نقد فیلم قلمروی بهشت (Kingdom of Heaven)؛ جنگهای مذهبی
قلمروی بهشت (Kingdom of Heaven) نام فیلمی حماسی از ریدلی اسکات است. محور داستان، زندگی بالیَن دا اِبِلین، فرزند نامشروع گادفرِی دا اِبِلین است. یک فرانسوی که در اثنای سقوط بیتالمقدس(۱۱۸۷م) به فلسطین میرود.
چیزی که در خصوص قلمروی بهشت، جلب توجه میکند، عدم نمایش یکسویه است. عمدتاً این فیلم را بهعنوان اثری که در آن برای مسلمانان سیاهنمایی نشده، میشناسند. با اینحال من معتقدم که -آگاهانه یا ناآگاهانه- در پشتپردهی قلمروی بهشت، چیز دیگری در جریان است.
نقد و بررسی قلمروی بهشت
چنانچه میدانیم، موضوع فیلم، جنگهای صلیبیست. مشخصاً صرف سخن گرفتن از تاریخ را نمیتوان محکوم کرد. با اینحال باید توجه داشت وقتی موضوعی در قالب رسانهای مطرح میشود، فرامتنها و پیامدهایی خواهد داشت که از کنترل ما خارجاند. البته گاه نیز پیامد مشخص است و سازندگان نیز آگاهانه بر القای همان مفاهیم تمرکز کردهاند.
جای سؤال دارد که “جنگهای صلیبی”، بيش از هر چیز، چه چیز را در ذهن شما تداعی میکند؟ اگر نیک بنگریم، به “جنگ مذهبی” میرسیم. این کنار هم قرار گرفتن “مذهب” و “جنگ”، لااقل در شرایط فعلی، آثار خاصی بر ذهنیت افراد دارد. و مقصود اصلی از نگارش این نقد، پرداختن به همین آثار است.
کلیدواژه جنگ مذهبی، نوعی پیوند میان مذهب و جنگ در ناخودآگاه افراد شکل میدهد. چیزی که البته در سرتاسر قلمروی بهشت، روی آن تمرکز شدهاست. شاید بتوان گفت، مسیحیت نیز در قلمروی بهشت میتواند نمادی کلی از مذهب باشد. در اینصورت باید گفت قلمروی بهشت، نه روی ارائهی تصویر تروریستی از خاورمیانه. که روی القای تصویری نفرتبرانگیز از مذهب(بهطور کلی) تمرکز یافته است.
مذهبیها، تجسم ریاکاری
در ابتدا، قلمروی بهشت ما را به فرانسه میبرد. گورکن مشغول آمادهسازی قبر برای جسد یک زن است. آن زن، یعنی همسر بالین، خودکشی کردهاست. بنابراین، کشیش(که برادر ناتنی بالین است) دستور میدهد که سر جسدش را جدا کنند و گردنبند او را هم میدزدد.
البته اسقف نسبت به کشیش، با چهرهی دلرحمتری ترسیم شدهاست. او از کشیش میپرسد: سرش را که قطع نکردید؟ پس از انکار کشیش، ادامه میدهد: گاهی با خودم فکر میکنم بهتر است در مجازات، سخت نگیریم. اگر مسیح(ع) اینجا بود، چنین میکرد؟
در اینجا کشیش به راحتی دروغ گفت و از اندک پولی که به او میدهند، ذوق میکند.
این صحنه تداعی کنندهی این است که گویا پیروان مذهب، خود نیز به درستی راه خود، اطمینان ندارند. آنها صرفاً از دینی پیروی میکنند که به ارث بردهاند و هیچ دلیلی برای درستیاش ندارند. آنها حتی به آموزههای دین خود(مهربانی و راستگویی و زهد)، هیچ اعتقادی ندارند و برای یک مشت پول ناچیز، هرکاری میکنند.
نکتهی مغفول
گاهی اوقات، افراد جای اثبات خود، سعی در نفی طرف مقابل دارند(رد استدلال). یا اینکه لااقل بگویند طرف مقابل نیز مانند ماست. نمونهی اینرا در بسیاری از آثار سینمایی و سریالی مشاهده میکنیم. برای مثال در مینی سریال the Company، شخصیت اصلی به شرور داستان میگوید: شوروی هم مثل آمریکاست. ولی نتیجهی داستان تطهیر همان آمریکاییست که خودشان گفتند تفاوتی با شوروی ندارد!
