انیمیشن سینمایی
نقد و بررسی انیمیشن المنتال (Elemental)؛ ترکیبی از علم طبیعیات و روانشناسی
انیمیشن المنتال دومین انیمیشن دیزنی در سال ۲۰۲۳ به مناسبت صدسالگی دیزنی است. دیزنی از سال ۲۰۲۰ به بعد با فاجعه مواجه شد و ضعف بسیار شدیدی در عمده آثارش حس میشد. این ضعف بهقدری پیش رفت که در سال ۲۰۲۲ چندین محصول پرهزینه دیزنی حتی هزینههای گروه تولیدشان را هم نتوانستند دربیاورند. پس از گذشت این چند سال انیمیشن المنتال کمی امیدبخشتر بود و داستانی کم حاشیهتر را به مخاطب ارائه داد. گرچه حواشی قبلی در این انیمیشن هستند اما تأکید بسیار کمتر و بیرمقتری بر آنها حاکم است، نه اینکه محوریت داستان المنتال باشند.
شخصیتهای انیمیشن المنتال عناصر هستند. آب، زمین، باد و آتش. در ویدئوی زیر به نقد و بررسی این انیمیشن پرداخته ایم که در ادامه مقاله نیز می توانید آن را مطالعه کیند:
الگو گیریهای المنتال
انیمیشن المنتال الگو گیریهای زیادی از سایر آثار دیزنی دارد. واضحترینش زوتوپیا است. مهاجری که به شهری بزرگ میآید تا در آن پیشرفت کند. فضایی بدون وجود انسان که موجودات انساننما را در آن شاهد هستیم. البته که المنتال به امبر و خانوادهاش نقش بزرگی که به خرگوش زوتوپیا داد، نداده است.
خلاصه داستان المنتال
داستان در مورد امبر است که از عنصر آتش است و پدر و مادرش به شهری بزرگ مهاجرت کردهاند. والدین او یک خواروبارفروشی راه میاندازند و امبر هم به آنها در کارهای مغازه کمک میکند. او میخواهد روزی مدیریت خواروبارفروشی را به دست بگیرد. اما به خاطر عصبانیتش مشکلی پیش میآید که باعث باز شدن پای ویب که از عنصر آب است به مغازه میشود. این آشنایی نقطه عطف داستان است و مابقی داستان در مورد ارتباط این دو نفر و تلاششان برای رسیدن به همدیگر و رویهایشان است. دو عنصر کاملاً متضاد که قصد به هم پیوستن رادارند.
مهاجرت
سناریوی انیمیشن المنتال از زندگی پیتر سون کارگردان این انیمیشن الگوبرداری شده. پیتر سون خانوادهای مهاجر از کره داشته که در نیویورک خواروبارفروشی باز کردند. مثل امبر و خانوادهاش که مهاجر هستند. پیتر سون به دانشکده هنر کالیفرنیا رفت و رویای خود را پیش گرفت همانطور که درنهایت امبر به شهر دیگری میرود تا رویایش را دنبال کند. همچنین پیتر سون با زنی آمریکایی که کاملاً با او در تضاد فرهنگی بوده ازدواجکرده. مجدداً مثل امبر که با ویب یا عنصری کاملاً متضاد وصلت میکند.
پس مسئله اصلی این انیمیشن بحث مهاجرت و سازگاری عناصر متضاد و متفاوت در یک محیط اجتماعی است. رویای تشکیل جامعه جهانی واحد و دهکده جهانی بهعلاوه مهاجرپذیری غرب باعث شده تا این مسئله مهاجرت و سازگاری نژادی، مسئله مهمی نمود کند. گرچه هنوز که هنوزه مهاجرین در اروپا و آمریکا جزو شهروندان درجهدو محسوب میشوند و در کشورهایی همچون ایتالیا و اسپانیا تحت نژادپرستی شدیدی قرار میگیرند.
