مقالات و مطالب مفید

یادداشت: چرا فیلم خوب مترادف فیلم سیاه شده است؟

چرا انقدر فیلم های پوچ و ناامید کننده را دوست داریم؟

چند روز پیش وبسایت Rotten Tomatoes ( که کارگردان های زیادی آرزوی شلیک یک سبد گوجه به سمت آن را در سر می پرورانند) به کمک دوستان فیلم خوره ی خود فهرستی از بهترین فیلم های دو دهه ی گذشته منتشر کرد.

از همان لحظه ی انتشار، بحث در مورد فیلم ها، شیوه رتبه‌بندی و عناوینی که جای شان در فهرست خالی بود آغاز شد. نکته ی جالبی که در بحث ها می توان مشاهده کرد واکنش های منفی طرفداران به حضور فیلم هایی مانند پدینگتون و پلنگ سیاه در این فهرست بود. 

این فهرست جنجالی بهانه ای شد برای یادآوری دوباره ی این معضل: چرا انقدر فیلم های سیاه را دوست داریم؟ اشتباه نکنید. منظورم فیلم های نوآر، افسانه های بازپرس علیه قاتل در شهر های تاریک و بارانی نیست. 

در همین دو دهه ی گذشته، علاقه انسان ها به سینمای مخ‌پیچ، پیچیده و نیهیلیستی بیشتر شده است. دوباره فیلم هایی که اغلب به نام “بهترین” شناخته می شوند را به یاد آورید.  اتمسفر غیرقابل هضم، پایان های گنگ و مبهم و شخصیت های جامعه‌گریز نقطه مشترک تمامی این آثار هستند.

نمی توان انکار کرد که همه ی این فیلم ها نویسندگی، کارگردانی و اجرای با کیفیتی دارند. انصافا امتیاز بالایشان هم حق شان است. اما اگر مثل نگارنده چند سال اخبار را دنبال کنید و هیپوتالاموس خود را با علم لاینفع در زمینه سینما آکنده سازید، می فهمید که همواره جانب داری خاصی از طرز تفکر این فیلم ها حاکم بوده است.

نئورئالیسم، یا “آه، زندگی اینگونه است”

به ازای هر فیلم پر زرق و برق فانتزی حاوی صحنه های انفجار ساختمان ها، پرواز ماشین ها و حمله ی تیرکس به برج های دوقلو، فیلم رئالیستی سیاهی وجود دارد که با شعار “آه، زندگی اینگونه است” پیرنگ نچسب و کرخت خود را به خورد بیننده می دهد.

سینمای کشور های مستعمره سابق از جمله ترکیه، ایران و هندوستان قطب اصلی تولید این فیلم های نئورئالیستی هستند. دلیلش هم نیازی به توضیح ندارد. این کشور ها آن قدر فرصت نداشته اند تا رشد یابند و اساطیر اصیل خود را به زبان دنیای جدید ترجمه کنند.

نقل قول مشهوری میان نویسندگان سینما وجود دارد که می‌گوید “داستان، واقعیت الک شده است”. هیچکس محتوای دوربینی که افسارش گشوده شده و بیست و چهار ساعت کامل در حال ضبط وقایع منزل یک خانواده قشر متوسط است را اثر هنری به حساب نمی آورد. اما به دلایلی که در ادامه عنوان خواهیم کرد، اکثر فیلم های سیاه از همین جنس هستند.

منتقدینی که می دانند نمره مثبت دادن به فیلم های حمله تیرکس به برج های دوقلو، وجهه ی شغلی شان را تخریب می‌کند همواره برای این جنس آثار کیسه دوخته اند. حتی معدود فیلم های ابرقهرمانی فهرست Rotten Tomatoes هم به همین خاطر توانسته اند از زیردست این منتقدان قسر در بروند. 

