رمان و کتابمقالات و مطالب مفید
نقد و بررسی رمان خوشه های خشم؛ داستانی از دوره رکود اقتصادی آمریکا
خوشه های خشم به نویسندگی جان اشتاینبک ماجرای بحران اقتصادی آمریکا در دهه سی قرن بیستم میلادی است. هزاران مزرعه دار با گسترش بی سابقه بحران اقتصادی، زمین خود را از دست داده و به اجبار به کارگری برای کلان زمین دارانی در می آیند که با مزدی ناچیز خانواده ها را به استخدام خود در می آورند و بی رحمانه از آنها بهره کشی می کنند. نویسنده با تصویری واقعی از این ستم وحشتناک پرده برمی گیرد و در ضمن داستان خانواده ای را باز می گوید که در مسیر نجات خود همه چیز را از دست می دهد. خوشه های خشم هم شاهکار نویسنده و هم یکی از بزرگ ترین آثار ادبیات رئالیستی جهان محسوب می شود.
در این مقاله هم داستان را به طور خلاصه بازگو می کنیم، هم از نظر فرم، آثار اقتباسی و محتوا به نقد و بررسی رمان خوشه های خشم خواهیم پرداخت. به بهانه این رمان شرایط اقتصادی، تاریخی و اجتماعی دهه سی قرن بیستم آمریکا و اتفاقاتی که در آن زمان رخ داد را برای شما بازگو خواهیم کرد.
همچنین نقد این رمان را می توانید از طریق ویدئوی زیر تماشا کنید:
خلاصه داستان خوشه های خشم
تام جود(شخصیت اصلی) بعد چهارسال زندان بخاطر قتل، به صورت مشروط آزاد می شود و به خانه برمی گردد. در راه با یک واعظ قدیمی به اسم کیسی صحبت می کند و او را با خود همراه می کند. او به خانه اش می رسد اما می فهمد که کاملا متروکه شده و بقیه مردم ولایت هم مهاجرت کرده اند. تام می فهد خانواده اش در جای دیگری و در حال آماده شدن برای رفتن به کالیفرنیا هستند.
تام به نزد خانواده اش می رود و با استقبال آنها مواجه می شود. خانواده جود متشکل از مادر، پدر، عموی بزرگ، پدربزرگ، مادربزرگ، چهار پسر، دو دختر و یک داماد هستند. کیسی نیز با آنها همراه می شود و خانواده منتظر به دنیا آمدن نوزاد دخترشان هم هستند.
با توصیفات نویسنده از وضعیت، شنیدن داستان مردم و روایت هایی که تام از بقیه می شنود، متوجه می شویم که مزرعه دار ها نتوانسته اند وام هایشان را پس بدهند پس مباشرها آمده اند تا زمین های آنها را بگیرند. مردم بخاطر خشکسالی مجبور شده اند از بانک ها وام بگیرند تا مایحتاج زندگی شان را تامین کنند. اما بخاطر سقوط بازار سهام در سال 1929، وضعیت اقتصادی اسفناک شده و این دلیلی مزید بر علت شده تا مردم توان تامین زندگی خودشان را نداشته بانشند. بانک ها نیز وامی را که داده اند مطالبه کرده اند و مردم چون توان بازپرداخت آن را ندارند، بانک ها زمین هایشان را مصادره می کنند. مردم خودشان اینجا خانه ساخته اند، با حیوانات، حشرات و علف های هرز جنگیده اند و سرخپوست هارا کشته اند، حالا بانک با تراکتور همه دارایی هایشان را صاف می کند و زمین هایشان را تصاحب می کنند. کشاورزان و مردم ناراضی و خشن هستند اما نمی دانند سر چه کسی خراب شوند.
شاهد هستیم که مردم از نداری و فقر در حال خوردن سمور، خرگوش، سنجاب و راسو هستند. بخاطر بروشور هایی زیبا که حاوی این مطلب هستند که در کالیفرنیا برای میوه چینی کارگرهای زیادی با دستمزد خوب می خواهند، بسیاری از مردم راهی کالیفرنیا شده اند. خانواده جود نیز قصد عزیمت به کالیفرنیا را دارد. مردم و خانواده جود در حال فروش داروندار خود به کمترین قیمت ممکن هستند. انگار که هویت و خاطرات خود را می فروشند. انگار عشق و علائقشان را حراج می کنند و در آخر می روند. همچنین زندان به عنوان یک مکان بسیار بهتر از جامعه آزاد معرفی می شود(سقفی بالای سر هست و غذایی برای خوردن وجود دارد). در این میان بازار ماشین فروش های دسته دو و کلاهبردار داغ است.
جودها راهی کالیفرنیا می شوند. در راه جایی می ایستند و پدربزرگ دچار سکته قلبی می شود و می میرد. سگشان هم توسط یک ماشین زیر گرفته می شود. خانواده جود با شخص دیگری به اسم ویلسون ادامه راه را همراه می شوند. ماشین ویلسون در راه خراب می شود و جود با آل(یکی از برادرانش) آن را تعمیر می کنند.
جودها در مسیر متوجه می شود که اعلامیه های کالیفرنیا برای بیگاری هستند نه کار خوب. در اصل با کوچ مهاجرین به این منطقه دستمزد ها کاهش زیادی پیدا می کند و مالکان می توانند با کمترین قیمت محصول خود را بچینند. به کسانی که این بیگاری را افشا می کنند تهمت های بولشویک بودن و کمونیست بودن، زده می شود. نزدیکی ایالت کالیفرنیا، به پدر و پسری می رسند که از کالیفرنیا فراری هستند. آنها می گویند کالیفرنیا جای خوبی است اما همه زمین هایش تحت تملک ثروتمندان و تازه به دوران رسیده ها(کسانی که از دورن فقیر اند) است. با مهاجرین بد برخورد می شود و مهاجرین زندگی خوبی ندارند. در همین جا یکی از پسر های خانواده(نوآ) خانواده را ترک می کند و می رود.
مادربزرگ بیمار می شود. جودها از ویلسون جدا می شوند و مقداری پول و آذوقه برایشان می گذارند. همسر ویلسون مریض و رو به موت است. در محل استراحت و مسیر افرادی را ملاقات می کنند که به مهاجرین دید خوبی ندارد و آنها را “اوکی” خطاب می کنند. مردم کالیفرنیا باور دارند که مهاجرین یک مشت سگ جونِ بدبختِ آواره هستند. با رسیدن خانواده به کالیفرنیا مادربزرگ هم فوت می شود.
کالیفرنیا متعلق به مکزیک بوده و مردان گرسنه آمریکایی به آن حمله کردند و از آن دفاع کردند. مکزیکی ها فرار کردند و آمریکایی ها صاحب آن شدند. اما دهقان ها بخاطر پیش فروش محصولات زمین هایشان را به مالکان باختند و مالکان با بیگاری کشیدن از مهاجرین زمین هایشان را آباد کردند. روز به روز تملک ها بیشتر شد و مالکان روی کاغذ کار می کردند. مالکان در زمینشان کار نکردند و از نظر نویسنده همین باعث سنگدلی انها شده. یعنی به نحوری زمین های مناطق تحت تاثیر خشکسالی چاپیده شده اند و به نحو دیگری زمین های دهقانان کالیفرنیا چپاول شده است. در طول رمان، نوسنده انواع روش های سرمایه داران برای چپاول مردم را به خوبی شرح می دهد.
