وحیانی را در عصر علم و تکنولوژی تبلیغ کند.
جنبش رائلیان با بهرهگیری از زیر ساختهایی چون اعتقاد بهوجود بشقاب پرندهها و داستانها و فیلمهای علمی ـ تخیلی در مورد موجودات فضایی پا به عرصهی وجود گذاشت.هرچند ناکارآمدی و شکست چنین جنبشهایی از قبل روشن است، اما باید اذعان داشت که این سرابها هریک برای مدتی بشر سرگردان و تشنهی حقیقت را از مسیر حقیقی دور کرده و به اشتباه افکنده است.
رائلیان و کلود وریلهون
شبهآیین رائلیان (Raëlism) جنبش معنوی نوینی است؛ که در سال ۱۹۷۳ در فرانسه توسط کلود وریلهون (Cloude Vorilhon) که ادعای برگزیدهشدن توسط «الوهیم» (Elohim) یعنی کسانی که از آسمان فرود آمدند، داشت، پایهگذاری شد.
این جنبش مبتنی بر تفکر وجود «Ufo» بشقاب پرندهها و موجودات فضایی است که وریلهون با گرتهبرداری از کتاب مقدس و برخی از تعلیمات ادیان الهی و غیرالهی و تغییر نام خدا به الوهیم در بیان مراحل آفرینش ایجاد و توسعه آن پرداخت. کلیدواژه الوهیم، نقطه عطفی برای ادعاهای وریلهون بود. او با بیان این نکته که الوهیم در زبان عبری بد ترجمه شده و به اشتباه خدا نام گرفته است، منکر اعتقاد به خدا و اشتباهی بزرگ در تورات شد.
به گفتهی وریلهون که کمی بعد خود را رائل (Raël) نامید، الوهیم او را به پیامبری و این نام برگزیده است. الوهیم به معنی کسانی است که از آسمان آمدند که مفرد آن الوها است نه خدا؛ و به این ترتیب نتیجه گرفت که هیچ خدایی وجود ندارد جز خالقین علمی که در کرات دیگر و در لولههای آزمایشگاهی دست به خلق این جهان زدهاند و برترین دستاوردشان هم انسان و برترین نژاد انسان هم یهود است.
او ادعا کرد که آگاهی او به این حقایق بهواسطه مشاهده سفینه فضایی و چند ملاقات او با موجودی فضایی صورت گرفته است که او را الوهیم نامید. او با ردّ هرگونه مذهب و اعتقاد به روح، تنها هدف انسان را رسیدن به لذّات حسّی و رهایی از رنج و رسیدن به دوران طلایی در همین دنیا میداند. در آخر هم عشقورزیدن به الوهیم و آمادهسازی زمین برای فرود آنها را هدف غایی زندگی بشر معرفی میکند.
رائلیان کتاب خاصی ندارند و رائل برای اینکه پیروانش خیلی هم دست خالی نباشند، روش مدیتیشن حسّی را بهعنوان راهی برای ارتباط با بینهایت و بیکرانگی فضا توصیه میکند.روشی که اصالت را به حواس پنجگانه میدهد و هر نوع کامجویی و هوسرانی را ممدوح میشمارد.هرچند او اعتقادی به روح ندارد، اما پیروانش را از زندگی جاودانه مأیوس نمیکند و به آنها توصیه میکند با ارسال کد ژنتیکی خود به مراکز رائلیان، فرصت شبیهسازی و ادامه زندگی به این صورت را برای خود فراهم کنند.
کلود وریلهون معروف به رائل در ۲۰ سپتامبر ۱۹۴۶ در ویشی (Vichy) بهدنیا آمد. او که نتیجهی یک ارتباط نامشروع بود، بعد از تولد مخفیانهاش در کلینیکی در ویشی، به امبرت منزل پدری مادرش برده شد:
«برای اینکه از پدر ناشناختهای بهدنیا آمده بودم، نمیتوانم بگویم که یک دوران طفولیت عادی داشتم … پدرم احتمالا یک پناهندهی یهودی بود.مادر بیچارهی من برای مدت طولانی سعی کرد تظاهر کند که من، پسر یکی از دوستانش هستم و او برای مدتی از من نگهداری میکند، اگرچه پدربزرگم این مسئله را دریافت و واقعیت بر علیه مادرم تمام شد» (رائل، ۱۹۸۶: ۳).