قلمرویبهشت با نمایش این صحنه، چنین تداعی میکند که مذهبیون هم مثل دیگران فقط یک عده طماع و دنیاپرستاند. که زیر پوششی بهنام مذهب، مخفی شدهاند. گرچه این سخن دربارهی مذهبینمایان کاملاً صادق است. امّا بُلد کردن آن، با نوعی تعمیم کاذب و قضاوت جزء به کل در ذهن مخاطب همراه خواهد بود.
چنانچه میبینیم در این قسمت، هیچ استدلال واضح و منطقیای در ردّ مذهب آورده نشده. صرفاً یک جامعهی آماری غیرتصادفی(مذهبی نمایان) به کل جامعه(پیروان دین) تعمیم داده شدهاست. بدینصورت که: چون این چند نفر چنین بودند، پس تمام پیروان دین چنین اند.
همینطور یک کل(مذهب) از روی جزء(پیروان) قضاوت شده. درحالیکه از کذب جزئی نمیتوان به کذب کلّی رسید. اینکه چند مذهبینما، افراد پلیدی باشند، بدان معنا نیست که اصل مذهب نیز، چیز بدی باشد.
مذهبیها، تجسم سادیسم و سنگدلی
ارائهی چهرهای منفور از افراد مذهبی، به این هم ختم نمیشود. بالین که بخاطر مرگ همسرش عزادار است، به آهنگری میپردازد. در این میان، کشیش میآید و با خباثت تمام از بریدن سر همسرش، به او میگوید. حتی گردنبندی که دزدیدهاست را پنهان نمیکند تا بیشتر او را عذاب دهد. درواقع، کشیش در قلمروی بهشت، مظهر تمام و کمال سادیسم و بیرحمیست.
ارائهی چنین شخصیتی آنهم در قامت یک فرد مذهبی، ناخودآگاه مخاطب را نسبت به مذهب، شرطی میکند. بدینصورت یک ارتباط میان مذهب و بیرحمی در ناخودآگاه افراد شکل میگیرد. چنانچه اگر شما دائماً با افرادی مذهبی و بداخلاق برخورد کنید، نسبت به دین، احساس بیزاری میکنید. این اصلی روانشناختیست که صاحبان رسانه بهخوبی بهکار میگیرند. و همواره در صدد آناند تا چهرهای عبوس و خشن از دینداری ارائه دهند.
این نفرتپراکنی بهحدیست که احتمالاً مخاطب از صحنهی قتل و سوزاندن کشیش توسط بالین، خوشحال میشود. و این، یعنی پمپاژ نفرت و تشویق به خشونت، علیه مذهب و افراد مذهبی. آن هم به واسطهی یک پیشداوری فرضی.
مذهب، صرفاً ابزاری برای دنیاطلبی
گرچه بالین در ابتدا پیشنهاد گادفری را رد کرد. امّا پس از قتل برادر ناتنیاش به سوی گادفری میرود. به این امید که در بیتالمقدس گناهان خود و همسرش آمرزیده شود. زیرا گفته میشود که بیتالمقدس، مرکز آمرزش جهان است. با اینحال، در بیتالمقدس، خبری از آمرزش نیست. تنها چیزی که هست، به کار گرفتن مذهب برای اهداف دنیویست. گوییکه اصلاً چیزی جز همین دنیای فعلی، وجود ندارد.
بالین به یک صلیبی میگوید: من قبلاً در جنگی شرکت کردم. برای اربابی، علیه ارباب دیگر. او پاسخ میدهد: ما نیز در جنگی شرکت میکنیم، برای خدایی، علیه خدای دیگر.
یک بهانهی مذهبستیزان برای نفی مذهب، همین است که اگر مذهب درست است، پس حق با کیست؟ این مذهب یا آن؟ این دین یا آن یکی؟ در موارد بسیاری دلیل منطقی برای ردّ مذهب ارائه نمیکنند. تنها از ابهام در تشخیص حق، سعی در ایجاد تردید دارند. درحالیکه تقریباً در تمام موارد، گروهها و افراد خودشان را بر حق میدانند. این مائیم که باید جای یک گوشه نشستن، حق را بشناسیم تا اهلش را تشخیص دهیم.
