یکی از نکات مهم فیلمسازی این است که فیلمساز باید دغدغه خود را “زیست کرده باشد“ تا بتواند تصویر درستی از آن را در فیلمش انعکاس دهد.
به طور کلی دغدغه مندی، سرگرم کنندگی و هنرمندی کارگردان در بکارگیری فرم مناسب برای ایجاد محتوای مد نظرش سه ضلع سینمای مطلوب را تشکیل می دهند. نکته مهم این است که دغدغه کارگردان باید از دلش برخیزد تا لاجرم بردل بیننده بنشیند. در غیر این صورت هرچند کارگردان هنر بکارگیری فرم را بخوبی بلد باشد و فیلمش سرگرم کننده هم باشد اما نمی تواند تصویر درستی از دغدغه مدنظرش را در فیلم ارائه کند.
به بیان دیگر اگر کارگردان هنرمند دغدغه خود را زیست نکرده باشد و آن دغدغه از اعماق وجودش برنیاید، نتیجه اش میشود فیلمی که با فرم های خوب، تصویر غلط و دروغین را به نمایش میگذارد.
به عنوان مثال کارگردانی که می خواهد فیلم عرفانی بسازد باید خودش عارف باشد تا پس از بکارگیری فرم های مناسب بتواند تصویر درستی از عرفان را در فیلمش به نمایش بگذارد. البته باید توجه داشت که فیلمسازی که بخواهد در مورد فضانوردی فیلمی بسازد لزوما نباید فضانورد باشد، چرا که عرفان مقوله ای از جنس ” شدن ” است اما فضانوردی مقوله ای از جنس ” علم ” است. هر کسی می تواند با خواندن نکات علمی تبدیل به یک عالم شود چرا که عالم شدن نیازی به تجربه و حرکت درونی ندارد اما هر کسی با خواندن نکات عرفانی نمی تواند عارف شود چرا که عارف شدن نیاز به تجربه و حرکت درونی دارد . همچنین فهم شرایط جنگی از جنس “شدن” است. یعنی برای ساخت فیلم جنگی باید کارگردان شخصا جنگ را تجربه کرده باشد یا مشاوران نظامی باتجربه داشته باشد تا بتواند تصویر درستی از جنگ ارائه کند.
فرانسیس فورد کاپولا در “اینک آخرالزمان“ با اینکه دغدغه صلح و مخالفت با جنگ دارد، به علت اینکه هیچ وقت شرایط جنگی واقعی را درک نکرده، بنابراین نمی تواند تصویری درست و صحیح از جنگ ارائه کند و در خلال آن دغدغه اش را بیان کند. فیلم آغاز خوبی دارد. نمایش جنگل های استوایی و سرسبز چشم نوازی که با دود زرد رنگ و صدا و تصویر هلیکوپتر جنگی همراه می شود و ناگهان آتش و نابودی!
محتوای فیلم اینک آخر الزمان
کاپولا(کارگردان) در رابطه با جنگ ویتنام سه دیدگاه اصلی دارد و همه تکنیک ها و بعضا فرم های اینک آخرالزمان در خدمت بیان این سه دیدگاه است:
دیدگاه اول) سربازان ارتش آمریکا جوانانی هستند که اصلا برای جنگیدن ساخته نشده اند، آنها غالبا اهل عیاشی و تفریح و خوشگذرانی هستند و همین دیدگاه را در منطقه جنگی هم دارند. به همین علت در برخورد با خطر بسیار وحشت می کنند و همین وحشت زیاد باعث انجام جنایات جنگی می شود. سربازان ارتش آمریکا خودشان هم از انجام جنایات جنگی ناراحت هستند اما با توجه به عدم تجربه و نابلدیشان در میدان جنگ انجام جنایات جنگی توسط آنها اجتناب ناپذیر است.(سربازان همراه کاپیتان ویلارد)
دیدگاه دوم) فرماندهان ارتش آمریکا افراد کاربلد و نترس و شجاعی هستند که وجدان انسانی بیداری دارند. آنها هم مثل سربازان، اهل خوشگذرانی اند و هرچند در میدان جنگ ممکن است با خشونت رفتار کنند اما مراقب زن ها و بچه ها و بیگناهان هستند. (فرمانده نیروی هوایی)
دیدگاه سوم) هر انسانی در درون خودش یک جنبه انسانی و لطیف و یک جنبه حیوانی و خشن دارد و بسته به اینکه به کدامیک از این دو بها داده شود، یکی بر دیگری غلبه می کند.
