در Oscar 2016 فیلمهای “the Big Short” (آدام مک کی) ، “پل جاسوسان” (استیون اسپیلبرگ)، “کارول” (تاد هینز) ، “مکس دیوانه:جاده خشم” (جرج میلر)، “از گور برخاسته” (آلخاندرو گونزالس ایناریتو)،”اتاق” (لنی آبراهامسون)، “Spotlight” (تام مک کارتی) و “مریخی” (ریدلی اسکات)، 8 فیلمی هستند که تقریباً میتوان گفت 90 درصد لیستهای بهترین فیلمهای سال 2015 را تشکیل دادند؛ لیستها و فهرستهای نشریات گوناگون و مراسم مختلف اهدای جوایز سینمایی از گلدن گلوب و بافتا گرفته تا اسکار و جوایز فیلم اروپا تا برگزیدگان انجمنها و اتحادیههای مختلف حرفههای سینمایی همچون اتحادیه تهیهکنندگان، اتحادیه کارگردانان، انجمن بازیگران، کانون تدوینگران و اتحادیه فیلمبرداران و انجمن نویسندگان فیلمنامه و همچنین حلقهها و انجمنهای متعدد نقد فیلم و منتقدان شهرهای مختلف از بوستون و شیکاگو و واشینگتن گرفته تا لسآنجلس و سانفرانسیسکو و حتی لندن و…
نکته جالب اینکه 6 فیلم از هشت فیلم فوق (پل جاسوسان، کارول، مکس دیوانه: جاده خشم، از گور برخاسته، اتاق، مریخی، The Big Short و Spotlight) ، تقریباً 5 نامزد اغلب رشتهها را هم در اختیار خود گرفتند؛ یعنی هم نامزد دریافت جوایز بهترین فیلم و کارگردانی و فیلمنامه بودند، هم برای بهترین بازیگری مرد و زن کاندیدا شدند، هم لیست نامزدهای رشتههای فنی مانند فیلمبرداری و تدوین و صدا و جلوههای ویژه را اشغال کردند و هم برای مدیریت هنری و طراحی لباس و آرایش مو در انتظار دریافت جایزه ماندند!!
با نگاهی به Oscar 2016 و همین لیستها و فهرست آثاری که سعی کردند نامزدهای خود را در رشتههای مختلف سینمایی معرفی نمایند، متوجه میشویم که 9 فیلم هم انتخابهای بعدی هستند که لیستهای مربوطه را در حد یکی دو نامزد یا جایزه اشغال کردند:
“دختر دانمارکی” (تام هوپر)،”بروکلین” (جان کرولی)، “جوی” (دیوید او راسل)، “کرید” (رایان گوگلز)، “اکس ماشینا” (الکس گارلند) ، “استیو جابز” (دنی بویل) ، “جوانی” (پل سورنتینو) ، “هشت نفرتانگیز” (کوینتین تارانتینو) و “جنگهای ستارهای : نیرو بیدار شده” (جی جی آبراهامز).
علاوه بر اینها در Oscar 2016 فیلم سطحی، کشدار و آبکی “اسپکتر” (سام مندس) بهعنوان آخرین جیمزباند در اکثر فهرستهای فوق تنها نامزدی بهترین ترانه فیلم را از آن خود کرد و انیمیشن “درون بیرون” (پیتر داکتر) و فیلم “پسر شائول” (لازلو نمس) به ترتیب در مقام بهترین انیمیشن بلند سال و بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان در این لیستها نشستند. مکانی که به نوشته منتقد و کارشناس نشریه گاردین در غیاب اغلب آثار قوی همچون “قاتل” (هسیو هسین هو) و “محمد رسول الله” (صلیاللهعلیهوآله) ساخته مجید مجیدی، پیشاپیش تقدیم فیلم هلوکاستی “پسر شائول” شد!
در میان برخی لیستهای یاد شده Oscar 2016، فیلمهایی هم مثل “مستقیم به سوی کامپتون” (اف گری گری)، “سیکاریو” (دنیس ویلینیو)، “بانویی در ون” (نیکلاس هیتنر)، “هیولاهای بدون ملیت” (کری جوجی فوکوناگا)، “ترومبو” (جی روش)، “جاسوس” (پال فیگ) ،”مرد مورچهای” (پیتون رید) و “توده سیاه” (اسکات کوپر) و… هم دیده شدند که بعضاً فقط در یک بخش، نامزد دریافت جایزه شده و در لیست نهایی یا بدان دست نیافتند!
پس مشاهده مینمایید که از میان حدود 700-800 فیلم تولیدی سینمای آمریکا و هزاران فیلم تولیدی کشورهای دیگر در سال 2015، تنها حدود 17 فیلم را قریب به اتفاق دهها انجمن و نشریه و مراسم و اتحادیه (که تحت عنوان “راهی به اسکار” یا “پیش اسکار” و یا “پیرامون اسکار” خوانده میشوند) به عنوان فیلمهای برتر در رشتههای مختلف سینمایی Oscar 2016 ، برگزیدند!
درست مانند سالهای قبل! گویی یک بخشنامه نانوشته وجود دارد که همه این نهادها و رسانهها و مؤسسات هنری و سینمایی از یک رویکرد تبعیت نمایند!! رویکردی که همانند سیستم شوروی سابق، “برادر بزرگ” یا Big Brother خوانده شده و تمامی حلقات پیرامون این برادر بزرگ، تحت حاکمیت وی، همان میگفتند و مینوشتند و تصمیم میگرفتند که او میخواست.
اینکه چرا درOscar 2016 فیلم های قابل بحثی مانند “لابستر” (یورگوس لانتیموس)، “مرد غیرمنطقی” (وودی آلن)، “قدم زدن” (رابرت زمه کیس)، “افسانه” (برایان هلگلند)، “ابرهای سیلز ماریا” (الیور آسایاس)، “بازیهای گرسنگی: مرغ مقلد-قسمت دوم” (فرانسیس لارنس)، “شوالیه جامها” (ترنس مالیک)، “برنامه” (استیون فریرز)، “در قلب دریا” (ران هاوارد)، “ملاقات” (ام نایت شیامالان)، “قربانی شطرنج” (ادوارد زوییک)، “پن” (جو رایت)، “مردی از آنکل” (گای ریچی)، “مادر من” (نانی مورتی)، “آقای هولمز” (بیل کوندون)، “آلوها” (کامرون کرو)، “دور از اجتماع خشمگین” (توماس وینتربرگ)، “سرزمین عجیب” (کیم فرانت)، “سیندرلا” (کنت برانا)، “بوکسور چپ دست” (آنتون فوکوا) و… در هیچیک از لیستها و فهرستهای برگزیدگان و نامزدهای مراسم و نشریات و انجمنها و اتحادیههای مختلف وجود نداشتند، پرسش بیپاسخی است که در تمامی طول 87 دوره پیشین مراسم اسکار و حلقات پیرامونی آن نیز وجود داشته است. اینکه چرا بسیاری از برترین فیلمهای تاریخ سینما و جمع کثیری از معتبرترین اساتید این تاریخ، پایشان هرگز به چنین مراسم و لیستهایی نرسید؟! این درحالی است که بنا به تصریح منتقدان و کارشناسان متعدد، بسیاری از فیلمهای فوق، از آن 16-17 فیلمی که در تمامی لیستها حضور دارند، ساختار و فرم بهتری داشتند.
اما در راببطه با Oscar 2016 این جا دو سوال پیش میآید:
اولاً: آن 16-17 فیلم پر کاندیدا، چه ویژگیها و خصوصیات تماتیک و درون مایهای داشتند که مورد توجه تمام لیستها و فهرستها قرار گرفتند؟
ثانیاً: چه موضوع یا مسئلهای موجب گردید که چنین فیلمهایی با تمهای احیاناً مشترک و ویژه ساخته یا برای خیل لیستهای نشریات و مراسم و جشنهای یاد شده، برگزیده شوند؟
یک تم خاص متناسب با موقعیت جهانی
نگاهی به دورههای پیشین مراسم اهدای جوایز آکادمی علوم و هنرهای سینمایی آمریکا معروف به اسکار و مراسم و جشنها و انتخابهای پیرامونی آن (که در ابتدای همین مطلب توضیح داده شد) نشان میدهد نامزدها و آثاری که در مراسم مختلف مطرح شده، به خصوص برگزیدگان، به طور اتفاقی و تصادفی و باری به هر جهت و مثلاً تنها به دلیل نوع ساخت و یا قوّت فرم آن، مورد توجه قرار نگرفتهاند که در طول تاریخ این مراسم و جوایز، تنها موضوعی که هیچگاه مد نظر نبوده، همانا هنر و فرم سینمایی بوده است و البته این حقیقت را خود مبدعان چنین مراسمی پیش از نخستین دوره آن در مجلس شامی که در خانه لویی بی میر (از پایهگذاران کمپانی مترو گلدوین مایر و همچنین از بنیانگذاران هالیوود) در سال 1927 برگزار شد، متذکر شدند و طی بیانیه آن را ثبت نمودند.