تعریف فیلم سیاه را مشخص کنیم

 

آنچه در بخش قبلی به عنوان تعریف فیلم سیاه عنوان کردیم به اندازه همین فیلم ها گنگ و مبهم است. پس به نفع نگارندگان این مقاله است تا برای در امان ماندن از موج گوجه گندیده هایی که به سمتشان شلیک می شود، تعریف دقیق تری ارائه دهند.

اگر دقت کنید می بینید در اکثر وبسایت های نقد فیلم، (از جمله IMDB ، Metacritic و متهم شماره یک مقاله Rotten Tomatoes ) بحث چندانی بر سر فیلم هایی مانند تلماسه و هیولا فرا می خواند برپا نمی شود.

هردوی این فیلم ها که از لحاظ فنی هم بسیار قدرتمند هستند، به اندازه ی شماره یک های Rotten Tomatoes فضای سیاه و ترسناک دارند. اما توسط منتقدان مورد بی مهری قرار می‌گیرند (اگر هم توجهی به آنها شود، در عرض یک ماه از این وبسایت ها پاک می شود). پس چه تفاوتی میان آنها و فیلم های سیاه است؟

سیاه ولی از جنس پایان شب سیه

وحشت لاوکرفتی به معنای واقعی!

هیولا فرا می خواند و تلماسه هردو در نهایت موضوع مشخصی دارند. پیرنگ این فیلم ها منسجم است و در نهایت پایان شان درسی به مخاطب می آموزد. فضای ابتدایی این فیلم ها گرچه تاریک و تیره است، اما با امیدی به آینده مخاطب را تا جلوی سالن سینما بدرقه می کند.

در کفه ی دیگر ترازو به فیلم های اسکاری بیست سال گذشته دقت کنید. نه شروعی در کار است‌. نه پایانی. نه پیام واضحی می آموزند و حتی زمان ثابت می کند تعدادی از آنها پیرنگ‌شان را هم از خودشان ندارند ( اهم، قهرما…، اهم).

از اوج غربت، فیلم رستگاری در شاوشنک هم برایتان بگوییم. این فیلم در راس فیلم های برتر IMDB قرار دارد. دو ساعت و اندی امیدواری و تلاش است. حتی در کنارش نقد اجتماعی هم انجام می دهد( چیزی که بسیاری از فیلم های سیاه پشت آن پنهان می شوند ). به همین خاطر هم فیلم خوره های پشت این وبسایت ها مانند فیل در اتاق با آن رفتار می کنند.

این مقایسه ی سریع نشان می دهد کلمه ی سیاه برای توصیف این فیلم ها مناسب نیست. از این به بعد این فیلم ها را با نام “فیلم پوچ” خواهیم شناخت. پوچ، زیرا این فیلم ها در مورد هیچ چیز نیستند. (خواندن این مقاله توصیه می‌شود).

تولید فیلم پوچ از چه زمانی شروع شد؟

به خدا اگر این فرفره به چرخیدن ادامه نمی داد، فیلم تلقین رنگ سایت IMDB را هم به خود نمی دید

 

بنا بر آنچه شهرت یافته، ما در عصر پساخلاقیت زندگی می‌کنیم. در دوران ما نوآوری و خلق ایده های جدید تقریبا راکد شده و همه ی آثار نسخه‌ی تقلب شده ی فیلم های قبلی هستند. این را از تعداد بسیار زیاد دنباله ها و ریمستر های اخیر می توان متوجه شد.

دلیل این موضوع را بیشتر از دنیای هنر باید در عرصه ی اجتماعی جستجو کرد. نسلی که اکنون سکان هدایت را به دست گرفته اند، فن فیکشن نویس های سابق هستند. ساختار اجتماعی و آموزشی جدید ما انسان ها، این نسل را در محیط قرنطینه، به دور از تب و تاب زندگی تربیت کرده است‌.

