میتوان حجم قابل توجهی از فیلمهای سینمایی هالیوودی مانند فیلمهای راکی و فرانکی و حتی رزمی شرقی مانند جکی چان را در این دسته گنجاند.
اما خشونت در حالت دوم بیشتر از آنکه وسیله و ابزار باشد نشانه و سمبل یک واقعیت در جامعه است. فیلمهایی که در نقد جامعه و مشکلات رایج است عمدتاً در این دسته قرار دارند. فیلمهایی مانند تاریخ مجهول آمریکا، سقوط، باشتگاه مشت زنی و فیلم جدید راسل کرو یعنی افسار گسیخته.
در «افسار گسیخته» راسل کرو یک کارمند ساده است که به خاطر عدم تعامل مثبت با کارفرمای خود از کار بیکار شده و حالا دچار عصیان و خشم فراوان شده است. او شبانه به منزل او میرود و با قتل او و همسرش خانه آنها را به آتش میکشد.فردا روز دیگری در جامعهای است که او آن را بیعدالت و بیمعنا میداند. جامعهای که او تنها و کوچکترین سهمش را هم از آن از دست داده است و حالا مانند ملک دوزخ به دنبال تنبیه هر انسانی است که کوچکترین اشتباهی از او سر بزند. او میخواهد همه مطیع او باشند و برای همین کوچکترین تندی را نمیپسندد و ماجرای تعقیب و گریز در اتوبانهای آمریکا آغاز میشود.
عبارت تبلیغاتی هوشمندانه فیلم برای وحشت مخاطب: اشیا از آنچه در آینه میبینید به شما نزدیکترند
از سوی دیگر زن جوانی که با پسر و برادرش زندگی میکند خبر ندارد که امروز به خاطر بیاحترامی به این ملک دیوانه در پشت چراغ قرمز قرار است که در چه گردبادی گرفتار شود…
در ابتدای فیلم با نمایش جامعه شلوغ و خیابانهای پرترافیک و همینطور گزارش خشونتهای مداوم در آمریکا، برای تماشاگر فیلم زمینهسازی میکند که در پس زمینه ذهنیاش تصویری از شهری پرهرج و مرج و عصبانی داشته باشد تا در پرداخت بیشتر و بهتر کمک او کند. اینگونه ما هم مردی خشمگین و هم شهری عصبانی داریم که خیابانها و اتوبانهای آن مانند رگهایی که در حال ترکیدن است، خون را به صورت و پیکر او دوانده است.
نمایی از فیلم
البته «افسار گسیخته» در نسبت با دیگر آثاری که گفته شد ضعیفتر است اما حقیقت مهم زندگی در جوامع مدرن غربی را بیان میکند. کشتارهای وسیع در مدارس آمریکا و یا حتی اتفاقی که سال قبل در مسجد نیوزیلند افتاد و بازخورد وسیعی را به دنبال داشت، ضدوخوردهای خیابانی، حمله مردم به فروشگاهها در جمعههای سیاه و موارد دیگر نشانههایی از خشم و عصبانیت مردم کشورهای به اصطلاح توسعه یافته است که خود را بیرون میریزد.
این فیلمها در حقیقت هشداری است به نظام سرمایهداری آمریکا که بدانند سیل عظیم عقدههای معنوی، روحی و اجتماعی صبر آنان را لبریز کرده و در آستانه انفجار است. کاراکتری که کرو با هنرمندی هرچه تمامتر آن را بازی میکند و نشان میدهد که به همانقدر که در گلادیاتور دلیر است در این فیلم یاغی است، مشتی است از یک خروار در ایالت متحده آمریکا.
راسل کرو در این فیلم به وزن خود اضافه کرده است و با یک بازی دیدنی که در آن خشم غیرقابل کنترل است صورت دیگری از بازی خود را عیان کرده است.
نیم نگاهی به روزهای اخیر این کشور قبل از انتخابات که طرفداران دو دسته در خیابانهای آمریکا در حال درگیری بودند و همینطور روزهای بعد از قتل جرج فلوید، نمونههای خوبی است برای اشاره به این موضوع.
در نهایت سینمای خشم، در حد قد و قامت یک فیلم باقی میماند و تمام میشود و حتی بازیگران و کارگردانان فیلم با گرفتن جوایز مختلف به خاطر ساخت یک فیلم قوی تقدیر میشوند و تمام و هیچ وقت محرِک یک جنبش اجتماعی و مدنی برای تغییر مواضع به جهت بهبود زندگی نمیشوند و همین نشانه آن است که این آثار نیز در سیستم سیاسی هنر هالیوود نیز هضم میشوند و حتی در جهتگیری فیلمسازان نیز تغییر حاصل میشود.