آنها در بیانیه فوق اساس برگزاری مراسم اسکار را تقویت صنعت فیلم آمریکا دانسته و تأکید داشتند که در مراسم فوق، فیلمهایی مورد تقدیر و شایسته دریافت اسکار تلقی میگردند که بتوانند فرهنگ و ایدئولوژی آمریکایی را ترویج نمایند. این اساسیترین محور و معیار اهدای جوایز اسکار بوده و هست و در طول 87 دوره گذشته نیز همواره رعایت شده است. معیار و قاعدهای که نه تنها اتحادیههای حرفههای مختلف سینمایی در آمریکا مانند تهیهکنندگان و کارگردانان و نویسندگان فیلمنامه و بازیگران و… رعایت نمودهاند (و جز این هم از آنان انتظار نمیرفت، چراکه تقریباً اغلب اعضای این اتحادیه و کانونها و انجمنها، عضو آکادمی علوم و هنرهای سینمایی آمریکا نیز بوده و هستند)، بلکه تمامی انجمنهای نقد فیلم در سراسر ایالات متحده و حتی در کشورهای اروپایی نیز بدان گردن نهادهاند! (انجمنها و حلقاتی که ظاهراً بایستی مستقل بوده و رأی جدای از آکادمی اسکار داشته باشند)!!
نگاهی به دورههای پیشین مراسم اهدای جوایز آکادمی اسکار نشان میدهد که هرسال چشمانداز و دکترین و خطمشی خاصی در انتخاب نامزدها و برگزیدگان در مراسم اسکار و البته حلقات پیرامونی آن ترسیم شده که ارتباط مستقیمی با موقعیت سیاسی نظام سلطه جهانی به ویژه ایالات متحده در داخل و خارج داشته و دقیقاً امنیت ملی این نظام را در نظر گرفته است. آنچه که متأسفانه اساساً از فستیوالهای سینمایی و جشنوارههای ما دور بوده و هست!!
البته چنین تناسب و توجهی در ایالات متحده اصلاً موضوع غریبی نیست، چراکه سردمداران هالیوود و صاحبان کمپانیهایی که گرداننده اسکار و مراسمی مانند آن نیز هستند، در واقع همان سرمایهداران و صاحبان بانکها و تراستها و کارتلهای بزرگ اقتصادی به شمار آمده که محور اقتصاد آمریکا را میچرخانند و همان مالکان و شرکای زرادخانهها و کارخانههای اسلحهسازی محسوب شده که از منافع آمریکا در سراسر جهان دفاع میکند و همان کسانی هستند که در تینک تنک ها و مراکز استراتژیک ایالات متحده برای دولت، تعیین خط مشی و راه و روش میکنند.
فیالمثل سال گذشته و در مراسم اسکار 2015 تقریباً فیلمهایی جوایز مختلف را از آن خود کردند که تم سبک زندگی آمریکایی و برتری آن در جهات مختلف را در داستان و ساختار خود ارائه مینمودند. فیلمهایی مانند “پسرانگی“، “مرد پرنده“، “ویپلش“، “بازی تقلید“، “تک تیرانداز آمریکایی“، “تئوری همه چیز“، “هتل بزرگ بوداپست” و…
در مراسم سال 2014، تم قهرمان ایدئولوژیک آمریکایی اساس معیار گزینشها بود و این قهرمان ایدئولوژیک در همه فیلمهای منتخب با اَشکال و تنوعات مختلف به چشم میخورد، از یک وسترنر ایدزی گرفته (در فیلم “کلوپ خریداران دالاس“) تا یک زن فضانورد (در فیلم “جاذبه“) تا یک زوج کلاهبردار (در “حقهبازهای آمریکایی“) تا یک کاپیتان شجاع (در “کاپیتان فیلیپس“) تا یک جوان زرنگ و هفت خط وال استریتی (در “گرگ وال استریت“) تا یک پیرمرد به آخر خط رسیده (در “نبراسکا“) تا یک زن کاتولیک مرتد شده (در “فیلومینا“) و تا یک برنامه هوشمند کامپیوتری (در “او“) و…
در هشتاد و پنجمین مراسم اهدای جوایز آکادمی که پس از شرایط بحرانی آمریکا در تقابل و چالشی یکی دو ساله با جنبش 99 درصدی وال استریت برگزار میشد، محور مراسم بر روی فیلمهایی تمرکز داشت که در مقابله با تفکر 99 درصدی و در دفاع از سرمایهداری و تحقیر حرکتهای ضد سرمایهداری جهتگیری داشتند و اینگونه آثار در لیست برگزیدگان و نامزدهای همه دوایر پیرامون اسکار قرار گرفتند. غلظت دفاع و تبلیغ سرمایهداری تا آن حد در این فیلمها زیاد شد که حتی رمان “بینوایان” را بر خلاف نیت نویسنده و محتوایش به فیلمی در تجلیل از ترحم سرمایهداری بدل کردند!
سال قبل از آن و در اسکار هشتاد و چهارم نیز میراث پدران محور قرار داشت و به خصوص در هر 9 فیلم نامزد دریافت اسکار بهترین فیلم، به وضوح رویت می شد.
البته این محور قرار داشتن یک سوژه یا موضوع، علاوه بر محورهای همیشگی ایدئولوژی آمریکایی بوده و هست، مانند تفکرات شرک آمیز و عناصر نژادپرستی و سرمایه سالاری و امپریالیسم و اندیشههای سکولاریستی و اومانیستی و لیبرالیستی که فقرات ایدئولوژی غرب صلیبی – صهیونی را از دیرباز تشکیل داده و همواره و از آغاز در فیلمهای هالیوودی و اسکاری وجود داشته و هر فیلمی ولو ذرهای از این خطوط قرمز عبور کرده یا به آنها بی توجهی نشان داده، نه تنها تولید و نمایشش با اشکال مواجه شده که در صورت تولید مستقل، در هیچیک از حلقات جایزه و تقدیر و تجلیل رسمی قرار نگرفته که در این باب مثال بسیار است و نگارنده در مقالات متعددی طی سالهای قبل، مصادیق مختلفی ذکر کرده و در ادامه این مطلب هم نمونههای سال جاری این دسته از مصداقها را ذکر خواهم کرد.
تم مشترک برگزیدگان اسکار 2016
اما امسال در Oscar 2016 در غالب فیلمهای برگزیده شده، تم شبه قهرمان منزوی تک افتاده رویت میشود. شبهقهرمانی که بالاخره حقّانیت خود را به همراهان سابقش اثبات کرده و آنان را به یاری میکشاند. این تم خصوصاً در چند فیلم محوری سال جاری، بسیار برجسته است.
از گور برخاسته (بازگشته) Revenant
در Oscar 2016 فیلم از گور برخاسته به کارگردانی آلخاندرو گونزالس ایناریتو و با تهیه کنندگی آرنون میلچان (زوجی که اسکار سال قبل را نیز برای فیلم “مرد پرنده” از آن خود کردند)، فردی به نام هیو گلاس (با ایفای نقش لئوناردو دی کاپریو) به عنوان راهنمای عدهای سواره نظام ایالات متحده که در سرزمینهای یخزده شمالی به تجارت پوست بوفالو مشغول هستند، در مواجهه با بومیان، به شدت زخمی شده و تقریباً در گوری دفن میشود. اما وی خود را نجات داده و برای انتقام از فردی به نام فیتز جرالد (با بازی تام هاردی) که برخلاف دستور فرمانده، او را در میان گور رها ساخته بود، مسیر بسیار دشوار و شرایط سخت و طاقت فرسایی را پشت سر گذاشته تا اینکه همان فرمانده سواره نظام نیز همراهش شده و برای انتقام از فیتز جرالد اقدام نمایند.
فیلم از گور برخاسته اگرچه بسیار خستهکننده و طولانی و کسالتبار بوده و فراز و نشیب چندانی خصوصاً پس از صحنه جذاب و پرتنش جنگ خرس گریزلی با هیو گلاس ندارد اما در کمال تعجب از شانسهای اول اسکار امسال به شمار رفته، خصوصاً که جوایز اصلی گلدن گلوب را دریافت نمود و بیشترین تعداد نامزدی را هم برای مراسم اسکار در اختیار دارد.
مریخی Martian
فیلم مریخی ساخته ریدلی اسکات نیز تقریباً همان تم فیلم از گور برخاسته را داراست. این بار یکی از اعضای گروه فضانوردان پژوهشگر سیاره مریخ، در اثر طوفان، بر روی این سیاره جاگذاشته میشود و وی با برنامهریزی سیستماتیک و حفظ و گسترش مواد غذایی و عناصر زیستی و حتی کشت و کار بر روی زمین لمیزرع مریخ و فراهم آوردن آب و اکسیژن، میتواند تا حدود 600 روز مریخی را بر روی کره یاد شده زنده مانده و از همین روی همراهان نیمه راه و همه مسئولان و عوامل مربوط روی کره زمین (حتی چینیها) را به کمک و یاری کشانده تا بالاخره با هوشمندی و درایت، هم خود را نجات داده و هم از ظرفیتهای زیستی تازه بر روی مریخ پرده بردارد.
