نقد و بررسی فیلم سینمایی تلماسه (dune)؛ اثری صریح در مورد منجی دروغین

مدت زیادی از اکران فیلم تلماسه (DUNE) نگذشته است که تولید قسمت دوم آن هم تایید شد. به جرات می توان گفت با استراتژیک ترین فیلم نه تنها امسال بلکه چندسال اخیر طرف هستیم. اگر چه هنوز رقیب قدری چون matrix4 را پیش رو دارد. فیلم تلماسه تلاش می کند در پوسته فیلمی مهدوی و منجی گرایانه، اهداف آنتی کرایستی(ضد منجی) خود را اعمال نماید.

مقدمه

دیرزمانی است که جنگ نرم در قالب فیلم و سریال در جهان به پرچم داری امریکا جریان دارد. امام مهدی عج که بیایند، بساط نان و بوقلمون این آقایان جمع می شود. آنها که این را دوست ندارند و تازه قدرت به مذاقشان مزه کرده. به خیال خام خود با این فیلم های امثال تلماسه از منجی موعود تصویری منفی و شرور می سازند تا اگر روزی آمد، یاوری نداشته باشد یا اگر هم داشته باشد، آنقدر قلیل باشند که عددی حساب نشوند. جالب است با اینکه این همه از دروغین بودن خدا و قرآن دم می زنند، خودشان در پس پرده می دانند که دست از گوش گرفته اند و تمام این وعده ها عملی خواهد شد. ژنرال های جنگ نرم یعنی هالیوود و زیرمجموعه ها، امروز بیش از هر زمان دیگری به تفکرات و اعتقادات ما حتی کوچک ترین هایشان نیز اشراف کامل دارند. با این حال چند وقتی است که بر خالف روال قبلی، رمزی حرف زدن را کنار گذاشته و بی پرده حرف خود را می زنند. فیلم تلماسه اولین و تنها اثر آنتی کرایستی هالیوود نبوده و نخواهد بود. ولی نکات خاصی وجود دارند که این اثر را نسبت به دیگران استثنایی می کند.

قالب کلی داستان تلماسه

داستان فیلم تلماسه ، فضایی مشابه فیلم های starwars و game of thrones دارد. با این تفاوت که به جای عبارت موهوم “سالها پیش در کهکشانی خیلی خیلی دور” سال ۱۰۱۱۸ پس از میلاد را به ما معرفی می کند. در دنیای داستان ماده خاصی به نام “اسپایس” اهمیت حیاتی دارد. این ماده گر چه به صورت پودر قرمز رنگ ماسه مانندی نمایش داده می شود، تمام ویژگی های نفت را دارد(ذخیره شدن در مخزن، پالایش شدن، وابستگی ماشین های صنعتی به آن و در برخی موارد اثر روانگردان). تنها منبع این ماده، سیاره بیابانی آراکیس است. ساکنان این سیاره، به سان اعراب دوران جاهلی، زندگی بدوی ای دارند و کرم غول پیکری موسوم به “شای هُلُد” را می پرستند.

با اینکه در فیلم، عنوان می شود نژاد های مختلفی در جهان وجود دارند، اما فیلم تنها برروی ۳ مورد تمرکز می کند:
1 .آتریدن ها که محور تمرکز داستانند و در سیاره ای بهشت وار که بخش زیادی از آن را جنگل و دریا تشکیل می دهد، زندگی می کنند. حکومت در آنها موروثی است و از پدر به پسر می رسد. از قرار معلوم طایفه شریف و عادلی هستند و دارای ارتشی قدرتمند هستند.
2 .هارکنن ها که از هر جهت نقطه مقابل آتریدن ها هستند. موجوداتی چاق و کچل و طماع که سرمایه های آراکیس را برای کسب ثروت می بلعند و از هر نوع خشونتی علیه مردم این سیاره دریغ نمی کنند.
3 . تشکیلاتی مرموز و مخفی به اسم بنی جزیره که تمام جمعیت آن را زنان تشکیل می دهند و مردان حق عضویت در آن را ندارند. به نظر نقش کاهنی و زهدنشینی در دنیای داستان ایفا می کنند و نفوذ زیادی در تمام نژاد ها دارند. مادر و مادربزرگ شخصیت اصلی داستان هردو عضو بنی جزیر ه اند. مادر شخصیت اصلی قرار بوده با استفاده از آموزه های بنی جزیره، فرزند دختری به دنیا بیاورد که منجی موعود باشد. ولی اشتباها فرزند، پسر متولد شده است. بنی جزیره از زبانی اشاره محور و قدرتی مخصوص به نام نیروی صدا استفاده می کنند.

