فیلم سینمایی

نقد و بررسی فیلم سینمایی خورشید؛ روایت طلایی از نسل طلایی

شکستن کلیشه کودکان کار به قلم مجید مجیدی

نور در خورشید

مجید مجیدی، کارگردانی که از موضوعات پرهیاهو اما گمشده در شلوغی شهر، ایده نو خلق می کند. داستان فیلم های  او همیشه  از جایی شروع می  شود که به  نظر،  فیلمی  با موضوع ساده و دمدستی هستند اما هر چه سکانسها جلوتر می روند پیچید گی معنا در دل قصه بیشتر فاش می شود.

با تماشای فیلم بچه های آسمان و آوازگنجشک ها در سالهای گذشته، زاویه دید متفاوت او برهمگان مشخص شده است. نتیجه هایی که مخاطب در پایان قصه از فیلمهای او می گیرد، معمولا نوعی همزاد پنداری با قشر خاصی از جامعه به خصوص کودکا ن است که گاهی در طول روز برای آنها و معصومیتشان، احساس نگرا نی و دلسوز ی می کنیم ولی کار یبیشتر از این انجام نمی دهیم.

مجیدی در فیلمهای خود اکثرا نویسندگی را هم به عهده دارد. او اکنون با  فیلم دیگری روی پرده آمده است. خورشید، داستان زند گی کودکانی ست که به دلایل مختلف، فرصتی برای کودکی ندارند و شانه هایشان زیر رنج بزرگ بودن در حال خُرد شدن است. بچه هایی که زمانی برای  شیطنت کودکانه ندارند و باید فقط به فکر یک چیز باشند؛ نان شب!

مجیدی زمانی قدم در راه  ساخت این فیلم گذاشته است که  کشور ما درگیر  بحران اقتصادی، گرانی و تحر یم بوده. فشار اقتصادی و فقر بیش از پیش، قشر پایین جامعه را عذاب می دهد و  برای  گذراندن زندگی مجبورند دست به کارهایی بزنند که در تضاد بااخلاق، شرع و قانون است. شاید نظر برخی این باشد که آنها چاره ای ندارند اما مهم این است که انسان در همین بزنگاه ها انتخاب انسانی داشته باشند.

داستان درباره پسری نوجوان به نام علی است که پدر و خواهرش را از دست داده و مادرش در آسایشگاه روانی بستری است. او برای اینکه بتواند نیازهای خود و مادرش را رفع کند و مادرش را از آسایشگاه نزد خود بیاورد با دوستانش مشغول به کار است. روزی شخصی به نام هاشم به او پیشنهاد کار برای یافتن گنج می دهد و…

کودک کار یا بزهکار

ماجرا از جایی شروع می شود که هم بغض و دلسوزی همراه دارد، هم نکوهش و ملامت.

همیشه تصورمان از کودکان کار بچه هایی هستند که برای خرج روزانه به دستفروشی وبیگاری مشغول اند، نه کودکانی که در پارکینگ فروشگاه ها مشغول قالپاق دزدی و بازکردن تایر ما شین های  گران قیمت  هستند. اینجاست  که ملامت،  نسبت به کارگردان در ذهنمان نقش  می بندد. ولی درکنار آن نگهبانی که با زور، کودک افغانی را می برد اثر این ملامت را پاک و آن را به دلسوزی برای کودکان  بیچاره مبدل می کند.

اختلاف طبقاتی کودکان با کسانی که به ماشین هایشان حمله کرده اند از فضای بزرگ و پرزرق وبرق فروشگاه، بلافاصله بعد از آن آب تنی کودکان در حوضچه پارک و بازهم فریاد نگهبان و پایان خو شی زود گذر، مشخص می شود.

نقد و بررسی فیلم سینمایی خورشید؛ روایت طلایی از نسل طلایی

 فقط یک کودک کار درفیلم، نقش حقیقی دارد و به دستفروشی در مترو مشغول است. دخترک افغانی که با تصمیم علی و برادرش مبنی بر یافتن گنج مخالف است. عاقبت هم، مأموران شهرداری او را می گیرند و موهای سرش را میتراشند. این نشان ایست برای بی پناهی و حقارت این کودکان، از هر قوم و ملیتی که باشند.