گذشته از این. حتی آنهایی که باطل بودن خود را پذیرفتهاند، در نهایت سعی در تطهیر خود دارند. قلمروی بهشت نهایتاً بگوید مذهبیها تفاوتی با مذهبستیزان ندارند. این نشان میدهد که هردو باطل هستند. ولی قلمروی بهشت سعی دارد مذهبستیزان را برحق جلوه دهد. سوال اینجاست: چطور میتوان ادعا کرد چیزی(آتئیسم) برحق باشد درحالیکه پیشتر گفته شد تفاوتی با باطل فرضی(مذهب) ندارد؟ این همان تناقض افکار مذهبستیزانه است که از توضیح منطق خود نیز عاجز اند.
جنگ برای خدایی، علیه خدای دیگر؟
این درحالیست که میدانیم خدا یکیست. پس چطور میشود که پیروان دو دین، با هم میجنگند؟ تحریف دین و بکارگیری آن برای اهداف غیردینی(سکولاریسم عملی)، نقش کلیدی دارد. اینکه در ظاهر طرفین خود را بهحق بدانند، چیزی را تغییر نمیدهد. باید دید که در حقیقت، حق با کدام است؟ حقیقتی فراتر از نظر و سلیقهی شخصی.
امّا چنین حقیقتی در ذهن بعضیها نمیگنجد. قلمروی بهشت آگاهانه یا ناآگاهانه، جای بیان این نکته، با تکیه بر سکولاریسم عملی، سعی دارد اساس مذهب را منکر شود. سیر داستانی قلمروی بهشت چنین القا میکند که مذهب را انسانها برای اهداف خود ساختهاند. به کل، الهیبودن دین را زیر سؤال میبرد و تفسیری کاملاً مادی از همهچیز ارائه میدهد.
در سکانسی دیگر، بالدوین(شاه صلیبیون) در اواخر عمر خود بهسر میبرد. اسقف نزد او میرود تا بهرسم مسیحیت اعتراف پیش از مرگ بگیرد. امّا بالدوین میگوید: اگر خدا را دیدم، خودم به او میگویم. این پاسخ القا میکند که اگر خدایی هم باشد، وجود مذهب و مذهبیها، بیمعنا و بیدلیل است. یعنی اساس مذهب را نفی میکند. درحالیکه با رد مذهب، امیال شخصی جای احکام الهی را میگیرد. یعنی همان توجیه دنیاطلبی به وسیلهی تحریف دین. چیزیکه مذهبستیزان ادعای مخالفت با آن دارند، امّا برای تایید مسلک خود، به آن تمسک میجویند.
معرفی مذهب بهعنوان عامل جنگ
در راه، افرادی دیده میشوند که صلیبیون را تشویق میکنند. میگویند: به گفتهی پاپ اعظم کشتن یک کافر قتل محسوب نمیشود. بلکه راهی برای رسیدن به بهشت است… از طرفدیگر، بالدوین کههمچون بالین اعتقادی به مذهب ندارد، با تمام توان خود میکوشد تا صلح محفوظ بماند. رفتار او و موافقانش بههمین دلیل از سوی کشیشها و معبدیها به کفرآمیز بودن محکوم میشود.
در تقابل با شخصیتهای سکولار داستان، اشخاص مذهبی بر کشتن و جنگیدن اصرار میورزند. آنها چندین بار به کاروان اعراب حمله و آن ها را غارت میکنند. فقط برای اینکه به مقصود خود، یعنی جنگ، برسند. آنها طوری ترسیم شدهاند که گویا در زندگی، هیچ هدفی جز جنگیدن و کشتن ندارند.
پس از مرگ بالدوین و خواهرزادهاش، گی دا لوزینیان به پادشاهی میرسد. شخصیتی که دیوانهی قتل و غارت است و باب میل کشیشها! او با نقض قرارداد صلح، نبرد حَطّین را رقم میزند. جنگی که نتیجهاش سلاخی شدن صلیبیون توسط ارتش صلاحالدین بود. این سناریو، تاییدی بر سکولاریسم نظریست. تاییدی بر این عقیده که مذهب جایی در سیاست ندارد. مذهبیها هرگز نباید وارد قدرت و سیاست شوند، وگرنه فاجعه بهبار میآید.