در نظر اینک آخرالزمان آنجایی که بعد حیوانی انسان ها به بعد انسانی شان غلبه می کند و خشونت به حد اعلای خودش می رسد و افراد بدون قضاوت کردن و یا وحشت از انجام جنایات فقط و فقط جنایت و کشتار انجام می دهند، آنجا آخرالزمان است.(منطقه خودگردان سرهنگ کوارتس)
در نظر فیلم اینک آخرالزمان با وجود امکانات جنگی و توان بالای ارتش آمریکا اما ناهماهنگی بین فرماندهان جنگ و بی نظمی در بین آنها باعث سردرگمی سربازان و مشغول شدن آنها به کارهای حاشیه ای می شود. در نتیجه پیروزی حاصل نمی شود.
بررسی تکنیک ها و فرم های فیلم اینک آخرالزمان که در خدمت بیان این سه دیدگاه است
سکانس معرفی سربازان ارتش آمریکا
سربازان همراه کاپیتان ویلارد در فیلم، درواقع نماینده همه سربازان ارتش آمریکا هستند. افرادی که گویا برای تفریح و داشتن اوقاتی خوش به جنگ آمده اند. مثلا یک آشپز که با هدف آشپزی کردن وارد ارتش شده. او عاشق مجلات جنسی است و اصلا برای جنگیدن ساخته نشده. یک نوجوان 17ساله سیاهپوست که اصلا تجربه جنگ ندارد. یک موج سوار که بیشتر حمام آفتاب می گیرد و موج سواری می کند و یک سیاهپوست میانسال که مسئول قایق است و کمی با دیگران فرق دارد(او سیگار نمی کشد، اهل تفریحات جنسی نیست و…).
تصویری که کارگردان از سربازان ارتش آمریکا نشان می دهد نشانگر آن است که سربازان، منطقه جنگی را با منطقه توریستی اشتباه گرفته اند. آنها می رقصند، موج سواری می کنند، مجلات جنسی را ورق می زنند، حمام آفتاب می گیرند، مواد مخدر مصرف می کنند، پای نمایش رقص می نشینند و… . گویا آنها آموزشی برای جنگیدن ندیده اند و طبعا در مواجه با خطر بسیار وحشت می کنند. پس ممکن است ناخواسته جنایاتی را هم انجام دهند. که البته پس از انجام جنایت پشیمان می شوند(تطهیر جنایات آمریکا).
سکانس پیام شهردار سایگون به سربازان آمریکایی از سکانس های جالب فیلم است. درآن سکانس شهردار از سربازان آمریکایی می خواهد تا شهر را تمیز نگه دارند و مراقب باشند تا لباس های زیرشان چهره شهر را زشت نکند(گویا آقای شهردار به تعدادی توریست پیام می دهد).
همچنین در سکانس بازجویی از قایق، تاکید کارگردان بر وحشت سربازان آمریکایی و انجام ناخواسته خشونت در حین ماموریت است. سپس همگی آنها از اوضاع پیش آمده متاسف می شوند و می خواهند تا فرد زخمی را نجات دهند و آشپز با گریه شدید ناراحتی خود را نشان می دهد. در سکانسی که بومیان منطقه با نیزه و تیرهای چوبی به قایق حمله می کنند سرنشینان قایق همگی وحشت کرده و به شکل دیوانه واری شروع به شلیک می کنند و همین وحشت بی مورد باعث عدم کنترل شرایط و مرگ مسئول قایق می شود.
سکانس معرفی فرماندهان جنگ
تنها فرمانده موجود در صحنه جنگ، فرمانده نیروی هوایی، سرهنگ کیلگور است. او قدی بلند و اندامی ورزیده و دستمال گردن و کلاه گاوچرانی دارد و روی هلیکوپترش جمله “ فراتر از مرگ“ نوشته شده است. دوربین برای اولین بار از پایین او را می گیرد که به معنای اقتدار و عظمت است. سرهنگ کیلگور نماینده همه فرماندهان جنگ ویتنام در فیلم است. فردی که مثل سربازان دیگر منطقه جنگی را با منطقه توریستی اشتباه گرفته و تخته موج سواری اش را همراه هلیکوپتر جنگی به همه جا می برد.
اما شخصیت پردازی او نشان از شجاعت و کاربلدی او دارد. او از آتش و دود و گلوله نمی ترسد و با شنیدن صدای خمپاره درحالی که همه سربازان روی زمین می خوابند، حتی خم هم نمی شود. وی فردی جوانمرد است و حتی به دشمن درجه یک خود یعنی به سرباز ویت کنگ زخمی هم آب می دهد و به خاطر او با سرباز خودش درگیر می شود. کیلگور هر چند به دهکده حمله می کند و ویت کنگ ها را می کشد اما با تمام وجود به بچه ها و زن ها کمک می کند تا به کمک ماشین های زرهی ارتش آمریکا از معرکه نجات پیدا کنند. با همه اینها او بخاطر مساعد کردن شرایط برای موج سواری، درختان ساحلی را به آتش می کشد. کیلگور فرد شجاعی است که از بوی باروت لذت می برد اما ابدا جنایتکار نیست و منتظر پایان جنگ است.
سکانس حمله سرهنگ کیلگور به دهکده یکی از سکانس های مهم فیلم است. این سکانس فرم خوبی دارد. پخش موزیک مناسب جنگ با نمایش مسلسل و بمب ها و ادوات جنگی و رژه هلیکوپتر ها همراه می شود و نفس را درسینه حبس می کند. کارگردان به خوبی ابهت و اقتدار نیروی هوایی ارتش آمریکا را به رخ بیننده می کشد. سپس نوبت به نمایش حمله می رسد. پس از نمایش آن همه ادوات جنگی و آمادگی برای حمله گسترده، تقریبا هیچ خشونت و بی رحمی نسبت به مردم بی گناه دهکده دیده نمی شود. آنها تنها سربازان ویت کنگ را می کشند و ماشینی را سرنگون می کنند که حامل سلاح است و قبل از به رگبار بستن زنان در حمله هوایی نشان داده می شود که همین زنان عامل ویت کنگ ها هستند که یک هلیکوپتر امداد را منفجر کرده اند.
در ادامه به رگبار بستن هلیکوپترها توسط ویت کنگ ها نشان داده می شود و پس از نمایش قهرمانی های سربازان نیروی هوایی در نابودی دشمنان، سپس نوبت مظلوم نمایی برای سربازان آمریکایی می رسد(سربازی نمایش داده می شود که یک پایش قطع شده و دارد زجر می کشد). وقتی دوربین اجساد کشته شدگان ویتنامی را نشان می دهد در واقع تنها شرایط جنگی را بازگو می کند و هیچ مظلومیتی را متوجه ویتنامی ها نمی کند. اما در مورد نمایش زخمی شدن سرباز آمریکایی کاملا قضیه بر عکس است.
سکانس های نمایش بی نظمی و عدم هماهنگی بین فرماندهان جنگ
وقتی ویلارد خود را به سرهنگ کیلگور معرفی می کند او از ماموریت ویلارد اظهار بی اطلاعی می کند. هنگامی که ویلارد به گروهی از سربازان می رسد متوجه می شود که فرمانده آنها کشته شده و آنها حتی متوجه نیستند که تماس رادیویی شان قطع است. وقتی ویلارد به گروهی از سربازان که در پل می جنگند ملحق می شود می فهمد اصلا فرمانده ای در این جبهه وجود ندارد و هر سرباز مستقلا عمل می کند.
سکانس های مربوط به مطرح کردن نزاع درونی خیر و شر در نهاد انسان
وقتی ماموریت کاپیتان ویلارد به او محول می شود، ژنرال ارتش درباره سرهنگ کورتس میگوید:« در درون هر انسانی همین تضاد وجود داره. بین خوب و بد. بین مسائل منطقی و غیر منطقی. همیشه خوب برنده نمی شه. هر مردی در زمان خاصی خرد میشه…کورتس به این نقطه رسیده و دیوانه شده…»
این جمله همان دیدگاه کارگردان فیلم است که در ادامه تلاش بر اثبات آن برای بیننده دارد.