آثار هنری خوب آینه ی تمام نمای وجود خالق خود هستند. در وضعیت فعلی، اصلا چیزی وجود ندارد که آینه نمایشش دهد. فردی که هیچ تجربه ی ارزشمندی از زندگی کسب نکرده است و هیچ احساس عمیقی را پشت سر نگذاشته است، ناگزیر به چند روان‌زخم پوستی خود اکتفا می کند و داستان می سراید. نتیجه‌اش هم می شود فیلم های شورشی پرور جوکر و انگل.

حتی اگر نویسنده عرضه ی این کار را هم نداشته باشد، به سراغ مجموعه فیلم های محبوب قدیمی می رود و با داستان های سطح پایین خود چنان جبروت آن مجموعه را در هم می‌کوبد که هیچکس جرات به زبان آوردن نام شان را نداشته باشد. 

چرا فیلم پوچ محبوب است؟

خلبان جنگنده های چهل پنجاه ساله به اندازه ی بچه های کودکستانی توانایی حل اختلافات خود را ندارند…

سینما در طول دو قرن حیات خود نشان داده بسیار نسبت به احساسات خالقان خود حساس است. چهار سال پیش، ویروس کرونا شیوع یافت و افراد فراوانی مرگ عزیزان خود را پشت سر گذاشتند. از همان زمان مرگ و کنار آمدن با آن یکی از درونمایه های اصلی فیلم های جدید شد. 

اما در شکل منفی این اثرپذیری، سینما دارد به پوچی زندگی‌هایمان واکنش نشان می دهد. پژوهش ها نشان می دهد ۶۰ درصد افراد نمی دانند دقیقا شغل شان چه سودی به دنیا می رساند. ناامیدی ناشی از نیافتن غایت زندگی بیشتر از هر زمانی برایمان ملموس است.

فیلم های مهیج زرورق‌پیچیده وجود دارند تا به حیوان درون‌مان اجازه ی تخلیه شدن بدهند. متعاقبا فیلم های پوچ نیز متولد شدند تا با احساس تهی شدن وجودمان همدردی کنند. زمانی که تیتراژ این فیلم ها به نمایش در می آید، احساس درونی مان در حکم مسکّنی است برای پوچی روند زندگی مان. برای همین خاصیت مخدر است که انقدر آنها را دوست داریم

ولی چرا باید پوچ باقی بمانیم؟!

هر مشکلی بعد از شانه ای برای گریستن، پایی برای برخاستن می طلبد. یادآوری بی هدفی زندگی کافی نیست‌‌. باید به حرکت درآییم، غایت را پیدا کنیم و برایش بجنگیم. این فیلم ها از انرژی به جنبش درآوردن خالی هستند. مردابی هستند برای فرو رفتن بیشتر در یاس و سیاهی.

راه حل مشکل نیز از عهده ی سینما خارج است. این یک مشکل بنیادین در جوامع جدید ماست و هنر به تنهایی از پس نجاتش بر نمی آید. تجدید نظر در ارزش های بنیادین انسانی و حرکتی از سمت خود ما نیاز است. اینکه صبر کنیم تا کسی بیاید و ما  نجات دهد  به اندازه ی ناامیدی از نجات رقت انگیز است.

نوشته های مشابه

‫6 دیدگاه ها

        1. اثر قشنگیه ، با یک خبیث خوب
          پایان بندیش جبرگریانه‌است. بازیگری ها عالی اند اگه دنبال بازی خوب می‌کگردید حتما ببینید گرچه پایان بندی ممکنه اذیت کنه

  1. نقد عالی بود بیشتر از همه هم از ادبیات کانتون خوشم اومد و به موضوع خیلی خوبی اشاره کردید

  2. سینمایی جزیره شاتر رو می تونستید مثال بزنید آخر نفهمیدم چی شد اصلاً جریان چی بود حرف فیلم چی بود .
    ((من فکر کنم ملت میرم فیلم رو میبینن بد سر که در نمیارم چی شد امتیاز کامل میدن تو imdb ))

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *