معضل اعتیاد یکی از معضلات جامعه است که برخی فیلمسازان دغدغه مند به آن می پردازند. به طور کلی دغدغه مند بودن فیلمساز نشانه ای ارزشمند و تحسین برانگیز است. چرا که اینان قدرت سینما را در خدمت رفع مشکلات جامعه قرار می دهند و هنر فیلمسازی خود را برای رسیدن به هدفی ارزشمند و والا بکار می گیرند.
پس از مسئله دغدغه مندی کارگردان که بسیار مهم است، مسئله بکارگیری فیلمنامه خوب(سرگرم کننده و جذاب) و کاربلدی و هنرمندی کارگردان در بکارگیری تکنیک و فرم و دیالوگ ها و میزانسن و موسیقی و… برای رسیدن به محتوای مدنظر مطرح می شود که اهمیتی همچون اولی دارد.
سه شرط دغدغه مندی، سرگرم کنندگی و هنرمندی کارگردان مثلث فیلم مطلوب را تکمیل می کند. سعید روستایی سعی کرده تا “متری شیش و نیم“ هر سه شرط را داشته باشد. او دغدغه مند است، فیلمش سرگرم کننده است و با هنر خود در بکارگیری فرم، بخوبی محتوا را تولید کرده. اما اشکال کار عمدتا اینجاست که محتوایی که با زحمت در هر سکانس تولید کرده محتوای مطلوبی نیست.
فیلم متری شیش و نیم به معضل مواد مخدر در سه سطح تولید کنندگان عمده، خرده فروشان و مصرف کنندگان و مشکلات پلیس می پردازد. همچنین نقدی به قوانین دست و پاگیر در این زمینه دارد.
در ابتدای فیلم و با شروع عملیات دوم دستگیری، خانواده فردی معتاد به نمایش درمی آید که پس از جستجوی فراوان پلیس مشخص می شود که زن خانواده مواد را در بدنش جاسازی کرده. اما در این بین کارگردان با نشان دادن شرایط سخت زندگی و ضجه های زن و گریه های دختر نوجوان و پسرکوچک خانواده و همچنین درخواست های دختر نوجوان در پاسگاه و… درواقع مظلومیت خانواده فرد معتاد را به بیننده نشان می دهد. گویا آتش خانمان سوز اعتیاد دامن آنان را به ناچار گرفته است. مادر خانواده با فشار پدر مجبور به جاساز کردن مواد درون بدنش شده است. بچه های هم بی گناه در این میان مظلومانه می سوزند و می سازند. کارگردان در این سکانس مسئله و دغدغه خود را به خوبی مطرح کرده اما جهت گیری خود را تعیین نکرده است.
مثلا شایسته بود در این سکانس کارهایی که پدر معتاد انجام داده و خانواده اش را به این روز انداخته در ذهن بیننده تقبیح شود. اما این اتفاق نمی افتد. چرا که نشان دادن همه موارد بالا با زیر سوال بردن این موارد در ذهن بیننده متفاوت است. در اینجا صرفا نمایش شرایط موجود را داریم اما با مشخص نبودن موضع کارگردان در این میان. این سکانس اثرگذاری خود را از دست می دهد و تنها دلسوزی بیننده برای افراد خانواده باقی می ماند که این دردی را دوا نمی کند و کافی نیست.
خرده فروش دیگر، پدری است که در دکه اش مواد فروشی می کند و وقتی گیر می افتد همه را به گردن پسر نوجوانش انداخته و در نهایت او را بجای خود به زندان می اندازد. کارگردان با برجسته کردن گریه ها و التماس های پسر و همچنین تلاش او برای کمک به پدرش باز هم مظلومیت خانواده فرد معتاد را به بیننده نشان می دهد. بیننده فیلم برای پسر دلسوزی می کند و متاثر از شرایط می شود. اما آنچه که کارساز هست، یعنی موضع کارگردان در این میان وجود ندارد. یعنی پس از نشان دادن مشکل، پاسخ و جهت گیری خاصی در سکانس دیده نمی شود و در نتیجه سکانسی که با زحمت ساخته شده، اثر گذاری خود را از دست می دهد.