تحلیل محتوای تلماسه، قدم به قدم

داستان با محوریت پسرک جوانی به نام “پاول آتریدن” دنبال می شود. وی پسر رهبر آتریدن هاست که اصطلاحا لای پر قو بزرگ شده. او درباره اتفاقاتی موهوم، رویاهای صادقه می بیند. رویاهایی که درباره ی دختری بیابانگرد است. خاندان آتریدن، از طرف امپراطور مامور می شود به سیاره آراکیس که اکنون توسط هارکنن ها تخلیه شده است، بروند و وضعیت آن را سامان دهند.

یک لحظه بگذارید همینجا آتریدن ها را زیر ذره بین ببریم. مردمانی که همه از یک نسل اند و به ا جبار از بهشت برین خود به سیاره ای بیابانی و خشک فرود می آیند. در کنار آن از قدرت صدا بهره می برند. افراد خاصی را به خاطر نیاوردید؟!
درست است. ما در اینجا با یهودیان طرف هستیم. فیلم تلماسه قرار است کاری کند که با آنها همذات پنداری کنیم. آنها بر اثر گناهان خود از سرزمین موعود رانده نشدند. مجبور بودند. مجبور! امپراطور (چر ا هرگز به صورت فیزیکی به جلوی دوربین نمی آید؟) از آتریدن ها متنفر است و در آخر هم مشخص می شود فرستادن آنها به آراکیس، یک امر تنبیهی برای آنها بوده است.

سیاره ی محل سکونت آنها هم باز به اعتقادات یهود باز می گردد که می گویند بهشت برای آنها آفریده شده است و همگی به آن خواهند رفت و اگر هم جهنمی شوند، جز چند صباحی در آن باقی نمی مانند و باز به بهشت باز می گردند. بی راه نگفته ایم اگر بگوییم یهود بخش زیادی از اعمال کثیف خود را از روی این طرز فکر خودخواهانه و نژادپرستانه مرتکب شده است و هنوز هم از آن دست بر نمی دارد. یهودیان اعتقاد دارند یکی از حروف زبان عبری گم شده است. اگر این حرف را بیابند، با کلمه سازی، جمله سازی و رمزگشایی از آن، می توانند به قدرت های ماورایی قوی دست بیابند. گویا در فیلم تلماسه این حرف کشف شده و مورد استفاده نیز واقع شده است. جالب است که یهودیان بر این باور اند که رمزگشایی از حرف آخر گمشده، می تواند خط زمانی و مکانی را بشکند. یعنی با رمزگشایی از آن می توان آینده را دید و طیر الارض کرد. در فیلم سینمایی Arrival نیز شاهد همین رمزگشایی های زمانی و دیدن آینده هستیم.

بنی جزیره(بنی اسرائیل)، قبل از رفتن پاول آتریدن به آراکیس، او را به شیوه عجیبی امتحان می کنند. پاول باید دست خود را در جعبه مرموزی بگذارد. زمانی که او دست خود را در جعبه می گذارد، مجدد دچار رویابینی می شود و خانه خود را در حال سوختن و دست پدرش را چون چوب خشک می بیند. جالب است در ادامه فیلم تمام این اتفاقات رخ می دهند. اینگونه فیلم به شما نمایش می دهد که رویاهای پاول، حقیقی هستند.
مادربزرگ پاول به عنوان رییس بنی جزیره، از او درباره ی خواب هایش اطلاعاتی جویا می شود و پس از شنیدن آن، می گوید:

در گفتگوی مادربزرگ بنی جزیره و مادر پاول از شخصی به اسم “کویساتز هاراخ” سخن به میان می آید. مادر پاول قرار بوده دختری متولد کند که کویساتز هادراخ باشد. اما فرزند پسر به دنیا آورده است. کلمه کویساتز هادراخ در زبان آلمانی به طور تقریبی معادل کلمه “فرزند انسان” است. در اناجیل اربعه از پیامبر اسلام  به این اسم نام برده شده است. برخی تفسیر ها، این اسم را به امام مهدی عج نیز نسبت می دهند. در این مورد توصیه می شود مطلب روبه رو را مطالعه کنید: پسر انسان کیست؟