جود ها که وارد کالیفرنیا می شوند، این ایالت را یک جای آباد و زیبا می بینند. اما می فهمند که قرار است بهشان بسیار سخت بگذرد. چراکه کارگر ها به سختی کارهای موقتی پیدا می کنند و دستمزد ناچیزی می گیرند که خرج خوراکشان را هم در نمی آودر. جالب است که برخی کشتزارها رها شده اند ولی به مهاجرین داده نمی شوند تا در آن کشت کنند و اگر قیمت ها پایین بیاید محصولات امها می شوند و باز هم به گرسنه ها چیزی نمی رسد. همه اینها باعث می شود تا مهاجرین خشن شوند و انگیره جنگ داشته باشند. پول های مالکان به جای اینکه خرج گرسنهها شود خرج تجهیز کردن پلیس برای سرکوب مهاجرین می شود. مالکان می دانند اگر یک رهبر همه را زیر یک پرچم جمع کند، ۳۰۰ هزار مهاجر را هیچگونه نمی توانند کنترل کنند.
جودها به اردوگاهی می روند و مادربزرگ را حقیرانه دفن می کنند. می فهمند که بخاطر هجوم نیروی کار، مالکان در حقوق دادن بسیار صرفه جویی کرده اند. در اردوگاه فضای کثیف و فقیرانه ای را شاهد هستیم. مردم در بدترین حالت ممکن زندگی می کنند. کنار هر زاغه یک ماشین پارک شده که وسیله خانواده ها برای مهاجرت بوده.
یک نفر با کلانتر برای استخدام کارگر می آید. یکی از مهاجرین تا به شیوه کارگر استخدام کردن او اعتراض می کند به جرم کمونیست بودن دستگیر می شود. مردم با کلانتر درگیر می شوند و شخصی که درگیر شده بود فرار می کند. کلانتر به او شلیک می کند اما گلوله یک زن بی گناه برخورد می کند. مردم کلانتر را می زنند و اسلحه اش را می گیرند و مقاطعهکار فرار می کند. کیسی(واعظ یا همان کشیشی که با تام همراه شده بود) خود را فدا می کند و پلیس او را به عنوان مجرم می برد. پلیس های نامرد وقتی دست زن تیر خورده را می بینند از کیفیت اسلحه لذت می رند.
قرار می شود تا شب چادر های تمام مهاجرین داخل اردوگاه را بسوزانند. پس جودها فرار می کنند. در همین بین کانی(داماد خانواده) و شوهر رزاشارون(دختر بزرگ خانواده که باردار است) خانواده را ترک می کند. مردم غرب از اوکی ها تنفر دارند ولی اوکی ها فقط دنبال رفع نیازهایشان هستند.
تام جود و خانواده اش به اردوگاه دولتی می روند. آنجا برایشان مثل یک بهشت است چون پلیس در آنجا حضور ندارد، آب گرم دارند، تمیز است، سرویس بهداشتی و حمام هم دارند. در اردوگاه دولتی هرکس وظیفه انجام کاری را دارد و اردوگاه به حالت شورایی اداره می شود.
تام متوجه می شود که پلیس به بهانه دعوا در مجلس رقصی که هر شنبه در اردوگاه برگزار می شود، می خواهد اردوگاه را تصاحب کند. چون شرایط اردوگاه و رفتار انسان گونه با اوکی ها باعث بالا رفتن انتظار مهاجرین می شود و پلیس بدون مجوز قضایی نمی تواند وارد اردوگاه دولتی بشود. به همین دلیل با ایجاد دعوای صوری می خواهند شرایط را اضطراری جلوه دهند و اردوگاه را پاکسازی کنند. بخاطر حواس جمع بودن تام، دعوا شروع نشده تمام می شود و پلیس در فتح اردوگاه ناکام می ماند.
دهقانان خرد هزینه میوهچینیشان از درآمد فروش میوه بیشتر است(با اینکه دستمزد کم است) بخاطر همین مالکان با تاسیس کارخانه کنسروسازی و پیش خرید محصولات دهقانان، آنها را زمین می زنند و زمین هایشان را تصاحب می کنند. اجناس ارزان هم به بهانه تنظیم بازار به مهاجرین نمی رسند و فاسد می شود. پس علاوه بر دهقانانی که بخاطر خشکسالی بدبخت شدند، دهقانان مناطق حاصل خیز هم به این شکل بدبخت شدند.
یک ماه می گذرد و پس انداز و آذوقه خانواده جود ته می کشد و کاری هم پیدا نمی کنند. از اینجا به بعد مادر خانواده به شخصیت اصلی داستان تبدیل می شود. جودها راهی شمال می شوند تا کار پیدا کنند. آنها به شرکت سهامی هوپر می رسند. یک آلونک می گیرند و به ازای هر جعبه میوه چینی ۵ سنت می گیرند. در ادامه سوپرمارکت هوپر حواله های دستمزد را به کالا تبدیل می کند که قیمت هایش از قیمت شهر بالاتر است. اینگونه تقریبا تمام دستمزدی را که به کارگرها می دهند پس می گیرند. تام برای گشت زدن بیرون می رود و در چادری کیسی و گروهی دیگر را می بیند. کیسی و بقیه افراد در حال اعتصاب هستند. او می گوید منشاء دزدی احتیاج است و الان در اعتصاب هستند تا دستمزدها بالا برود. پلیس ها در حالی که کیسی بی دفاع است و التماس می کند تا پلیس ها و مالکان جان مردم را به خطر نیاندازند، او را می کشند و تام هم یکی از پلیس ها را لت و پار می کند و فرار می کند. با کشته شدن کیسی که رهبر اعتصاب بود، اعتصاب به اتمام می رسد و دستمزدها بیشتر از قبل کاهش می یاید.
خانواده تصمیم می گیرد که به زودی از اینجا هم برود. جودها تام را یواشکی لابه لای وسایل قایم می کنند و از هوپر می روند. آنها به یک مزرعه پنبه می رسند و تام را درون کشتزار قایم می کنند. خانواده یک روز کار می کند و پول خوبی در می آورد. ولی بخاطر سوتی دختر کوچک خانواده تام را که خودش هم علاقه دارد در این وضعیت کاری کند و در سطح کشور علیه این ناعدالتی اقدامی کند، فراری می دهند. مادر خانواده با دستان خودش پسرش را فراری می دهد و بدرقه می کند و این لحظه بسیار غم انگیز است(چون تام به صورت مشروط آزاد بوده و یک پلیس را ناکار کرده است، هر لحظه احتمال دستگیری او وجود داشت به همین دلیل او را فراری دادند).
مادر زندگی را در دست گرفته و پدر بارها به این مسئله اشاره می کند که قبلا مرد ها رئیس خانواده بودند اما در این شرایط زن ها هستند که تصمیم گیری می کنند. آل می خواهد با آگی وین رایت ازدواج کند و به شهر برود. خانواده های طرفین به این وصلت راضی هستند ولی به آل نیاز دارند چون فقط او می تواند رانندگی کند. آل قبلا به دختر دیگری قول ازدواج داده بود و خیلی هم اهل دختربازی بود. همین بی حساب و کتاب دوست شدن و ازدواج کردنشان باعث شده تا شخصیت کانی که شوهر رزاشارون بود به راحتی بعد از سختی کشیدن خانواده اش را رها کند.
حال رزاشارون به سمت وضع حمل می رود. باران شدیدی می بارد و سیل راه می افتد. وضع بدی بر محیط حاکم می شود. سیل آمده، همه گرسنه و بیکار هستند، بخاطر سیل قرار نیست تا چند هفته یا حتی چند ماه خبری از کار باشد و در همین گیر و دار رزاشارون بچه اش را مرده به دنیا می آورد(از بین رفتن امید). مادر خانواده، رزاشارون و خواهر و برادرهای باقی مانده را به جایی خشک می برد. آنها وارد یک انباری می شوند و مردی را با پسرش می بینند که در حال مرگ است. رزاشارون برای اینکه از مرگ این مرد جلوگیری کند به او شیر می دهد. این لحظه پایانی داستان خوشه های خشم است. با تصویر سازی پایان رمان، ما به عمق فاجعه ای که در دهه 30 قرن بیستم میلادی بر سر کشاورزان و کارگران آمریکایی آمد، پی می بریم.