در ادامه فیلم ما با دو واسطه به ناصر خاکزاد، سرکرده باند می رسیم. او در بازداشتگاه در کنار خرده فروشان و مصرف کنندگان قرار می گیرد و موقعیت نابی را بوجود می آورد تا رابطه ای بین این دو قشر شکل بگیرد و برای بیننده به خوبی روشن شود که امثال ناصرخاکزاد چه بلایی سر قشر ضعیف و فقیر جامعه آورده اند و چگونه خانواده ها را به نابودی کشانده اند. هر چند خود مصرف کننده ها هم در بدبختی خودشان مقصر هستند.
اما مشکل متری شیش و نیم آنجاست که در اینجا هم کارهای ناصر در ذهن بیننده زیر سوال نمی رود. حتی در یک سکانس ناصر برای پسر بچه ای که قرار است خلاف پدرش را به گردن بگیرد، دلسوزی می کند و این دلسوزی را بیننده تایید می کند. اینگونه، کم کم زمینه برای قهرمان شدن نسبی ضد قهرمان فیلم پیش می آید.
در ادامه پس از داد و بی داد و تهدید کردن های ناصر، سروان خطاب به او می گوید: « برو اتفاقا خدا رو شکرکن مامورم دستم بسته است و اگرنه همون بلایی رو سرت می آوردم که تک تک خونواده های اینا آرزوشون بوده سرت بیارن…(سپس به فردی خمار اشاره می کند) و میگوید: « محصول کار شماست ها…. »
این یک گفتگوی خوب است که می تواند مقدمه ای باشد برای اینکه خلاف های ناصر را در ذهن بیننده تقبیح کند و اثر منفی اقدامات امثال ناصر را روی افراد فقیر و ضعیف جامعه نشان دهد. اما گویا کارگردان محترم نظر دیگری دارد. به نظرکارگردان نیازی نیست که کارهای ناصر زیادی تقبیح شود چرا که قشر ضعیف معتاد خودشان اعتیاد را انتخاب کرده و خانواده شان را بیچاره کرده اند و این خیلی ربطی به سرکردگان اصلی همچون ناصر ندارد.
در ادامه فیلم متری شیش و نیم، ناصر به دستشویی می رود و روی سر خودش آب می ریزد و همه کسانی که در بازداشتگاه هستند هم در خواست می کنند تا ناصر روی سرشان آب بریزد. در اینجا فرم به خوبی در خدمت محتوا قرار می گیرد. ناصر در اینجا نیز نقش سرکرده بودن را به عهده می گیرد. اما این هم به اصرار و خواهش خود زندانیان است. محتوای مد نظر کارگردان به خوبی جا می افتد اما این محتوا به علت قهرمان سازی و تطهیر نسبی ناصر دارای نقص است و ایراد دارد. در این محتوا سازی کارهای امثال ناصر که سرکردگان این زنجیره هستند در ذهن بیننده تقبیح نمی شود.
در ادامه پیر مرد معتاد در درمانگاه خطاب به سروان صمد میگوید:« جناب سروان من جای پدرتم، نه سن ترک کردنمه و نه دلم میخواد ترک کنم، چرا منو گرفتی؟ ». باز هم در تایید نظر کارگردان که معتادان خودشان چنین وضعی را دوست دارند. این دیدگاه تا حد زیادی درست است اما دلیل بر این نمی شود کارهای امثال ناصر که سرکردگان این زنجیره هستند در ذهن بیننده تقبیح نشود. قبلا گفته شد ناصر با اینکه خلافکار و ضد قهرمان اصلی فیلم است اما کم کم به قهرمان نسبی فیلم تبدیل می شود. البته در هر فیلمی ضد قهرمان هم برای انجام کارهایش دلایل خودش را دارد اما این دلایل نباید طوری در فیلم مطرح بشود که بیننده حس همدردی با ضد قهرمان داشته باشد. همچنین نباید با نشان دادن مظلومیت برای ضد قهرمان او را در ذهن بیننده تطهیر کرد. اما در اینجا متاسفانه این اتفاق افتاده.