خانواده امبر به هر دلیلی مهاجرت میکنند و به شهری همانند نیویورک میرسند که پایتخت فرهنگی آمریکا محسوب میشود. آنها مهاجران کلیشهای نیستند که از حقارت خالص به تمدنی عالی پا بگذارند و شروع به دریدن عرصههای علمی، ورزشی و اقتصادی بکنند. حتی در انتهای داستان امبر میرود تا پیشرفت کند و بخشی از صنعت شیشهسازی موجود شود نه اینکه این صنعت را متحول کند یا نقطه عطفی در آن شود. المنتال در این بخش اصلاً کلیشهای نیست. آنها از یک زندگی معمولی(که البته به خاطر طوفان نابودشده) به یک زندگی معمولی دیگر میرسند. یعنی اگر طوفان زندگیشان را نابود نمیکرد شاید در محل زندگی خودشان هم به این وضعیت و شادی دست پیدا میکردند.
پس آنها خانوادهای خوشحال و خوشبخت هستند. تنها مشکل سازگاریشان با شهر جدید است. آتشها کلاً طردشدههای جامعه هستند و خودشان هم رفتار مشابهی را در این جبههگیری نژادی(عنصری) اتخاذ کردهاند. بله آنها زندگیشان را ساختهاند اما هنوز جامعه آنها را نپذیرفته.
حال داستان به نحوی روایت میشود که تلاشها و جهانبینی مثبت ویب و خانوادهاش باعث میشود تا امبر آتش از غار گوشهگیری نژادیاش بیرون بیاید و علاوه بر وصلت با ویب با جامعه هم ارتباط عمیقتری پیدا کند. شاید واقعاً کشورهای هزار ملتی مثل آمریکا و کشورهای هزار مذهبی مثل هند نیاز مبرم به این جهانبینی داشته باشند. زیرا سالهاست به خاطر این قبیل اختلافات، تاوانهای سنگینی همچون جنگ داخلی ۴ ساله آمریکا دادهاند که میلیونها کشته بر جای گذاشت.
بخواهم راحت بگویم. المنتال کلیشهای نیست و یک مهاجر بااستعداد را که برای روکمکنی عرصهای خاص را میدرد نشان نمیدهد. المنتال کشور مهاجرپذیر را چندان آرمانی نشان نمیدهد ولی جامعهای شاد را به تصویر میکشد. انیمیشن آمریکا و غرب را سرزمین فرصتهایی نشان میدهد که در آنجا فرصت داشتن زندگی ساده خواروبارفروشی هم دارید و فقط برای اشخاص بااستعداد و نخبهها نیست. انیمیشن المنتال به یک خانواده جهانسومی این فرصت را میدهد تا اقوامشان را(که برای مهاجرین ارزش و احترامی قائل نیستند) ترک کنند و به جهان اول بروند. جهان اولیها آنها را میپذیرند و خشم درونیشان را در مسیر درست به کار میگیرند. جهان اول کارگر میخواهد. کارگرانی که برای صنایع مادر باجان و دل کار کنند. (در المنتال شیشهسازی از اصلیترین صنایع مرتبط با ساختمانسازی و عمران است)
تمام احساسات ارزشمندند حتی اگر کنترل نشوند
علاوه بر مهاجرت و سازگاری جامعه ما شاهد بها دادن به تمام احساسات بدون حدود مشخصی هستیم. ویب شخصیتی احساسی است و بارها بروز احساساتش نتیجه مطلوبی ارائه میدهد. همچنین او مشوق امبر برای بروز احساساتش هم هست. مخصوصاً درجایی که باعث میشود امبر برای اولین بار گریه کند. حتی عصبانیت شدید امبر هم که باعث خرابی لولههای اول داستان میشود، مفید تعریف میشود زیرا با این توانایی میتواند شیشهگری کند.
این دیدگاه خوبی و بدی خاص خودش را دارد. خوبیاش در آنجاست که امبر شخصیتی است که تمام احساساتش را سرکوب کرده و حتی سعی در سرکوب عصبانیتش دارد(بااینکه عصبانیت باید کنترل شود نه سرکوب). چنین اشخاصی چون بخشی از فطرت خود یعنی احساسات را کنار گذاشتهاند پس یعنی در سلامتی قرار ندارند. درنتیجه احیای احساسات امری مهم برای پیشرفت و تأمین نیاز عاطفی این اشخاص است. جالب است که داستان با قرار دادن یک مرد کنار امبر به بحث تأمین نیاز عاطفی بهتر و ملموستر میپردازد.