فیلم مریخی نیز از زمان بسیار طولانی و ملالآوری برخوردار بوده و مدت زیادی بدون عمل و عکسالعمل خاصی ادامه مییابد. فضای شعاری و غلو آمیز قصه، یادآور فیلمهای تبلیغاتی شوروی سابق و سیستم کمونیستی است. مریخی نیز هم در مراسم گلدن گلوب، جوایز بهترین فیلم کمدی یا موزیکال و همچنین بهترین بازیگر مرد این دسته از فیلمها را دریافت نمود. (معلوم نیست کجای فیلم مریخی، کمدی یا موزیکال است؟!) و از طرف دیگر پس از فیلمهای از گور برخاسته و مد مکس : جاده خشم بیشترین نامزدی را در میان کاندیداهای اسکار امسال از آن خود کرده است.
پل جاسوسها Bridge of Spies
در Oscar 2016 فیلم پل جاسوسان ساخته استیون اسپیلبرگ اگرچه موضوعش به دوران جنگ سرد در اواخر دهه 50 مرتبط است اما باز هم ما شاهد یک قهرمان منزوی تک افتاده هستیم. جیمز بی داناوان (بابازی تام هنکس)، وکیل ساده دعاوی، مامور میشود تا از یک جاسوس روس به نام رودولف ابل (مارک رایلنس) دفاع کند. جاسوسی که حاضر به همکاری با آمریکا نیست. جدیت و بیطرفی و انصاف داناوان در دفاع از ابل باعث میشود تا در میان همکاران و جامعه منزوی شده و مورد خشم قرار بگیرد. اما همین هوشمندی وی در دفاع از رودولف ابل و نجات وی از اعدام باعث میشود تا در موقعیتی خطیر بتوانند با مذاکره، جاسوس روس را نه فقط با یک خلبان آمریکایی بلکه همراه با یک دانشجوی آمریکایی در برلین شرقی، مبادله نمایند. جایی که داناوان، همکاران سابق و همراهان مردد را نیز با خود همراه ساخته تا شهروندان ایالات متحده را از زندانهای کمونیسم رهایی بخشند.
فیلم اسپیلبرگ نیز برخلاف بسیاری از آثار قبلیاش، سرشار از شعر و شعار و صحنههای غلوآمیز است که بیشتر همان ساختار فیلمهای دوران کمونیسم و به اصطلاح رئالیسم سوسیالیستی را تداعی مینماید. از صحنههای شکنجه خلبان آمریکایی در شوروی گرفته (که با برش به صحنههای آمیخته به احترام زندان ابل در آمریکا، به سادهلوحانهترین وجه، سیاه و سفید و بد و خوب را نمایش میدهد) تا هنگام ورود داناوان به برلین شرقی که در اولین نما با سگی ولگرد مواجه میشویم که در میان زبالهها میپلکد و در نمای بعد برخورد گروهی از جوانان ولگرد را مشاهده کرده که پول و پالتوی داناوان را میدزدند تا برخورد رییس سرویس اطلاعاتی آلمان شرقی با داناوان و آن زن و مرد و دختری که خود را خانواده ابل جا میزنند و بالاخره صحنهای که جوانان آلمانی به خاطر عبور از دیوار برلین و برای رسیدن به غرب رویایی، هدف رگبار مسلسلهای سربازان جمهوری دمکراتیک آلمان قرار میگیرند و همین صحنه در سکانس انتهایی فیلم که داناوان سوار بر قطاری از فراز شهر خود میگذرد و جوانانی را میبیند که سرخوشانه از روی فنسها میپرند، مجدداً به خاطر او میآید.
مکس دیوانه : جاده خشم Mad Max: Fury Road
یکی دیگر از فیلمهای Oscar 2016 ، مکس دیوانه: جاده خشم (دنبالهای بر 3 قسمت قبلی) ساخته جرج میلر است که یک ماجرای آخرالزمانی در دوران بحران آب را به تصویر میکشد. دورانی که منجی آن یک بازمانده از جنگ آخرالزمان به نام مکس راکاتنسکی (تام هاردی) در جستجوی همسر و دختر گمشده خود، به تنهایی با سمبل شرارت زمان به نام جوی جاودان و گروهش بهخصوص گروه جنگجویان مواجه میگردد و در این مسیر یک مامور سابق به نام فیوریوسا (با بازی شارلیز ترون) که عروسان جوی را از سرزمینی بیآب و علف به سوی سرزمین سبز میبرد، به کمکش میآید. او به تنهایی فیوریوسا و قبیلهاش را از رفتن به سرزمین سبز منصرف کرده و به سوی منابع انرژی و مخازن آب جوی برگردانده و در یک نبرد سخت آخرالزمانی به آن دست پیدا میکنند.
فیلم مکس دیوانه : جاده خشم علیرغم ظاهر اکشن که بسیاری از فیلمهای پساآخرالزمانی مشابه مانند کتاب الی (برادران هیوز) را به خاطر میآورد، اما برخلاف معمول و در کمال شگفتی مورد توجه حلقات اسکار قرار گرفت و در حالی که برخی انجمنهای نقد فیلم، آن را به عنوان بهترین فیلم سال برگزیدند، نامزد دریافت 10 جایزه اسکار نیز شد. در حالی که دیگر فیلمهای اکشن سال جاری همچون ماموریت غیرممکن 5، تند و سرسام آور 7، دایورجنت 2، بازیهای گرسنگی: زاغ مقلد (قسمت دوم) و… که بعضاً قابلیتهای سینمایی بسیار بالاتر از فیلم مکس دیوانه: جاده خشم هم داشتند، در هیچیک از لیست نامزدها و برگزیدگان امسال، محلّی از اعراب نیافتند.
به نظر میآید آنچه فیلم مکس دیوانه: جاده خشم را برخلاف روال معمول، در میان برگزیدگان فهرست اغلب مراسم و برنامههای اهدای جوایز امسال گنجانده است، همان برخورداری از درون مایه و تم مخصوصی است که در اکثریت فیلمهای انتخاب شده سال 2015، وجود دارد.
اتاق Room
فیلم دیگر، “اتاق” ساخته لنی آبراهامسون، اثر ظاهرا مستقلی به نظر می آید که در سال جاری مورد اقبال لیست های جوایز و برگزیدگان پیرامون Oscar 2016 قرار گرفت. اگرچه یونیورسال پیکچرز به عنوان یکی از کمپانی های اصلی هالیوود، در پخش آن حضور فعال داشته است.
ماجرای دختری به نام جوی است که در 17 سالگی ربوده شده و در اتاقی کوچک درون یک باغ، زندانی می شود. پس از دو سال در همان اتاق بچه دار شده و تا 5 سالگی فرزندش در همان اتاق زندگی می کند. تنها روزنه ارتباط مادر و فرزند با دنیای بیرون، یک پنجره در سقف بوده و یک تلویزیون و فردی که برایشان غذا می آورد. سرانجام جوی با هوشمندی و آموزش فرزندش (جک)، می تواند از آن اتاق خلاص شود و حالا مشکل اصلی اش، سازگاری با محیط بیرون است که قریب 7 سال از آن دور مانده است. محیطی که در آن مادر و پدرش جدا از هم، هر یک زندگی مستقلی پیدا کرده اند.
ماجرای فیلم “اتاق” در واقع نه حکایت دختر اسیر شده بلکه ماجرای پسر بچه ای است به نام جک که در دنیایی بسته متولد و همه جهانش در همان دنیای کوچک خلاصه می گردد. پای نهادن وی به دنیای اصل، در واقع به نوعی گذار از جهانی بسته به جامعه ای باز است که مظهر آن (چنانچه خودش نیز در مونولوگ اواخر فیلم تاکید می نماید) ایالات متحده آمریکاست و آن محیط بسته، چنانکه در یکی دو دیالوگ پلیس شنیده می شود ناشی از یک تفکر بسته مذهبی یا وابسته به کلیسا و یا فرقه ای بوده است که توسط همان پلیس ایزوله و نابود می گردد.
جوی و جک، همان آدم های “منزوی تک افتاده و فراموش شدهای” هستند که با اقدام خود، جهان های بسته درون جامعه به اصطلاح باز آمریکا را افشاء کرده و تجربه ناب این جهان ظاهرا آزاد را برای مردم به نمایش می گذارند و در واقع اواخر راه است که همراهان قبلی مانند مادر جوی، در کنارشان قرار گرفته تا تجربه جامعه باز را به خوبی از سر بگذرانند. “جامعه باز”ی که از تئوری های قدیمی ایدئولوژی آمریکایی به حساب آمده و از همین روی تئوریسین های آن همچون سر کارل رایموند پوپر، جایگاه خاصی در میان نظریه پردازان آمریکایی دارند.
کمبود بزرگ / رکود بزرگ The Big Short
شانس اصلی دیگر Oscar 2016 بهترین فیلم امسال ( به دلیل جایزه اتحادیه تهیه کنندگان که نقش مهمی در تعیین اسکار بهترین فیلم دارد) فیلم دیگر به نام The Big Short ساخته آدام مک کی و تولید دیگری از آرنون میلچان (علاوه بر “از گوربرخاسته”) حکایتی دیگر از ماجرای بحران اقتصادی ایالات متحده در سالهای 2007 تا 2010 است که شرکت های بزرگ رهنی با روشی کاسبکارانه، رکودی بزرگ را در اقتصاد آمریکا ایجاد می کنند. عنوان فیلم یعنی The Big Short برگرفته از یک اصطلاح اقتصادی به معنای شرط بندی برروی سهام شرکتی است که ورشکستگی آن، قریب الوقوع به نظر می رسد.
5 تازه وارد، این دنیای در حال ورشکستگی را به چالش می کشند؛ “مایکل بری” ( با بازی کریستین بیل) یک نابغه مالی نه چندان اجتماعی، “مارک بوم” (استیو کارل)، یک دلال هشیار؛ “جرد ونت” (رایان گاسلینگ)، یک سرمایه گذار طماع که حاضر است آدم بکشد؛ و زوج “چارلی گلر” (جان ماگارو) و “جیمی شیپلی” (فین ویتراک)، یک جفت آماتور که دنبال فرصتی برای ثروتمند شدن هستند.
بری که با اطلاع از ترفند شرکت های وال استریت در بالابردن قیمت اوراق قرضه از طریق رهن های کمتر از ارزش خود اوراق، بحران اقتصادی سالهای بعد را در سال 2005 هشدار داده بود، اینک با کمک مارک بوم و جرد ونت و چارلی گلر و جیمی شیپلی، سعی دارد راه بهره برداری از بحران را با استفاده از کم کردن رقم اوراق، پیاده کند که در نهایت موفق می شود. در واقع در این فیلم نیز مایکل بری همان “قهرمان منزوی تک افتادهای” به نظر می رسد که در ابتدا فریاد و هشدارش را کسی نمی شنود و همه دوستان و همکارانش سعی دارند با استفاده از یک شیوه از قبل شکست خورده، به سود بیشتر دست یابند. اما پس از چند سال به حقانیت گفته ها و راه حل مایکل بری پی برده و با او برای استفاده از بحران اقتصادی همراه می گردند.
اما آنچه در این میان اهمیتی قابل توجه دارد، هویت یهودی “مارک بوم” است که برخلاف همیشه در فیلم چندین بار مورد تاکید قرار می گیرد. همین مارک بوم است که در میان همه شریکان و همفکرانش، صادق ترین به نظر می رسد، خصوصیات انسانی دارد و برخلاف سایرین که به خاطر منافع شخصی و سود مالی وارد ماراتون خرید وام های درجه 2 و اوراق قرضه وابسته به آن شده اند، دلیل حضورش در این حرکت ضد اقتصادی در واقع مبارزه و مقابله با شیوه فسادآمیز بانکداری آمریکا است! او به خاطر اجحاف های اقتصادی و به خصوص وضعیت ناجور برادرش می گرید و در آخر نیز تنها و تنها برای ضربه زدن به سیستم ظالمانه حاکم، اجازه فروش اوراق یاد شده را می دهد! و همین حرکت آخر است که گویا تیر خلاص را به سیستم بانکی وارد می سازد!! در واقع در فیلم The Big Short قهرمان اصلی “مارک بوم” یهودی است و مایکل بری در حقیقت فقط جرقه کار را می زند.
از طرف دیگر فرد دیگری از جمع فوق که در کنار تمامی سود پرستی و شاه دزدی دیگران، تمایلات انسانی خود را بروز داده و حتی در صحنه ای معترض خوشحالی دوستانش از سرکیسه کردن بانک ها (به دلیل بی خانمانی و بیکار شدن میلیون ها آمریکایی) می شود، همان آمریکایی موطلایی چشم آبی معمول فیلم های هالیوودی به نام بن ریکت (با بازی براد پیت) است که یک نخبه اقتصادی بوده و اساسا راه و چاه را او به زوج “چارلی گلر” و “جیمی شیپلی” آموخته و آنها را تا آخر همراهی می نماید. یادمان باشد که براد پیت علاوه بر مشارکت در تهیه کنندگی فیلم، از دوستان نزدیک آرنون ملیچان (تهیه کننده اصلی) و از شرکای کمپانی “نیو ریجنسی” است که در فیلم “12 سال بردگی” (برنده اسکار بهترین فیلم 2014) نیز در نقش منجی و قهرمان اصلی نجات دهنده برده سیاهپوست فیلم، در چند دقیقه آخر ظاهر شده و موجبات استخلاص وی رافراهم می آورد.
اما واقعیت این است که علیرغم ادعای فیلم The Big Short، نه امثال مایکل بری بلکه شخص آلن گرینسپن (رییس وقت بانک مرکزی آمریکا که در فیلم غافل و نادان نشان داده می شود) در سال 2005 بحران اقتصادی ناشی از خیل وام های کم بهره و درجه 2 و همچنین رکود بازار مسکن را هشدار داد و آنچه که ایالات متحده را از این بحران خارج ساخت، همانا میلیاردها دلاری بود که دولت آمریکا به بانک ها تزریق کرد و نه عملی که امثال بری و مارک بوم و جرد ونت و دوستانشان انجام دادند.
این دومین فیلمی است که از بعد از “بازی پول” یا Money ball از رمانی غیر داستانی نوشته مایکل لوییس اقتباس شده است. فیلم “بازی پول” نیز در سالی که رویکرد ضد جنبش وال استریت در آثار منتخب لیست های جوایز و برگزیدگان سینمایی سال وجود داشت و فیلم هایی با این تم، کاندیدای دریافت جوایز می شدند، یکی از همین نامزدها بود.
افشاگر Spotlight
از جمله دیگر نامزدان برگزیده فهرست های گوناگون حلقات جوایز اسکار، فیلم Spotlight ساخته تام مک کارتی بود. یک فیلم ضد کلیسای کاتولیک که به سیاق آثاری همچون “شک” (پاتریک شانلی-2008) یا “کد داوینچی” و “فرشتگان و شیاطین” (هر دو از ساخته های ران هاوارد) و یا “فیلومینا” (استیون فریرز-2013) براساس ایدئولوژی پیوریتانی و اوانجلیستی (مشتقات پروتستانتیزم) حاکم بر سینمای غرب و به خصوص آمریکا، ارزش ها و عملکرد این کلیسا را به زیر علامت سوال می برد. ماجرای فیلم Spotlight، رسوایی یکی از بدنامی هایی است که در اوایل قرن بیست و یکم برای این کلیسا ساخته و پرداخته شد!
در سال ۲۰۰۱، تیم “افشاگری” روزنامه بوستون گلوب متشکل از والتر رابینسون (با بازی مایکل کیتون) و چند گزارشگر، مایک رزندس (مارک روفالو)، ساشا فیفر (ریچل مک آدامز) و مت کارول (برایان دی ارکی جیمز)، شروع به تحقیق درباره ادعاهای مطرح شده در خصوص لاپوشانی سوء استفادههای جنسی در داخل کلیسای کاتولیک ماساچوست میکنند. آنها ابتدا با چند تجاوز انگشت شمار مواجه میشوند که تعدادشان به تدریج از ۴ به ۱۳ و ناگهان به رقم عجیب ۹۰ میرسد. بعد از دنبال کردن سرنخها، مصاحبه با قربانیان و وکلا و ماهها تلاش، روزنامه نگاران یاد شده، گزارش خود را در اوایل سال ۲۰۰۲ نوشته و با این گزارش سونامی عظیمی به پا کرده که سراسر کشور و دنیا را درنوردید.
اما بازهم فردی که چنین سونامی به ظاهر ضد فسادی را برپا می سازد، در فیلم spotlight یک شخص یهودی به نام مارتی بارون با بازی لیو شرایبر است (که مانند فیلم The Big Short چند بار بر یهودی بودن وی در فیلم تاکید می شود) و کلیت سوژه تجاوزات جنسی کشیشان کاتولیک در بوستون را کلید زده و گروه افشاگری بوستون گلاب را واردار می سازد تا تمامی سوژه های خود را رها ساخته و به این موضوع بپردازند. او در ادامه و هنگامی که گروه به افشای چند کشیش و حتی اسقف کلیسای مرکزی بوستون می رسد، توقف نکرده و از آنها می خواهد تا آنجا پیش بروند که کل سیستم کلیسای کاتولیک یا به معنای دیگر کلیت کاتولیسم را زیر علامت سوال ببرند!