در جلسه دادگاه اول، ناصر برای توجیه کارهایش می گوید:«ما از رو شکم سیری این کارا رو نکردیم که… پول نداشتیم…همین… میخواستم تا عقده های بچگیمو تلافی کنم… پول نداشتیم برا داداش بزرگم کلیه بخریم افتاد مرد… کی گفته ما همیشه باید تحمل کنیم؟» و قاضی پاسخ می دهد: « پسر جان آخه این توجیه بچه گانه ای هست؟ هر کی مصبیتی داشته باشه باید بره شیشه تولید کنه؟ » و ناصر میگوید: « از بچگی بابای ده نفر بزرگتر از خودم شدم… ما یازده نفری تو خونه80 متری تو کوچه تنگه جمع شدیم که بنا بازسازیش نمی کرد و میگفت خاکش مرده… لباسشویی خریدم سه ماهه زیرش پوسید، بالاش زنگ زد… کیه که ببینه چه بلایی داره سر استخونای پدر و مادرم میاد… »
و در جلسه دادگاه دوم، ناصر می گوید:« پایین شهر نشستن جنبه می خواد که خونواده من ندارند… بابا من اون بچه ها رو فرستادم کانادا یادشون بره باباشون چرا مرد. الان پولاشون مصادره بشه برگردن برن همون جایی که من بزرگ شدم خوب چی می شن؟ می شن یکی بدتر از من. من تازه شرارات رو از سرشون انداختم و تازه عادتشون دادم به درس و مشق…تازه فهمیدن نباید بخاطر چشم تو چشم شدن با کله بزنند تو دماغ مردم… »
و در حضور وکیلش می گوید: « کوچه ما خیلی تنگ بود، کی گفته بخاطر از در خونه بیرون اومدن ما باید تو صف واستیم؟ گوسفندیم مگه؟ ما آدمیم، باید تو این دنیا بیشتر از یه آغل سهممون باشه؟ »
سخنان ناصر که حجم زیادی را از فیلم گرفته(برخلاف سخنان مقابلش که از زبان قاضی بیان می شود و بسیار کوتاه است) باعث حس ترحم و دلسوزی بیننده نسبت به او می شود. بخصوص در نبود قهرمان اصلی فیلم(سروان صمد) در اواخر فیلم او تبدیل به قهرمان نسبی فیلم می شود و این بدترین اتفاقی است که برای ضد قهرمان یک فیلم می توان متصور شد. انگار نه انگار او آن همه خانواده را بیچاره کرده است، انگار نه انگار او خودش خلافکاری را انتخاب کرده و مال حرام اندوخته، انگار نه انگار او ضد قهرمان فیلم است.
در سکانس ملاقات با خانواده، پرداختن پر رنگ به گریه های پدر و مادر و همه اعضای خانوده پیامی جز مظلومیت و حس ترحم بیننده برای ناصر ندارد. دختران خواهر ناصر به خاطر تلاش های او روزهای خوبی را در کانادا داشتند و اکنون که بازگشته اند برای درس هایشان معادل سازی کرده اند تا دروسشان را اینجا ادامه بدهند و برادر زاده ناصر به بهترین کلاس های ژیمناستیک و زبان رفته و با انجام حرکات نمایشی ناصر میفهمد که زحماتش برای آنها نتیجه داده و از این بابت رضایت دارد. این رضایت را بیننده نیز تایید می کند. در اینجا نیز حس همدردی و همراهی بیننده با ضد قهرمان فیلم دیده می شود.
در نهایت ناصر اعدام می شود. صحنه اعدام فرم خوبی دارد اما چون این اجرای عدالت حس ترحم بیننده را نسبت به خلافکاران بر می انگیزد محتوای کار خراب شده. در اینجا بیننده می گوید که ای کاش این خلافکاران اعدام نمی شدند! و همین برای نشان دادن نقص فیلم کافی است.