رائل بعد از فوت پدربزرگش، نزد مادربزرگ و خالهاش بزرگ شد، تا به سن مدرسه رسید.
بهعلت بیعلاقگیاش به درس، مادرش بااجبار او را به مدرسه شبانهروزی فرستاد؛ در آنجا بود که از شدت تنهایی، به قول خودش شعر را کشف کرد.با رسیدن به سن ۱۵سالگی مدرسه و خانه را ترک و به خوانندگی کابارهها مشغول شد، در این هنگام، اسم مستعار کلود سِلر (Claude Celler) را بهدلیل علاقهای برای خود برگزید که به اسکیباز و قهرمان مسابقات رالی «تونی سلر» داشت.چهار پنج سال به خوانندگی کابارهها و ضبط آهنگهایش مشغول بود، اما بعد از یک تصادف رانندگی، مسیر زندگیش را بهسمت روزنامهنگاری مسابقات رالی تغییر داد. سه سال به روزنامهنگاری مسابقات گذشت، تا اینکه رائل در تاریخ ۱۳ دسامبر ۱۹۷۳ ادعای پیامبری کرد:
«در کنار آتشفشان دولاسولا (Puy-de-lassala) در حال قدمزدن بودم که ناگهان در میان مه، چشمم به نور قرمزی افتاد که چشمک میزد … شیئی نزدیک به ۲۰ متری بالای زمین در پرواز بود، میتوانستم شکل آنرا که کموبیش مسطح بود ببینم. یک بشقاب پرنده! همیشه بهوجود این قبیل اشیاء پرنده عقیده داشتم، اما هیچگاه فکر نمیکردم روزی یکی از آنها را بهصورت واقعی مشاهده کنم … بعد موجودی با ۱/۲۰ متر قد، چشمان کمی بادامی شکل و موهای سیاه و بلند که ریش سیاه کمپشتی داشت از آن پیاده و به من نزدیک شد…»
او ادعا کرد که بعد از این، همراه این موجود فضایی که او را الوهیم خواند به سفینه وارد شده است و الوهیم او را با حقایقی در مورد هستی آشنا کرده است و اینکه او مأمور رساندن پیام آنها به انسانها است.
پس از این ادعا، در فرصت کوتاهی موفق به چاپ مکالماتش با الوهیم و همینطور شرکت در برنامههای تلویزیونی و برگزاری میتینگهایی با همین موضوع شد و در آخر جنبشی با نام جنبش مادک که به قول خودش، بنا به درخواست الوهیم بود را پایهگذاری کرد.
مادک به معنی حرکت برای خوشآمدگویی به الوهیم یا به قول او، خالقین انسانیت بود که چندی پس از شکلگیری به جنبش رائلیان تغییر نام پیدا کرد.