به نظر می آید در این سکانس، مجیدی میخواهد به مطلبی درخورتوجه اشاره کند. اگر باقی کودکان هم مثل دخترک فقط دست فروشی می کردند، مورد ظلم و ناملایمتی مسئولین قرار می گرفتند. جبر زمانه و ظلم  صورت گرفته در حق این  کودکان،  خیلی خوب به تصویرکشیده شده است. جدا از مسئولین، علی و دوستانش مورد ظلم و سوءاستفاده هاشم قرار می گیرند. هاشم با وعده شراکت در گنج، او را برای پیدا کردن آن تطمیع می کند.

علی برای رسیدن به آرزوهایش و رهایی از سختی ها، حرف هاشم را می پذیرد.

گنج در دل خورشید

گنج  در زیرزمین  جایی  نهفته است  که  جایگاه  گنج  واقعی ست. مدرسه خورشید،  محلی برای درس خواندن کودکان کار، در زیرزمین خود، گنجی پنهان دارد که علی و دوستانش را به آنجا می کشاند.   اگر این گنج نبود او و دوستانش  هیچوقت برای  گنج استعدادهای بی نظیرشان  به سمت مدرسه نمی رفتند، هاشم، نامی هم پیدا نمی شد که آنها را برای تحصیل، تشویق کند.

بچه ها به هر قیمتی شده به مدرسه راه پیدا می کنند و با ترفندهای مختلف، روزانه به کندن تونل برای رسیدن به گنج اهتمام می ورزند و تا اواسط فیلم پشت به پشت هم می ایستند. کم کم طی اتفاقاتی که باز هم جبریست، هرکدام نه تنها از گنج خودشان بلکه از گنج واقعی هم دور می شوند.

نقد و بررسی فیلم سینمایی خورشید؛ روایت طلایی از نسل طلایی

هرکاراکتر و سکانس، یک نماد

شخصیت ها و صحنه های فیلم هرکدام نماد یک شخصیت و اتفاق در جامعه امروز ما هستند. کودکان کار حتی در مدرسه هم آسایش ندارند و با زورگویی و ناملایمتی مسئولین مواجه می شوند. قانون به دلیل کمبود پول و پرداخت نکرد ن اجاره بها به مالک ساختمان ، آنها را از مدرسه  بیرون کرده و فرصت تازه ای که برای پیشرفت به دست آورده بودند ، باز هم از آنها دریغ می شود.  

مدیرمدرسه که برای ورود علی و دوستانش به مدرسه سختگیری می کرد و مقابل بچه ها برای جلوگیری از دعوا و مشاجره می ایستاد، حال از دانش آموزان می خواهد برای گرفتن حقشان از دیوار مدرسه بالا بروند و به زور و خشم متوسل شوند. هرگاه مسئولین جامعه به یک موضوع  خاص التفات نکنند، افرادی پیدا می شوند که  شرط انسانیت را به جای آورند و جور بی مسئولیتی  مسئولین را بکشند، این افراد همیشه در صحنه حاضرند و شوری انقلابی گونه برپا می کنند. صحنه پرتاب کیف ها درون مدرسه و بالا رفتن کودکان از دیوار با تحریک آقای مدیر، برای گرفتن چیزی که حق طبیعی هر کودکی ست ولی جبر زمانه از آنها ستانده، بسیار تأثیرگذار است. این صحنه روح خفته احقاق حق و مبارزه علیه بی عدالتی ها و نابسامانی ها را در مخاطب بیدار می کند.

پس از اینکه بچه ها از دیوار بالا می روند و مدرسه را فتح می کنند، آقای مدیر و معاون برای اینکه تلنگری به مسئولین بزنند، کلیپی برای تقاضای کمک از مسئولین را منتشرمی کنند. نکته جالب توجه این است که مدیر مدرسه دقایقی پیش از کودکان خواسته بود با خشم و زور حقشان را بگیرند اما حال برای دریافت کمک، عنوان می کند برای داشتن جامعه ای سالم باید به این کودکان آداب و کنترل خشم را بیاموزیم. به نظرتان چه چیزباعث این تناقض رفتاری می شود جز اینکه جامعه در شرایطی قرار گرفته که گاهی بایدبه زور متوسل شد تا مسئول مربوطه، مردم را هم ببیند!