نکته جالب آنجاست که در حالی فیلم Spotlight مسئله فساد چند کشیش کاتولیک و یا مثلا 90 تجاوز جنسی را همچون فاجعه ای در آمریکا می نمایاند و همه احساسات و انسان دوستی تیم روزنامه نگاری بوستون گلاب را برروی آن متمرکز می کند (اگرچه در جاهایی دم خروس بیرون زده و این احساسات گرایی به سمت رقابت با روزنامه های رقیب برای افشای سریعتر خبر می چرخد!) که براساس آمار پزشکان بدون مرز و انجمن های اجتماعی غیر دولتی در آمریکا، سالانه حدود 1/7 میلیون تجاوز جنسی فقط در ایالات متحده به ثبت رسیده است!
فیلم های همجنسگرایی همچنان در لیست هستند!
کارول Carol
اما فیلم “کارول” ساخته تاد هینز که از جشنواره فیلم کن آمد و ناگهان در میان لیست های مختلف جوایز حلقات اسکار جای گرفت، ماجرای تکراری همجنسگرایی در میان فیلم های منتخب است که دیگر به قول معروف ریشش درآمده است. اینکه هر سال یکی دو تا از این فیلم ها در میان برگزیدگان اصلی فصل جوایز قرار بگیرند، دیگر تبدیل به یک روند فرمایشی شده و با ربط و بی ربط این دسته از فیلم ها، به هر صورت و با هر ضرب و زوری که هست به لیست نامزدها و برندگان حلقات پیرامونی اسکار و سپس خود این مراسم راه پیدا کرده و بیش و کم، همه ساله سر و صدا راه می اندازند.
اگر در سالهای پیش و از جمله در مراسم اسکار همین 8-9 سال گذشته، به ترتیب فیلم هایی همچون: “کوهستان بروکبک“، “میلک“، “پرشس“، “بچهها همه خوبند“، “آغازگران“، “کلوپ خریداران دالاس” و “بازی تقلید” در زمره برگزیدگان اصلی بوده اند، امسال هم فیلم “کارول” علیرغم ساختار نه چندان قوی و ریتم کند، به جمع فیلم های پر نامزد اغلب لیست ها اضافه شده و در رشته های مختلف اعم از فنی و هنری و مدیریتی، کاندیدای دریافت جایزه گردیده و یا جوایزی را از آن خود کرده است.
اما تفاوتی که فیلم “کارول” با سایر آثار مشابه دارد به همان تم اصلی فیلم های امسال باز می گردد یعنی همان ماجرای “شبه قهرمان منزوی تک افتاده“. در فیلم “کارول” هم شخصیت اصلی با انحراف جنسی از نوجوانی، در زندگی خانوادگی خود مورد شماتت و انزوا قرار گرفته و از علائق خود به فرزندش محروم می شود.
این انزوا تا آنجا پیش رفته که حتی ترز یعنی همراه همیشگی اش نیز تنهایش گذاشته و به همان زندگی کسالت بار و تحمیلی قبل باز می گردد اما پس از ناتوانی در تحمل روش زندگی فوق، باز به سوی کارول برگشته و همراهش شده تا زندگی به اصطلاح آزاد و رها و جدیدی را پیش گیرند.
دختر دانمارکی Danish Girl
تام هوپر پس از فیلم هایی مانند سخنرانی پادشاه (برنده اسکار بهترین فیلم در سال 2011) و بینوایان (نامزد دریافت اسکار بهترین فیلم در سال 2013) اینک فیلمی درباره اولین دیگر جنس خواهی و تغییر جنسیت که ادعا می شود روایتی واقعی است، ساخته است. داستان یک زوج عاشق پیشه به نام های آینار البه (با بازی ادی ردماین) و گردا واگنر (با ایفای نقش آلیشیا ویکاندر) که هر دو دستی بر نقاشی و گرافیک دارند و البته آینار مشهورتر است. اما ناگهان احساسات دگرجنس خواهی در آینار بیدار شده و تمایل با زن بودن و زن ماندن پیدا می کند. ماجرایی که با عمل جراحی تغییر جنسیت و البته مرگ آینار که به لیلی تغییر نام داده، پایان می پذیرد.
ادعای سازندگان فیلم “دختر دانمارکی” این است که شجاعت و اصراری که آینار علیرغم میل و همراهی همه اطرافیانش به خصوص همسرش گردا برای تغییر جنسیت نشان می دهد، موجب باز شدن راهی در آینده می شود تا اینگونه افراد بتوانند به راحتی و بدون موانع اجتماعی به زندگی مطلوب خود دست یابند! در واقع آینار البه همان “شبه قهرمان تک افتادهای” است که حتی از همراهی نزدیک ترین خویشانش محروم شده و به تنهایی تا آستانه مرگ پیش می رود تا گویا راهی دیگر برای آزادی آینده نوع بشریت بگشاید!
اما آنچه تام هوپر و نویسنده اش لوسیندا کاکسون در فیلم “دختر دانمارکی” و در قالب شخصیتی به نام “آینار” ارائه کرده اند، نه یک دیگر جنس خواهی معمول به سبک و سیاق فیلم های مشابه بلکه خلق کاراکتری شیزوفرنیک شبیه به “دکتر جکیل و مستر هاید” است. “لیلی” نه تنها یک تغییر نام در شرایط جدید زندگی “آینار” بلکه انگار یک شخصیت جدیدی درون کالبد اوست که با رشد و تثبیتش، “آینار” را ذره ذره کشته و نابود می سازد. این فرآیند به جایی می رسد که “آینار” پیش از عمل جراحی کاملا در قالب “لیلی” فرو رفته و لباس های او را پوشیده و حتی حاضر نیست گردا او را با اسم “آینار” صدا بزند.
این ضعف و اشتباه شخصیت پردازی باعث شده تا “آینار البه” بیشتر به یک بیمار روانی شباهت داشته باشد و نتواند آنچنان سمپاتی را در میان مخاطبان فیلم برانگیزد. به خصوص پایان تراژیک فیلم (برخلاف روال معمول آثار هالیوودی و اسکاری) همان سایه ای که از یک “شبه قهرمان تک افتاده” در کاراکتر دوگانه آینار/لیلی می تواند وجود داشته باشد را نیز از بین برده است. بنابراین علیرغم بازی های قوی ادی رد ماین (که سال گذشته اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد را برای بازی به نقش استفن هاوکینگ در فیلم “تئوری همه چیز” دریافت کرد) و آلیشیا ویکاندر و همچنین فیلمبرداری قوی دنی کوهن، فیلم “دختر دانمارکی” نمی تواند به نامزدی در رشته های اصلی اسکار 2016 دست یابد.
آثار اکشن دنبالهدار هم در تیول شبه قهرمان منزوی
تم “شبه قهرمان منزوی تک افتاده” که به تدریج حقانیت خود را به رفیقان نیمه راهش به اثبات می رساند، حتی به برخی تولیدات امسال که در میان جایزه بگیران محوری نبودند نیز سرایت کرد؛
مأموریت غیرممکن : ملت یاغی Mission: Impossible- Rogue Nation
مثلا در فیلم “ماموریت غیر ممکن 5: ملت یاغی“، ایتن هانت و سازمان فوق سری IMF که بسیاری از ماموریت های فوق محرمانه را انجام داده، از سوی MI6 و CIA منحل اعلام شده و ایتن در میان خیل جاسوسان و ماموران سرویس های رقیب تنها گذارده می شود تا اینکه به تنهایی پیش رفته و اغلبشان را با شکست مواجه ساخته و در انتها نیز، برخی همکاران قبلی به کمکش می آیند .
اسپکتر Specter
در فیلم تازه جیمز باند به نام “اسپکتر” ساخته سام مندس با یک مامور 007 روبرو هستیم که برای اولین بار در طول تاریخ فیلم های جیمزباند، حتی از سوی رییس جدیدش، معلق اعلام شده و هر گونه کمکی به وی ممنوع می گردد. او که در قسمت قبلی یعنی “اسکای فال“، رییس همیشگی اش M (با بازی جودی دنچ) را از دست داده بود، این بار با M دیگری (با بازی رالف فاینس) مواجه است که به راحتی دربرابر ترفندهای سرویس های رقیب، خود را می بازد. کار به جایی می رسد که حتی Q نیز وی را همراهی نمی کند اما سرانجام به تنهایی و با کمک مختصری از دختر یکی از ماموران سابق، بر شبکه جهانی و مخوف اسپکتر (مشابه سازمان فراماسونری) غلبه می کند.
کرید Creed
این شبه قهرمان منزوی که پیش رفته و در نیل به اهدافش سایرین را نیز با خود همراه می گرداند، در “کرید” یعنی تازه ترین روایت از “راکی” نیز خود را نشان می دهد و در کمال شگفتی، قسمتی تکراری از این سری فیلم های ملال آور ساده پسند را به لیست های مختلف جوایز وارد می نماید! در این تازه ترین راکی، فرزند آپولون کرید، رقیب تاریخی راکی از خود وی برای بدست آوردن میراث پدر یاری می طلبد، جایی که حتی مادرخوانده اش نیز تنهایش گذاشته است. شاید از همین روست که پس از حدود 31 جایزه تمشک طلایی برای بدترین آثار و بازی ها، اینک سیلوستر استالونه جایزه گلدن گلوب را بر فراز دست گرفته و از طرف دیگر نامزد دریافت اسکار هم می شود!
درون بیرون Inside Out
اما انیمیشن برتر امسال نیز از تم اصلی اسکار عقب نمانده است. “درون بیرون” که در اغلب لیست ها به عنوان بهترین انیمیشن سال انتخاب شد و شانس اول اسکار بهترین انیمیشن نیز هست، احساسات مختلف یک دختربچه را به صورت کاراکترهای مختلف تصویر کرده که برای مقابله با شرایط جدید وی در یک محیط تازه، فعالیت می کنند تا دختربچه دچار افسردگی نشود. اما در میان تمامی حس های موجود، حس “شادی” به نوعی در انزوای عملی به سر برده و راهکارهایش برای قوی کردن روحیه دختربچه، در میان سایر احساسات، خریداری ندارد و خرابکاری حس های دیگر به خصوص حس “غم” تا آنجا پیش می رود که دختر بچه را در آستانه یک فروپاشی روحی قرار می دهد. اما هوشمندی و فداکاری و عملکرد درست حس “شادی” که در موارد بسیاری به تنهایی عمل کرده و سپس سایر احساسات را نیز با خود همراه ساخته، باعث می شود تا دختربچه دوباره نجات پیدا کرده و زندگی به سامانی پیدا نماید.
بروکلین Brooklyn
در فیلم “بروکلین“، شبه قهرمان منزوی، دختری مهاجر است که علیرغم همه مخالفت ها و سرزنش ها و تنهایی ها، زندگی در سرزمین به اصطلاح فرصت ها یعنی آمریکا را به وطنش ترجیح داده و از همین روی یک فیلم ساده نه چندان خوش ساخت را به فهرست نامزدهای اسکار سال 2016 وارد می کند.
“بروکلین” مانند فیلم “دره من چه سرسبز بود” جان فورد، ایرلند را مکانی عقب افتاده و ناامن و بدون آینده تصویر می کند که در آن خانواده ها در حال فروپاشی است و آرزوها و امیدها پرپر شده و از بین می رود و در مقابل، آمریکا جایی است که علیرغم دلتنگی های دوری از وطن و خانواده می توان شغل و عشق و تحصیل را بدست آورد و حتی خانواده های جدید و محکم و پایدار از آدم های مهاجری بوجود می آورد که از سرزمین درحال اضمحلال خود گریخته و در آنجا عشق و وفاداری را یکجا بدست می آورند و البته همه اینها را جان کراولی (نویسنده و کارگردان) با قصه ای تقریبا کلیشه ای و تصاویری شعاری نشان می دهد!
ایلیش در وطنش یعنی ایرلند هیچ آینده ای برای خود متصور نیست ولی در آمریکا همه چیز بدست می آورد حتی محبت و مهربانی و… و دروازه ای از نور که هنگام ورود به آمریکا به رویش گشوده می شود، از گل درشت ترین تصاویر مجموعه این شعر و شعار به نظر می رسد! یا چهره مهربان کشیش مهاجر در کلیسای بروکلین در مقابل صورت سنگی و خشک مادرش در ایرلند، بخشی دیگر از این شعر و شعارهاست!!
خواهر ایلیش با همه امید و آرزو، در ایرلند به بیماری مرموزی فوت می کند و همشهریان دیگرش یا با تحقیر و به هم ریختن زندگی دیگران یا با حسادت و یا غبطه و تقلیدهای کورکورانه زندگی می گذرانند. برعکس بروکلین آمریکا که همه به یکدیگر کمک می کنند!! “بروکلین” حتی سایه ای از آن غم غربت فیلم “دره من چه سرسبز بود” را نیز نمی تواند نشان دهد و در مقابل فیلم دیگر جان فورد درباره ایرلند یعنی “مرد آرام” (که در قسمتی از فیلم نیز مورد اشاره قرار می گیرد)، اثری کاملا از دست رفته و نخ نما شده به نظر می رسد که تنها همان تصویر سرزمین رویاها از آمریکا به دادش رسیده و در زمره نامزدهای جایزه اسکار بهترین فیلم قرارش می دهد!!
هشت نفرت انگیز Hateful Eight
در تازه ترین و یکی از کثیف ترین فیلم های کویینتین تارانتینو به نام “هشت نفرتانگیز” (یکی از دلائل اطلاق نفرت انگیز از سوی تارانتینو به فیلم تازه اش، نفرتی بوده که از هشتمین فیلم بلند داستانی خود داشته است!) وظیفه “شبه قهرمان منزوی تک افتاده” بر عهده سرگرد مارکیز وارن (با بازی سمیوئل ال جکسون) است که به عنوان یکی از افسران سواره نظام وظیفه دارد تا مرده و زنده گروهی از یاغیان را در قبال جایزه، تحویل کلانتر جدید بدهد. اما در کولاک برف جاده وایومینگ با جایزه بگیر دیگری به نام جان روث (کورت راسل) برخورد می کند که یک زندانی به نام دیزی دامرگ (جنیفر جیسون لی) را برای اعدام به شهر می برد و در همین اثنا با کلانتر جدید شهر و یاغی قدیمی، کریس مانیکس (والتر گاگینز) هم برخورد می کنند و همه آنها از شر طوفان به فروشگاه “مینی هابر داشری” پناه می برند.
فروشگاهی که قبل از آمدنشان، توسط برادر دیزی و دار و دسته اش، باب مکزیکی (دمین بیچیر) که موقتاً آنجا رامی گرداند، اسووالدو میوبری (تیم راث) که مدعی است مسئولیت اعدام را برعهده دارد، جو گاج (مایکل مدسن)، مردی کم حرف؛ و همچنین قهرمان جنوبی جنگ های انفصال، ژنرال سندی اسمیترز (بروس درن) اشغال شده ولی با صحنه چینی و تغییر صورت، هریک از این افراد به گونه ای دیگر نمایانده می شوند تا بتوانند در فرصتی، دیزی را نجات دهند. در این میان و با کشته شدن جان روث، سرگرد وارن تنها مانده و یک تنه علیه دار و دسته دیزی و برادرش می جنگد. در اواخر کار است که کلانتر نژادپرست یعنی مانیکس نیز همراه او می شود.
جوی Joy
جنیفر لارنس در فیلم “جوی” تازه ترین ساخته دیوید او راسل (که در سالهای قبل، فیلم هایی مانند “حقه بازهای آمریکایی”، “کتاب بارقه امید” و “جنگجو” را در زمره نامزدهای اسکار داشت) نیز تقریبا همین نقش را برعهده دارد. او که در میان یک خانواده آشفته زندگی می کند؛ پدری به نام رودی (با بازی رابرت دنیرو) که طلاق گرفته و دنبال شریک زندگی اینترنتی است و عاقبت او را به نام ترودی پیدا می کند، مادری مطلقه که تمام عمر را به تماشای سریال های تلویزیونی دنباله دار می گذراند و بالاخره با یک لوله کش ساختمان هم پیمان می شود!، شوهری طلاق گرفته و دو بچه بازیگوش و خواهری حسود که همه این افراد نیز در خانه جوی زندگی می کنند!! اما او برای اداره زندگیش، همه راهها را می رود و مانند “ارین براکوویچ” (استیون سودربرگ) سعی می کند در دنیایی به شدت مردانه، خودش را به اثبات برساند درحالی که هیچ یک از افراد خانواده اش وی را همراهی نکرده و زمانی همگی وی را تنها می گذارند.
ولی او با پافشاری و اصرار و به خرج دادن شجاعت و هوشمندی، سرانجام خود را در دنیای بی رحم تجارت و تبلیغات اثبات می کند و اگرچه در دنیایی نه چندان واقعی (همه ماجرا را مادربزرگ مرده جوی روایت می کند و آخر قصه اش نیز که جوی در تمامی امور موفق می شود، به نوعی در آینده می گذرد) اما سرانجام نه تنها اختراع خود را در سطح و رقم بالایی به فروش می رساند بلکه موسسه ای با قدرت مالی تاسیس کرده که به سایر مخترعین نوپا و بی پول و مستاصل کمک می کند!!
استیو جابز Steve jobs
آنچه دنی بویل (فیلمساز انگلیسی و اسکاری فیلم “میلیونر زاغه سگی”) از استیو جابز نابغه کامپیوتر در فیلمی به همین نام ارائه می دهد نیز با تاکید بر همان نقش “تک افتادگی شبه قهرمان” و پیروزی و موفقیت نهایی وی با همراهی مرحله آخر رفیقان نیمه راهش است. در فیلم یاد شده، زندگی استیو جابز در 3 مقطع تاریخی 1984 (سالی که جابز رایانه مکینتاش را عرضه کرد)، 1988 (سالی که محصول کمپانی شخصی استیو جابز یعنی Next Cube رونمایی شد) و 1998 (که جابز به کمپانی اپل بازگشت و از محصول جدیدش IMac پرده برداشت) و همچنین 3 لوکیشن محدود روایت می شود که او را در مواجهه با مشکلات و معضلات متعددی از جمله شناساندن محصولاتش، عدم استقبال علاقمندان و دوستدارانش، وجود متخصصان رقیب و همچنین مسائل خانوادگی و به خصوص ارتباط با دخترش لیزا نشان می دهد.