این سناریو چینی با تأکید میگوید که تا مذهب وجود دارد، جنگ نیز اجتنابناپذیر است. چراکه مذهب همان عامل وقوع جنگهاست. حتی تاریخ را تحریف و حضور بالین(شخصیت سکولار) و تیبریاس(کمتر مذهبی) در نبرد حطین را انکار میکند.
گویی تمام جنگهای مذهبستیزان و جنایات ملحدان را نادیده گرفته شده. امّا باید به این حقایق اعتراف کرد که لامذهبترین سیاستها، جنگافروزتریناند. و اینکه همین دشمنان مذهب، دین را تحریف و برای وصول به امیال خود بهکار میگیرند.
نفی مذهب
در قلمروی بهشت اعراب میگویند که بازپسگیری بیتالمقدس خواست خداست. امّا صلاحالدین میگوید: شما پیش از من دستاوردی نداشتید. چنین دوگانهای بیاساس است و سعی میکند تفسیری غربیشده از دین(بهطور کلی) نمایش دهد. در اسلام ارادهی بشری در طول ارادهی الهیست و با آن منافاتی ندارد. بهعبارتی، اصل مختار بودن بشر، به ارادهی الهیست نه چیزی مستقل از آن.
با اینحال، قلمروی بهشت با طرح دوگانهی فوق میخواهد بگوید: چیزی بهنام خواست خدا وجود ندارد. هرچه هست خواست و ارادهی بشر است. ارادهای بشری که مستقل از ارادهی الهی پنداشته میشود.
در نیمهی پایانی فیلم، بالین روی دیوارهای بیتالمقدس میرود تا برای جمعیت سخنرانی کند. او سخنرانی را چنین شروع میکند: اینجا سرزمین یهودیان بود و شما مسیحیان بناهایتان را روی خرابههای آنها ساختید. سپس، مسلمانان نیز همینطور، مساجد خود را بر خرابههای شما ساختند. کدامشان مقدستر است؟!…
…صدسال پیش مسیحیانی این سرزمین را از مسلمانان گرفتند و عدهی زیادی را کشتند. و ما آن روز نبودیم. امروز، مسلمانان قصد انتقام دارند. مسلمانانی که آن زمان حتی متولد نشده بودند. و ما مجازات میشویم بهخاطر گناهی که نکردهایم.
سکولاریسم نظری
سخنان بالین در نفی اصل مذهب و بیانگر اینست که مذهب بهکلی ساختهی ذهن بشر است. در تفکر بالین که همان سکولاریسم نظریست، همهچیز همین دنیای مادیست. و هیچ چیز مقدس و الهیای وجود ندارد.
در اینحال شخصیت مذهبی، او را متهم به کفرگویی میکند. امّا سخنان او دیگر خریداری ندارد. این سکانس بهدقت برگشت اقبال تودهی مردم به مادیگرایی و سکولاریسم نشان میدهد. درواقع، در تلاش است که مثل مارکس، دین را افیون تودهها جلوه دهد. و از طرف دیگر، سکولاریسم را راه نجات.
در انتهای فیلم، بالین و صلاحالدین برای مذاکره نزد هم میروند. بالین قبول میپذیرد که در صورت امنیت صلیبیون، شهر را تسلیم کند. سپس از صلاحالدین میپرسد: “اورشلیم چه ارزشی دارد؟” چه چیز خاصی در بیتالمقدس نهفته است که فتح آن را تا این حد مهم میکند؟ صلاحالدین پاسخ میدهد: هیچ!… سپس برمیگردد و با خنده میگوید: همهچیز!
سکولاریسم نظری که یکبار در سخنان بالین جلوه کرده بود. اینبار در پاسخ صلاحالدین بیان میشود: هرچه هست همین دنیای مادیست که هیچ قداستی ندارد. این تنها دین بود که با بهانههای واهی انسانها را به جان هم میانداخت.