باورهای رائلیان
رائلیان یک شبهمذهب بیخدا است که هدفش پخش پیامهای بهاصطلاح آشکارسازی بین مردم زمین است که به ادعای رائل توسط الوهیم بیان شده است. به تعبیر او، الوهیم در زبان عبری بد ترجمه شده و به اشتباه خدا نام گرفته است و همین موضوع باعث یک اشتباه بزرگ در تورات شده و آن اعتقاد بهخدا است. او از این مقدمه نتیجه میگیرد که:
«هیچ خدایی وجود ندارد، اما الوهیم، خالقین ما، وجود دارند که ما آرزوی خوشآمدگویی به آنها را داریم چون شایستهی خوشآمدگویی هستند و به آنها ایمان داریم و بهتر است بگوییم اعتماد داریم. همچنین روح ملکوتی که بعد از مرگ از بدن خارج میشود، وجود ندارد، بلکه کد ژنتیکی وجود دارد که حیات جاودانه را برایمان امکانپذیر میکند»
البته در جایدیگر میگوید منظور از خالقین، دانشمندان سیاره جاودانگان هستند که ۲۵۰۰۰ سال از نظر علمی از ما جلوترند و ما را بهصورت علمی در آزمایشگاهها خلق کردهاند و بعد میگوید:
البته آنها تسلطی بر ما ندارند، بهشت و دوزخی وجود ندارد و تنها آنها میخواهند ما به آنها عشق بورزیم و سفارتخانهای برای حضورشان و ارتباطشان با همهی کشورها در اسرائیل بنا کنیم.در پاسخ به این پرسش که خالق این الوهیم چه کسانی هستند، رائل میگوید:
«همه چیز جاودانه است، چه در شکل ماده یا انرژی و ما خودمان هم از مادهی جاودانه ساخته شدهایم. الوهیم هم توسط افرادی که از کرهی دیگری آمدند، خلق شدند؛ که آنها خودشان توسط افراد دیگری خلق شدند، به این طریق تا بینهایت. این احمقانه است که به جستوجوی شروع زمان در دنیا بپردازیم و همینطور به ابتدای فضا»
در اینجا باز به همان جاهلیت گذشته، اما بهشکلی امروزی یا بهتر بگوییم فضایی برخورد میکنیم. این نظریه که همان نظریهی تسلسل علتها است، بهوسیلهی فلاسفهی الهی و علماء کلام با براهین بسیاری که در رد آن اقامه کردهاند بهشکل مبسوط در کتب فلسفه و کلام آورده شده است. بهطور خلاصه باید گفت:
موجود ـ به حسب فرض عقلی ـ یا واجبالوجود است یا ممکنالوجود؛ هیچ موجودی عقلاً از این دو فرض خارج نیست و نمیتوان همهی موجودات را ممکنالوجود دانست؛ زیرا ممکنالوجود نیاز به علت دارد و اگر همهی علتها هم ممکنالوجود و به نوبهی خود نیازمند علت دیگری باشند هیچگاه، هیچ موجودی تحقق نخواهد یافت و به دیگرسخن، تسلسل علتها محال است پس به ناچار سلسلهی علتها به موجودی منتهی میشود که خودش معلول موجود دیگری نباشد، یعنی واجبالوجود باشد. این برهان سادهترین برهان فلسفی برای اثبات وجود خدا است که از چند مقدمه عقلی محض تشکیل یافته و نیازی به هیچ مقدمهی حسّی و تجربی ندارد.
رائل در جایی دیگر برای رد وجود خدا میگوید:
«از آنجاییکه جهان بینهایت است، هیچ مرکزیّتی نمیتواند وجود داشته باشد تا وجود خدا را ثابت کند و از آنجایی که آنهایی که ما را خلق کردند، این عمل را در آزمایشگاه با فهم عالی ژنتیکی انجام دادند، روح هم وجود ندارد … با اینکه خدا وجود ندارد، «بینهایت» وجود دارد که در درون ما است، همانطور که ما در درون آن هستیم که جاودانه است. اگر در ذهن شما منظورتان از خدا این بود، اشتباه نمیکردید؛ اما توجه کنید که «بینهایت» به اَعمال شما اهمیتی نمیدهد، شما چه نوعدوست باشید، چه قاتل ۱۰۰۰ نفر، برای «بینهایت» مهم نیست. برای همین دلیل ساده و خوب که «بینهایت» خود، آگاهی ندارد، همهجا هست و هیچکجا نیست»