مدیردغدغه مند خورشید، به زعم خود برای  پیشرفت مدرسه و بچه ها، تصمیم می گیرد درانتخابات شورا شرکت کند و با کسب مقام، به وضعیت مدرسه سامان بخشد. اما وقتی هیچ مقام مسئولی  به داد خورشید نمی رسد و  آنها  مجبور به تخلیه مدرسه می شوند تمام پوسترهایش را پاره می کند. به نظر فهمیده در شرایط کنونی، پشت میزنشینی روحیه انقلابی  نمی خواهد.  شاید  هم  از  روزی  ترسیده که  با این  مقامها خود حقیقی اش را گم و دغدغه ها را فراموش کند. این بسیار قابل تأمل است و شاید لازم باشد به همه بگوییم قبل از ورود به هرکاری، میزان جنبه خود را بسنجیند.

معاون مدرسه مرد مهربان و دلسوزی که جواد عزتی نقش آن را بازی میکند؛ با احساسوظیفه در برابر کودکان محروم، آبرو و زند گیاش را به پای آنها میگذارد. او اخلاق و وجدانش را برای نجات مردم بیدار نگه داشته و از هیچ تلاشی فروگذار نمی کند.  لحظه دستگیری اش بسیار جالب است، او خودش دست به کار شده و مشغول تعمیر زنگ مدرسه است، همان لحظه به سراغش می آیند و او را با خود می برند، گویی می خواهند به نوعی جلوی سازندگی و اصلاح را بگیرند.

 پس از دستگیری ا ش نه تنها کسی جز بچه ها از او حمایت نمی کند بلکه همان مسئولین اورا با خود می برند و اندک حامی کودکان را هم پراکنده  می کنند. لحظه ای هم نمی اندیشند این کودکان حامی ندارند و برای زنده ماندن و زندگی کردن فقط خودشانند و خودشان. آنها  برای  حفظ امنیت و دفاع از خود در برابر ظلم و زور،  از آلتی  مثل تیزی  وپنجه بکس استفاده می کنند. اشیایی  که بودنشان در دستان کوچک این کودکان برای  ما غیرقابل باور است. برای دفاع از خود هیچ کلاس رزمی نرفته اند اما فنون دفاع و خشونت را کف خیابان جبرا آموخته اند. شاید اگر کسی به اوضاع از هم گسسته زندگیشان رسیدگی می کرد هیچ وقت تن به خشونت و بزه نمی دادند اما ظاهرا چاره ای برایشان نمانده است.

نقد و بررسی فیلم سینمایی خورشید؛ روایت طلایی از نسل طلایی

هاشم شخصی خلافکار و دودوزه باز که از علی و دوستانش برای رسیدن به مقصود، سوءاستفاده می کند؛ با بازی خوب علی نصیریان، رفتارهای عاری از فرهنگ و فریب-کارانه این نمونه افراد را به خوبی به نمایش می گذارد. وقتی مسئولین به جای حمایت ودفاع از کودکان کار با آنها مقابله می کنند مسلما این کودکان که انسانیت را درکوچه ها باضرب و زور معاوضه کرده اند به سوی هاشم های اطرافشان می روند.

سرایدار مدرسه با فهمیدن ماجرای گنج، طمع می کند. او هم برای به دست آوردن گنج و به امید داشتن زندگی بهتر، خودش را به سختی و بیچارگی می اندازد. فقر و محرومیت میان قشرکم بضاعت جامعه آنقدر بیداد می کند که در بحران اقتصادی کشور و زمانی که مسئولین به فکر این دسته از مردم نیستند، این رفتار، برای هرکسی می تواند طبیعی باشد که به هر جان کندنی شده خود و خانواده اش را نجات دهد. حتی اگر بهای آن فروختن نور اخلاق به نور گنج باشد.

نورپردازی در صحنه های مختلف فیلم برداری بسیار زیبا کار شده است. نور خورشیدی که از پشت  شیشه پنجره، هنگام نشستن سر کلاس درس به صورت علی می تابد و ظلمت و تنگی دالانی که در آن به دنبال گنجی واهی  می کوشد.

به طبع، وقتی نام فیلم خورشید است انعکاس و بازتاب نور خورشید در سکانسها باید معناهای خاصی را به بیننده القا کند. مجیدی و فیلم بردار الحق خوب توانسته اند از عظمت خورشید در لحظه های مختلف استفاده کنند. نوری که از هر پنجره به داخل مدرسه می تابد؛امنیت، گرما و خوشبختی را برای بچه ها در سایه تحصیل علم و ادب به ارمغان می آورد. در کنارش حس امیدی پر نور برای رهایی را در دل مخاطب زنده می کند. گویی به دور از هیجان ها می خواهد خیال مخاطب را از رهایی کودکان در پایان فیلم آسوده کند.