بررسی فرم رمان خوشه های خشم
رمان خوشه های خشم به خوبی از اصول داستان نویسی پیروی می کند. شما اطلاعاتتان به اندازه شخصیت های داخل داستان است و آینده و اتفاقات پیش رو اصلا قابل پیشبینی نیستند. داستان تعلیق بسیار خوبی دارد و وضعیت اجتماعی و اقتصادی آن دوره را برای مخاطب به صورت ملموس به نمایش در می آورد.
رمان خوشه های خشم متشکل از دو بخش است. فصل هایی که روایت گر داستان خانواده جودها هستند و فصل هایی که در لابه لای روایت سرگذشت این خانواده، وضعیت اجتماعی و دیدگاه نویسنده به آن دوره را با خرده روایت هایی دیگر تعریف می کنند. در اواخر رمان نیز شاهد چرخش شخصیت اصلی از تام به مادر او هستیم که این امر آهسته آهسته صورت می گیرد و ما ناگهانی شاهد چنین تغییر مهمی نیستیم.
شخصیت های رمان خوشه های خشم، داستان های زیادی تعریف می کنند. اینگونه نویسنده قصد دارد تا بگوید آن ها چقدر به این زمین ها تعلق دارند و چه زندگی آبرو مندانه و شادی را داشته اند. با شنیدن داستان ها و خاطرات شخصیت ها و مقایسه آن با زندگی عادی شان، به عمق فاجعه وضعیت اسفنانک فعلی شان پی می بریم.
ما تضاد های جالبی را هم در رمان خوشه های خشم می بینیم. مثلا می بینیم که مردم برای بقا، همدیگر را می چاپند(برای زندگی خودشان زندگی بقیه را تباه میکنن) یا کارهایی انجام می دهند که باعث بیکار شدن عده بسیار دیگری می شود. با این حال وضعیت آواره ها را نیز می بینیم که با صمیمیت هوای همدیگر را دارند. آواره ها همانند یک خانواده شده اند و قانون های نانوشته بین خودشان را رعایت می کنند. حتی مادر خانواده در جایی می گوید: اگر مشکلی برایت پیش آمد، برو پیش آدم های فقیر. اونها تنها آدم هایی هست که بهت کمک می کنند. وی این جمله را گفت چون فروشنده اندازه ده سنت به او نسیه نداد ولی مردم اردوگاه و مهاجرین در مسیر کلی کمکشان کردند.
در اوایل رمان، یک فصل کامل به اتفاقاتی که برای یک لاکپشت می افتد اشاره می شود. تام جود این لاکپشت را پیدا می کند و قصد دارد به عنوان سوغاتی برای بچه ها ببرد. داستان آمریکا در آن زمان با سرگذشت با لاکپشت شباهت بسیار زیادی دارد و وارد کردن این لاکپشت به داستان و پرداخت نویسنده به آن کاملا حساب شده است. لاکپشت بی هدف حرکت می کند و به سمت مقصدی نامعلوم می رود و در مسیر حرکت دستخوش تغییراتی می شود که تام، مردم، ماشین ها و یک گربه(قدرتمندان) به او تحمیل می کنند. یعنی این لاکپشت تماما نمادی از ماجرایی است که قرار است برای جودها و سایر مردم رقم بخورد.
نویسنده(جان اشتاین بک) بسیار توانا است و روایت را طوری به پیش می برد که احساسات مخاطب کاملا همراه با احساسات شخصیت های درون داستان می شود. ما تمام درد و رنج آنها را حس می کنیم و مثل آنها نگران اتفاقات آینده هستیم. ما مثل آنها از رفتن یا مرگ اعضای خانواده ناراحت می شویم و برای کار پیدا کردنشان دعا می کنیم. رمان خوشه های خشم از آن دسته رمان هایی است که هم از نظر روایی، هم از نظر داستان پردازی، هم از نظر شخصیت پردازی، هم از نظر محتوا و هم از نظر آشنایی با وقایع آن دوره ایالات متحده آمریکا، عالی عمل می کند و به شدت ارزش خواندن دارد.
اقتباس های سینمایی و انیمیشنی از خوشه های خشم
فیلم سینمایی خوشه های خشم اقتباسی از رمان خوشه های خشم می باشد. این فیلم که صحنه های ماندگاری هم دارد. فیلم خوشه های خشم تا خروج خانواده جود از اردوگاه کثیفی که پلیس قصد سوزاندنش را دارد به رمان وفادار است. سپس در رمان جودها به اردوگاه دولتی می روند و بعد از مدتی به شرکت سهامی هوپر می روند. اما در فیلم ابتدا به شرکت سهامی هوپر می روند و سپس به اردوگاه دولتی. یعنی این دو بخش در فیلم جابه جا شده اند. همچنین خواهر شخصیت اصلی یعنی رزاشارون در اواخر رمان نوزادش را مرده به دنیا می آورد و در شرایطی بسیار بد برای نجات دادن یک مرد از مرگ، به او شیر می دهد که این بخش از رمان که در صفحه پایانی کتاب هم بیان شده، یکی خاص ترین اتفاقات کل رمان محسوب می شود. اما این قضیه کلا از فیلم حذف شده است. جابه جایی این دو بخش از کتاب و حذف ماجراهای آخر رمان به این دلیل رخ داده که فیلم با نا امیدی و یاس به پایان نرسد. ولی با این کار تمام تلاش نویسنده اصلی برای بازتاب وقایع دهه سی ام قرن بیست به فنا می رود. یعنی با همین کار یک کتاب که در راستای نقد سرمایه داری نوشته شده است، عملا تحریف می شود و به هدف اصلی اش نمی رسد. در مورد سایر نکات فیلم خوشه های خشم در مقاله نقد و بررسی اختصاصی این فیلم صحبت خواهیم کرد.
انیمیشن پسر و دنیا یا اقتباسی از رمان خوشه های خشم نیست، اما شباهت های داستانی، محتوایی و روایی زیادی با خوشه های خشم دارد. مثل جایگزین شدن ماشین آلات بجای انسان، سرکوب مردم معترض، خشکسالی، مهاجرت، نظام سرمایه داری، زندگی فقیرانه و… . از این جهات می توان آن را تحت تاثیر رمان خوشه های خشم یا حداقل شبیه به خوشه های خشم دانست.
بازه تاریخی وقایع رمان خوشه های خشم
در سالهای پس از جنگ جهانی اول، آمریکا به اقتصاد برتر دنیا تبدیل شد. همچنین فرهنگی عیاشگونه و مصرفگرا بر جامعه آمریکا حاکم شد و هالیوود نیز متولد شد. سبک زندگی که در هالیوود تبلیغ می شد کاملا متضاد سبک زندگی اصیل آمریکایی بود. آمریکایی ها تا آن زمان با تفکر “حداکثر کار، حداقل مصرف” در اقتصاد فعال بودند. اما هالیوود سبک زندگی خاصی را مطلوب نشان می داد که مصرف گرایی، عیاشی، مصرف مشروبات الکلی و حتی روابط آزاد بخش جدایی ناپذیر آن بودند. این طمع مصرف و تولد رویای آمریکایی باعث شد تا مردم برای پاسخ به طمعشان از بانک ها وام بگیرند. آنها همان ماشین، قایق تفریحی، خانه یا هرچیز دیگری که که داشتند یا با پول وام قصد خریدش را داشتند در رهن بانک گذاشتند. همچنین فرهنگ مصرف زده مردم را به سمت کار نکردن سوق می داد به همین دلیل مردم سرمایه خود را یا وام هایشان را وارد بازار بورس کردند تا پول دربیاورند.