پس از کش دادن خسته کننده فیلم، آتریدن ها وارد آراکیس شده و در آن مستقر می شوند. فضای شهری که آنها وارد آن می شوند، شباهت عجیبی به شهر مکه و زیگورات های باستانی بابل دارد. حتی در این فیلم، ده نخل مقدس و مسجد عبادتگاه بیابان گرد ها هم نمایش داده می شود. مردم در زمان ورود آتریدن ها، پاول را با نام “لسان الغیب” صدا می زنند. توضیح بیشتر در این مورد را از دیالوگ های پاول و مادرش بشنوید:
+اونا به ما اشاره می کردن. چی میگفتن؟
-لسان الغیب، صدایی از جهان دیگر. اسم منجی موعودشونه…. این نشون میده بنی جزیره اینجا کارایی کرده
+نشر خرافه؟!
-آماده کردن راه!
+اونا چیزی رو میبینن که بهشون گفته شده ببینن

این دیالوگ بدان معنا است که بنی جزیره با بررسی کامل اعتقادات بیابان گرد ها منجی ای دقیقا شبیه به منجی موعودشان را ظاهر سازی کرده. حتی نحوه بستن بند کفش. اینگونه می توان منجی دست نشانده خود را به عنوان منجی بیابان گرد ها جا زد و از قدرت، نفرات و منابع آنها استفاده کرد.

به هبوط یهود از ارض موعودشان اشاره کردیم. تا اینجا هم به شخصیت پاول دو لقب فرزند انسان و زبان غیب نسبت داده شد. جالب است حتی تثلیث و خدایان سه گانه مسیحیت (پدر، پسر، روح القدس) هم در فیلم به صورت مادر، دختر، لسان الغیب پیاده شده است. باید منتظر ماند و رویکرد فیلم تلماسه در ادامه نسبت به این کاراکتر را دید. مادر پاول از خدمتکار خود که از میان بیابان گرد ها دستچین شده است، خنجری را دریافت می کند که از نیش شای هلد، کرم مقدس آنها ساخته شده است و بنابر پیشگویی ها باید تحویل لسان الغیب شود. برروی این خنجر، می توان علامت های تک چشم و گونیا پرگار را نیز دید. باز هم فیلم تلماسه دارد به شما کد می دهد که قرار است در آینده با چه مواجه شوید.

آتریدن ها، جنگجوی قهاری به نام دانکن دارند که تمام سپاهشان زیر دست این آقا تعلیم دیده است و سخت ترین ماموریت ها به ایشان واگذار می شود. دانکن به میان قبایل بیابان گرد نفوذ می کند و رییس یکی از آنها را میان آتریدن ها می آورد. بیابان گرد به محض دیدن پاول، به او ادای احترام می کند. گفتگویی که میان آن دو رد و بدل می شود، بنظر رفتار دوستانه ی بیابان گرد ها با او را نمایش می دهد. پاول و پدرش، قاضی تحولات امپراطوری و همراهان مامور می شوند تا بر فرایند استخراج اسپایس نظارت کنند. در این صحنه و صحنه های آینده، قاضی تحولات به دفعات جمالتی را در مورد پاول به زبان می آورد که با اینکه واقعا اشاره ای نمی شود، اما گویا پیشگویی های بیابانگرد ها درباره ی لسان الغیب هستند. در میان پرواز بالگرد آنها بر فراز یکی از ماشین های جمع آوری اسپایس، ناگهان سر و کله یکی از کرم های شنی از گونه ی شای هلد پیدا می شود. زمانی که قرار است ماشین با کمک بالگرد انتقال محل را ترک کند، بالگرد انتقال آسیب می بیند.

پاول و پدرش به اجبار برای کمک به آنها و تخلیه محل فرود می آیند. پاول، با پیاده شدن از بالگرد، تحت تاثیر اثر روانگردان اسپایس، دچار رویا بینی می شود. رویای او در صحنه های بعد توضیح داده می شود. پاول، در رویای خود، توسط دختر بیابان گردی که در رویاهایش می بیند و با همان خنجر مقدس، کشته می شود. از اینجا به بعد، پاول مدام خنجر را به شکل کابوسی به یاد می آورد. در نهایت زمانی که نزدیک است کرم شنی به آنجا برسد، به موقع آنجا را ترک می کنند.

زمانی که پاول رویای خود را برای مادرش تعریف می کند، اولین غیب گویی خود را انجام می دهد. او تصویری از مادرش را در محراب یکی از مساجد بیابان گرد ها می بیند که نوزادی در دست دارد. مادر او باردار است. از آن سو، رییس هارکنن ها که حسابی از منافع از دست رفته اش در آراکیس می سوزد، قاصدی را می فرستد و نیرو های امپراطوری را در ازای پول تپلی اجیر می کند تا آتریدن ها را تار و مار کند. نیرو های این امپراطوری، پس از گذاشته شدن علامت خاصی روی پیشانی شان توسط بنی جزیره، خوانده شدن کتاب عجیبی بر آنها که تنها بر اساس صحنه قبل از تیتراژ فیلم معنای یک جمله از آ ن را می دانیم (رویا ها پیام هایی از اعماق هستند) و تغذیه از خون افرادی که “به صلیب کشیده شده اند”(آن هم به شکل صلیب وارونه) آماده حمله به آراکیس می شوند.

همانطور که قبیله آتریدن و امپراطور را معادل یابی کردیم، وقایع این بخش را هم می توانیم تشخیص دهیم. یکی از گناهان بزرگی که باعث نزول عذاب الهی و سر گردانی چهل ساله ی آنها در بیابان شد، ماجرای گوساله ی سامری بود. گوساله ای که سامری از جواهرات مصادره شده از فرعونیان ساخته بود در واقع تمثالی بود از مولخ، خدای بابل بود که به شکل انسان با سر گاو یا انسان با سر جغد تصویر می شد. مردم نوزادان خود را در میان دستان گداخته مجسمه این بت می نهادند و قربانی می کردند.
بر اساس آیات شریفه سوره سباء:

وَيَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعًا ثُمَّ يَقُولُ لِلْمَلَائِكَةِ أَهَؤُلَاءِ إِيَّاكُمْ كَانُوا يَعْبُدُونَ ﴿۴۰﴾

و [ياد كن] روزى را كه همه آنان را محشور مى ‏كند آنگاه به فرشتگان مى‏ فرمايد آيا اينها بودند كه شما را مى ‏پرستيدند

قَالُوا سُبْحَانَكَ أَنْتَ وَلِيُّنَا مِنْ دُونِهِمْ بَلْ كَانُوا يَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَكْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ ﴿۴۱﴾

مى‏ گويند منزهى تو سرپرست ما تويى نه آنها بلكه جنيان را مى ‏پرستيدند بيشترشان به آنها اعتقاد داشتند

می دانیم که تقریبا تمام خدایان باستانی، شیاطین جنی بودند. یعنی یهودیان با گناه گوساله پرستی، به همان جن پرستی و شیطان پرستی گذشتگان خود برگشتند و به همین دلیل مستحق عذاب شدند. در صحنه ای از فیلم که در آن نیرو های امپراطوری به آتریدن ها حمله می کنند، اشارات کثیری هرچند غیرمستقیم به گوساله پرستی بنی اسرائیل می شود. از جمله سردیس گاو بر بالای راهروی خانه رهبر آتریدن ها و مجسمه مرد ماتادور در اتاق پاول. در انتهای صحنه، وقتی رهبر آتریدن ها توسط پزشک خانوادگی اش که توسط هارکنن ها اجیر شده گرفتار می شود، ما سردیس گاو را به صورت سقوط کرده می بینیم. که یعنی در این زمان گوساله پرستی ریشه کن شده است.

پاول و مادرش توسط هارکنن ها با بالگرد به بیابان برده می شوند تا خوراک کرم ها شوند که مادر پاول با استفاده از قدرت صدا خود و پسرش را نجات می دهد. پدر پاول، زمانی که توسط رییس هارکنن ها بازجویی می شود، با استفاده از ابزاری که پزشک خانوادگی اش به او داده بود، فضا را از گاز سمی پر می کند و خود هم از دنیا می رود. رییس هارکنن ها اما گویا بمیر نیست و با استفاده از قدرت پرواز، خود را به هوای پاک بالای اتاق می رساند. پاول و مادرش در بیابان سرگردان می شوند. زمانی که پاول از چراغ قوه اسپایسی استفاده می کند، دوباره دچار رویابینی می شود. اما این بار، رویایش هم واضح تر است و هم مرموز تر. او خود را در حالی می بیند که سپاهی با پرچم سبز! همراهش حرکت می کنند و هارکنن ها را در تپه هایی آتش زده اند. او در این رویاها، مثل بیابان گرد ها، چشمانش آبی شده است. دختری که در رویاهایش می دید هم همواره همراهش است.

در سینما برخی رنگ های لباس، رنگ مو و چشم می تواند نشان دهنده حالات درونی و ذات شخصیت باشند. این کار در سینمای شرق مرسوم تر است. اگر بخواهیم این رنگ آبی را تفسیر کنیم، می توانیم به آثاری همچون نوراگامی مراجعه کنیم. این رنگ آبی روشن، نشان دهنده خشونت و بی رحمی است. در نوراگامی نیز هر گاه شخصیت چشم آبی به این حالت خشن در می آمد، رنگ چشمانش روشن تر معلوم می شد. پس بیابان گرد ها ذاتا خشن، جنگ طلب و بی رحم هستند.

دیالوگ های او در جریان این رویا بینی از این هم مرموز تر است:

واضح است که منظور از جنگ مقدس، همان آرماگدون است. جنگ نهایی خیر و شر که در آخرالزمان رخ داده و با پیروزی خیر به پایان می رسد. مردمانی که بر جمجمه پدر پاول سجده می کنند؟! جالب است به مردمی که قابل انکار نیست منظور شیعیان هستند. صفاتی چون جنگ طلب و متعصب می چسبانند و احترام آنها به معصومینی که حجت الهی بودند، سجده بر جمجمه اشراف زاده ای معلوم الحال می نامند. این تنها گوشه ای از آشی است که اتاق فکر فیلم تلماسه برای ما تدارک دیده. در ادامه، پاول و مادرش توسط قاضی تحولات و دانکن نجات داده می شوند و به یک ایستگاه هواشناسی متروکه می روند. از اینجا به بعد رفتار پاول حتی عجیب تر هم می شود. او عبای سبز می پوشد، انگشتر پدر در دست می کند. حتی از غیب خبر می آورد.

همانطور که گفتیم هالیوود مدتی است رمزی حرف زدن را کنار گذاشته است و رسما از آنچه می خواهد حرف می زند. این چنین قدیس سازی ای از این شخصیت چه هدفی دارد؟ نماد ها به ما می گویند او از پدر و مادری یهودی زاده می شود. در ابتدا حتی از چیزی که قرار است باشد خبر هم ندارد، چه برسد که منجی و لسان الغیب و فرزند انسان هم باشد. تمام رویاهای او هم تحت تاثیر ماده ای روانگردان هستند. چنین شیادی را در واقعیت ما به چه اسمی می شناسیم؟ بله، درست است. ضدمسیح یا آنتی کرایست یا همان دجال.

فیلم تلماسه دقیقا در همینجا که آنتی کرایست خود را معرفی می کند، نیش جدید خودش را می ریزد و به این مسیح دروغین، نام مهدی موعود را می دهد. در ادامه داستان، هارکنن ها رد پاول و مادرش را می زنند و وارد ایستگاه هواشناسی متروکه می شوند. دانکن، تلاش می کند با مقاومت برای آنها زمان بخرد. مرگ او در این صحنه شکلی شهادت گونه دارد. همان شکلی که در فیلم های خودمان من جمله مختارنامه و امام علی ع می بینیم. پاول و مادرش با استفاده از بالگردی می گریزند.

قاضی تحولات که یکی از بیابان گرد هاست، توسط هارکنن ها اسیر می شود. مکالمه ای میان آنها رد و بدل می شود:
+کاینز، تو به امپراطور خیانت کردی!
-من فقط به یک ارباب خدمت می کنم ، که اسمش، شای هُلده

در اینجا می فهمیم که حرف های پاول روی او تاثیر گذاشته است. او دیگر نه امپراطور برایش اهمیت دارد و نه آتریدن و هارکنن، او اکنون به آیین اجدادش یعنی پرستش بت ها بازگشته است. پس از تعقیب و گریزی میان هارکنن ها و پاول و مادرش و نجات از طوفان شن، آنها به محدوده کرم های شنی می رسند. پاول در اینجا، تمام ترفند های بیابان گرد ها برای بقا را فوت آب است. البته به لطف چند فیلم آموزشی. در طول این بیابان گردی طولانی، او مجدد دچار رویابینی می شود و دوباره دختر رویاهایش را می بیند. با این تفاوت که اینبار او حرف هم می زند. با این حال صدای او بیشتر به صدای مادربزرگ بنی جزیره شباهت دارد. او شخصی را به پاول معرفی می کند که قرار است راه و روش صحرا را به او نشان دهد. شخصی که به او نشان می دهد، همان بیابان گردی است که دانکن به قصر اورده بود.

پاول بر اثر تصادفی، طبل کوبی را فعال می کند که باعث جلب توجه کرم های شنی می شود. شای هلد، به تعقیب آنها می پردازد و در کمال تعجب، به آنها آسیب نمی زند. و پس از چند ثانیه مکث، راه خود را می کشد و می رود. در نهایت، آنها از میان گروهی از بیابان گرد ها سر در می آورند. در اینجا پاول دختری که در رویاهایش می دید که از قضا جنی نام دارد را هم ملاقات می کند. آنها با فرار از دست شای هلد، بیابان گرد ها را شگفت زده کرده اند. بنابر رسوم بیابانگرد ها، پاول باید با جنگجوی قهار آنها بجنگد تا فرصت حضور در میان آنها را بدست بیاورد. در این میان دوباره دچار رویابینی می شود و خود را در میدان رزم در حال زخمی شدن با همان خنجری می بیند که به مادرش داده شده بود. ندای درونی اش این بار این جمله را به او می گوید: “پاول باید بمیرد، تا کویساتز هادراخ برخیزد” چنین جمله ای به تفکر مسیحیت درباره ی مسیح اشاره دارد. آنها اعتقاد دارند مسیح، پس از مصلوب شدن، مجدد زنده شد و به میان مردم بازگشت.
در نهایت پاول با جنگجوی بیابان گرد روبرو می شود و پس از شکست او، در میان بیابان گرد ها پذیرفته می شود.

بالاخره فیلم تلماسه در اینجا، تیر خالصی را وارد می کند و یک بار برای همیشه با همه ی ما اتمام حجت می کند که از بازو های هشت پایی هالیوود، هیچکس در امان نیست. دخترک به پاول می گوید:
+می گن تو مهدی موعودی، اما تو که شبیه پسر بچه هایی!

 

در صحنه پایانی فیلم، پاول و مادرش همراه با بیابان گرد ها به سمت سکونتگاه بیابان گرد ها حرکت می کنند. ما از چشم پاول در اینجا می بینیم که شای هلد، توسط یکی از بیابان گرد ها رام می شود(البته احتمال اینکه این هم یکی از همان رویا بینی ها باشد بیشتر است. چون شخصی که کرم را رام می کند، پوششی شبیه به همان زرهی دارد که پاولدر رویایش پوشیده بود). در حدیثی نبوی در وصف دجال می خوانیم: “مرکب او الاغی است که فصاله ی میان دو گوشش یک میل است”. با توجه به اطلاعاتی که فیلم به ما می دهد، می دانیم هرکدام از این کرم های شنی چهارصد متر طول دارند. بر اساس کتاب منبع الهام فیلم می دانیم که پاول، سوار بر همین شای هلد علیه امپراطوری قیام می کند. این را هم بگذارید در کنار دیگر سرنخ هایی که فیلم تلماسه به ما داد. پس پاول قطعا دجال یا همان ضد مسیح است که در وهله اول منجی حقیقی معرفی می شود. ناگفته نماند که یهودیان صهیونیست، دجال یا همان ضد مسیح را منجی حقیقی خود می دانند.

فیلم تلماسه دقیقا در جایی که قرار است شروع شود، به اتمام می رسد تا ما را برای پیگیری داستان، تا اکران قسمت دوم در سال ۲۰۲۳ منتظر نگه دارد.

سخن آخر

فیلم تلماسه می رود و قسمت دوم آن هم در آینده ای نه چندان دور فرا می رسد. اکنون طرف صحبت بنده با افرادی است که محتوای فیلم تلماسه را تنها یک الهام ساده و یک سرگرمی می دانند. فیلم رسما از منجی موعود شما سخن می گوید. نمادگرایی فیلم تلماسه هم آنقدر واضح است که با ساده ترین سرچ اینترنتی می توانید تمام آن را رمزگشایی کنید. حال همچنان  آن را تنها یک الهام ساده و یا یک ایستراگ سرگرم کننده می نامید؟
قرآن کریم فرموده به غذایی که می خورید بنگرید. تنها جسم ما که غذا نمی خورد. روح ما هم تغذیه می شود. با همین آثار هم تغذیه می شود. بیایید کمی به غذایی که به جسم و روحمان می خورانیم بیشتر نظر کنیم. ظهور، اگر چه بر ما
پوشیده است، اما حق مسلم این است که نزدیک است.

با تشکر از همکاری #حسین_عبداللهی_کرمانی