باید متذکر شد که نداشتن مرکزیت، چه ارتباطی به نفی وجود خدا دارد؛ مگر جای خدا در مرکز هستی است؟! خداوند محیط بر عالم هستی است، خالق کل جهان و مخلوقات است نه مرکز مخلوق خویش! حال باید از رائل پرسید: چرا ما باید به الوهیم یا «بینهایت» که او آنها را خالقین ما مینامد، عشق بورزیم و زمین را برای آمدنشان مهیا کنیم؟! خدایانی که طبق گفتهی پیامبرشان رائل، هیچ اهمیتی به ما و کارهایمان نمیدهند و حتی آگاهی هم نسبت به ما ندارند!! او در کتاب دیگرش باز به همین نکته اشاره میکند و میگوید:
«بینهایت مستقیماً و دائماً بالای سر، مراقب ما نیست و در خودش هیچ آگاهی و علاقهای به رفتار ما ندارد، چه انسان به دورهی طلایی برسد و چه خودش را نابود کند، هیچ اهمیتی برای بینهایت ندارد؛ همانطور که ما به مولکولی که از انگشت دستمان که آن را موقع لمس پارچه روی آن جا میگذاریم، اهمیتی نمیدهیم … آنانی که خدا را به چشم بینهایت میبینند، مانند اکثر مذاهب شرقی، درست میگویند تا جاییکه این تصور کلّی بدون هیچگونه هویّت و شخصیّتی و بدون هیچگونه آگاهی و هوشیاری از ما یا چیز دیگری در نظر گرفته شود. آن افرادی که «خدا» را الوهیم، خالقینمان در نظر میگیرند، کاملاً در اشتباه نیستند، به شرطی که الوهیم را مانند اشخاصی که بایستی با دست و زانوهای افتاده بر زمین و سجدهکنان، آنان را پرستش کنیم، نشان ندهند؛ بلکه بهتر است به آنها به چشم برادران بزرگترمان در بینهایت نگاه کنیم که باید به آنها عشق بورزیم، همانطور که آرزو داریم انسانهایی که روزی خلقشان خواهیم کرد به ما عشق بورزند»
در مواجهه با چنین افکار و ادعاهای پوچ و بیاساسی است که انسان به سِرّ تکرار توصیه به تدبّر و تفکّر در کلام الهی پی میبرد که بارها خداوند متعال در جای جای قرآن میفرماید «افلایتدبرون» و «افلایعقلون».
با توجه به رد تسلسل که در قبل اشاره شد و اثبات خداوند بهعنوان علتالعلل و واجبالوجود، با کمی تأمل درمییابیم که مشاهدهی کمالات و زیباییهایی که در مخلوقات موجود است، چنین نتیجه میدهد که خدای جهان که خالق، علت اصلی و حقیقی همهی مخلوقات است، باید واجد همهی این کمالات به نحو کامل باشد چون اگر واجد نبود نمیتوانست این کمالات را به مخلوقات عنایت کند.
اما باید در نظر داشت کمالاتی که خدای متعال واجد آنها است، هیچ قید و حدّی ندارد و کم و کاست نمیپذیرد و بسی برتر و بالاتر است؛ چون درمییابیم که خدا واجد همهی کمالاتی است که در جهان وجود دارد. از اینرو، خدای متعال را با صفات کمال توصیف میکنیم و میگوییم: خدا حیّ و زنده است، خدا عالم و آگاه است، خدای قادر و توانا است، بصیر و بینا است، خدا رحیم و مهربان است، رحمان و بخشنده است و…
به این ترتیب مشخص میشود آن خدای بینهایت و دارای تمام صفات جمال و کمال که در ادیان ابراهیمی از آن یاد میشود، با بینهایتِ بدون شعور و آگاهی که رائل از آن دم میزند، هیچ تناسب و وجه اشتراکی ندارد.
جایگاه پیامبران در اندیشهی رائل
رائل روشی متزوّرانه و عوامفریبانهای را برای همسو جلوهدادن آیین خود با تعالیم انبیاء و ادیان بزرگ در پیش میگیرد؛ اما دیری نمیپاید که با اعلام پیشفرضهایش برای به رسمیّتشناختن ادیان، توخالیبودن ادعایش نمایان میشود.
