بازي «مترو: آخرين نور۱» يک بازي تيراندازي اول شخص است که به روايت آخر الزمان مي پردازد. داستان بازي در آينده اتفاق مي افتد، زماني که سطح زمين به خاطر جنگ هسته اي قابل سکونت نيست و انسانها براي زندگي مجبور شده اند به داخل مترو پناه ببرند و ايستگاه هاي مترو، به شهرهايي براي بازماندگان جنگ هسته اي تبديل شده اند. کاربر در نقش کاراکتر اصلي بازي يعني «آرتيوم۲» به مبارزه با هيولاهايي مي پردازد که بر اثر تشعشعات هسته اي به وجود آمده اند و يا به دفاع از ايستگاه مترو در برابر دزدان و راهزناني که قصد ربودن غذا و وسايل زنده ماندن مردم داخل ايستگاه را دارند، مي پردازد.
آرتيوم در نقش قهرمان موفق مي شود با «دارک وان ها۳» ارتباط برقرار کند و نخستين انساني مي شود که موفق شده با آنها مواجه شده و زنده بماند. دارک وان ها موجوداتي انسان گونه هستند که دستاني دراز دارند و مي توانند با قدرت ذهن، با انسان ها ارتباط برقرار کنند و يا آنها را از بين ببرند. در بازي گفته مي شود که دارک وان ها، گونه اي از انسان هستند که بر اثر تشعشعات هسته اي به اين شکل درآمده اند. انسان هايي که با دارک وان ها برخورد داشته اند يا ناپديد شده اند و يا ذهن خود را از دست داده و به هذيان گويي افتاده اند. دارک وان ها، «هومو نووس۴» ناميده مي شوند. هومو نووس در لاتين به معني انسان جديد است. آرتيوم در انتها به کمک دارک وان ها موفق مي شود تا کنترل ايستگاه ها را بدست آورد و به کمک آنها آينده اي بهتر براي نسل بشر فراهم آورد.
بازي و روند داستاني آن، انسان را عامل اصلي تعيين سرنوشت خود نشان مي دهد و ديگر عوامل را نفي مي کند. به اين شکل که حتي انسان را به وجود آورنده آخر الزمان و يا روز موعود مي داند نه قدرتي فرا بشري. انسان ها با طمع به دست آوردن قدرت، جنگ هسته اي به راه انداخته و زمين را به نابودي کشانده اند و به تبع آن بر اثر تشعشعات هسته اي حاصل از جنگ، هيولاهايي بر روي زمين بوجود آمده اند که اکنون، زندگي انسانهاي باقيمانده از جنگ را تهديد مي کنند. با وجود تمام اين مسايل، انسان ها هنوز به اشتباه خود پي نبرده اند و هنوز به دنبال قدرت با يکديگر به جنگ مي پردازند.
انسان ها به بدترين شکل داخل ايستگاه هاي مترو زندگي مي کنند، بدون اينکه اميدي به آينده داشته باشند و مرگ، تنها راه آزادي براي آنها به شمار مي رود. در طول بازي، آرتيوم با ارواح سرگرداني داخل تونل ها روبرو مي شود. اين ارواح، ارواح کساني هستند که در طول جنگ کشته شده اند و حال محکوم هستند که در تونل هاي مترو پرسه بزنند، چون جاي ديگري وجود ندارد که آنها به آن جا بروند. برخي از ارواح مي دانند که مرده اند و برخي ديگر هنوز نمي دانند و به کاري که قبل از مرگشان در حال انجام آن بوده اند مشغول هستند.
در اين بازي، ايمان داشتن معادل با مرگ و يا مورد سوء استفاده قرار گرفته شدن است. در قسمتي از بازي، آرتيوم به کليسايي مي رسد که به پايگاهي براي مقاومت تبديل شده است. درکليسا افراد درباره فردي صحبت مي کنند که گفته مي شود خودش را در اتاق حبس کرده و به دعا کردن مشغول است؛ بازي اين فرد را طوري به نمايش در مي آورد که به جاي جنگيدن و نجات خود و همنوعانش خودش را حبث کرده و منتظر فرا رسيدن موعد مرگش شده است. همچنين در يکي از دموهاي تبليغاتي که براي بازي منتشر شده است، يک واعظ مسيحي نشان داده مي شود که قبل از جنگ هسته اي با در دست گرفتن انجيل از آخرالزمان و روز قيامت صحبت مي کند و سعي دارد مردم را راهنمايي نمايد اما پس از آن که جنگ هسته اي اتفاق مي افتد و سطح زمين ويران مي شود، واعظ با سوء استفاده از موقعيت، از پيش بيني اش در گذشته مي گويد و خودش را تنها عامل نجات انسان ها معرفي مي کند.