نگاهی به قلمروی بهشت در قلمروی سیاست
فارغ از نگاه دینستیزانهی قلمروی بهشت، نباید عقاید سیاسی نهفته در آن را ندیده گرفت. بالین میگوید ما بخاطر گناهی که نکردهایم. توسط مسلمانانی که در زمان غصب فلسطین(صد سال پیش) حتی متولد نشده بودند، مجازات میشویم. امّا چرا بالین از گفتن این حقیقت اجتناب میورزد؟ این حقیقت که همین الآن درحال تداوم راه غاصبان صدسال پیش هستند. در این حال چطور میتوان ادعای بیگناهی کرد؟!
بالین که خوب زبانبازی میکند، چرا دوست ندارد بگوید فلسطین، سرزمین یهودیان هم نبودهاست؟ و در حقیقت، یهودیان نیز از جای دیگری به فلسطین آمده بودند. در پایان هم میپرسد: اورشلیم چه ارزشی دارد؟ بهراستی چرا غربیان این سؤال را از خودشان نمیپرسند؟ فلسطین چه ارزشی برایتان داشت که آنرا غصب کردید و هنوز هم درحال غصب آنید؟ بهخصوص برای شمایی که در قرن بیستم و در دوران غلبهی سکولاریسم بر غرب، چنین کردید. چرا فقط وقتی نوبت به بازپسگیری میرسد باید با الفاظ بازی کنیم و خودمان را بفریبیم؟
همه چیز را همینطور که هست قبول کنیم
قلمروی بهشت با زبان بیزبانی میگوید: بیایید همهچیز را همینطور که هست بپذیریم، حتی اگر غلط باشد. اصلاً چه فرقی میکند که حق با کیست و حق چهکسی پایمال شدهاست؟ حق طلبی از آنجا که منافع ما غربیها را تهدید میکند، مساویست با جنگطلبی. که صد البته ناشی از مذهب است!
در نهایت اینکه بزرگترین جنگهای تاریخ، متوجه ملحدین و خدانشناسان است، هیچ اهمیتی ندارد. مهم اینست که قلمروی بهشت با انتخاب هوشمندانهی این قطعه از تاریخ. انگشت تقصیر را از دنیاطلبی بهسوی دین و حقطلبی میچرخاند. حتی این هم مهم نیست که انگیزههای جنگ صلیبی، بیشتر سکولاریستی بود تا مذهبی! قلمروی بهشت چشمش را به تمام این حقایق میبندد تا دین را مقصر جلوه دهد.
چرا که نه؟ آن ها خوب میدانند که چه عاملی بیش از هرچیز منافعشان را تهدید میکند. همان عاملی که در دوران خفتن وجدانها، بار دیگر عَلَم حقطلبی و عدالتخواهی را برافراشت. بنابراین تمام توان خود را بکار میگیرند تا علیه این عامل سیاهنمایی کنند.
خوب است بخوانید: نقد و بررسی فیلم پرومتئوس
سلام علیکم
خیلی خوب بود
کلا ریدلی اسکات شخص ضد مذهبی هست. بقیه آثارش هم دقیقا مثل همین فیلم نقد میشن. حتی توی سری بیگانه و پرومتئوس هم میشه این قبیل حربه ها و توجیه های ضد مذهبی رو ازش ببینیم.
سلام
بسیار ممنون 🙌🏼 درمورد خود کارگران اطلاع نداشتم راستش.
سلام عالی
سلام
بسیار ممنون
این مطلب شما نقد نیست فقط بر اساس عقاید شخصی خودتون قضاوت کردین درحالی که نقد یعنی بی طرفانه و به دور از تعصب به قضیه نگاه کنی . به هر حال ممنون از مطلبتون بنظرم فیلم خوبی باید باشه
اولا وقتی فیلم رو ندیدید چطور انگ تعصب به منتقد می زنید ؟ نکنه منتقد از نظر شما همیشه باید به به و چه چه فیلم رو کنه و کاری هم به مفاهیمش نداشته باشه ؟ شما که انگ عقاید شخصی رو به منتقد میزنی الان این کامنت شما خودش چیه ؟ عقاید عمومی ؟؟؟ ثانیا ممنون میشم یک تعریف مشخص و معین از عقاید شخصی به بنده ارائه بدید که ویژگی شخصی رو خوب بیان کنه
نقدتون فوقالعاده بود. خداقوت میگم بهتون. زنده باد. 👌🌱
خیلی خوب بود، ممنون.