علاوه براين براي بخش پيش از ورود ويلي ونكا به داستان، يعني قسمتهايي كه همه به دنبال يافتن يكي از پنج بليت طلايي ورود به كارخانه اسرارآميز شكلاتسازي ويلي ونكا در زيرلفاف قرمز رنگ ميليونها بسته شكلات ونكا هستند، حتي از چند نفر طنزنويس مثل بابی كافمن درخواست ميكند تا قطعاتي كمدي با موضوع جستوجو به دنبال بليتهاي طلايي ونكا بنويسند.
در واقع اهميت اين بخش براي مل استوارت بيش از آن بود كه در اصل كتاب و فيلمنامه رولد دال وجود داشت و به همين دليل حدود 40 دقيقه از 96 دقيقه (يعني بدون در نظر گرفتن تيتراژ فيلم حدود نيمي از فيلمنامه) فيلم را شامل ميشود، ولي در نسخه جان آگوست تنها حدود 25 دقيقه از 115 دقيقه (كمتر از يك چهارم) را در بر گرفته است.
شوخيهايي كه طنزنويسان مل استوارت در بخش اول گنجانده بودند، اغلب بزرگسالانه و درباره جستوجوي ديوانهوار به دنبال بليتهاي طلايي بود. شوخيهايي كه اغلب به طور خيلي سطحي به مسائل روز جامعه ميپرداخت.
براي مثال خبرهاي يك نشريه درباره بليت طلايي باعث ميشود مردم تب شكلات بگيرند. يا هنگامي كه يك بليت جديد پيدا ميشود، همه روزنامهها تيتر اولشان را با حروف درشت به آن اختصاص ميدهند.
يا با كاهش تعداد بليتهاي باقيمانده مدرسهها بسته ميشوند و حتي مديران سختگير، كلاسهاي خود را تعطيل ميكنند يا وانتي پر از شكلاتهاي ونكا به طرف كاخ سفيد ميرود و يا آخرين نمونههاي اين شكلات در يك حراج انحصاري لندن به پنج هزار پوند فروخته ميشوند!
براي يافتن آخرين بليت هم اين تعليق بيشتر ميشود و خبري مشكوك انتشار مييابد كه ميليونري از آمريكاي لاتين، آخرين بليت طلايي را يافته و بدين ترتيب آهي از نهاد چارلي باكت و خانوادهاش و البته تماشاگر بلند ميشود. ولي بعداً معلوم ميشود كه بليت پنجم جعلي بوده است.
اين همان موقعي است كه چارلي با پيدا كردن يك سكه در پاي ناوداني براي پدربزرگش، شكلات ونكا خريده و هنگامي كه پس از خواندن خبر جعلي بودن بليت پنجم در آمريكاي لاتين، با عجله شكلات را باز ميكند، بليت طلايي پنجم را پيدا ميكند. اما در فيلمنامهاي كه جان آگوست با مشورت و دخالت مستقيم تيم برتن نوشته است، اين گونه تعليقها و آن گونه شوخيها جايي ندارند.
حتي آن 25 دقيقه نخست فيلم بيشتر درباره توضيح شخصيت و كارخانه ويلي ونكا، خانواده چارلي و شغل پدرش (كه برخلاف كتاب رولد دال از فيلمنامه فيلم اول حذف شده بود) و ارتباط چارلي با پيرامونش ميگذرد تا جستوجو به دنبال بليت طلايي كه تنها شايد چند صحنه مختصر را در بر بگيرد.
بليت جعلي پنجم هم وجود ندارد و چارلي پس از اين كه از دو بسته شكلات هديه تولدش و پسانداز پدربزرگش نااميد ميشود، خيلي ساده و راحت، بليت طلايي آخر را از يك بسته شكلات كه از مغازهاي ميخرد، به دست ميآورد.