قوانین دست و پا گیر
سروان و زیردستش افراد درستکاری هستند که بعلت برخی قوانین دست و پا گیر، خودشان در تله می افتند. تلاش کارگردان متری شیش و نیم برای تقبیح قوانینی که به علت تطبیق نداشتن با شرایط کاری سخت ماموران گاهی خود ماموران را به دردسر می اندازد واقعا ستودنی و ارزشمند است که این نکته فضای خشک فیلم را هم مقداری تلطیف می کند. همچنین نشان دادن سو استفاده و دور زدن قوانین توسط معتادان کاری ارزشمند است.
سکانس سانسور شده متری شیش و نیم
در سکانس سانسور شده فیلم، سروان صمد که پس از دستگیری ناصر به ریاست رسیده، می خواهد استعفا بدهد و کارمند اداری سازمان شود. دلیل استعفایش این است که ناصر خاکزاد نفر اصلی نبوده چرا که اگر نفر اصلی مواد مخدر بود که دست ما به او نمی رسید. فرض می کنیم حرف سروان درست است، اما بیننده این نتیجه گیری نهایی فیلم را از کدام سکانس قبلی باید بفهمد؟ درکجا به این نکته اشاره شده بود که اکنون این دیدگاه به بلوغ رسیده و در استعفای سروان نمود پیدا کرده است؟ شایسته بود کارگردان محترم برای این نتیجه گیری نهایی در طول فیلم مقدمه چینی مناسب انجام می داد.
قهرمان فیلم متری شیش و نیم
قهرمان فیلم ظاهرا سروان صمد است. او فردی درستکار و جدی در کارش است. اما از یک جایی به بعد انگار از فیلم حذف می شود و ما دیگر از او چیزی نمی بینیم تا استعفایش از ریاست. کاگردان محترم نتوانسته نقش قهرمان خود را بدرستی از آب دربیاورد و بیننده آنطور که شایسته است خود را نزدیک به او احساس نمی کند. شاید اگر در چند سکانس کوتاه زندگی شخصی صمد و مشکلات کاری و مالی اش به خانواده او گره می خورد، بیننده همذات پنداری بیشتری با قهرمان فیلم داشت و کار به همذات پنداری بیننده با ضدقهرمان فیلم نمی رسید. همچنین با نشان دادن مشکلات شخصی اش زمانی که او پیشنهاد رشوه میلیاردی ناصر را رد می کرد (چه در پاسگاه و چه درون ون پلیس) درذهن بیننده به اوج قهرمان بودن و الگو بودن خود می رسید. البته نشان دادن ماشین پراید سروان در انتهای فیلم تا اندازه ضعیفی این کار را انجام داد.
تعداد زیاد معتادان
در طول فیلم بارها روی تعداد زیاد معتادان تاکید می شود. از نمایش محل زندگی معتادان تا جمع شدنشان در پاسگاه و انتقال مرحله به مرحله شان به بازداشتگاهی که ناصر در آن است. شاید کارگردان محترم خواسته با پر رنگ کردن تعداد زیاد معتادان این معضل را به مسئولین و مردم گوشزد کند که البته این کاری ارزشمند است. اما باید توجه داشت که بیننده پس از دیدن هر معضلی در فیلم به دنبال یک راهکار می گردد که آن را هم باید فیلم به او ارائه کند. این راهکار همان دیدگاه کارگردان است.
به عنوان مثال) اگر در فیلم تاکید می شد که امثال ناصر نقش بسزایی در افزایش تعداد معتادان کشور داشته اند(با عرضه بیشتر مواد و کاهش قیمت آن، که این نکته خیلی کوتاه از زبان قاضی بیان می شود اما بدرستی در فیلم جا نمی افتد) با اعدام ناصر، بیننده راهکاری که دنبالش بود را پیدا می کرد. یعنی راهکار برخورد سخت و خشن با تولید کنندگان عمده مواد. در آن صورت بیننده از اعدام ناصر خوشحال می شد نه اینکه حس ترحم نسبت به او داشته باشد و هیچ همذات پنداری نسبت به او نداشت و در عوض با برجسته کردن همذات پنداری بیننده با قهرمان فیلم(با نشان دادن مشکلات زندگی سروان و قبول نکردن رشوه میلیاردی توسط او) بیننده هم قدردان زحمات ماموران درستکاری همچونسروان صمد می شد. همچنین در انتهای فیلم نور امیدی در دلش روشن می شد. روشن کردن نور امید در دل بیننده پس از نشان دادن همه مشکلات و نابسامانی ها مهم ترین وجه تمایز فیلم انتقادی از فیلم سیاه نما است. یعنی فیلم دلسوزانه از فیلم نق زننده و ضجه محور.