کورتس شخصیتی است که به علت حضور در مناطق مختلف جنگی جنبه شر او به جنبه خیرش غلبه کرده و دیگر از انجام جنایت ترس و وحشتی ندارد. او می گوید:« وحشت چهره ای داره که باید باهاش دوست باشی.» خود کورتس هم با وحشت خودش دوست شده است. او می گوید:« داشتم خزیدن یه حلزون رو رو لبه تیغ می دیدم، رو لبه تیغ تیز… و زنده موند.» این جمله بخوبی تفکر کورتس را نشان می دهد که بر وحشت و ترس خودش غلبه کرده و دیگر از انجام جنایت باکی ندارد. او به راحتی سر بریده دشمنش را جلوی ویلارد می اندازد در حالی که ویلارد از آن بسیار وحشت می کند. همچنین تمام بخش های منطقه خودگردان کورتس پر از اجساد است.
کورتس مخالف سیاست های کلی جنگ ارتش آمریکا نیست. او هم مثل ارتش با ویت کنگ ها می جنگد. به نوعی ارتش آمریکا را در نبرد با دشمن کمک می کند اما روش جنگیدن او با ارتش آمریکا متفاوت است. او جنایاتش را بدون وحشت و نگرانی انجام می دهد. در حالی که فرماندهان و سربازان ارتش آمریکا جنایت کار نیستند و اگر هم جنایتی انجام می دهند ناشی از ترس و وحشتشان در بحبوحه شرایط جنگی است.
در میان اجرای رقص جنسی و خوشگذرانی سربازان تصویر محکم و با اراده کورتس نشان داده می شود و ویلارد نامه کورتس را میخواند:« تا زمانی که افسران و سربازان ما به این راه ادامه بدهند درست مثل توریست ها در ویتنام باقی خواهند ماند… تا زمانی که غذای گرم و موسیقی و دیگر شرایط رفاهی جز شرایط طبیعی باقی بمانند، سربازان فقط توانایی هایشان را از دست خواهند داد. ما به افراد کمتر ولی بهتری احتیاج داریم… اگر این افراد را داشتیم، می توانستیم به پیروزی برسیم.»
در طرف دیگر کاپیتان ویلارد هنوز جنبه انسانی خودش را حفظ کرده و مثل کورتس نشده است. سکانس رابطه ویلارد با زن فرانسوی موید همین نکته است. زن فرانسوی به او میگوید:« در وجود تو دونوع شخصیت وجود داره، متوجه هستی؟… یکیش اونی که آدم می کشه و یکیش اونی که عشق می ورزه.» و آغاز رابطه، مهرتاییدی است بر اینکه هنوز آن جنبه از شخصیت ویلارد که عشق می ورزد وجود دارد.
در سکانس نهایی نیز ویلارد پس ازکشتن کورتس(به نشانه مخالفت با خشونت و نشان دادن بعد انسانی خود) سلاح خود را به زمین می گذارد و به تبع او همه افراد گروه سلاحشان را به زمین می گذارند.
موارد فوق تمام تصویری است که کاپولا در فیلم اینک آخرالزمان از جنگ ویتنام به بیننده نشان می دهد. تصویری که برای کسی که اندک مطالعه ای درباره جنگ ویتنام داشته باشد کاملا مسخره و خنده دار است. اینک آخرالزمان یک منتقد جنگ است اما جرات نقد کردن را در فیلمش ندارد. دوربین فیلم اینک آخرالزمان کاملا همراه و همگام و مطیع سربازان و فرماندهان ارتش آمریکاست و با چنین دوربینی ابدا نمی توان منتقد جنگ بود.
انتقادات اینک آخرالزمان به جنگ بسیار سطحی است. فیلم نظر شخصی اش در رابطه با جنگ را تنها در چند دیالوگ(بدون تصویر) در بین آن همه تصویر پنهان می کند که نتیجه اش می شود تاثیر گذاری اندک آنها در ذهن مخاطب. اینک آخرالزمان همه جنایات جنگی را یا به گردن تعدادی سرباز بی تجربه می اندازد که به علت وحشت ناشی از شرایط جنگی ناخواسته دست به جنایت زده اند. یا آنها را به گردن تعداد معدود فرماندهان ارتش می اندازد که بعد حیوانی شان بر بعد انسانی شان غلبه کرده. البته که ژنرال های ارتش آمریکا هم مخالف حضور چنین افرادی در جنگ هستند.