از اينجا باز هم در فيلمنامهاي كه رولد دال و ديويد سلتزر براي مل استوارت نوشتند، تعليق ديگري به وجود ميآيد. شخصيتي به نام «اسلاگ ورث» كه در كتاب وجود ندارد، سعي ميكند هر يك از بچهها را در مقابل در اختيار گذاردن شكلاتهاي مادامالعمر ونكا به نام «گاب استاپرز» با اين دروغ كه آنها را ثروتمند ابدي خواهد كرد، بفريبد. بعداً مشخص ميشود
كه «اسلاگ ورث» مأمور مخفي ويلي ونكا بوده كه قصد داشته از اين طريق صداقت بچهها را بيازمايد. اضافه بودن اين شخصيت آنجا رخ مينمايد كه اساساً وي به آزمايش چهار نفر از پنج بچه نميرسد، چرا كه هر يك از آنها قبلاً در دام حرص و طمع و خودخواهي خود افتاده و تنها چارلي باقي مانده است. اما در فيلمنامه جان آگوست چنين شخصيت اضافهاي هم وجود ندارد و
آزمايش بچهها مثل كتاب در طي بازديدشان از كارخانه و مراحل مختلف آن اتفاق ميافتد. آگوستوس گلوپ همان پسرچاق آلماني كه فرزند يك قصاب است، در رودخانه شكلات ميافتد و اسير پرخورياش ميشود،
وايولت بوريگارد دختري كه مدام آدامس ميجود و ركورددار آدامس جويدن با زمان سه ماه و اندي است به خاطر حرص و طمع در آدامسهاي خارقالعاده جويدن به حبابي بنفش رنگ بدل ميگردد، وروكا سالت دختر كارخانهدار بزرگ كه هميشه لوس ميشود و
هرچيزي را ميخواهد، به دام همين خواستنها ميافتد و توسط سنجابها به آشغالداني روانه ميشود و بالاخره مايك تي وي كه خوره تلويزيون و بازيهاي كامپيوتري است به شكل تام بند انگشتي در ميآيد…
اما يكي از مهمترين وجوه فيلمنامه جان آگوست، بازگرداندن شخصيت پدر چارلي به فيلم است كه از نسخه مل استوارت به كلي حذف شده بود. در واقع يكي از اصليترين اصلاحات ديويد سلتزر بر فيلمنامه رولد دال، حذف اين شخصيت بود كه به نظرش هيچ اهميتي در رابطه با چارلي نداشت و هيچ رابطهاي بين آنها به وجود نميآمد. سلتزر در واقع سعي كرد
با حذف اين شخصيت، يك نوع رابطه پدر و پسري هم مابين ويلي ونكا و چارلي به وجود آورد. يعني به نوعي گرايش چارلي براي رسيدن به ويلي ونكا و كارخانه از كمبود پدر در زندگياش ناشي ميشود. به ارث گذاشتن كارخانه از سوي ونكا براي چارلي در پايان قصه ميتواند توجيهي براي همين ارتباط باشد.
ولي جان آگوست و تيم برتن از شخصيت پدر چارلي كه كارگر يك كارخانه خميردندان سازي است، براي به تصوير كشاندن يكي از اصليترين حرفهاي فيلم، بهترين بهره را گرفتهاند. پدر چارلي در اين فيلمنامه نماد خانواده است، خانوادهاي كه براي چارلي همه چيز است. آن چه كه ويلي ونكا هيچ وقت نداشته و احساس نكرده است.
در فيلم تيم برتن ويلي ونكا پدري دارد كه از مشهورترين دندانپزشكان شهر به شمار ميرود. طبعاً او روي دندانهاي پسرش و سلامت آنها بسيار حساس است. پدر شكلاتهايي را كه ويلي از يك مراسم هالووين آورده به داخل بخاري ميريزد و
به وي يادآور ميشود كه اينها همه چيز انسان را تلف ميكنند، حتي وقتش را. او دندانهاي چارلي را با چفت و بستهايي محكم بسته كه آرايش زيبايي به خود بگيرند. (گفته شده ايده اين گيرههاي دنداني از دوران كودكي خود تيم برتن گرفته شده كه براي حفاظت دندانهايش از چنين چفت و بستهايي استفاده ميكرده است!)
اما ويلي به خاطر علاقهاش به شكلات، پدر و خانوادهاش را ترك ميكند و به سرزمينهايي ميرود كه مركز شكلات در دنيا هستند. اين در حالي است كه در طول فيلم بارها و بارها شاهد حسرت ويلي نسبت به نداشتن خانواده و پدر هستيم. او چندين بار خصوصاً بر روي كلمه «پدر» مكث معنيداري كرده و با خاطره آن به خاطرات دوران كودكياش سفر ميكند.
ولي تنها برداشت ويلي ونكا از خانواده، مكاني است كه قدرت هيچ گونه خلاقيتي به بچهها داده نميشود و تنها چيزي كه هست، بايدها و نبايدهاست. اين برداشت را ونكا طي جملاتي به چارلي ميگويد و چارلي به او پاسخ ميدهد كه همه آن بايدها و نبايدها فقط به خاطر عشق پدرها و مادرها به بچههايشان است و اين كه ميخواهند به بهترين نحو از آنها حفاظت و حمايت كنند.
صحبتهاي چارلي باعث ميشود كه ويلي تصميم بگيرد مجدداً پس از سالها نزد پدرش بازگردد. پدري كه حالا دريافته آن همه سختگيري هم شايد لازم نبوده، آنچنان كه پس از معاينه دندانهاي ويلي ميگويد چنين دندانهاي دوپايهاي را نديده بودم!