استفاده از الفاظ زشت
در طول فیلم متری شیش و نیم بارها الفاظ زشتی چه از زبان ماموران و چه از زبان دیگران شنیده می شود. شاید کارگردان خواسته تا با استفاده از این الفاظ بار روانی سکانس را افزایش دهد و اثرگذاری آن را بیشتر کند. شاید خواسته با استفاده از این الفاظ همه چیز طبیعی تر باشد و یا دلایلی دیگر داشته. اما باید گفت، این الفاظ تنها باعث زشت شدن چهره فیلم در ذهن بیننده می شود و بیننده را از فیلم دور می کند و به طور کلی روش غلطی است.
اسامی ائمه
متاسفانه در کمتر فیلمی وسریالی حتی در تلویزیون، نام مطهر ائمه روی شخصیت ها گذاشته می شود و در اینجا هر چند نام ماموران درستکار “صمد“ و “حمید“ است که اقدام ارزشمندی است اما در مقابل افراد خلافکار نیز هم نام ائمه هستند؛ ناصر خاکزاد، وحید خاکزاد، حسن گاوی، رضا ژاپنی و جعفر و محمد علی محمدی. خانواده معتادان چادری هستند و خودشان با روشن شدن چراغ صلوات می فرستند.
غیر قابل باور بودن
در سکانس درون ون پلیس، پس از جرو بحث ناصر و سروان بر سر قتل بچه حمید در نهایت ناصر احساساتی شده و مکان رضا ژاپنی را لو می دهد. این لو دادن بچه گانه برای یک خلافکار بزرگ غیر قابل باور است و همچنین آزاد کردن و دستگیری دوباره ناصر در ون بدون دلیل موجه در فیلم گنجانده شده است.
سخن آخر متری شیش و نیم
فیلم متری شیش و نیم یک فیلم اجتماعی است که بر روی خلافکاری و مواد مخدر دست می گذارد. اما بیشتر سمت خلافکاران و معتادان را می گیرد تا اینکه این اعمال را تقبیح کند. این بن مایه فیلم است. بله معتادان هم مشکلاتی دارند. بله خلافکاران هم مشکلاتی داشته اند که به خلاف رو آورده اند. اما بالاخره کاری که انجام داده اند اشتباه است. چنین فیلمی باید به نحوی روایت شود که با سناریو و راهکار نهایی اش، بگوید که در صورت وجود مشکلات چگونه باید از مسیر درست زندگی را گذراند. نه اینکه مشکلات را بهانه و توجیهی قرار بدهد برای هر کاری. دلیل نمی شود چون به مشکل برخورده ایم هر کاری بکنیم و انسان های زیادی را به فلاکت بنشانیم تا آنها هم مثل خودمان بدبخت شوند.
در فیلم متری شیش و نیم یک شرگرایی و ماکیاولیسم خاص حاکم است. شرگرایی یعنی به هدف رسیدن با اعمال شرارت گونه. چرا که به اعتقاد برخی راه سالم، عادلانه و درست برای رسیدن به برخی اهداف وجود ندارد و باید شرارت کرد. همانطور که ناصر کلی آدم را بدبخت کرده تا به هدف خانواده ای که نیاز مالی اش برای پیشرفت تامین باشد، برسد. ماکیاولیسم یعنی هدف وسیله را توجیه می کند. ما در کل دادگاه ها و روایت فیلم شاهد توجیه این هستیم که ناصر هدف خوبی داشته و به فکر خانواده بوده و در نهایت هم قهرمان داستان اوست. با اینکه وسیله اش بدبخت کردن اینهمه آدم و خانواده بوده. یعنی مخاطب کاملا ضجه های شخصیت های اول فیلم و بچه های ابتدای داستان را از یاد می برد و کسی که مقصر همه گریه هاست، توجیه می شود.