اما از طرفی این دیدگاه نکته منفیای هم دارد. المنتال هیچ حدی برای احساسات قائل نیست. مثلاً میگوید اگر زیاد عصبانی میشوی، برو جایی که راحت بتوانی زیاد عصبانی شوی. یا اینکه به تمام مسائل و اتفاقات دیدگاه احساسی دارد و تصمیمگیری منطقی و بر اساس فکر معنا ندارد. گرچه داستان هم به نحوی طراحیشده که هیچ جایش به منطق و فکر نیاز نیست و این یعنی حذف قدرت تعقل در داستان که همانند حذف احساسات، حذف کردن بخشی از فطرت است و اشتباه است. چطور میشود که انیمیشنی که از فطرت و احیای آن حرف به میان میآورد بخش دیگری از فطرت را تخریب میکند و بهایی به آن نمیدهد؟ حتی این احساسات هستند که در آخر داستان باعث احیای ویب میشوند.
درست است که احساسات مهماند و باید به آنها اجازه شکوفایی داد اما به همان اندازه تعقل و منطقی نگری هم مهم است. اینکه کدام اولویت دارد جای بحث مفصلی دارد اما در این انیمیشن اولویتها مطرح نیستند بلکه به یک بخش بهاداده میشود و بخش دیگر کلاً حذف میشود.
جالب است بدانید ما انسانها چهار بُعد داریم. بعد نباتی یا همان جسم، بعد حیوانی یا همان نفس، بعد فرشته یا همان روح و بعد خاص نژاد انسان یا همان عقل. یعنی احساسات مربوط به بعد حیوانی ما هستند و عقل است که از ما انسان ساخته و باعث تمایز ما وبرتری ما نسبت به سایر آفریدههای الهی است. درنتیجه چیزی که نباید حذف شود عقل و قدرت تعقل است. مجدد تصریح میکنم که برتر بودن بعد عقلانی دلیل بر رد احساسات نیست زیرا احساسات بخشی از فطرت انسان است و حذف آن اشتباه است. اما تولیدکنندگان المنتال و آثار مشابه اشتباه بسیار بزرگتری مرتکب شدهاند و آن حذف عقل و تفکر است که بعد مهمتری در فطرت انسان است.
مشکلات درونی امبر با چاشنی روانشناسی
من مدیون هستم
امبر کسی است که باور دارد پدر و مادرش برای او هر کاری کردهاند. به همین دلیل خود را مدیون آنها میداند و برای ادای دین خود هرکاری میکند. این مسئله از موارد مورد تأکید در روانشناسی و تربیت فرزند است. اگر پدر و مادرها به نیت درد و دل یا به نیت تخلیه عصبانیت یا هر چیز دیگری زحمات خودشان را به صورتی به رخ فرزندان بکشند و آنها را تعریف کنند که باعث شود فرزندان خود را شدیداً مدیون بدانند بهنحویکه تمام علائق و استعدادهای خود را فراموش کنند و برای خواستههای پدر و مادر مایه بگذارند، ما با شرایط نامطلوب تربیتی مواجه میشویم. باید فرزندان نسبت به تلاشها و زحمات والدین آگاه شوند تا تلاشگر و سپاسگزار باشند. اما اگر از دایره اعتدال این قضیه خارج شود بچهها احساس دین شدید به والدین پیدا میکنند و باعث میشود تا همهجوره بخواهند زحمات والدین را جبران کنند. مثلاً شخص در کار فنی و تأسیسات استعداد و علاقه دارد اما چون والدین او دوست دارند پزشک شود خود را مدیون آنها دانسته و علارغم علاقه و استعدادش برای راضی کردن آنها تلاش میکند که اصلاً خوب نیست. امبر نیز با همین شرایط مواجه است و آنقدر مشغول تبدیلشدن به آنچه پدرش میخواهد شده که نه از علائق خویش خبر دارد و نه استعدادهایش را شناسایی کرده.
احساس گناه
دلیل اصلی که امبر نمیخواهد با ویب باشد و او را چندین بار پس میزند قوانین اجتماعی نیست. در طول داستان به هیچ مصوبهای، قانونی یا حتی عرف بهصورت صریح اشاره نشد که رابطه آبوآتش مجاز نباشد. حتی شاهد اندک رابطههایی بین سایر عناصر در طول داستان هستیم. دلیل امتناع امبر از برقراری رابطه با ویب این است که او در کنار احساس دینی که دارد احساس گناه هم میکند. یعنی خود را مقصر سختیهایی میبیند که والدینش متحمل شدهاند. به همین دلیل با محروم کردن خودش از لذت، عشق، کار موردعلاقهاش و… میخواهد خودش را مجازات کند. گویا خود را لایق چیزهای خوب نمیداند.