دنی بویل در این 3 مقطع نشان می دهد که جابز تا چه اندازه در پیشبرد پروژه های علمی اش تنهاست، پروژه هایی که به موفقیت و موقعیت سازنده آنها در آینده اطمینان دارد اما شرکاء و روسایش ایده هایش را بر نمی تابند. دنی بویل تماشاگر را در 3 مقطع زمانی متفاوت با 3 موقعیت دراماتیک مشابه مواجه می سازد. در هر 3 زمان، جابز در حال رونمایی از یک پروژه تکنیکال رایانه ای است اما در 2 زمان از 3 موقعیت، به دلیل ناهمراهی رفیقان نیمه راه با شکست مواجه می شود تا اینکه در موقعیت و زمان سوم (اگرچه حتی تنها همراه سالهای گذشته اش یعنی جوانا هافمن با بازی کیت وینسلت نیز وی را به ترک کردن تهدید می کند) می تواند ایده های خود را به منصه ظهور برساند، آن هم در زمانی که با خانواده اش و به خصوص یعنی دخترش نیز به تفاهم رسیده و فیلم استیو جابز در اوج و تشویق طرفدارانش به پایان می رسد.
اما در فیلم دنی بویل، استیو جابز برخلاف آنچه هوادارانش انتظار دارند، فردی متکبر و خود رای و کاسبکار و حتی شارلاتان می نمایاند که سعی می کند با انواع و اقسام ترفندها و فریب کاری ها، خود را در مقابل رقبایش پیروز جلوه داده و آنها را از میدان به در کند و این مسئله برایش از هرگونه پیشرفت علمی اهمیت بیشتری دارد. شاید از همین روی بود که کمپانی اپل و برخی از طرفداران جابز با تهیه کنندگان فیلم ، اختلاف پیدا کرده و کار به فحاشی و شکایت و دعوا هم کشیده شد!!
نژادپرستی ؛ تم جدانشدنی اسکار
نمی توان از نژادپرستی جاری در فیلم های اسکاری امسال گذشت که از فیلم “هشت نفرت انگیز” گرفته تا فیلم “از گور برخاسته” و “مکس دیوانه : جاده خشم” و “اتاق” و… جاری بوده و به طرز گل درشتی و بیش از هر سال خود را نشان می دهد.
شاید از همین روست که حتی یک بازیگر سیاه پوست در جمع 20 نامزد بازیگری اسکار به چشم نمی خورد تا آن حد که سر و صدای برخی هنرپیشگان مشهور سیاه پوست و سفید پوست مانند جرج کلونی درآمد و حتی کار به آستانه تحریم اسکار از سوی سیاه پوستان و جنبش های ضد نژادپرستی نیز رسیده است.
آرنون میلچان در کنار شیمون پرز و بنیامین نتانیاهو
حاکمیت علنی اسراییلیها
اما اینکه این “شبه قهرمان منزوی تک افتاده” که با هوشمندی و پایداری راه مبارزه با دشمن تاریخی خود را یافته و به تنهایی به مقابله برخاسته و سپس همراهان جامانده را با خود همراه می سازد، چه وجه تسمیه ای در سیاست ها و راهبردهای امروز و فردای غرب و نظام سلطه جهانی (که در واقع بر هالیوود و سینمای آمریکا حاکم است) دارد، بایستی از برخی نکات کلیدی آثار مهم و محوری کاندیدا شده و لیست های برگزیدگان بهره جست.
در یک نگاه اجمالی به اولین کلیدواژه و نخستین نام مهم و تعیین کننده ای که برخورد می کنیم، شخصی به اسم آرنون میلچان ( آرنان میلشان ) است. چرا آرنون میلچان مهم است؟
فیلم های آرنون میلچان در طی دو سال گذشته به عنوان بهترین فیلم اسکار و برترین فیلم سال انتخاب شده و در صدر لیست برگزیدگان تقریبا اکثر مراسم اهدای جوایز و انتخاب های نشریات و انجمن های نقد فیلم قرار گرفته اند. دو فیلم “12 سال بردگی” ساخته استیو مک کویین و “مرد پرنده” ساخته آلخاندرو گونزالس ایناریتو که هر دو توسط آرنون میلچان و کمپانی اش یعنی “نیو ریجنسی” تهیه شده بودند، به ترتیب در سالهای 2014 و 2015 از سوی مراسم اهدای جوایز آکادمی اسکار و همچنین قریب به اتفاق حلقات پیرامونی آن، به عنوان بهترین فیلم سال برگزیده شدند.
دو فیلم امسال آرنون میلچان، یعنی “از گور برخاسته” و The Big Short هر دو بیشترین نامزدها و همچنین بالاترین شانس برنده شدن را در میان تمام لیست ها و فهرست های مختلف اسکار و حلقات پیرامونی آن دارا بودند. از یک طرف فیلم “از گوربرخاسته”، مهمترین جوایز سینمایی از جمله گلدن گلوب و بافتا و منتخب بسیاری از مجامع نقد فیلم را به خود اختصاص داد و از طرف دیگر The Big Short ضمن نامزدی 70 جایزه و بردن 25 تای آنها مانند AFI و منتقدان اوهایو و شیکاگو و دنور و فلوریدا و جورجیا و کانزاس و لس آنجلس و اوکلاهما و کارولینای شمالی و همچنین جوایز فیلم هالیوود، جایزه بهترین فیلم اتحادیه تهیه کنندگان که مهمترین پارامتر در دستیابی به اسکار بهترین فیلم سال به شمار می رود را نیز دریافت کرد. در واقع می توان میلچان را در فصل جوایز سال 2016، حاکم و سلطان بلامنازع به حساب آورد.
آرنون میلچان در کنار استیون اسپیلبرگ و لئوناردو دیکاپریو
اما آرنون میلچان کیست؟
میلچان مدیر کمپانی معروف ریجنسی است که تاکنون بیش از 120 فیلم در سینمای هالیوود ساخته است، آثار معروفی مانند “محرمانه لس آنجلس” (کرتیس هنسن-1997)، “باشگاه مبارزه” (دیوید فینچر-1999)، “بی وفا” (ادرین لین- 2002) ، “آقا و خانم اسمیت” (دوگ لیمن – 2005) ، “چشمه” (دارن آرنوفسکی – 2006) و …
اما فراتر از این، در نوامبر 2013 اعترافات آرنون میلچان مبنی برجاسوسی برای اسراییل و دست داشتن در معاملات سلاح و پایه گذاری برنامه هسته ای اسراییل (که با افتخار از آن یاد می کند) در نشریات معتبری همچون گاردین و وب سایت CBS News به چاپ رسید. آرنون ملیچان این اعتراف را در یک فیلم مستند اسراییلی به نام Uvda انجام داد که 25 نوامبر 2013 از Channel 2 پخش شد.
در آن فیلم گفته می شود که آرنون در اسراییل متولد شد و در جوانی به عنوان یک تاجر از سوی شیمون پرز (رییس جمهوری سابق اسراییل) به استخدام دایره ارتباطات علمی اسراییل درآمد. مرکزی که از 1960 برای برنامه های سری تولید سلاح در اسراییل فعالیت می کرده است. شیمون پرز در سال 2010 درباره آرنون میلچان گفت:
“…آرنون یک مرد استثنایی است. من او را استخدام کردم .. وقتی که وزیر جنگ بودم. آرنون درگیر تعداد بسیاری فعالیتهای تدارکاتی در رابطه با جنگ و عملیات اطلاعاتی شد. فعالیتهای او، منافع عظیم استراتژیک، دیپلماتیک و تکنولوژیک به ما داد …”
در فیلم مستند Uvda آمده است:
“میلچان که اینک رییس کمپانی نیو ریجنسی (New Regency Productions) است از 1970 بیش از 120 فیلم تولید کرده و بسیاری از مشاهیر هالیوود مانند رابرت دو نیرو، مارتین اسکورسیزی، رومن پولانسکی، الیور استون، راسل کرو و بن افلک از دوستان وی به شمار میآیند.”
مثلا رابرت دو نیرو در این فیلم مستند درباره اش می گوید:
“…به خاطر میآورم که از آرنون راجع به برخی نقاط آن مسئله (جاسوسی برای اسراییل و معامله سلاحهای جنگی و طراحی برنامه هستهای) سوال کردم. ما دوست بودیم و من فقط میخواستم بدانم. او گفت بله، من انجام دادم. من اسراییلی هستم. آن کشور من است…”
همینطور بن افلک درباره اش می گوید :
“…میلچان یک چهره خوش آب و رنگ و اسرارآمیز در هالیوود است…”
“مه یر دارون” ماهها وقت صرف کرد تا برای کتابی که 3 سال پیش درباره رازهای تهیه کننده هالیوود نوشت، با وی مصاحبه انجام دهد. دارون به کارتر ایونز از CBS News گفت که میلچان تصدیق کرده که وی یک جاسوس بوده است. دارون گفت:
“…او به طور اساسی از یک عملیات محرمانه برای ما سخن گفت که برای رژیم اسراییل کار کرده تا اینکه مواد، اطلاعات، ابزار و وسایل مورد نیاز را برای برنامه هستهای اسراییل فراهم آورد…”
در مقاله 30 نوامبر 2013 وب سایت CBS News آمده است در سال 2000 میلچان به برنامه “60 دقیقه” گفت که:
“… او از برنامه توسعه سلاح هستهای اسراییل، جدایی ناپذیر بوده است….”
در مستند اسراییلی Uvda او ادعا می کند که حتی تلاش کرده تا یک دانشمند اصلی هسته ای آمریکا را از طریق دعوت و ملاقات در منزل هنرپیشه معروف هالیوود، ریچارد درایفوس ، استخدام کند.
اسکار 2016 و مانور اسراییلیها
از طرف دیگر فیلم “پل جاسوسان” ساخته استیون اسپیبرگ (صهیونیست دیگر هالیوود که پاسپورت اسراییلیاش را مهمتر می داند) نیز از دیگر فیلم های برگزیده امسال است که در زمره پر نامزدترین فیلم های اسکار 2016 و شانس های حتمی اسکار رشته های مختلف به نظر می رسد.
قسمت جدید “جنگهای ستارهای” به نام “نیرو بیدار شده” که نامزد 5 جایزه اسکار شده و در اغلب لیست های برگزیدگان دیگر نیز حضور دارد، توسط دو اسراییلی دیگر ساخته شده؛ جی جی آبراهامز به عنوان کارگردان و کاتلین کندی به عنوان تهیه کننده!
برای دومین سال، یک فیلم هولوکاستی، شانس نخست اسکار بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان است. فیلم “پسر شائول” درباره حکایتی است که مهمترین و محوری ترین زمینه و علت برپایی رژیم اسراییل عنوان شده است.
این اسامی و عناوین، حکایت از حضور علنی رژیم صهیونیستی در عرصه تولید فیلم و جوایز امسال اسکار و حلقات پیرامونی آن دارد. البته ورای آنچه در مدیریت کمپانی های تولید و پخش و موسسات و مراکز مختلف رسانه ای و سینمایی وجود دارد که قریب به اتفاق آنها توسط کانون های صهیونیستی و عوامل رژیم اسراییل هدایت می شوند.
تک افتادگی شبه قهرمانی که اسراییل امروز را تداعی میکند!
اما آنچه امسال برخلاف سالهای پیشین در علنی تر شدن حضور اسراییلی ها و صهیونیست ها در عرصه تولید فیلم و جوایز اسکار معنی می دهد، سمت و سوی این تولیدات است در مسیر آنچه اسراییل در طول یکی دو سال اخیر و ایضا آینده درگیرش بوده و خواهد بود. در این باب شاید مهمترین موضوع را بتوان برنامه هسته ای ایران دانست که در طول یکی دو سال اخیر، ظاهرا علیرغم تمامی هشدارهای اسراییل مبنی بر عدم سازش غرب با آن، به نقطه مذاکره و تفاهم رسید! گویا در این زمینه بالاخره اسراییلی ها تنها مانده و هشدارهایشان جدی گرفته نشد!! (اگرچه تمامی شواهد و قرائن تاریخی و سیاسی نشان از حضور فعال صهیونیسم بین الملل در پشت همین توافق انجام شده دارد)
این موضوع از چنان اهمیتی برخوردار بوده که برخلاف معمول و حضور پشت صحنه ای صهیونیست ها و اسراییلی ها، اینبار خود راسا به میدان آمده و با تابلویی علنی در مقام تهیه کننده و سرمایه گذار و طراح و سازنده فیلم های خاص که از قضا اغلب بیشترین تعداد نامزدی و برگزیدگان جوایز را داشته اند، حضورشان را رسمیت بخشیده اند.
آیا نمی توان “شبه قهرمان منزوی تک افتاده” (که در اغلب فیلم های سال جاری هالیوود و برگزیدگان مراسم اهدای جوایز و دیگر انتخاب های برترین های سینمای سال، نقش محوری و اساسی دارد) را مصداق و نمادی از همین نقش جاری و آینده اسراییل دانست که ظاهرا با هوشمندی و درایت و عملکرد درست! در مقابل دشمن تاریخی خود ایستاده و سرانجام سایر رفیقان نیمه راه را نیز با خود همراه کرده تا آن دشمن را نابود سازند؟!!
آیا حضور رسمی و علنی تولیدکنندگان و فیلمسازان اسراییلی در اغلب فیلم های مهم و برگزیده سال 2015 ، حکایت از ارتباط تم یاد شده با نقش سیاسی و انزوای ظاهری اخیر اسراییل در عرصه جهانی ندارد؟ آیا انتخاب این نوع تم و جایزه دادن به آن (که می تواند تاثیر بسزایی در افکار عمومی جهانیان برای توجه به تئوری ها و نظریه های اسراییلی داشته باشد) ناشی از همین نقش جاری اسراییل نمی شود؟
برای کمک به اثبات این مدعا، بایستی به خاطر آورد که در دوران اولیه حضور یهودی های صهیونیست در آمریکا که اهالی مقیم آن کشور با نگاهی غریبه گونه به این مهاجرین تازه وارد نگریسته و برخورد می کردند، برخی تولیدات هالیوود در قهرمان سازی از غریبه ها در فیلم های مشهوری که بعضا جوایز اصلی اسکار و حلقات و مراسم پیرامونی آن را نیز دریافت کردند، به آماده سازی ذهنی آمریکاییان برای قبول غریبه های تازه وارد یاری رساند. فیلم هایی همچون فیلم “در یک شب اتفاق افتاد” (فرانک کاپرا-1934) که همه جوایز اصلی اسکار آن سال را به خود اختصاص داد یا فیلم “بانوی زیبای من” (جرج کیوکر-1961) که آن هم جوایز اصلی اسکار سال مربوطه را دریافت کرد.
پرداختن سوپر قهرمان هایی مانند “سوپرمن” توسط یهودیان صهیونیستی مانند “جو شوستر” و “جری سیگل” در اوایل دهه 1930 در جهت همین جلب مردم ایالات متحده به یهودیان مهاجر به عنوان غریبه های تازه وارد بود. “سوپرمن” در واقع نشانه رویاهای آمریکای جدید بود که توسط اشراف یهود شکل می گرفت و به جامعه سنتی آمریکا القاء می شد که آنها نیاز به قهرمانانی از خارج از اجتماع خود دارند. قهرمانانی که از دنیای دیگر آمده اند.
شاید امروز نمایش حقانیت “شبه قهرمان منزوی تک افتاده” در فیلم های اسکاری، در جهت القاء صحت مسیری باشد که اسراییل و اعوان و انصارش ظاهرا به تنهایی دنبال می کنند.
شاید عدم توفیق کامل (علیرغم نامزدی در چند رشته محدود) فیلم هایی مانند “اکس ماشینا” (الکس گارلند) و “جوانی” (پال سورنتینو) به دلیل عدم رعایت همین خطی مشی بوده باشد. اگرچه در فیلم “اکس ماشینا”، همان فرمول همیشگی حمایت یهودیان و منجی گری موطلایی های چشم آبی وجود دارد (همچنانکه در ارباب حلقه ها و نارنیا و … وجود داشت).
یکی از شخصیت های اصلی به نام “ناتان” که اساس شرکت سازنده هوش مصنوعی و ربات های آن را طراحی و ساخته است، یک یهودی تیپیکال (با سر کم مو و ریش انبوه) است. اما وی در استعداد و مخلوقات خود، غرق شده و نمی تواند نقش آن “شبه قهرمان منزوی تک افتاده” را به درستی ایفا نماید درحالی که شخصیت کیلب (با موی طلایی و چشمان آبی) که همان کاراکتر تیپیکال منجی آمریکایی است و باید تحت حمایت “ناتان” یهودی باشد، هوشمندتر و آگاه تر می نماید!
همچنین در فیلم “جوانی” که دنیای به آخر رسیده گروهی از هنرمندان مشهور دنیا را در هتلی دورافتاده در سوییس به تصویر می کشد، اگرچه همه آن هنرمندان، نمونه ای از “شبه قهرمان منزوی تک افتاده” به نظر می رسند اما همگی به نوعی به آخر خط رسیده و نمی توانند نقش آن قهرمان خیالی را ایفا نمایند.