اما ناگهان در سال ۱۹۲۹ بازار سهام آمریکا سقوط کرد و تمام دارایی های مردم در بورس خاکستر شد. بانک ها نیز پولی را که قرض داده بودند مطالبه کردند و مردم ورشکسته مجبور شدند تمام املاک و دارایی های خود را در ازای وام هایی که گرفته بودند به بانک ها بدهند. با ظهور خشکسالی در شرق آمریکا، کشاورزان هم نتوانستند وام های خود را پس بدهند پس زمین هایشان را در ازای وام هایی که گرفته بودند از دست دادند. اما این پایان ماجرا نبود. به شیوه های مختلف دیگری که در ادامه مقاله بیان خواهیم کرد مردم چپاول شدند و دارایی های سرمایه داران روز به روز بیشتر شد.
رمان خوشه های خشم روایت گر داستان یک خانواده کشاورز شرقی است که بخاطر خشکسالی، برای گذران زندگی مجبور شدند تا وام بگیرند. اما بخاطر عدم توانایی در بازپرداخت وام، خانه و زمینشان را از دست می دهند و برای کار حمالی راهی غرب کشور و کالیفرنیا می شوند. در این مسیر شاهد هستیم که چه بر سر قشر کارگر و کشاورز آمریکا آمده و در آن سالها مردم چگونه زندگی کردند.
سرمایه داری
در رمان خوشه های خشم شاهد انواع روش هایی هستیم که با آن سرمایه داران املاک مردم را می بلعند. اولین روش ورشکست کردن مردم است. مردم از سر طمع برای مصرف یا سرمایه گذاری در بورس یا از سر ناچاری بخاطر خشکسالی، از بانک ها وام گرفته اند و زمین های خود را در رهن بانک گذاشته اند. حالا بخاطر سقوط وال استریت شرایط بسیار بد اقتصادی در کشور حاکم است و مردم با محصول ارزان و کم خود قادر نیستند وامشان را پس دهند. به همین روش بسیاری از املاک و زمین های کشاورزی توسط بانک ها مصادره شده و شخم زده می شوند.
مردم آواره مجبور هستند دارایی های خود را بفروشند تا خرج مهاجرتشان را دربیاورند. سرمایه داران اموال آنها را با کمترین قیمت خریداری می کنند. مثلا در بخشی از رمان می بینیم که یک کامیون ۱۰ دلار خریداری می شود در حالی که قیمت آن ۷۵ دلار است. یا در جایی که خانواده جود اموال خود را می فروشد، با اینکه گاو آهنشان را ۳۵ دلار خریده اند، اما گاو آهن، درشکه، یابو و مقدار دیگری وسیله را سر جمع ۱۸ دلار می توانتد بفروشند. یا در جایی شاهد هستیم که سوداگران چگونه ماشین های دسته دوم را ارزان می خرند و با چند برابر قیمت به مردم بی نوا می فروشند.
کوچ مهاجرین توسط تبلیغات به کالیفرنیا باعث می شود تا دستمزد کارگر به شدت کاهش پیدا کند و مالکان با کمترین خرج ممکن محصولاتشان را بچینند. البته که قیمت محصولات کشاورزی نیز به شدت کاهش یافته است به همین دلیل چیدن محصول برای دهقانان صرفه ندارد و اینگونه دهقانان مجبور می شوند زمین های خود را به مالکان بزرگ بفروشند.
با اینکه قیمت محصولات کاهش یافته اما کارگران آنقدر دستمزد کمی می گیرند که قادر به خرید نیستند. محصولاتی که برای فروش به بازار فرستاده نمی شوند به رودخانه ریخته می شوند یا رویشان نفت ریخته می شود تا امها شود. حتی نگهبان کنار رودخانه گماشته می شود تا مبادا مهاجرین گرسنه از محصولاتی که داخل رودخانه ریخته شده تا امها شوند، چیزی بردارند. یعنی برای تنظیم بازار حاضر اند تمام محصولات فاسد شود اما مردم گرسنه از آنها استفاده نکنند. مالکان با کمترین قیمت محصولشان را می جینند و به کارخانه کنسروسازی می برند تا در سقف قیمت آن را به فروش برسانند و به سرنوشت دهقانان دچار نشوند. البته که این سرنوشتی است که مالکان برای دهقانان نوشته اند. مالکان با کمترین دستمزد، بیشترین سود را می برند و با سودشان صاحب زمین های دهقانان می شوند و آنها را هم آواره می کنند. یعنی با آنکه در کالیفرنیا خبری از خشکسالی نیست، اما باز هم کشاورزان زمین ها و املاکشان را از دست می دهند.
شرکت های سهامی نیز با دستمزد کم کارگر استخدام می کنند و به جای پول به آنها اوراق خرید می دهند. با این اوراق می شود از خود شرکت سهامی خرید کرد یا در ازای آن پول دریافت کرد. به دلیل فاصله شرکت های سهامی از شهر، کارگران مجبور هستند با درآمدشان از همانجا خرید کنند. به بهانه همین فاصله، قیمت اجناس در شرکت های سهامی بیشتر است و تقریبا تمام دستمزدی که به کارگران داده شده به جیب رئسای شرکت بازگردانده می شود.
پس در رمان خوشه های خشم شاهد هستیم که زمین های مردم مصادره یا خریداری می شود، اموالشان از چنگشان در می آید، اگر شانس بیاورند و کار موقتی گیرشان بیاید دستمزد بسیار کمی بهشان داده می شود و بخش زیاد دستمزدشان هم به جیب سرمایه داران باز می گردد. در خوشه های خشم، مالکان و سرمایه داران هیچ رحمی ندارند. بدون هیچ ترحمی مردم را آواره می کنند و جیبشان را می زنند. حتی با مسلح کردن پلیس به سرکوب مردم می پردازند تا صدایی از کسی درنیاید.
رسانه
یک پوستر قشنگ که روی آن یک خانه سفید در وسط باغ پرتقال مشاهده می شود و رویش نوشته شده که به نیروی کار برای میوه چینی نیاز داریم اصلی ترین وسیله ای است که سرمایه داران با آن مردم را به مهاجرت سوق می دهند. مردم فریب وجود کار را می خورند و حتی در رمان می بینیم که فضای ترسیم شده در پوستر را باور می کنند. به همین دلیل با کلی آرزو به غرب می روند. اما در نهایت می فهمند که نه قرار است خانه ای بخرند، نه زمینی به آنها می رسد نه حتی می توانند شکمشان را سیر کنند. این پوستر ها پروپاگاندایی هستند تا انبوه کارگران به غرب مهاجرت کنند تا دستمزد ها به حداقل برسد و سرمایه داران بتوانند زمین های دهقانان را صاحب شوند.
کمونیسم
در رمان خوشه های خشم تقریبا هیچ بولشویک یا کمونیستی نمی بینیم. از کمونیست اسم برده می شود، از اعتراض و اعتصاب یاد می شود و حتی در مورد رهبری کردن یک جریان اعتراضی صحبت می شود، اما ما هیچ کمونیست یا رهبر کمونیستی را نمی بینیم. پلیس ها هر کسی را که ذره ای مخالفت می کند یا از او خوششان نمی آید به بهانه سرخ بودن و کمونیست بودن دستگیر می کنند. به تمام کارگران معترض یا معتصب برچسب سرخ زده می شود. با اینکه هیچکدام از شخصیت های داستان ارتباطی با کمونیست ها ندارند.