سرکوب احساسات
درجایی امبر میگوید من تابهحال گریه نکردهام. یعنی سرکوب شدید احساسات. امبر از درون نیاز به حمایت عاطفی دارد اما گویا آن را دریافت نکرده و دائماً مجبور بوده تا خود را قوی و مقتدر نشان دهد. همین سرکوب باعث شده تا در کشف تواناییها و استعدادش ناکام بماند. حال این شخصیت کاملاً سرکوبشده با ویب آشنا میشود که بهراحتی و حتی بعضاً بهصورت افراطی احساسات خود را بروز میدهد.
گلی که نماد طردشدگی بود
شهر عناصر شهری است که کلاً مناسب نژاد آتش طراحی نشده به همین دلیل یک سختگیری نژادی در این شهر علیه آتشها حاکم است. حتی آتش ها در تصویر ابتدای انیمیشن که نشان دهنده پیوستن انواع عناصر به شهر المنتال است وجود ندارند. گلی که امبر در کودکی اجازه دیدنش را نداشت ذاتاً شاید چیز مهم و بامعنایی نباشد اما برای شخصیت امبر به معنای طرد شدن از جامعه است. این طردشدگی خودش یک مشکل درونی دیگر برای امبر است. هنگامیکه ویب امبر را میبرد تا گل را نشانش بدهد بهصورت استعاری در حال پذیرش امبر است. یعنی برخلاف جامعهای که امبر را طرد کرده ویب او را پذیرفته به همین دلیل است که امبر به خود شجاعت ارتباط با او را میدهد. اما در این سکانس چون هنوز سایر مشکلات درونی امبر حلنشده وصال رخ نمیدهد و امبر فرار میکند.
شکوفا شدن گل و نورهای زردی که پخش میکند معانی مختلف دیگری هم میتواند داشته باشد. از جهتی چندین بار دیگر نمونه این گل را در انیمیشن عصر یخبندان 6، انکانتو و… دیده بودیم و نورهای زردی که ساطع میکند یادآور نیروی جادویی یا نیروی حیات جاری در تمام موجودات در اعتقادات شرقی و بودایی میباشد. اگر این رفرنس و حدس ما درست باشد و منظور کارگردان از این گل نیرویی ماورایی باشد میتواند اشاره به عشق پاک و حتی خالصانه در حد عشق الهیاتی داشته باشد. یعنی کاملترین و زیباترین عشقی را که کارگردان میتوانسته به تصویر کشیده و از این رفرنس برای جذابیت معنوی و بصری آن بهره برده. زیرا نور امبر است که باعث شکوفایی گل ها می شود. اشاره به این گل، ماورا، نیروی حیات و جادو نیز به این دلیل است که در دیزنی خدا، نیروی الهی و این قبیل مفاهیم ممنوع هستند و کارگردان مجبور است برای نشان دادن کامل بودن و تکامل یافتن چنین رفرنسهایی بزند. که البته شاید اگر این پروتکلها وجود نداشت بازهم همین کار را میکرد زیرا کارگردان ذاتاً شرقی است و نمادهای بهکاررفته مخصوصاً نور زرد(نیروی حیات) منشاء بودایی و شرقی دارند.
البته خیلی برداشت سادهتری هم میتوان داشت. شاید شکوفایی گلها به معنای شکوفایی عشق و بلوغ عشق بین امبر و ویب باشد و در حد شکوفایی مفهوم سادهای را با خود حمل کند و نورهای زرد بهصرف زیبایی بصری قضیه اضافهشده باشند.
ترس از تغییر
در شهر عناصر هیچ قانون عرفی، مدنی یا تصویبی وجود ندارد که رابطه بین عناصر را منع کرده باشد. یا حداقل در طول انیمیشن چیزی نمایش داده نمیشود. پس امتناع و تردید امبر برای برقراری رابطه با ویب بیشتر بُعد شخصی و خانوادگی دارد تا اجتماعی. احتمالاً امبر از تغییر میترسد. اینکه کلاً خلاف جریان خانواده حرکت کند، با ویب همراه شود و برای شیشهسازی به شهر دیگری برود.