او در ابتدا سعی میکند پیامبران را فرستادگانی از جانب الوهیم معرفی کند، اما از آنجا که شبهآیین رائلیان تفاوت ماهوی با تعالیم ادیان دارد، برای توجیه این فاصلهی عمیق، مدّعی میشود که تنها او بنا به الهامات خالقین فضائیش قدرت رمزگشایی از مطالب کتابهای مقدس را یافته و جز اندکی که به او الهام شده، بقیهی مطالب بهویژه در انجیل، حرفهای بیهوده و شاعرانهای بیش نیستند و دستآخر هم به این نتیجه میرسد که دیگر هیچ احتیاجی به اجرای احکام و تعالیم مذهبی نیست و اعتقاد به ادیان، تنها برای درک آرامش درونی و عشقورزی به الوهیم کافی است:
«حتی اگر رائلیان اعتقاد به «خدایی» ندارند، آنها هنوز عیسی مسیح را بهعنوان پیامبری که از طرف خالقینمان فرستاده شده است به رسمیّت میشناسند، همینطور هم موسی، بودا، محمد، جوزف اسمیت و تمام پیامبران بزرگ دیگری را که در این کرهی زمین زندگی کردهاند که با همراهی الوهیم برمیگردند، همانطوری که نوشتههای مذهبی پیشگویی کرده بودند. رائلیان به معنای حقیقی و اصلی کتابهای مقدس اعتقاد دارند، بیشتر به کتاب مقدس تورات و همچنین به قرآن و خیلی نوشتههای مذهبی دیگر. پیامهایی که توسط الوهیم به ما داده شده است، نوشتههای مذهبی را از معانی رمزی تهی کرده است و به آنها معانی اصلیشان را داده است. بنابراین رائلیان قانونهای بشر که به نوشتههای مذهبی پیوند زده شدهاند را نادیده میپندارد، این قانونها توسط انسانها درست میشدهاند تا به دولت و قانونهایی که کاملاً انسانی بودند، احترام گذاشته شود … ستایش را که ما تسلیم الوهیم میکنیم میتواند یک «آیین دین» بهشمار رود، چراکه نه؟ آیین دینی به خودی خود غلط نیست تا جایی که توسط افرادی که الوهیم را به چشم خدایی میبینند اجرا نشود، بلکه توسط افرادی انجام شود که به الوهیم عشق میورزند … هیچ احتیاجی به زانوزدن یا درازکشیدن با صورتتان در خاک به زیر ستارگان نیست»
رائل در مطلب بالا بهشکل رندانهای سعی کرده است اسم جوزف اسمیت را که یکی از مدعیان نحلههای انحرافی است، در کنار نام پیامبران بزرگ بیاورد و او را جزء آنها محسوب کند. او در شرح ملاقاتش با الوهیم و بیان الهامات آنها مینویسد:
«تنها قسمتهایی از انجیل را که من ترجمه خواهم کرد مهم است، بقیهی مطالب زائد و شاعرانه است که دربارهی آنها گفتوگویی نخواهیم داشت»
رائل کمکم پا را از این هم فراتر گذاشته و مسئلهی عصمت پیامبران از خطا و اشتباه را نشانه میگیرد و آنها را انسانهایی فراموشکار، دروغگو و ترویجکنندهی خرافه در بین مردم، برای پینبردن آنها به اسرار الوهیم معرفی میکنند و خود را در این میان، پیامبر دوران طلایی دانش و ناجی بشر از خرافههای دینی معرفی میکند:
«پیامبران دروغین زمان ما یعنی کسانی که اطلاعات نادرست افشا و تدریس میکنند، همهی آن افرادی هستند که سعی میکنند بشریّت را برگردانند به اعتقادات ابتدایی یک خدای غیرمادی و غیرقابل لمس؛ ولی قادر مطلق، که هر انسانی را نظارت میکند و بسته به وضعیتش او را مجازات میکند و یا پاداش میدهد»
او در مطلبی دیگر در بیان پیام الوهیم از پیامبران بهعنوان انسانهایی ابتدایی و بدون اطلاعات کافی یاد میکند:
«نسبت به ما، یوحنا مرد ابتدایی بود و از آن جنبه، همینطور موسی و عیسی و تمام پیامبران ما قبل از این که ما به آنها به اندازهی کافی اطلاعات و معلومات در اختیارشان بگذاریم که آنها را قادر به درک و فهم این موضوع بکند که تمام کارهایی را که انجام دادیم، برای به دستآوردن مهارت کامل در هنر و فنون تغییر شکلدادن ماده بوده است»
رائل بیش از همه میکوشد خود را به آیین یهود و قوم اسرائیل نزدیک کند:
«مردمی که توسط خالقینمان الوهیم انتخاب شدند و کاملترین نوع انسان تشخیص داده شده بودند، مردم اسرائیل بودند، انسانهایی که در آزمایشگاه آن ناحیه از کرهی زمین خلق شده بودند. شاید به دلیل اینکه آنها کاملترین انسانها بودند و پسران الوهیم (دانشمندان سیارهی الوهیم) به دختران آنها علاقهمند شدند و از آنها بچهدار شدند که از آن به بعد، نژاد یهودیان بهوجود آمد»
نشانی ما، بیانگر حقیقت است.این نشان علامت مردم یهود نیز است و بدینمعنی است که آنچه در بالا قرار دارد شبیه به آن چیزی است که در پایین قرار دارد.