در مقابل رابطه چارلي با پدر و مادرش بسيار صميمانه و احترامآميز است. پدر چارلي از كارخانه درهاي اضافي لولههاي خميردندان را براي او ميآورد تا ماكتي كه از كارخانه شكلات ساخته، كامل كند. يعني در واقع به شكلگيري روياهايش كمك ميكند.
روياهايي كه به نوعي آرزو و روياي همه اهل خانواده است. شكلات براي اين خانواده حكم يك بشارت و پرنده آبي رنگ آمال و خواستههايشان است. پدر بزرگ جويي خود در سالهاي قبل كارگر كارخانه ويلي ونكا بوده و هميشه در اين آرزوست كه روزي به آنجا بازگردد.
بقيه پدر بزرگ و مادربزرگهاي چارلي نيز از بوي شكلات ونكا مست ميشوند و به كسي كه از شكلات بدش بيايد مثل وروكا سالت دشنام ميدهند. چارلي هرسال از پدر و مادرش يك بسته شكلات به عنوان هديه تولدش جايزه ميگيرد و چارلي هم مزه آن را بين همه اعضاي خانواده تقسيم ميكند.
پدربزرگ جويي با شنيدن خبر برنده شدن بليت پنجم از طرف چارلي، پس از 20 سال از تختخوابش بيرون ميآيد و شروع به رقصيدن ميكند. او قبل از آن پساندازش را براي خريدن بسته شكلات ذخيره كرده بوده است.
در واقع راه يافتن چارلي به كارخانه شكلات، تحقق يافتن آرزوي ديرين همه اهل خانه بود. خانه و خانوادهاي كه با چارلي به يك وحدت وجودي در فيلمنامه رسيدهاند.
«خانواده» در فيلمنامه جان آگوست و تيم برتن محور اصلي همه اتفاقات است. همچنان كه در كتاب هم واضح است، در واقع اين والدين آگوستوس و وروكا و مايك و وايولت بودهاند كه آنها را لوس و ننر و از خود راضي بار آوردهاند.
اومپالومپاها (همان كارگران اسرارآميز كارخانه ويلي ونكا) كه همواره آوازهاي افشاگرانه ميخوانند، در ترانهاي كه پس از روانه شدن وروكا سالت به آشغالداني سر ميدهند، ميگويند: «… چه كسي او را لوس كرده؟ چه كسي به او هرچه ميخواسته، داده است؟ چه كساني مقصر هستند؟ گناه كيست كه چنين لحظات غمانگيزي درست كرده؟ بله تقصير همان مامي و پاپي است…»
همين خانواده است كه چارلي را پسربچهاي ساده و صادق تربيت كرده، مجموعهاي از پدر و مادر و حتي پدربزرگها و مادربزرگها. آنها كه هميشه به جاي قصه، واقعيات را برايش ميگويند و او را آنچنان واقعبين بار آوردهاند كه حتي وقتي پدرش از كارخانه خميردندانسازي اخراج شده، دروغش را مبني بر مرخصي باور نميكند.
از همين روست كه حتي به خاطر دستيابي به كارخانهاي كه همه عمرش در آرزوي فقط ديدنش بوده، حاضر نيست خانوادهاش را ترك كند. همچنان كه وقتي پس از مدتها در كمال ناباوري بليت طلايي پنجم را به دست آورد، ميخواست براي كمك به خانوادهاش آن را به 500 دلار يا كمي بيشتر بفروشد.
حتي اخطار ويلي ونكا هم مبني بر اين كه بايد به تنهايي به كارخانه برود و آنجا را تصاحب كند، مؤثر نيست. همين سرسختي چارلي باعث ميشود كه بالاخره ويلي ونكا هم تسليم گردد و به آن چه در سراسر عمرش نداشته، برسد.
در يكي از صحنههاي فيلم ويلي از خود ميپرسد كه چرا نميتواند وقتي احساس بدي پيدا ميكند، تسكين يابد؟ و بعد اين سؤال را از چارلي ميپرسد كه: «چه چيزي باعث ميشود كه تو وقتي احساس بدي داري، بهتر شوي؟» و چارلي پاسخ ميدهد: «خانوادهام.»
ويلي ونكا هم به خانواده چارلي ميپيوندد و نريشن فيلم (كه آن را جفري هولدر گفته) ميگويد: «در پايان، چارلي كارخانه را برد و ويلي ميخواست بداند چيزي بهتر از آن وجود دارد مثل يك خانواده و حالا ديگر كاملاً مطمئن شده بود. زندگياش هيچ گاه تا اين حد شيرين نشده بود.»
تيم برتن و جان آگوست قصه رولد دال را به پاياني درخور ميرسانند؛ پاياني كه در واقع نتيجه منطقي درونمايه اصلي كتاب به نظر ميآيد. در حالي كه فيلم مل استوارت در سال 1971 با جملهاي ساده به پايان ميرسد.