پلیس ها به دلیل اینکه از سمت مالکان تجهیز می شوند یا از مهاجرین تنفر دارند یا اینکه بخاطر زندانی کردن هر شخص پورسانت می گیرند، با مهاجرین خیلی خشن برخورد می کنند. به راحتی انها را دستگیر می کنند، آلونک هایی که ساخته اند را می سوزانند و حتی آنها را می کشند.
در بخشی از داستان خوشه های خشم، ما شاهد وضعیت درون یک اردوگاه دولتی هستیم که چگونه بدون پلیس اداره می شود و امنیت به خوبی در آن برقرار است. ولی در خارج اردوگاه هرجا که پلیس حضور دارد وضعیت به جای اینکه بهتر باشد، بدتر است. این نشان می دهد که در آن زمان پلیس در خدمت سرمایه داران بوده و قرار بوده از دارایی های آنها محافظت کند. یعنی پلیس مسئول حفظ امنیت مردم نبوده و مسئول حفظ امنیت سرمایه داران است.
سرمایه داران انبوهی ملک دارند که بخش های زیادی از آنها بلا استفاده مانده. با این حال حاضر به دادن یا فروختن زمین به مهاجرین نیستند تا در آنها کشت کنند و خوراک خانواده شان را تامین کنند. حتی زمین های بیشتری هم می خرند. برخی مهاجرین از سر ناچاری به طور پنهانی در زمین های خالی یا هرز گرفته مالکان محصول می کارند تا شکمشان را سیر کنند. اما پلیس با آنها به شدت برخورد می کند و ناکام می مانند. همچنین محصولاتی که فروش و چیدنشان صرفه ندارد، به جای اینکه به مردم گرسنه داده شوند، امها می شوند تا بازار تنظیم شود. پلیس ها نیز حواسشان هست تا هیچکس سمت محصولات در حال فساد نرود و از آنها استفاده نکند.
حال خودتان را در چنین شرایطی تصور کنید. ملکی ندارید و جلوی چشمتان انبوه املاک بی استفاده قشری محدود و مرفه را می بینید. کسی از شما حمایت نمی کند و حتی پلیس در هر فرصتی بلایی سرتان می آورد. طبیعی نیست به سمت تفکر کمونیستی که می گوید مالکیت معنایی ندارد کشیده شوید؟ در چنین شرایطی که خشم در اوج خودش است، مردم راهی برای اعتراض می خواهند، جالب ترین تفکر که برای کارگران و کشاورزان ارزش جنگیدن را فراهم می کند همین تفکر کمونیستی است. بخاطر همین در آن زمان رهبران مختلفی ظهور کردند و مردم بسیاری در آمریکا کمونیست و سرخ شدند. اما در خوشه های خشم فقط از این وقایع اسم برده می شود و جایی در داستان ندارند. گرچه با روایت جان اشتاین بک به راحتی می توان درک کرد چرا مردم به کمونیسم پناه برده بودند.
در آخر فصل 14 کتاب، نویسنده صراحتا از سران و رهبران کمونیسم دنیا مثل لنین، جفرسون و مارکس اسم می برد و آنها را علت معرفی می کند نه معلول. همچنین از طمع سرمایه داران برای مالکیت بیشتر سخن می گوید. تنها جایی از کتاب که کمی تفکر کمونیسمی در آن دیده می شود همین بخش می باشد.
چیزی که بی ارزش است جان آدمیزاد است
در اواخر رمان خوشه های خشم، مرگ دیگر به امری بدیهی تبدیل می شود. ما در طول داستان شاهد مرگ پدربزرگ و مادربزرگ بودیم. همچنین همسر ویلسون که مدتی با خانواده جود همراه شد، رو به موت بود. حتی از زبان برخی شخصیت ها در مورد مردن اعضای خانواده شان یا کشتن مردم توسط پلیس چیزهایی شنیدیم. در آخر رمان با تولد نوزاد مرده و مردی در حال مرگ که به شیر مادر این نوزاد برای زندگی محتاج است، مواجه می شویم. همچنین در فصل های پایانی خوشه های خشم، نویسنده فضای خاصی را ترسیم می کند. دکترها و بیمارستان ها حاضر به پذیرش مهاجرین بی نوا نیستند و فقط مرده ها و اجساد جمع آوری می شوند. زنده ها اهمیتشان کمتر از مرده هاست و این را اوایل داستان هنگام مرگ پدربزرگ از زبان جودها می شنویم.
مردم گرسنه از سر نیاز دزدی می کنند. طبق گفته کشیش نیاز و احتیاج باعث این وقایع است. یعنی مردم حق دارند که حتی دزدی کنند چون دارند می میرند. برخی از مردم هنگام دزدی و فرار سرشان را از ترس تیر پایین نمی گیرند چون این زندگی با مردن برایشان فرقی ندارد. برخیشان نیز تیر می خورند و بی صدا همانجا جان می دهند.
جان این مردم بی ارزش است چون زندگیشان سودی ندارد. سرمایه داران به این همه نیروی کار نیاز ندارند. با اینکه خودشان با پخش بروشور همه را به اینجا کشیده اند، اما به هدفشان رسیده اند و دستمزد کاهش پیدا کرده. کارگران اضافه فقط برایشان دردسر دارند. مغازه داران هم از مهاجرین تنفر دارند چون آنها پولی برای خرید ندارند. کارگرها و کشاورزان بومی هم از آنها تنفر دارند چون بخاطر مهاجرین است که دستمزدشان کاهش یافته. هیچکس زندهی مهاجرین را نمی خواهد.
با مهاجرین حتی مثل آدم هم رفتار نمی شود. بارها در طول داستان شاهد هستیم که پلیس ها و مردم از آدم نبودن مهاجرین سخن می گویند. بخاطر همین حداقل حقوق مدنی را هم برایشان رعایت نمی کنند. در جایی می گویند: برای حمام کردن باید از آب سرد منبع استفاده کنید، نکند فکر کردید برای شما آب گرم فراهم می کنیم؟ احتمالا توی اردوگاه دولتی بودید. اونجا با شما مثل آدم رفتار کردند بخاطر همین انتظارتان بالا رفته”. اصلا مشکل پلیس با اردوگاه دولتی همین است. چون در اردوگاه با مهاجرین مثل آدم رفتار می شود و پلیس بدون حکم اجازه ورود و نظارت بر مردم داخل اردوگاه ندارد، به همین دلیل پلیس می خواهد با یک دعوای صوری اردوگاه را تصاحب کند. در جای دیگر رمان که خانواده جودها تازه وارد کالیفرنیا می شوند، چند نفر آنها را می بینند و صراحتا از آدم نبودن آنها و سگ جان بودنشان سخن می گویند.
داستان زندگی
در بخش هایی از داستان خوشه های خشم ماشین آلات و تراکتورها جای کارگران را گرفته اند. داستان فضایی را ترسیم می کند که این وسایل بجای اینکه در خدمت مردم باشند و کارشان را راحت کنند، به ضرر مردم و به نفع سرمایه داران از آنها استفاده می شود.
خوشه های خشم توصیفات جالبی از زنده بودن و زندگی دارد. حس و حال کشاورزی را که درون مزرعه اش کار می کند بارها توصیف می کند و می گوید این نوع کار باعث شادابی و حاصل خیزی یا اصطلاحا زنده بودن زمین است. با ظهور ماشین آلات و حذف احساسات کشاورزان و جایگزین شدن آهن و بنزین و راننده هایی که مثل ربات ها توصیف شده اند، شیره زندگی از زمین ها نیز گرفته می شود. انگار این ماشین آلات هیولاهایی هستند که زندگی را می مکند. هم زندگی مردم و هم زندگی زمین ها را.