«کابالا بهویژه از نظر شواهد خیلی قوی است، اما شما نمیتوانستید به راحتی یک کپی از آن را به دست آورید.
اما اگر روزی یک جلد آن را یافتید، خواهید دید که اشارات زیادی به ما در آنجا شده است، کتاب کباله (کابالا) کتاب رمزی و عرفانی یهود است.
عجیب نیست که رائل کابالا را شبیهترین فرقه به شبهآیین ابدائیش میبیند؛ چراکه کتاب کابالا (کتاب زوهر) کتابی است آمیخته به خرافه و سحر و جادو که ربّیهای یهودی آن را با عنوان تصوف یهود تدوین کردند:
«کابالا حاصل ترکیب عقاید خرافی باستانی با مفاهیم دین یهود است که یهودیان منحرف در طول قرنهای متمادی صورت دادند.
توجه این شبهعرفان به سحر و جادو و فلسفهبافیهایی که در مورد ماهیت شرّ و پیوند آن با ساحت خداوند برقرار کرده، موجب شده است که بسیاری از گروههای شیطانگرا در قرنهای بعد، بهصورت مستقیم و غیرمستقیم از مفاهیم و آیینهای تصوف یهودی در فرقهی خود سود جویند»
به عقیدهی فیبر اولیوت، مورخ یهودی: کابالا سنتی است که برخی رهبران بنیاسرائیل از عقاید مصریان باستان آموختند و بهشکل شفاهی نسل به نسل منتقل کردند. از دیگر مورخان یهودی تئودور ریناخ دربارهی آثار زیانبار کابالا بر دین یهود مینویسد: کابالا یک سمّ بیصدا بود که وارد عروق یهود شد و تمام آن را آلوده کرد.
عالی
یک مقاله جامع کامل و دقیق… بابیان خوب و منابع کافی… به علاوه جمعبندی و عکس های مناسب برای فهم مسئله… تیتر یکیبه آخر مقاله هم فهموند چرا همچین مقاله ای برای همچین سایتی لازمه
سلام . من در خیلی از مسائل خصوصا مسائل سیاسی همفکر شما نیستم . اما واقعا مشتاقم بدونم نظر اسلام و قرآن درباره موجودات افسانه ای مطرح شده در عهد جدید و عهد قدیم چیه ؟؟؟؟ آیا اسلام وجود موجودات دورگه حاصل ازدواج فرزندان خدا ( به روایتی فرشتگان ) با دختران انسان به نام نفیلیم ها رو قبول داره یا نه ؟؟؟ آیا اسلام وجود هیولاهای عظبم الجثه ای از قبیل لویتان و بهیموث رو تایید میکنه ؟؟؟؟ آیا قضیه فرشتگان سقوط کرده از بارگاه الهی حقیقت داره ؟؟؟ سوال دوم من اینه که چرا این عقاید مطرح شده در مسیحیت و یهودیت تا حد زیادی با عقاید پاگانیسم وایکینگ ها و پاگانیسم رومی و یونانی و مصری همخوانی داره ؟؟؟؟؟؟
سلام علیکم
اینکه چرا شباهت وجود داره بخاطر تاثیر پذیری و تحریف یهودیت و مسیحیت هستش. این ادیان تحریف شدن و کتاب مقدسشون رو هم ادمای عادی نوشتن. عقاید کفر آلود و پاگانی قبلی خودشون رو توی دین جدید قالب وردن و ماندگار شد
اسلام هم تا جایی که ما مطالعه کردیم هیچکدوم از این چیزا رو قبول نداره. حتی مثلا جالوت توی قرآن اومده که شخص گنده ای بوده اما نفیلیم و این چیزا در موردش نگفته. هیولاهای بزرگ رو هم تا الان ندیدیم یا تخوندیم که قرآن قبولشون کرده باشه