فیلم سینمایی
نقد و بررسی فیلم سرخپوست؛ آزمون انسانیت در برابر یک “سرخپوست”
در مسیر زندگی انسان ها همیشه لحظاتی وجود دارد که به عنوان نقطه عطف عمل می کند. لحظاتی که هر انسانی باید انتخاب کند که چگونه میخواهد زیست کند. به کجا میخواهد برسد و به چه قیمتی. لحظات انتخاب بین خوب و بد. اما این انتخاب ساده زمانی مشکل می شود که منافع شخص ظاهرا در انجام کار بد است. وجود منافع شخصی همیشه کار را سخت می کند و این انتخاب ها را مشکل می سازد.
نقد فریم به فریم سرخپوست
“نیما جاویدی” کارگردان کاربلد نیز قهرمان فیلمش “سرگرد نعمت جاهد“ را در “سرخپوست“ در معرض یکی از همین امتحانات سخت زندگی قرار می دهد. سرگرد جاهد در آستانه ترفیع درجه و یک پیشرفت شغلی عالی است که متوجه می شود یک زندانی به نام احمد سیف(احمد سرخپوست) حین جابجایی خود را در زندان مخفی کرده است. در تلاش برای پیدا کردن زندانی، سرگرد جاهد کم کم متوجه می شود که احمد سرخپوست بیگناه به اعدام محکوم شده است و این همان امتحان سخت سرگرد در آستانه پیشرفت شغلی اش است.
ابتدا مددکار زندان(مددکار کریمی) قضییه تصاحب زمین احمد و مقاومت او در برابرحرف زور ارباب ده و پاپوش دوختن ارباب برای احمد را به سرگرد می گوید. اما سرگرد که موقعیت شغلی اش در خطر است کاری به این حرف ها ندارد و هدفش تنها پیداکردن احمد است. در سکانس رختشورخانه مددکار به سرگرد میگوید: « این اصلا عادلانه نیست که بخوان اعدامش کنند…» و سرگرد پاسخ میدهد: « عدالت برای من یعنی اینکه پیداش کنم و دوباره بندازمش این تو… بقیه اش به من ربطی نداره ! »
سرگرد جاهد همانند نام خانوادگی اش فردی سخت کوش و جدی در شغلش است. او شخص مدبری است و برای رسیدن به هدفش تقریبا هرکاری می کند. شخصیت و صلابت او از همان ابتدای شروع فیلم در برخوردش با سید داوود و نحوه مجبور کردن او برای ساخت چوبه دار و همچنین برخوردش با زندانی که در بهداری پایش آسیب دیده بود و همچنین برخوردش با مددکار کریمی(معشوقه اش) و حساب بردن زیاد همه پرسنل و زندانیان از او برای بیننده روشن می شود.
او اعتقاد دارد با مهربانی نمی شود کارها را به پیش برد. در سکانس موتورخانه، سرگرد به مددکار میگوید: « با مهربونی نمیشه زندان رو اداره کرد» و مددکار پاسخ میدهد « با مهربونی جهنمم میشه اداره کرد » دیدگاه مددکار همان دیدگاه کارگردان فیلم است. دیدگاهی که کارگردان در سکانس قبلی(برخورد سرگرد با هم بندهای احمد) نیز درستی آن را به بیننده اثبات کرده بود. در آنجا سرگرد مثل همیشه با تهدید کردن سه زندانی موفق می شود تا دوتای آنها را بترساند تا هرچه می دانند بگویند اما نفر سوم در برابر تهدیدات مقاومت می کند و از هیچ چیز نمی ترسد و تنها به درخواست مددکار مهربان حاضر به دادن اطلاعات می شود.
اما اوج شخصیت پردازی سرگرد در برخورد او با دختر بچه احمد اتفاق می افتد. جایی که او با توسل به زور و خشونت می خواهد از دختر بچه حرف بکشد. دختر بچه از ترس، خود را خیس میکند و سرگرد می فهمد که سوءظنش اشتباه بوده. کارگردان با نشان دادن نقاشی اعدام سرگرد و بسته شدن درب سلول و زندانی شدن او به شکلی بی نظیر فرم را در خدمت محتوا قرار می دهد و این ویژگی اخلاقی سرگرد(رسیدن به هدف با روش تهدید و ارعاب) را در چشم بیننده کاملا ناکارامد و موجب استیصال و درماندگی نشان می دهد.
پس از اینکه سرگرد به سختی خود را از سلول نجات میدهد به علت کثیفی و خرابی لباس نظامی اش، آن را کنار می گذارد(مکث بجای دوربین روی پیراهن کثیف و خراب) سپس برای مددکار کریمی چای می ریزد و در اینجا مددکار می گوید: « اینا بیشتر بهتون میاد » و سرگرد پاسخ می دهد « لباسمو که عوض میکردم پدر می گفت: تازه آدم شدی » این جمله در واقع تربیت خانوادگی سرگرد را نشان می دهد خانواده ای ضد ظلم و جور حکومت!
از این سکانس به بعد دیگر سرگرد لباس نظامی نمی پوشد. گویا او می بایست از سلول درونی اش و از آنچه که او را زندانی کرده است به هر نحوی فرار کند. حتی اگر لباس نظامی اش در ازای این آزادی خراب و کثیف بشود(باز هم استفاده از فرمی عالی برای رساندن محتوا.