همچنين در مجموعه کتابهاي مترو که داستان بازي بر اساس آنها نوشته شده است، مذهب بازيچه دست انسان ها نشان داده مي شود که به وسيله آن برخي از انسان ها به سوء استفاده از ديگران و کسب قدرت بيشتر مي پردازند. در کتاب هاي مترو از اين گروه با نام «برج ديده باني۵» ياد مي شود. اعضاي اين گروه اعتقاد دارند که بازماندگان جنگ هسته اي، افراد منتخب خداوند هستند که قرار است به بهشت بروند. آرتيوم شخصيت اصلي مجموعه داستان مترو در يکي از سفرهايش به جمع اعضاي برج ديده باني مي رود، اما به سرعت آنها را ترک مي کند چون اعتقاد دارد که آنها ديوانه هستند و خدايي وجود ندارد و سرنوشت انسانها در دستان خودشان است نه موجودي در ماوراي او.
در يکي ديگر از دموهاي بازي، تصاويري از بازي به نمايش در مي آيد و فردي شروع به بازخواني جملاتي از آفرينش زمين و انسان که در انجيل آمده است، مي کند اما اين جملات تحريف شده و به شکل زير تغيير يافته است:
“در آغاز، خداوند گفت: بگذار روشنايي باشد تا تاريکي را از بين ببرد. در روز دوم آسمان همانند تاجي زيبا براي زمين آفريده شد. روز بعد، خداوند زمين را با درختان پوشاند. روز چهارم خداوند روز و شب و ۴ فصل را آفريد. بعد از آن، خداوند زندگي را در درياها آفريد و پرندگان را در آسمان به پرواز در آورد. در روز ششم خداوند موجودات با شکوهي را آفريد، با شکوه ترين اين موجودات انسان بود که خداوند از روح خودش در آن دميده بود و همه چيز را مسخر او قرار داد. در روز هفتم گفته مي شود که خداوند استراحت کرد اما اين طور نبود و خداوند استراحت نکرد بلکه او رفت و يا شايد هم مرد. روز قيامت آمد و خداوند انسانها را رها کرد، او انسان ها را همانند انگل به کناري انداخت، اما هنوز اميد وجود دارد، ما (انسان ها) بايد با اين جهنم (اشاره به دنيا پس از جنگ هسته اي) مواجه شويم؛ سرنوشت ما در دستان خود ماست.”
نکته جالب در اين دموي تبليغاتي، تصاويري است که در هنگام صحبت کردن روايتگر به نمايش در مي آيند، به طور مثال هنگامي که روايتگر به آفرينش موجودات با شکوه توسط خداوند اشاره مي کند، در تصوير، هيولاها به نمايش در مي آيند و يا هنگامي که به استراحت خداوند اشاره مي شود تصاويري از کشته شدن و خورده شدن انسان ها توسط هيولاها نمايش داده مي شوند.
سازندگان اين بازي سعي دارند تا در فضاي پسا آخرالزماني بازي، انديشه انسان محوري را کارآمد جلوه داده و از تمام ظرفيتهاي بازي براي تخريب مذهب و تصويرسازي از آن به عنوان افيون توده ها بهره برد و بازيکن را در نقش قهرمان داستان برده و وي را در روز رستاخيز، ناجي بي خداي بشريت کند و بر جهنم قدرت طلبي انساني غلبه دهد و به زعم خود ربوبيت الهي را به افسانه ها بسپارد
ضمن سلام و خسته نباشید بابت متن
ترجمه اسم بازس میشه (مترو : شب آخر یا شب گذشته ) که ترجمه درستش هم همون شب گذشته یا دیشب هستش. { دوستانی که بازی رو انجام دادن یا در یوتیوب دیدن ، علت این نامگذاری رو میدونن}