نکات فرعی اینک آخرالزمان
وقتی حمله نیروی هوایی برای تسخیر یک جزیره نشان داده می شود، آهنگ جنگی همزمان با نمایش ادوات نظامی پخش می شود که بیانگر ابهت و هیجان سکانس و البته نیروی نظامی آمریکا است.
بیان جمله «آشپز برو پشت تیربار….» از زبان مسئول قایق که نشان دهنده عدم هماهنگی بین مهارت های سربازان و مسئله جنگ است.
چسباندن عکس جنسی به روی قایق جنگی! که نشانه عدم هماهنگی بین ذهنیت و خواسته سربازان با مسئله جنگ است.
جمله آشپز به دختر رقصنده در هلیکوپتر که میگوید: «اگر جنگ ویتنام نبود من تورو نمیتونستم ببینم.» که بیانگر دیدگاه سرباز آمریکایی به جنگ است.
در سکانس درگیری در دوطرف پل وقتی برخی سربازان می خواهند خود را به قایق برسانند تا نجات پیدا کنند یکی از آنها یک چمدان به دست دارد. درست مثل یک توریست!
وقتی کاپیتان فرانسوی می گوید: «اینجا خانواده ما رو کنار هم نگه می داره.» ناگهان صندلی های خالی شده دور میز نشان داده می شود تا بخوبی حرف کاپیتان فرانسوی نفی شود.
در سکانس مراسم خاکسپاری نوجوان 17 ساله، پرچم آمریکا در حالی که به علت شرایط جنگی پاره و کهنه شده به نمایش درمیاید.
نقطه ضعف بزرگ فیلم اینک آخرالزمان
در بسیاری از سکانس ها کارگردان سعی کرده تا حرف ها و دغدغه هایش را در قالب گفتگو های بین شخصیت ها بیان کند و این نقطه ضعف بزرگ فیلم است. زبان سینما، زبان تصویر متحرک است. در سینما تصویر بر صدا ارجحیت دارد و کارگردان هنرمند آن است که با فرم های مناسب و با زبان تصویر محتوای مد نظرش را به بیننده منتقل کند. در اینجا به این مهم نصفه و نیمه پرداخته میشود و بار معنایی انتقال محتوای اصلی فیلم بجای اینکه بر دوش تصاویر باشد بردوش صداهاست. این امر در برخی جاها فیلم را حوصله سربر کرده است.
انتقادات کاپولا
کارگردان انتقاداتی نسبت به جنگ دارد که در چند جای فیلم بیان می کند. در سکانس ملاقات با فرانسوی ها بیان میشود که ویتنامی ها افراد نژاد پرستی هستند که تنها به پول فکر می کنند و اعتماد آمریکایی ها به آنها کاملا اشتباه است؛ و یا بیان این نکته که آمریکایی ها قدرت را برای خودشان می خواهند و اگر بتوانند بعد از کره و ویتنام و تایلند و فیلیپین شاید به فکر تسخیر اروپا هم بی افتند و در مقابل هم همه ملت ها برای آزادیشان می جنگند؛ و همچنین اینکه سیاستمداران آمریکایی در رابطه با جنگ ویتنام به مردمشان دروغ می گویند .
این انتقادات هر چند در چند جای فیلم مطرح می شود اما همانطور که قبلا گفته شد، این انتقادات تنها تکیه به گفتگو دارد و زبان تصویر در بیان آنها تقریبا وجود ندارد. بنابراین در برابر پیام کلی فیلم وزن چندانی ندارند و دیده نمی شوند. همچنین کارگردان در جاهایی از فیلم با ترفند های مختلفی مثل سکانس رقص که در نهایت با حمله سربازان به روی صحنه همه چیز خراب می شود و ” آهنگ ناکامی“ پخش می شود، نگاه انتقادی خود را به مسئله عیاشی سربازان آمریکایی فاش کرده است.