اما سرگرد جاهد در ذات خودش آدم خوبی است. این را می توان از نحوه ارعاب سید داوود برای متقاعد کردنش(که پس از التماس کوتاه سید داوود، سریعا دونخود تریاک را یک نخود می کند) و یا موافقت او با مرخصی زندانی مخبر و یا آب دادن به زن احمد و… و همچنین جمله مددکارکریمی خطاب به او که می گوید: « به نظرم شما اونقدرهایی ام که مددکارای زندان میگن بد اخلاق نیستی » ( این جمله توسط بیننده تایید می شود ) دانست و همچنین قبل از انتشار گاز در زندان، سرگرد که نگران خفه شدن احمد است، از بلند گو اعلام می کند: « اگر کمک خواستی داد بزن، با صدای بلند….. خیلی بلند….»
“ذات خوب سرگرد“ در کنار“ تربیت خانوادگی اش“ و همچنین “روحیات انسانی مددکار معشوقه اش“، در نهایت باعث میشود تا او از “ امتحان سخت “پیش رویش با موفقیت عبور کند.
در ادامه فیلم تلاش مددکار کریمی برای فراری دادن احمد لو می رود و سرگرد تصمیم به انتشار گاز در زندان می گیرد. پس از انتشار گاز، سرگرد در چندین پلان سرفه می کند. این سرفه ها شبیه همان زندانی شدنش در سلول هستند چرا که مکافات عمل گاهی زود گریبانگیر افراد می شود. او قورباغه احمد را می بیند که در اثر انتشار گاز مرده است. قورباغه ای که اگر میخواست، میتوانست جانش را نجات دهد. در ادامه کسی که بر علیه احمد شهادت دروغ داده به دروغگویی اش پیش سرگرد اعتراف می کند و از اینجا به بعد سرگرد جاهد کاملا پی می برد که احمد بیگناه است. اما گویا او هنوز نمی خواهد با امتحان سخت مواجه شود.
پس از اینکه سرگرد پشت کوه مخفی می شود و با دخالت مددکار دوباره دستش از احمد کوتاه می شود، مددکار به او میگوید: « اگر نگین یه آدم اون تو هست ممکنه موقع تخریب بمونه زیر آوار» و سروان پاسخ می دهد: « بخواد زنده بمونه خودش میاد بیرون» و مددکار می گوید: « بیاد بیرون که سه هفته دیگه بی گناه میبرنش بالای دار…» و سروان با فریاد پاسخ می دهد: « اینا به من ربطی نداره، منم اگه نتونم پیداش کنم زندگیم به گند کشیده میشه… همه چیمو ازم می گیرند… این عادلانه است به نظرت؟ ها… ». این نشان می دهد هنوز سرگرد جاهد تصمیم اصلی را نگرفته است چرا که وسوسه منافع شغلی و آبروی چندین ساله خدمت و… چیزهایی نیستند که به راحتی بتوان از آنها گذشت.
در پی ناکامی دوباره سرگرد، او به طور اتفاقی نقشه فضای زیر چوبه دار را می بیند و همچنین متوجه تشابه دستخط ها می شود(دستخط اول که از گردن آویز زیر چوبه دار پیدا کرده با دستخط دوم که احمد به پای قورباغه اش بسته بود). او خود را به جرثقیل می رساند و احمد را می بیند، اینک نوبت انتخاب کردن است. سرگرد جاهد بالاخره با امتحان سخت زندگی اش روبرو می شود و در تصمیمی سخت از ترقی درجه و پیشرفت شغلی و همه منافعش می گذرد و اجازه نمی دهد که یک بیگناه سرش بالای چوبه دار برود.
ضربان فیلم سرخپوست
فیلم ضربان خوبی دارد. با اینکه موضوع فیلم بسیار ساده و روان است اما فرازها و فرودهای مناسب در کنار داستان عاشقانه سرگرد و مددکار که به طور ظریفی در بطن داستان خشک و بی روح گنجانده شده و گره های بجای فیلم باعث می شود تا بیننده تا انتهای فیلم خسته نشود.
عوض کردن فضا
در یک سکانس تاثیر گذار وقتی مددکار کریمی برای اولین بار زندان را ترک می کند، سرگرد با بلند گو صدای ترانه را در همه جای زندان طنین انداز می کند. این سکانس به شکلی عالی فضای فیلم را عوض می کند و لطافتی بی نظیر در فضای خشک و بی روح زندان ایجاد میکند.
چهره احمد سرخپوست
کارگردان تا انتهای فیلم اجازه نمیدهد بیننده چهره احمد را ببیند. این کار مانع ایجاد دوقطبی ” سرگرد – احمد “ می شود و تمامی حواس بیننده را به سمت سرگرد و تصمیماتش هدایت می کند. اما چرا سرخ پوست؟ احمد شخصیتی است که در برابر غصب زمینش توسط ارباب ده مقاومت کرده و هزینه داده است. سرخپوستان نیز کسانی بودند که در برابر زورگویی مهاجران آمریکایی برای غصب زمین هایشان مقاومت کرده و هزینه دادند. انتخاب این عنوان توسط کارگردان کاملا حساب شده و ستودنی است.
فیلم رو ندیدم ولی با این توصیفات نیاز شد که ببینم لطفاً بیشتر به معرفی آثار خوب بپردازید و اینکه یه توضیح کلی قبل متن اصلی بدید که اگه فیلم رو ندیدم اسپویل نشه
سلام علیکم
کار ما نقد محتوای آثاره و عموم مخاطبینمون کسانی هستن که آثار رو دیدن. از طرفی اقتضای نقد محتوایی و کلا نقد تعریف بخش هایی از داستان یا کلشه مخصوصا اگر بخوایم فرم اثر رو بررسی کنیم. یعنی قضیه اسپویل توی اینجور سایتی بدیهیه