فيلمنامه همان جايي كه ويلي ونكا داخل ماشين پرندهاش به چارلي ميگويد قصد دارد كارخانه را به او بدهد و جايزه بزرگ همين اصل كارخانه بوده است، تمام ميشود. گويا استوارت و سلتزر براي يافتن جمله آخر كلي ماجرا را پشت سر ميگذارند. سلتزر در حالي كه تعطيلات خود را در جنگلهاي ايالت مين ميگذرانده تلفني جمله آخر را براي استوارت نقل ميكند و خودش درباره آن ميگويد: «مغزم را براي پيدا كردن اين جمله آخر زير و رو كردم…»
ويلی وونکا و کارخانه شکلات سازی ساخته مل استيوارت
در انتهاي فيلم ويلي ونكا و كارخانه شكلاتسازي، پس از آن كه ونكا، خبر خوب اهداي كارخانه را به چارلي ميگويد، ادامه ميدهد: «اما يادت نرود براي مردي كه ناگهان به همه آرزوهايش ميرسد، چه اتفاقي روي ميدهد؟» چارلي ميپرسد: «چه اتفاقي ميافتد؟» و ونكا پاسخ ميدهد: «تا ابد خوب و خوش به زندگياش ادامه ميدهد»!!
البته در آن سالهايي كه عصيانگري برضد اخلاق رايج در جامعه و موج ساختارشكني رفتارها و نهادهاي اجتماعي همه گير شده و جنبشهايي مانند هيپيسم، الگوي جوانان گشته بود، گريز جوانان از خانواده و سنتهاي رايج جامعه حتي در فيلمهاي هاليوود خود را نشان ميداد.
(جالب است كه اومپالومپاهاي مل استوارت هم بيشتر به الگوهاي هيپيگري شبيه هستند تا توصيفات كتاب رولد دال!)ف فيلمهايي مانند ايزي رايدر، پنج قطعه آسان، ديوار نوشتههاي آمريكايي و… از جمله آثاري بودند كه آن موج عصيان را در خود داشتند و آثاري مثل مو ميلوش فورمن اساساً براساس همان ساخته شدند.
اما از اوايل دهه 90 رجعت جامعه غرب به سوي اخلاق و معنويت و خانواده به خاطر فجايعي كه بابت آن عصيانگري، كليتش را تهديد كرده بود،
در فيلمهاي توليدي حتي ساختار شكنانهترين آنها هم نمود يافت. تا جايي كه تارانتينوي پرسر و صدا هم در جلد دوم بيل را بكش، همه انتقام برايد از دار و دسته بيل را به خاطر برهم زدن خانوادهاش، نشان داد و همه دلايل تصميمش براي كنارهگيري از گانگستريسم را متوجه حفاظت از فرزندش در يك محيط آرام خانوادگي كرد.
بنابراين پايان در هر دو ورسيون از چارلي و كارخانه شكلات در زمان خود، منطقي و پذيرفتني هستند و ملهم از شرايط اجتماعي و فرهنگي كه در آن ساخته شدند.
چارلي به درستي در مقابل شگفتي ويلي ونكا كه پيشنهاد تصاحب كارخانه را اما بدون حضور خانوادهاش به وي داده، پاسخ ميدهد: «خانواده من برايم مهمتر از شكلات و كارخانهاش است!»
نكته گفتني اين كه جان آگوست پيش از نوشتن فيلمنامه چارلي و كارخانه شكلات هرگز نسخه سال 1971 آن را نديده بود و بعد از اتمام فيلمنامه كه فيلم ويلي ونكا و كارخانه شكلاتسازي را تماشا كرد، گويا شگفتزده ميشود كه چقدر آن فيلم سياهتر و تاريكتر از نسخه خودش است!
نكته ديگر هم به نوعي نزديكي ديدگاه رولد دال و جان آگوست است كه اگر رولد دال قصههايي معمايي همچون داستانهاي باورنكردني داشته و با يان فليمينگ جيمزباند ساز در فيلمنامههاي چيتي چيتي بنگ بنگ و شما فقط دو بار زندگي ميكنيد
همكاري كرده، جان آگوست هم فيلمنامههايي مانند فرشتگان چارلي را نوشته و در نوع طنز و هجو جاسوسي با رولد دال نزديك به نظر ميآيد. ضمن اين كه سابقه همكارياش با تيم برتن هم به فيلمنامه فيلم قبلي برتن يعني ماهي بزرگ ميرسد.
چه عجب! غرب فیلم ساخت در حمایت از خانواده! من که باورم نمیشه
یکی دلیلشو بهم بگه