شخصیت پردازی ضعیف
در ابتدای فیلم شخصیت کاپیتان ویلارد بخوبی به بیننده معرفی می شود. یک کاپیتان کارکشته و با تجربه که ماموریت مهمی را به عهده می گیرد. اما شخصیت او در سکانس های مربوط به عملیات هوایی به حاشیه می رود و همچنین در تعامل با دیگر سرنشینان قایق آنطور که باید جایگاهش حفظ نمی شود. در سکانس بازجویی از قایق ویتنامی نقش او آنقدر کمرنگ می شود که گویا اصلا در صحنه حضور ندارد و در سکانس حمله بومیان به قایق نقش او کمی برجسته تر می شود. به طور کلی شخصیت ویلارد به گونه ای پرداخته شده که با آنچه که در ابتدای فیلم به بیننده معرفی می شود و بیننده در طول فیلم انتظار دیدن آن را دارد، متفاوت است و به بیان دیگر شخصیت ویلارد آن چیزی که باید باشد، نیست.
شخصیت کاپیتان ویلارد و آشفتگی ذهنی او و علاقه وافرش به حضور در جنگ به خوبی نشان داده می شود. کارگردان از روش گره زدن(دیزالو کردن) مجموعه ای از تصاویر مثل تاریکی جنگل، آتش، نمای بسته چهره پریشان ویلارد و همچنین نمایش خون و مشروب، گریه و… سعی در انتقال مفهوم مد نظرش به بیننده دارد. در ابتدای کار شخصیت کاپیتان ویلارد بخوبی پرداخته می شود اما در ادامه، شخصیت پردازی او ضعیف می شود.
رابطه کورتس با اعضای گروهش به درستی نشان داده نمی شود. بیننده در طول فیلم مشتاق فهمیدن این رابطه است. اما در سکانس ورود به منطقه خودگردان، چیزی عایدش نمی شود. آنقدر بین کورتس و طرفدارانش فاصله وجود دارد که گویا او کار خود را می کند و طرفدارانش کار خودشان را می کنند. کارگردان می توانست با نشان دادن یک سکانس سخنرانی کورتس برای طرفدارانش و تشویق های ممتد او توسط آنها چگونگی این رابطه را برای بیننده روشن کند. اما در فیلم خبری از این مسائل نیست.
شخصیت پردازی ویتنامی ها کاملا محو و نابود است. گویا اینان تنها کارکرد تزئینی در فیلم دارند. البته شخصیت سرهنگ کیلگور و همچنین شخصیت آشپز و مسئول قایق و نوجوان سیاه پوست به خوبی پرداخته شده اند.
فیلم اینک آخرالزمان بر خلاف واقعیت
ویت کنگ ها در فیلم بسیار ضعیف و ناتوان نشان داده شده اند. آنها حتی ادوات جنگی مناسب هم در اختیار ندارند و در مقابل، آمریکایی ها به راحتی دست برتر جنگ هستند. انگار نه انگار که پس از 9 سال حضور آمریکا در ویتنام و قتل عام حدود 5/3 میلیون نفر، در نهایت این ویت کنگ ها بودند که موفق به اشغال سایگون و فراری دادن آمریکایی ها در آوریل 1975 از ویتنام شدند.
نتیجه گیری نهایی اینک آخرالزمان
اینک آخرالزمان قصد دارد تا دلایل شکست آمریکا در جنگ ویتنام را بیان کند. در این بین می خواهد آمریکا را هم تطهیر کند و جنایاتش را لاپوشانی کند. کارگردان به خوبی از فرم در جهت رساندن این محتوا به خودآگاه و ناخودآگاه نویسنده بهره می برد. اما در آخر باید گفت که کارگردان چندان با ماهیت جنگ آشنایی نداشته و اگر واقع بینانه و شاید سخت گیرانه به فیلم اینک آخرالزمان نگاه کنیم، یک جنگ دور از واقعیت را به نمایش در آورده است. در فیلم هایی همچون ستیغ اره ای می توان خود جنگ و ماهیت جنگ را بهتر درک کرد اما در این فیلم چیزی جز یک نمایش خیالی نمی بینیم.
ما اعتراض داریم!
به “نقد سیاسی اتک ان تایتان”نیاز داریم!
تا تحویلش نگیریم!
آروم نمیگیریم!
آقای نویسنده
بفرما تحویل بگیر
همه منتظرن