شکستگی سد
علت نفوذ آب به بخش آتش شهر عناصر شکستگی سد است. امبر سد سوراخ سد را با شیشه پر میکند اما در اواخر داستان این شیشه میشکند. احتمالاً این هم استعارهای از خود امبر است. سدی که سوراخ شده همان حفرههای درونی امبر است که با حضور و کمک ویب و استعداد و تلاش امبر پر میشود. اما با جدایی امبر از ویب و تکوتوک اتفاقات درون داستان این شیشه ترک برمیدارد و درنهایت میشکند. سیلی راه میافتد که همان سیل تحول در امبر است. امبر باید مبارزه کند و آنچه را که ارزشمند است نجات دهد و خود را به تعادل برساند. فاجعه سیل و نابودی مغازه بهعلاوه آرامش و صفای بعد از تمام شدن سیل به معنای تخریب کامل و بازسازی مجدد شخصیت امبر میباشد.
تضادهای فرهنگی
شاید در وهله اول مخاطب این اثر را در راستای عادیسازی ارتباطگیری اشخاص و حتی ازدواج باوجود تضادهای فرهنگی شدید ببیند. تقریباً هم همینطور است. در مواردی قطعاً دو شخص میتوانند با توجه به تضادهای مختلف اما مکمل هم باشند. اما آیا برای همه صادق است یا جزو استثناءها محسوب میشود؟ معمولاً سینما دست روی موارد استثنایی میگذارد چون جذابیت بیشتری برای مخاطب دارند به نسبت سوژهها عمومی، پایدار و همیشگی.
زوج مکمل
زوج خوشبخت، زوجی هستند که در برخی موارد همسان یا مشابه و در برخی موارد مکمل هم باشند. مثلاً در حوزه دینی، مذهبی، اعتقادی، سیاسی، مراسمات خانوادگی و… شبیه و همسان باشند اما خوب است در برخی موارد مثل درونگرایی یا برونگرایی، کمحرفی و پرحرفی، احساسی بودن و منطقی بودن، واقعبینی و خیالپردازی با یکدیگر متفاوت باشند و به نحوی همدیگر را کامل کنند. ما در المنتال مکمل بودن را بهخوبی میبینیم. مخصوصاً زمانی که ویب با کمک امبر نور را متمرکز میکند و عود را روشن میکند. در کنار امبر بیاحساس ما ویب احساسی راداریم و در کنار امبر که حفرهها و خلأهای تربیتی دارد ما ویب راداریم که خیلی روشنبین بار آمده و خوب تربیتشده یا در کنار ویب کم جنبوجوش و آرام امبر راداریم که شدیداً فعال و پر جنبوجوش است. البته این نقص در المنتال وجود دارد که ما تقریباً نمیبینیم که امبر هم متقابلا برای ویب نقش مکمل ایفا کند. گویا فقط ویب است که بار کامل کردن امبر را به دوش می کشد. حتی هنگام روشن کردن عود امبر فکری نکرد و این فکر ویب بود.
جهان اولی شدن
ویب از ابتدا شخصیتی بسیار خوب و متمدن است. او حتی بااینکه دارد به قانون عمل میکند تا مغازه خانواده امبر را پلمپ کند برای او دلسوزی میکند و گریه میکند. همچنین بازیکنی که همه از بازی او ناراضی هستند را تشویق میکند و به او روحیه میدهد. در کنار همه اینها آرمانیترین دیدگاه را برای ارتباط بین خودش و امبر، بین جامعه و عنصر آتش، استعدادها و خواستههای امبر و احساسات دارد. او اصالتاً آمریکایی و اهل نیویورک است و این مثبت بودن بیشازاندازه او در حال متمدن نشان دادن نژاد و اصالت آمریکایی و آپارتماننشین اوست. در این میان امبر است که همسان خانوادهاش به اختلافات بین عنصری دامن میزند، به استعدادها و خواستههایش بیتوجهی میکند و نسبت به رابطهاش به ویب بدبین است. ویب دیدگاه او را عوض میکند وزندگی او را به سمت استعدادها و رویاهای حقیقیاش هدایت میکند.