خانواده اصیل آمریکایی
داستان در مورد خانواده جود است و ما در طول داستان عمق فاجعه دهه ۳۰ آمریکا را در پاره پاره شدن این خانواده می فهمیم. این خانواده پدر، مادر، پدربزرگ، مادربزرگ، عموی بزرگ، ۳ پسر بزرگ، یک پسر کوچک، یک دختر بزرگ حامله، یک دختر کوچک و یک داماد، جمعا ۱۲ عضو و یک همراه(کشیش) دارد و منتظر نوزاد جدید هم هست. در انتهای داستان نوزاد مرده به دنیا می آید کشیش کشته می شود و ۵ عضو خانواده یا می میرند یا خانواده را ترک می کنند. این خانواده تکه تکه می شود و هر عضوی از آن که از دست می رود داغ سنگینی را بر خانواده تحمیل می کند. اعضای باقی مانده مثل پدر و عموی بزرگ هم دیگر مثل سابق نیستند و رمقی برایشان باقی نمی مانند. آنها دائما در حال سرزنش خود و شکایت از وضعیتشان هستند و هیچ کاری هم از دستشان بر نمی آید. شاد ترین لحظات داستان، جمع شدن اعضای خانواده دور هم است. به همین دلیل غربت عمیقی هنگام از دست رفتن هر عضو بر داستان حاکم است. پاره پاره شدن این خانواده اصیل، استعاره ای روایی از وضعیت آن زمان مردم آمریکاست.
مادر جملات مهمی دارد. مثلا در جایی می گوید: اعضای خانواده باید کنار هم بمانند تا خانواده به بقای خودش ادامه بدهد. همچنین مادر خانواده همیشه در حال تزریق امید به خانواده هم هست. مثلا او می گوید: ما مردم کف جامعه سختی می کشیم بخاطر همین قوی می شویم. پولدارها یک روزی می میرند ولی ما زنده می مانیم و از آنها بیشتر عمر می کنیم.
و مادر که ستون خانواده است
در خوشه های خشم شاهد چرخش شخصیت اصلی داستان از تام به مادر او هستیم. از ابتدای ورود مادر به داستان، ارتباط عاطفی خاصی را در او دیدیم. مخصوصا زمانی که متعلقاتش را آتش زد و فهمیدیم عکس پسرش را از زمانی که زندانی شده نگه داشته است. او در طول داستان یک زن خانه دار عالی و مادری خوب و بسیار عاقل بود. در اواخر داستان شخصیت اصلی داستان می شود و هرکاری می کند تا خانواده بیشتر از قبل از هم گسسته نشود. او ستون خانواده بوده و این مسئولیتش را ما در اواخر رمان بیشتر درک می کنیم. غذا پختن در بدترین شرایط، خوابیدن کنار یک جسد، فراری دادن و بدرقه تام، به دنیا آوردن نوزاد مرده، رسیدگی به بچه ها و… کارهایی هستند که از مادر می بینیم. به او این همه سختی متحمل می شود اما شانه خالی نمی کند. پسرها و دامادشان بخاطر شرایط، خانواده را ترک می کنند اما او که مرکز سختی هاست استوار می ماند. عمو و پدر در طول داستان بسیار غر می زنند و خود را گناهکار خطاب می کنند، اما مادر هیچوقت خم به ابرو نمی آورد.
همه اینها یعنی ستون این خانه، مادر است. تا زمانی که مادر باشد، شاید خانواده پاره پاره شود اما از هم نمی پاشد. شاید مادر نماد مام مهین یا آمریکا باشد و خوشه های خشم قصد دارد که بگوید در این زمان شاید اتفاقات بسیار ناگواری رخ داد، اما آمریکا، آمریکا باقی ماند. شاید به همین دلیل باشد که رسانه ها بیشتر تمرکزشان را روی مخاطبین مونث می گذارند. اگر بخواهی یک جامعه را نابود کنی بهترین راه این است که سراغ زنان و دختران آن جامعه بروی تا ستون خانواده را که مادران یا مادران آینده هستند فرو بریزی. خانواده که فروریخت، جامعه هم فرو می ریزد. زیرا جامعه از بهم پیوستن خانواده ها پدید می آید.
نوزاد در ادبیات سینما و رمان نمادی از امید است. وقتی که نوزاد مرده به دنیا می آید یعنی دیگر امیدی وجود ندارد. در انتهای رمان و در بدترین شرایط که خانواده پاره پاره شده، همه گرسنه هستند و سیل هم آمده، تولد نوزاد مرده خبر بسیار ناگواری است. در آخر رمان شاهد هستیم که دختر خانواده که تازه بچه مرده به دنیا آورده به یک مرد در حال مرگ شیر می دهد تا جانش را نجات دهد. این عمق فاجعه و زندگی سختی است که کشاورزان و کارگران آمریکایی در دهه ۳۰ تحمل کردند. مردمی که دارای املاک و زمین بودند و خودشان نیاز خودشان را تولید می کردند، بخاطر طمع سرمایه داران به فلاکت و بدبختی افتادند.
فرهنگ تغییر یافته آمریکایی
در بخشی از رمان خوشه های خشم می بینیم که هیچ دیدگاه منفی توسط خانواده ها نسبت به روابط آزاد دختر و پسر وجود ندارد. از همان ابتدای زمان در مورد روابط آزاد، رفتن به فاحشه خانه یا خاطراتی از روابط گذشته را شاهد هستیم. در اواخر رمان نیز یکی از برادران تام، یعنی شخصیت آل، در اردوگاه دولتی یک دختر را که به او قول ازدواج داده رها می کند و می رود. با اینکه وعده بازگشت به او را می دهد اما در ادامه با دختر دیگری آشنا می شود و به او قول ازدواج می دهد. شاید شخصیت آل از ابتدا یک شخصیت دخترباز باشد، اما عمق فاجعه آنجایی مشخص می شود که خانواده دختر با خانواده جود صحبت می کنند و می گویند بچه ها چون جوان هستند بدیهی است که باهم روابطی داشته باشند، اما لطفا در این وضعیت بهشان هشدار بدهید که از همدیگر حامله نشوند!
گرچه وقتی آل می گوید که با دختر قصد ازدواج دارد، خانواده طرفین جشن مختصری می گیرند و ما در اواخر رمان اندکی فضای شاد را تجربه می کنیم.
همچنین تا قبل از دهه بیست قرن بیستم، آمریکایی ها با تفکر “حداکثر کار، حداقل مصرف” اقتصاد خود را می چرخاندند. اما دچار تزلزل فرهنگی شدند و این شیوه اداره اقتصادی خانواده ها تغییر کرد و تبدیل شد به حداکثر مصرف. ما چرخش این فرهنگ حداقل مصرف به فرهنگ مصرف زده را در ماجرای پرخوری عموی جود و خساست پدر جود در مصرف گوشت خوک در اوایل رمان می خوانیم. این خرده روایت، حکایت از دو نسل مصرف گرا و پس انداز کننده آمریکایی دارد. گرچه نویسنده طرف هیچکدام را نمی گیرد و فضایی که ترسیم می کند، هر دو عمل را ناپسند نشان می دهد.