فیلم سکانس های هیجانی ندارد اما در تمام طول داستان، هیجانی نسبی که گاه با امید، خشم، دلهره و ترس آمیخته شده است احساسات مخاطب را تحریک می کند. صحنه ها طوری طراحی شده اند که تا لحظه آخر فیلم نمی توان چیزی را پیشبینی کرد و بیننده هر لحظه منتظر یک اتفاق خاص و دور از ذهن است .

 کبوتر نماد رهایی، پرواز و اوج گرفتن، در تمام سکانسهایی که هاشم با علی صحبت می کند معنای اسارت و زندان را تفسیر می کند اما در صحنه دستگیری هاشم، پرواز ورهایی کبوترها در آسمان، حس آزادگی به جان آدمی میبخشد.

می توان گفت فیلم به نوعی موضوع اصلی دیگری هم دارد. اعتیاد. پدر یکی از دوستان علی (محمد) معتاد است و برای خرج اعتیاد خود، می خواهد پسرش را به زور سرکار بفرستد. وقتی به مدرسه برای بردن پسرش می آید و ممانعت او را می بیند سایر بچه های مدرسه به او حمله  می کنند اما محمد با همه بدی های پدرش، از ا و دفاع می کند. در آخر هم، دست از مدرسه می کشد و دنبال پدرش م یرود. جالب است که این کودکان، قبل از هر چیز به خانواده نیاز دارند. رکنی که یا از آن محروم اند یا اگر دارند معصومیت کودکانه در آن جایی ندارد. انگار این کودکان از بطن مادر، بزرگ متولد می شوند.

نقد و بررسی فیلم سینمایی خورشید؛ روایت طلایی از نسل طلایی

زلال باران ،شفافیت نور و زنگ

علی برای اینکه بالاخره گنج را پیدا کند یک روز بارانی به آبراه تنگ و خطرناک می رود. صحنه ای که دلهره و امید را توأمان به مخاطب القا می کند. او گنج را که یک بسته مواد مخدر است پیدا می کند. این لحظه برای علی دقیقا همان بزنگاهی است که راجع به آن صحبت کردیم.

آیا علی باید انسانیت را زیر پا بگذارد ؟

آیا باید وجدان و اخلاق را به بسته ای که در دست دارد بفروشد؟

آیا جبر حاکم بر زندگی اش به او این اجازه را می دهد که امثال دوستش محمد را فدای خواسته هایش کند؟

او هر تصمیمی بگیرد باید بداند جدا از دیگران، خوشبختی و سعادت خودش هم به همین انتخاب بستگی دارد.

وقتی گنج مورد نظر پیدا می شود، علی در بهت و بغض، هر آنچه خشم از روزگار درسینه دارد بر سربسته مواد مخدر، خالی می کند و بدون لحظه ای تامل همه را درون آب می ریزد. او حاضر نمی شود محمدهایی بسازد که در فردای کشور جایی جز کف خیابان ندارند. چنین فرزندانی در مرز و بوم ما نسل طلایی انقلابی هستند که هر دهه سر بالا می آورند و فردایی روشن و سعادتمند برای ایران در قاب خورشید می سازند .

او سعی میکند خودش را از ظلمت آبراه به نور برساند. پس از تلاش بسیار وقتی به محیط مدرسه باز می گردد،  صحنه ای که او را در خط مستقیم نور خورشید به تصویرمیکشد نمادی از طلایی بودن نسل کودکانی ست که آینده ساز فردای ایران خواهند بود. او کار ناتمام معاون مهربانش را تمام می کند و زنگ مدرسه را به صدا در می آورد.

جامعه ما با وجود چنین فرزندانی هیچ وقت بی حرکت نمی ماند و هرکار نیمه تمام، به دست جوانان انقلابی وطن به سرانجام خواهد رسید.

صدای زنگ مدرسه و نور خورشید تابیده به جای جای مهد علم، پس از بارانی که پلیدی هارا شسته در سکانس پایانی فیلم، نمادی از آینده درخشان و گنج حقیقیست.

 

با تشکر از #حسین_عبداللهی_کرمانی

نوشته های مشابه

‫3 دیدگاه ها

    1. سلام متشکرم
      فیلم رو هم ببینید حتما، خالی از لطف نخواهد بود.
      موفق و پیروز باشید.

  1. سلام و عرض تشکر
    ممنون بابت تحلیل فیلم بنده را مجاب به دیدنش کردید به امید اینکه مثل سایر آثار استاد مجیدی خوب و دلگرم کننده باشه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *