فیلم سینمایی
نقد و بررسی فیلم فینچ (Finch)؛ نجات دنیا با تعمیم نظریه داروین
طوفان خورشیدی قسمت های از لایه های ازون را از بین برده و حادثهای مانند عصر یخبندان را رقم زده. با این تفاوت که روز ها بسیار گرم و تشعشعات خورشید تمام گیاهان و جانوران را از بین برده است ولی اندک انسان هایی که زنده ماندهاند برسر تهیه غذا و آذوقه همدیگر را کشته و نابود کردهاند. پیرمردی بنام فینچ از این کارزار بصورت اتفاقی زنده مانده و به همراه سگش روزگار می گذرانند.
پیرمرد از بقای خود ناامید است و ارزش ادامه حیات را در زنده و باقی ماندن سگ می داند به همین خاطر رباتی را می سازد تا بعد از او بتواند از سگ نگهداری کند. آنها به خاطر طوفان سهمگینی که در راه است قصد سفر می کنند. ربات اخلاقی همچون کودکان دارد و در اوج صداقت و سادگی کمک های موثری به پیرمرد می کند و کمکم به زندگی پیرمرد معنای تازهای می بخشد. چالشهای پیش می آید که پیرمرد به وجود ارزشمند این ربات بیشتر واقف می شود.
تنازع بر سر بقا سرنوشت محتوم بشری نمایش داده می شود و همان طور که داروین وجود حال دنیا و تمام موجوداتش را حاصل تنازع بقای موجودات گذشته می داند، فیلم قصد دارد تا آینده دنیا را نیز به همین ترتیب متصور باشد. اگر در گذشته موجوداتی بودهاند که امروز از آنها اثری باقی نیست و تصورشان برای ما مشکل است در آینده نیز باید منتظر موجوداتی باشیم که اکنون تصورش شاید بعید باشد مانند ربات ها. چه بسا این ربات ها باشند که در ادامه حیات در عصر آینده بسیار موثر و تاثیرگذار باشند حتی بیشتر از انسانها.
دو نکته حائز اهمیت در این میان وجود دارد. یکی اینکه در اثنای فیلم خودرو پیرمرد به همراه ربات و سگش مورد تعقیب فرد و یا افرادی قرار می گیرد پیرمرد مطمئن است توقف آنها و رو در روی با این افراد مسلما به جنگ و خونریزی می انجامد. چون هر فرد باقی مانده از آحاد انسانی مسلما به فکر کشتن فرد دیگر برای تصاحب غذا و وسایل اوست و نکته دوم اینکه فیلم با به تصویر کشیدن مرگ پیرمرد رابطه ربات با سگ را همچون رابط سگ با پیرمرد نشان می دهد چون ربات به خاطر اصرار های پیرمرد و علاقه خودش خوب این کار را یاد گرفته است.
آیا وجه های انسانی ماننده عاطفه را می توان خارج از وجود انسان متصور شد؟ آیا این مفاهیم انتزاعی و خارج از وجود انسان قابل فهم، درک و نمود می باشد؟ آیا روزگاری خواهد رسید که بشر در کوران سختی ها و مشکلات رشته محبت و عاطفه را یکسره بگسلد و به مجموعه از حیوانات درنده خو تبدیل شود؟ و موجوداتی دیگر رسالت او را به عهده بگیرند؟
پاسخ فلسفی به این موارد نیاز به مراجعه به منابع و مآخذ فلسفی است. اما آنچه اینجا لازم به ذکر است این است که تاریخ بشر خود گواه و پاسخ این سوالات موهوم و شیطانی است. انسان و مجموعه های مختلف انسانی بارها و بارها در ورطه مرگ و نابودی خود را دیده اند ولی ذات انسانی خود را هرگز کنار نگذاشته اند در غیر اینصورت حیات بشر به این دیرپای نمی انجامید. اگر تاریخ بشر بختالنصر ها و اسکندرهای مقدونی و یزید ها و چنگیزخان ها و هیتلر ها را فقط ثبت و ضبط کرده به خاطرانگشت شمار و کم بوده آنان است مگر نه تاریخ عاجز از بیان روابط انسانی از ازل تا به حال بوده و خواهد بود. چه روابط انسانی بیشماری بین پدر و مادر و فرزند، برادر و خواهر، دوست و رفیق، و انسان و انسان بخاطر انسانیت بوده که در تاریخ نگاشته نشده ولی وجود آنان مسلم ترین حقیقت تاریخ است.
نکته حائز اهمیت دیگر اینکه کمپانیهای فیلم سازی چه هم و غم عجیب و ستودنی در انتقال این جهل مرکب و نهادینه کردن آن در ضمیر ناخودآگاه مخاطب خود دارند. الحق که انگشت حیرت به دهان هر ناظر می رسد وقتی هزینه بودجه های هنگفت برای تزریق این مفاهیم را به ذهن بیننده می بیند. چرا باید برای این چنین پروژه و طرحی ذهن داستان سرایی کند و چرا باید امکانات مادی انبوهی به مدد آن بیاید؟ اینجاست که باید فهمید رسانه چیزی فراتر از سرگرمی است و برای تزریق و القای مفاهیم مورد پسند صاحبان رسانه به خدمت در آمده.
نویسنده: #موسوی