ماجرای تصاحب و تملک
جان اشتاین بک روایت بسیار جالبی را از فتح کالیفرنیا تعریف می کند. کالیفرنیا در اصل متعلق به مکزیک بوده. طبق تعریف رمان خوشه های خشم مردان گرسنه آمریکایی برای به دست آوردن زمین برای کشاورزی، به کالیفرنیا حمله می کنند و از غنائمی که به دست آورده اند، دفاع می کنند. مکزیکی ها نیز فرار می کنند. هدف نویسنده از این روایت تطبیق آن با شرایط داخل داستان است. اینگونه ما توجیه می شویم چرا مالکان و سرمایه داران پلیس را تطمیع و تجهیز می کنند. زیرا می دانند مهاجرین گرسنه تعدادشان زیاد است و آنها کم هستند. اگر مهاجرین برای تصاحب زمین ها جنگ راه بی اندازند قطعا در برابر ثروتمندان مرفه پیروز خواهند شد و کل داراییشان را به تاراج خواهند برد. به همین دلیل با ایجاد شرایط سخت کاری و امنیتی، کوچک ترین ندا های اعتراضی را خفه می کنند تا مبادا هیچکس رهبری این جمعیت عظیم را بر عهده بگیرد.
اما یک نکته خیلی جالب دیگر هم وجود دارد. در رمان چند بار از بیرون راندن مکزیکی ها از کالیفرنیا صحبت می شود. چند بار نیز از جنگیدن با سرخپوست ها و تصاحب زمینهایشان سخن به میان می آید. اجداد مردمی که الان آواره شده اند کسانی بودند که زمانی ظلم کردند و این زمین ها را از صاحبان اصلیشان غصب کردند. حالا نوادگان آنها با همان کیفیت تقاص گناه اجدادشان را پس می دهند.
ولی باز هم از ظلم سرمایه داران چیزی کم نمی شود. بالاخره آنها هم ظالمانه و بی رحمانه مردم را از خانه هایشان بیرون کردند. مردمی که درون آن زمین ها متولد شده بودند یا با سرخپوست ها برای به دست آوردن آن زمین جنگیده بودند. آنها متعلق به آنجا بودند و بیرون کردنشان مساوی است با آوارگی دائمی آنها. اقلا این مردم برای زمین هایشان جنگیدند. سرمایه داران و مالکان چه کردند؟ با نیرنگ زمین ها را به دست آوردند.
و هیچکس نفهمید تقصیر چه کسی بود
سوالی پیش می آید و آن این است که این بلایی که در دهه ۳۰ بر سر آمریکا آمد واقعا تقصیر چه کسی بود؟
در رمان خوشه های خشم مالکان اصلی ناشناس هستند. ما هیچ مالک و سرمایه داری نمی بینیم و فقط وکلای آنها را مشاهده می کنیم. مردم هم به شدت دنبال مقصران و سرمایه داران اصلی هستند اما نمی دانند باید سراغ چه کسی بروند. انگار بانک یک هیولای مستقل است که هیچ آدمی آن را کنترل نمی کند. حتی خود وکلا می گویند مالکان بانک در شرق هستند و آمریکایی نیستند. آمریکا در آن زمان و حتی همین الان مقصرین آن فاجعه را نشناخته است.
با بررسی وقایع پس از جنگ جهانی اول به چند مسئله مشکوک و مهم می رسیم. اول فرهنگ فراگیر سینما در آمریکاست. ۷۵ درصد مردم آمریکا بارها در طول هفته به سینما می رفتند. در حدی که سینما ها به شکل کلیساهای جامع ساخته می شدند. بازیگران نیز عملا رب النوع ها و الهه های این معبد بودند زیرا صف های بسیار طولانی برای دیدن فیلم در روز اول اکران تشکیل می شد تا مردم بتوانند بازیگرانی که در روز اول اکران در سینما هستند را ببینند. جامعه آمریکا از سینما و فرهنگی که سینما تبلیغ می کرد بسیار تاثیر پذیرفت. ظهور فلپرها، نمایش مشروبات الکلی در شرایط ممنوعیت الکل روی پرده سبنما، تبلیغ و ترویج فساد و فحشا، شروع نمایش فیلم های دارای صحنه های مبتذل، تبلیغ فرهنگ عیاشی و مصرف زده، نمایش روابط آزاد و… در سینما باعث شد تا مردم به این موارد علاقه مند شوند(در رمان هم به فساد هالیوود اشاره می شود). جامعه به سمت مصرف بیشتر و عیاشی کشیده شد و برای تحقق رویای آمریکایی که آن هم توسط سینما متولد شده بود، وام هایی گرفت که نمی توانست پس بدهد.
با نگاهی دقیق به هالیوود دهه ۲۰ و البته پشت پرده هالیوود به نکات جالبی می رسیم. هالیوود با سرعت باورنکردنی به هالیوود تبدیل شد. صاحبان استودیوهای بزرگ هالیوودی یعنی پارامونت، متروگولد مایر، یونیورسال، کلمبیا و برادران وارنر یک مشت دکه دار بودند و با دکه داری و گرداندن یک یا چند سینما نمی توانستند آن شهرکهای عظیم سینمایی را بسازند. مشخص است که از نظر مالی از جای خاصی حمایت می شدند. جالب است که همه صاحبان این استودیوها یعنی کارل لملی، آدولف زوکر، جس ال لسکی، برادران وارنر و مارکوس لاو، یهودی بودند. یعنی چند یهودی تاجر و صاحب سینمای نه چندان ثروتمند و نه چندان معروف، یکهو شهرک های بزرگ سینمایی ساختند و پیوند آنها با یکدیگر تبدیل به هالیوود شد. هالیوودی که تاثیر زیادی در فرهنگ آمریکایی ها گذاشت.
اما آنها از کجا این همه پول را برای ساخت شهرک های سینمایی و بعدا برای ساخت سینماهایی با عظمت کلیساهای جامع آوردند؟ در اصل آنها تحت حمایت یهودیان ثروتمند منهتن و برادوی بودند. یهودی های ثروتمند از تعدادی یهودی دیگر حمایت مالی کردند تا فرهنگ مصرف گرایی و عیاشی را ترویج دهند و رویای آمریکایی را متولد کنند. سپس به مردم متقاضی رویای آمریکایی وام دهند و منتظر فرصت مناسب بمانند. با سقوط بازار سهام آمریکا و رکود بزرگ اقتصادی، انبوهی از اموال مردم که زیر رهن بانک بود به تصاحب یهودیان درآمد. همچنین سرمایه ها و وام هایی که در بورس سرمایه گذاری شده بودند جارو شدند و به جیب بانکداران بازگشتند. یک انتقال ثروت عظیم از جیب مردم به ثروتمندان یهودی. بانکداران و ثروتمندان با بی رحمی و حتی به قیمت جان مردم، تمام دارایی های مردم را صاحب شدند.
اما پول تمام ماجرا نیست. بعد از آن یهودیان عملا قدرت و سیاست را در آمریکا به دست گرفتند(با پرداخت بدهی بانک مرکزی آمریکا، عملا کشور آمریکا را خریدند). با روی کار آمدن روزولت و تعطیلی چهار روزه بانک ها، کل اقتصاد آمریکا درست شد و تقریبا به حالت اول برگشت. مگر ممکن است وضعیت اسفناک توصیف شده در خوشه های خشم به این راحتی درست شود؟ پس مشخص است دستی قدرتمند پشت اصلاح اقتصادی و به قدرت رسیدن روزولت بوده است. همه تقصیر ها نیز گردن رئیس جمهور قبلی افتاد و هیچکس به دنبال مقصرین اصلی نرفت. حتی در همین رمان به رئیس جمهور دشنام داده می شود و او به عنوان عامل بدبختی مردم معرفی می شود.
هنوز که هنوزه نامزد های ریاست جمهوری آمریکا برای عرض ارادت به دستبوسی یهودیان ثروتمند می روند تا از آنها برای انتخابات کمک بگیرند. در ازای حمایت مالی در طول ریاست جمهوریشان به آنها خدمات می دهند. یعنی از این بازه زمان تا به همین الان یهودیان علاوه بر ثروت باورنکردنی، به قدرت باورنکردنی هم رسیدند. آن هم در ازای جان آمریکایی ها.
آمریکای جنایت کار
طبق اعتراف جیمی کارتر رئیس جمهور اسبق آمریکا، کشور آمریکا سر جمع ۱۶ سال از حدود 250 سال قدمتش، در جنگ نبوده. جنایات آمریکا در جنگ هایی که به راه می اندازد کاملا محرض و وحشیانه است. ولی جالب تر آنکه آمریکایی ها در حق خودشان هم چنین جنایاتی داشته اند. مثلا خونین ترین جنگ آمریکا جنگ داخلی اش بوده. یا یک مثال بهترش همین رمان خوسه های خشم است. آمریکایی های ثروتمند، دهقانان و کشاورزان را به معنای واقعی کلمه بدبخت می کنند. مردمی که شرافتمندانه کار می کردند، یک زندگی عادی داشتند و مایحتاج خود را خودشان تولید می کردند، همه متعلقاتشان را رها می کنند، اموالشان را از دست می دهند و با هزار مکافات مهاجرت می کنند تا شاید یک کار حمالی با حداقل دستمزد و یک آشغالدونی برای زندگی پیدا کنند. آیا از چنین کشوری که مردمش به خودشان رحم نمی کنند، می شود انتظار داشت که در کشورهای دیگر جنایت بار نیاورند؟ آیا به چنین ملتی که در هر فرصتی به فکر چاپیدن هموطنانشان هستند می شود اعتماد کرد و در عرصه بین المللی انتظار نداشت که نگاه سودجویانه و استعمارگونه به منافع کشورمان نداشته باشند؟
در رمان خوشه های خشم یکبار بسیار صریح تاکید می شود که باید اسلحه داشت. در آمریکا شما بدون اسلحه نباید جایی بروید. گرچه بهجز یکبار که یک پلیس تیرش خطا می رود و به دست یک زن برخورد می کند، دیگر هیچگاه از اسلحه استفاده ای نمی شود، اما رمان لزوم اسلحه داشتن در این کشور را بیان می کند. در آمریکا وحشیگری به قدری بی داد می کند که خوشه های خشم برای دفاع اسلحه داشتن را کاملا منطقی و مشروع می داند. کشته شدن برخی شخصیت ها به دست پلیسی که در اصل باید حافظ مردم باشد تیر خلاصی است بر نا امنی آمریکا. البته که آمار و اخبار در حال حاضر نیز تایید کننده همین مسئله هستند و این وضعیت پس از حدود ۱۰۰ سال هنوز ادامه دارد.
مثلا طبق آمار اصلی ترین علت مرگ و میر کودکان در آمریکا اسلحه گرم است و طبق اخبار می بینیم که آمریکا خشن ترین برخورد را با معترضانِ جنگ افروزی علیه فلسطین داشته است. معترضانی که هیچ رفتار خشونت آمیزی نداشتند و با خود هیچ اسلحه یا ابزار خطرناکی حمل نمی کردند. رفتار پلیس با فعالان ضد جنگ و ضد اسرائیل در امریکا دقیقا همان رفتار وحشیانه پلیس علیه مهاجرین در رمان خوشه های خشم است. ۱۰۰ سال گذشته اما ذات آمریکا تغییری نکرده.
نگاه به دین
رمان خوشه های خشم نگاهی تقریبا منفی به دین مسیحیت دارد. در اوایل رمان از خدا و دین شکایت می شود که چرا این بلا به سر مردم آمده. شخصیت کیسی که کشیش همراه خانواده جود هاست، انگار نسبت به مسیحیت شبهه دارد و پاسخ های خود ساخته ای به شبهاتش می دهد. این شبهات از سنگین ترین شبهات خداشناسی هستند(موسوم به شبهه شر) و در رمان های فراوان دیگری هم مطرح شده اند. ما قبلا در اینجا و اینجا پاسخ این شبهات را داده ایم و توصیه می کنم که آنها را مطالعه کنید.
اما کشیش از پاسخ گویی به این شبهات ناتوان است و بخاطر همین از کشیش بودن و واعظ بودن کنار می کشد. حتی واعظ، در زمانی که هنوز از کشیش بودن کنار نکشیده بود، آدم دورو و هوس رانی بوده. موعظه های او باعث دردسر بودند. گاهی او را برای کاری می خواستند(مثلا دعا برای شفای بیمار) اما کمک او به هیچ دردی نمی خورده و علم قضیه را فیصله می داده است. یعنی رمان قصد دارد علم و دین را در تقابل هم نشان دهد. حتی غسل تمعیدهای واعظ هم سود و ضرری نداشتند و امری بیهوده معرفی می شوند(توسط خود واعظ). همچنین می فهمیم که اعتقاد واعظ راسخ نیست و گناه و ثوابی برای این دنیا قائل نیست، فقط دوست داشتن و عشق را برای کائنات قائل است که همه شبهات او برآمده از نقص های آیین مسیحیت هستند. ولی اشاره ای به ناقص بودن مسیحیت نمی شود و تمام این نقص ها پای ماهیت دین نوشته می شود.
در اردوگاه دولتی مسیحیان متعصب به شدت مراسم رقص و شادی را بد می دانند و نسبت به آن غضب نشان می دهند. در حدی که یک زن باعث رنجش رزاشارون آبستن می شود و یکجورایی کل اردوگاه از او به ستوه آمده اند. مراسمات غسل تمعید نیز با فضاسازی سیاهی داستان پردازی می شوند.
در کل نویسنده خوشه های خشم در زمان بدبختی خدا را در داستانش چندان جا نمی دهد. طبق باور او و روایتش، خدا اگر بندگانش را دوست داشت از چنین بلایی جلوگیری می کرد. الان هم مردم دغدغه های مهم تری دارند و به فکر خدا نمی توانند باشند. گرچه به دلیل فضای مذهبی حاکم به جامعه آن زمان آمریکا، مراسمات مذهبی، دعا و صحبت هایی در مورد مسیح و سایر ارکان مذهبی در داستان وجود دارد، اما نقش چندان خاصی ندارند و صرفا در حاشیه هستند.
سخن آخر خوشه های خشم
هر آنچه که از نظر محتوایی قصد نویسنده خوشه های خشم بود را در این مقاله برای شما موشکافی کردم. خواندن و تحلیل این رمان و رمان های شبیه به آن به علاوه مطالعه اتفاقات تاریخی که رمان در آن زمان روایت می شود، می تواند از نظر محتوایی، عبرت گیری، کسب تجربه، شناخت جوامع، تحلیل اتفاقات تاریخی و… به ما کمک کند. هیچ فیلم و سریالی به اندازه یک رمان خوب به ما اطلاعات مفید نخواهد داد.
چنین رمان هایی اگر با نگاه نقادانه و تحلیلی مطالعه شوند، دانش زیادی را برای مخاطب خود به همراه خواهند داشت. چراکه هدف نویسنده ها از نوشتن چنین داستان هایی، بازتاب وضعیت آن زمان بوده است و قصد داشتند تا محتوایی خاص را برای آیندگان به یادگار بگذارند.
خوب است بخوانید:
نقد و بررسی فیلم خوشه های خشم (The Grapes of Wrath)؛ اقتباسی ماندگار و بی وفا
ممنون از مطلبتون
خواندنی و مفید بود
سلام لطفا انیمه Neon Genesis Avanglion را نقد کنید با تشکر…
سلام علیکم
۱.۵ سالی هست نقدش رو داریم کار می کنیم
اثر قوی هستش
تموم شه نقدش منتشر می کنیم