این مضمون شخصیت ویب این را میرساند که جهان اولی شدن و غربی شدن راه پیشرفت و ترقی و رسیدن به رؤیاها است. حتی اگر مهاجرت هم بکنید اما غربی نشوید پیشرفت نمیکنید و در حاشیه شهر به کاری مثل خواروبارفروشی برای تمام عمر مشغول میمانید. همانطور که گفتیم این مفهوم غربی شدن خیلی ملوس و شیک به مخاطب ارائه داده میشود اما تاریخ چیز دیگر میگوید.
غربیها هر نژاد و قومی را که مثل خودشان نبودند را استعمار کردند، غارت کردند و قتلعام کردند. همچنین کاری کردند که کشورها و ملتهای مستعمره عقبافتاده بمانند تا خودشان قطب پیشرفت و علمی دنیا جلوه کنند. بااینکه سایر تمدنها در عصر خودشان و در دوران قبل از استعمار پیشرفتهای شگرفی در تمام عرصهها داشتند. پیشرفتهایی که توسط استعمارگران نابود شدند و از صفحات تاریخ حذف شدند. مثال سادهاش حمام شیخ بهایی اصفهان است که با یک شمع گرم میشد و توسط انگلیسیها این سیستم تخریب شد. حساب کنید اینهمه پیشرفت تکنولوژیایی حاصلشده اما هنوز با نیروی اندکی مثل شمع نمیتوانیم آنهمه آب را گرمکنیم. پس ببینید خودخواهی و خودبزرگبینی غربیها چقدر علم را عقب رانده و ما قرنهاست داریم راهی را میرویم که قرنهای پیش توسط دانشمندان رفته شده بود.
استعمارگران بهقدری جنایت کردند که یا پاکسازی نژادی رخ داد(مثل آمریکا) یا ملتها مجبور به همرنگ شدن با آنها شدند. بعداً هم مهاجرانی که بسیاریشان را بهزور برای بردگی به غرب برده بودند را مجبور به پذیرش فرهنگشان کردند. حالا پس از همه آن اتفاقات خودشان را خیلی ناز و ملوس نشان میدهند و انگ ناسازگاری را به مهاجران میزنند.
خانواده
المنتال از آن داستانهایی است که به خانواده توجه خوبی داشت. برعکس روند کلیشهای هالیوود که در حال تخریب خانواده است، این انیمیشن خانواده را تکریم میکند. خانواده امبر به او زور نگفتند و جلوی پیشرفت او درنیامدند. همهاش تخیلات خود امبر بود که والدینش با تصمیم او مخالفت خواهند کرد. حتی پدر او در انتهای داستان تصریح میکند که آنچه مهم است و سرمایه آنهاست خود امبر است نه چیز دیگر. همچنین خانواده ویب(گرچه بر آن تک والدی حاکم است) حامی او هستند و مثل خانواده امبر فضایی شاد بر آن حاکم است.
چرا آبوخاک و باد و آتش؟
احتمالاً اگر دوری در طول تاریخه علوم طبیعیات بزنیم میبینیم اولین کسی که بحث عناصر چهارگانه را باز کرد ارسطو بود. چهارعنصر؛ به آب، آتش، باد(یا هوا) و خاک در طبیعت قدیم بهعنوان عناصر چهارگانه سازنده جهان هستی شناخته میشوند. ارسطو معتقد بود که اگر هر جسم موجود در جهان را تجزیه کنیم به یکی از این چهارعنصر برخورد خواهیم کرد.
این دیدگاه علاوه بر آنکه در نظرگاه ارسطو وجود دارد در دیدگاههای شرقی(بودیسیم و الخصوص تائوایسم) نیز وجود دارد. اگر این عناصر را در مقابل یکدیگر قرار بدهیم، برای مثال آب در مقابل آتش، متوجه متضاد بودن این عناصر میشویم. در آیینهای شرقی، بهخصوص تائوایسم این تضاد و دوگانهگی نقش بسیار عمیقی در دیدگاه این آیینها داشته است.
در اثر المنتال نیز جهان داستان بر اساس همین دید ساختهشده است. دو شخصیت اصلی کاملاً باهم در تضاد هستند. المنتال دو جنس و دو عنصر را مکمل و درعینحال متضاد هم دیگر میداند. تضاد دقیقاً در طبیعت وجود دارد. و این تضاد از هر منظر که نگاه کنیم(چه زیباشناسی و چه علمی) چیزی بسیار مهم است. دنیا سازی خلاق المنتال و استفادهاش از این مباحث برای آن است که یادآور شود که تضادها مُکمل یکدیگرند.
با استناد به این مبحث، از آنسو که کارگردان به این اعتقاد شرقی پایبند بوده میتوان برداشت ماورایی بودیسمی از شکوفایی گلها را نیز کمی تصدیق کرد. درختی زیر آب وجود دارد که گل ها متعلق به آن هستند. حالت درخت شباهت فراوانی به درخت های حیات و نمادین معروف هالیوود دارد که همگی از درخت حیات کابالا ایده گرفته اند. این نوع درخت را در فیلمی مثل آواتار دیده ایم. چندان توجه خاصی به این نماد در طول داستان نمی شود و به صرف یک نماد گرایی جزئی می توان به آن نگاه کرد. کارگردان قصد داشته تمام اعضای داستانش را با معنا بسازد.
عناصر اربعه؛ خرافه یا علم؟
یکی از تفاوت های مهم طبیعیات و فیزیک قدیم با علوم مدرن، نگاه این علوم به عناصر است. در نگاه امروزی، عناصر تشکیل دهندهی مواد بیش از صد عنصر است که جدول مندلیف را تشکیل دادهاند. در طی چند دههی اخیر نیز به این جدول، اعضای جدیدی اضافه شده است. اما باید دقت شود که منظور فیزیکدان های قدیم از عناصر اربعه، عنصر هایی در عرض عناصر مندلیفی، نیست. یعنی با نگاه فلاسفه و دانشمندان قدیم، میتوان تمام عناصر مندلیف را در چهار دستهی خاکی، آبی، آتشین و هوایی جای داد.
در فیزیک قدیم، تمام جهان از ترکیب چهار عنصر ساخته شده است. اما این موضوع، نافی نگاه علوم جدید نیست. همچنین خوب است بدانیم که این عناصر چهارگانه، به تنهایی در جهان ما وجود ندارند و همیشه ترکیبی از این ها موجود است. یعنی آتش یا آبی که در این تقسیمبندی گفته میشود، عناصر خالص است و تعریف خاص خود را دارد، نه همین آب یا خاکی که ما میبینیم.
نکتهی مهم دیگر، بحث رب النوع است. رب النوع یعنی موجودی که ذاتا جسم ندارد و مجرد است. اما موجودات جهان ما را به عنایت خداوند، تدبیر میکند و رشد میدهد. مثلا رب النوع آتش، یعنی بوجود آورنده و تدبیرکنندهی تمام آتش های جهان. البته تمام رب النوع ها وابسته به خداوند بوده و هیچ قدرتی از خود ندارند. یعنی برخلاف فیلم های هالیوودی که دربارهی رب النوع ها نگاه مشرکانه دارد، تمامی این موجودات با قدرت الهی موجودات زیرین را تدبیر میکنند و به نوعی واسطهی خداوند هستند. نه اینکه روی پای خود بایستند و از خدا جدا باشند.
پس به صورت کلی، اولا نگاه طبیعیات قدیم به عناصر چهارگانه، منافاتی با نگاه علوم جدید ندارد و قابل جمع است. در ثانی رب النوع های این عناصر نیز کاملا وابستهی به خداوند بوده و همچون بعضی فیلم های هالیوودی، خدایانی مستقل نیستند.
با تشکر از #محمد_سلمانی و #عرفان
ممنون بابت قرار دادن نقد این انیمیشن🌹
سلام
چیزی که در این انیمیشن مشهوده و شما هم بهش اشاره کردید کامل نشون دادن مرد یا خانواده غربیه. ویب انقدر کامله که هیچ نقصی نداره و امبر لازم نیست هیچ تغییری درونش ایجاد کنه بر خلاف امبر که کلی نقص داره و اتفاقا همه اینا توسط ویب رفع میشه. حتی احساسات افراطی ویب هم در نهایت توسط امبر مرتفع نمیشه.
عالی و کامل …. ممنونم