Person of Interest یا معادل فارسی نه چندان دقیق آن سوژه، نام سریالی است که در پنج فصل از شبکه CBS پخش شد. این سریال در ایران با نام مظنون نیز شناخته میشد؛ اما این نام معادل دقیقی برای عبارت طولانی اسم سریال نیست؛ زیرا برای مظنون در زبان انگلیسی بیشتر از لغت کاربردی Suspect استفاده میشود اما با توجه با اسم سریال که در ترجمه «شخص مورد نظر» میباشد، ترجمه دقیقتر برای آن سوژه میباشد که گوشزد کننده این حقیقت است که فرد مورد نظر لزوماً درگیری در حوادث خشونتبار نیست بلکه این امکان وجود دارد که همه مردم درگیر این حوادث شوند، این در حالی است که مظنون عمدتاً با شخصی گفته میشود که مستقیم یا غیرمستقیم در این حوادث دست دارد.
نام فیلم، موضوع پروندههای مرتبط با امنیت دستگاهی است که توسط آژانس امنیت ملی برای تأمین امنیت ملی استفاده میشود؛ و هرکس که درگیر پرونده مربوط به این دستگاه شود را شخص مورد نظر یا سوژه میگویند که ممکن است حتی در جستجوی این دستگاه هم نباشد اما در تحقیقات خود به ماهیتی عظیم پی برده باشد که در مقیاس عظیمی، در حال شنود اطلاعات ملت باشد.
این فیلم انواع و اقسام تهدیدات در غرب و منشأ آنها را به مخاطب نشان میدهد؛ و هر لحظه به او یادآوری میکند که چشمانی خستگیناپذیر از او در برابر این حملات مراقبت میکند.
در این تحلیل کوتاه تلاشهای نگارنده بر این است تا در حد امکان مخاطب را با گوشههای تاریک تأمین امنیت ملی ایالات متحده از نگاه حاکمان ایالات متحده و توسط رسانههای ایالات متحده، آشنا سازد.
این سریال در سال ۲۰۱۰ آغاز به ساخت شد و به سرعت توانست در فهرست سایت IMDB به رتبه ۸.۵ از ۱۰ برسد و به یکی از پرطرفدارترین سریالهای شبکه CBS بدل شد.
لازم به ذکر است تیم سازندگان این فیلم سریال دیگری به نام جهان غرب (West World) را برای شبکه HBO در دست ساخت دارند؛ که جای تحلیل و بررسی فراوان دارد.
همتا
این سریال از دو منظر دارای همتاست. ابتدا از منظر پرداختن به مقوله هوش مصنوعی، فضای سایبر و NSA که از مقولات بهروز و مورد توجه این روزهای هالیوود است. برای مثال میتوان به آثار شاخصی مثل جیمز باند: سقوط آسمان و جیمز باند: روح ،جیسون بورن، دشمن حکومت و … اشاره کرد.
دیگر منظر همتاهای این سریال، پیشبینی آینده است؛ که از جمله فیلمهای این حوزه میتوان به گزارش اقلیت ساخته اسپیلبرگ اشاره کرد.
همکاری حرفهایها!
جاناتان نولان، برادر کوچکتر کریستوفر نولان، نویسنده و یا دستیار در فیلمهای معروف Interstellar و Inception و دستیار کارگردان بسیاری از فیلمهای دیگر در کنار برادرش، همکاری چشمگیری به عنوان تهیهکننده این فیلم با کارگردان سرشناس سینمای غرب، جفری. جی. آبرامز، کارگردان سریالهای معروف Lost و Fringe، به عنوان کارگردان داشته است.
آهنگساز این فیلم، رامین جوادی، موزیسین ایرانی هالیوود است که در کارنامه خود آهنگسازی برای فیلمهای بازی تاج و تخت (Game of thrones)، فرار از زندان، گمشدگان (Lost) را داراست.
دیگر ایرانی شاخص این فیلم، سارا شاهی، مدل و بازیگر هالیوودی است؛ که از نیمه آخر فصل دوم، در نقش ثمین شاو، به فیلم اضافه میشود.
بیگ پیکچر!
القاعده موفق شده است حملات ۱۱ سپتامبر را انجام دهد؛ و ایالات متحده در هاله از غم و گرد و خاک فرو رفته است. سراسر منهتن را خاک گرفته و همه مردم این کشور را ترس و وحشت فرا گرفته است.
هارولد فینچ و ایتن اینگرام، مؤسسین و مدیران شرکت معروف و بزرگ IFT (که نگارنده احتمال میدهد کوتاه شده عبارت Ingram & Finch Technology باشد.) در حالی روز ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ را سر میکنند که فینچ از صبح تا حوالی ظهر در بیخبری کامل در حال کار کردن بر روی یکی از پروژههای شرکت است درحالیکه حادثه فرو ریختن برجهای تجارت جهانی، کنار گوش وی رخ داده است؛ اما اینگرام که مدیرعامل و شخصیت شناخته شده شرکت است (بر خلاف فینچ که به علت گذشتهاش در خفا و با نام جعلی زندگی میکند!) با نگرانی از راه میرسد و تلویزیون اتاق کار صاحب اصلی شرکت، یعنی همکارش را روشن میکند و هردو تا ساعاتی خیره به صفحه تلویزیون مینگرد و از عمق فاجعه رخ داده شدیداً متأسف هستند.
کیلومترها دورتر در نیومکزیکو، جان ریس، درحالیکه از ارتش ایالات متحده استعفا داده است، با نامزدش، جسیکا آرنت، در حال خوشگذرانی است که ناگهان صحنه فرو ریختن برجهای دو قلو را از تلویزیون این مکزیک میبینند و به دشواری متوجه میشوند که این حادثه در نیویورک رخ داده است!
کاراکترهای اصلی
- هارولد فینچ: متخصص سیستمهای رایانهای، هوش مصنوعی، امنیت شبکه و در یککلام یک هکر به تمام معنا! که به راحتی به همه سیستمهای مخابراتی و ارتباطی نفوذ میکند و اطلاعات مورد نیاز را برای راهبری عملیاتهای تعقیب و نجات را فراهم میسازد.
او در دوران نوجوانی، دست به هک شبکهی رایانهای فوق سری پنتاگون، به نام آرپانت زد و پسازآن با عمومی کردن اطلاعات این شبکه فوق سری سبب شکلگیری اینترنت به شکل امروزی شد؛ و ازآنپس FBI دربهدر به دنبال اوست. او سالهای بعد را در MIT خانه هکرها و پدران تکنولوژی امروزی، به تحصیل میپردازد و با نیتن اینگرام دوست میشود. در تمام این سریال او با نام خانوادگیهای متفاوتی در شغلهای متفاوتی حاضر میشود که همگی این نامهای خانوادگی، اسم نوعی پرنده کوچک میباشند؛ اما نام کوچک او همواره هارولد است.
و مدتی بعد بزرگترین دستگاه پردازش اطلاعات شنود شده دنیا را برای NSA میسازند. آنها ۴۳ مدل هوشمصنوعی را تولید و آزمایش میکنند تا بالاخره آخرین نسخه قابل بهرهبرداری میشود و سپس آن را برای استفاده از آن در تأمین امنیت ملی این کشور در قبال اتفاقاتی نظیر حادثه ۱۱ سپتامبر، با قیمت یک دلار ایالات متحده به این کشور میفروشند. این دستگاه دو نوع اطلاعات تولید میکند: اطلاعات مرتبط با امنیت ملی و اطلاعات غیر مرتبط با امنیت ملی.
اینگرام، مدتی پس از ساخت دستگاه دچار عذاب وجدان میشود؛ زیرا این دستگاه حوادث خشونت باری که به امنیت ملی این کشور هم مرتبط نیست را هم میبیند اما کسی به آنها واکنش نشان نمیدهد؛ و هنگامیکه خودش قصد این کار را میکند، فینچ مانع او میشود و او تصمیم میگیرد تا وجود دستگاه را علنی کند؛ اما ISA که کار رسیدگی به تهدیدات کشف شده این دستگاه را بر عهده دارد، با بمبگذاری در یک کشتی، باعث قتل او و تعداد زیادی از مردم میشود. در این حمله فینچ نیز به شدت آسیب میبیند و همه تصور میکنند او مرده است. پس از این حمله، او تصمیم میگیرد تا خودش کار رسیدگی به جرائم غیر مرتبط با امنیت ملی را بگیرد.
۱) جان ریس: پدر ریس در ارتش خدمت میکرده و در دوران کودکی جان، او –احتمالاً- در ویتنام کشته میشود. جان ریس بعدها به علت دست داشتن در یک جرم، بازداشت میشود و قاضی به او دو انتخاب میدهد؛ زندان یا ارتش. ریس پس از پیوستن به ارتش، مدتی در یوگسلاوی خدمت میکند و سپس برای ازدواج با جسیکا آرنت، از ارتش استعفا میدهد. تا اینکه حملات ۱۱ سپتامبر رخ میدهد. او مجدداً به ارتش میپیوندد و به علت تواناییهای بالایش مورد توجه CIA قرار میگیرد و دیری نمیپاید که به استخدام این سازمان درمیآید و با زنی به اسم کارا استنتون همکار میشود. او نامهای بسیار زیادی دارد ولی در این فیلم با همین نام ریس شناخته میشود. ماشین او را Primary Asset مینامد.
بالاخره از طرف سازمان مأموریت میگیرد تا به چین برود و کدهای ویروس رایانهای Stuxnet که از پنتاگون به سرقت رفته را بازگرداند همچنین مأموریت میگیرد تا همکارش را به علت همکاری با نیروهای حزبالله به قتل برساند. از طرف دیگر همین مأموریت نیز به همکارش، داده میشود. استنتون به ریس شلیک میکند و ناگهان متوجه میشود که هلیکوپتری که قرار بود آنها را حمل کند به آنها حمله کرده است. پس از این حمله همه تصور میکنند که او و همکارش مردهاند. مدتی بعد ریس از چین بازمیگردد و همسر نامزد سابقش را مجازات میکند و اندکی بعد، فینچ او را استخدام میکند.
۲) لایونل فاسکو: کارآگاه فاسکو، به همراه گروهی دیگر از پلیسهای فاسد شهر، به سرکردگی کارآگاه استیلز، در صحنههای تبادل مواد مخدر حاضر میشدند و پس از کشتن طرفین معامله، همه مواد و پولها را به سرقت میبردند! بالاخره، ریس پس از کشتن کارآگاه استیلز با اسلحه کارآگاه فاسکو و متلاشی کردن تیم اخاذی او، فاسکو را وادار میکند تا عامل نفوذی او در اداره پلیس باشد و سبب ارتقاء شغلی وی به عنوان یکی از اعضای تیم پلیس جنایی میشود تا از نزدیک کارآگاه کارتر را زیر نظر داشته باشد.
۳) جاسلین کارتر: کارآگاه کارتر، بازجوی سابق ارتش ایالات متحده در عراق و افغانستان است؛ که پس از ترک خدمت، به نیروهای پلیس پیوسته و خیلی زود به یکی از برجستهترین اعضای این نیرو تبدیل شده است.
او پس از بازداشت جان ریس، به علت درگیری با تعدادی اراذلواوباش در مترو، متوجه میشود که او شخصیتی خطرناک و حرفهای است. ولی فینچ، خیلی زودتر او را آزاد میکند و ریس به شخصیت تحت تعقیب کارتر بدل میشود. کارتر همکاریهای گستردهای با CIA و FBI برای بازداشت ریس انجام میدهد اما سپس پی میبرد ریس به مردم کمک میکرده است و همین سبب میشود برای فرار از چنگ سرویسهای امنیتی این کشور کمک کند.
کارتر، به شدت پیگیر ماجرای پلیسهای فاسد نظام یافته است که به منابع انسانی شهرت یافتهاند، او پی میبرد که رئیس این باند خطرناک، آلونزو کوئین نام دارد و رئیس دفتر شهردار نیویورک در دورههای متمادی بوده است. بنابراین مدارک زیادی را علیه وی جمع میکند و سپس با همکاری ریس، فینچ و فاسکو او را بازداشت میکند؛ اما روز بعدازآن توسط پاتریک سیمونز، همکار و دست راست کوئین کشته میشود.
۴) سامانتا گروز: خانم گروز که در این فیلم به Root شهرت دارد و ماشین او را Analog Interface مینامد، یک هکر به شدت حرفهای است که مادرش را در دوران کودکی از دست داده است و حرفی از پدرش در این فیلم به میان نیامده است.
او پیش از ملحق شدن به تیم فینچ و یا بهعبارتدیگر، دستگیریاش توسط ریس و خانم شاو، در قبال پول پرداختی عظیم، جنایتهای حرفهای را انجام میداده است.
او دارای شخصیتی با گرایشهای همجنسگرایانه است و تمایلش برای ادامه زندگی مشترک با خانم شاو، در جریان فیلم بهخوبی نمایان میشود. شاید به دلیل همین تمایلات همجنسگرایانهاش باشد که در قسمت آخر فصل اول فیلم برای خودش نام کارولاین تورینگ را انتخاب کرده باشد؛ زیرا تورینگ نام خانوادگی آلن تورینگ، ریاضیدان بزرگ انگلیسی و رمزشکن دستگاه رمز معروف آلمان نازی در جنگ جهانی اول، یعنی انیگما، است. برخی او را از پدران هوش مصنوعی میدانند؛ و البته او یک همجنسگرا بوده است که بالاخره با خوردن سیب آغشته به سم سیانور خودکشی میکند.
۵) ثمین شاو: خانم شاو، زنی نیمهایرانی است که پدرش آمریکایی و مادرش ایرانی است. مادر او در جریان انقلاب اسلامی ایران به کمک یک آمریکایی از ایران فرار میکند.
او مشکل روانی خاصی به نام افت هیجانی دارد همین سبب میشود احساسات کمی داشته باشد و از کشتن انسانها بههیچوجه ناراحت نمیشود؛ و ناراحتی و اندوه را به راحتی تحمل میکند. او در دانشگاه پزشکی خوانده است اما اندکی پس از استخدامش در یک بیمارستان از آن اخراج میشود و خیلی زود پی میبرد که میتواند یک نیروی نظامی کارآمد باشد؛ بنابراین حرفه پزشکی را کنار میگذارد و به ارتش میپیوندد. سپس مدتی بعد واحد ISA نیروی زمینی ملحق میشود؛ و وظیفه رسیدگی به خطرات مربوط به امنیت ملی که توسط ماشین رهگیری شدهاند را عهدهدار میشود. تا اینکه همکارش، به اطلاعاتی پی میبرد که یکی از کسانی که آنها او را به خاطر خطر اقدام علیه امنیت ملی به قتل رساندهاند، برای دولت کار میکرده است و دولت برایش پاپوش دوخته است. سپس تیم عملیاتی مستقر در پنتاگون که به نام پروژه «نورهای شمالی» شناخته میشوند و وظیفه اجرای عملیاتهای تأمین امنیت ملی از طریق اجرای رسیدگی به شمارههای ماشین را بر عهده دارند، دستور قتل آنها را صادر میکند، اما فینچ و ریس او را نجات میدهند و مدتی بعد، او به تیم آنها میپیوندد.
ثمین شاو، دختری ایرانی و باهوش است که در خدمت ساختارهای دولتی ایالات متحده است.
او نماد ایرانیان وابسته به حکومت در آمریکاست و شاید اشارهای به ماجرای دختر دکتر بزرگ محمودی داشته باشد. خشم و غضب او، به مخاطب چهرهای بیرحم و خشمگین را از ایرانیان القا میکند.
۶) جان گریر: او در گذشته و در جریان جنگ سرد، افسر MI6 بوده است اما بعد از اینکه به او خیانت میشود، از آنجا خارج میشود. اطلاعات زیادی در فیلم درباره شخصیت او ارائه نمیشود.
او بعدها شرکتی به نام دسیما تکنولوژی در چین تأسیس میکند که در حوزههای مختلف سایبری کار میکند؛ و در تلاش است تا کنترل دستگاه ماشین را به دست گیرد؛ اما موفق به این کارنمی شود. به همین خاطر با دزدیدن کدهای دستگاه سامری و فعال کردن آن، رقیب قدرتمندی را برای ماشین به وجود میآورد. و با به در کردن ماشین از قرارداد با دولت، دستگاه سامری را در اختیار آنها قرار میدهد. او تلاش دارد تا اجازه مدیریت همه دنیا و منابع آن را به سامری واگذار کند تا دنیا بهتر مدیریت شود.
شکل ۱ – کاراکترهای اصلی فیلم تا نیمه اول فصل دو
مانیفست جاسوسی
“You are being watched. The government has a secret system: a machine that spies on you every hour of every day. I know, because I built it. I designed the machine to detect acts of terror, but it sees everything. Violent crimes involving ordinary people; people like you. Crimes the government considered ‘irrelevant’. They wouldn’t act, so I decided I would. But I needed a partner, someone with the skills to intervene. Hunted by the authorities, we work in secret. You’ll never find us, but victim or perpetrator, if your number’s up… we’ll find you”.
در تیتراژ فصل اول این سریال، در ابتدای هر قسمت، کاراکتر فینچ، این جملات را برای مخاطب بازگو میکند و به او یادآور نکات مهمی میشود:
- جاسوسی دائمی و نظارت همیشگی آژانس امنیت ملی از همه مردم.
- القای این مطلب که، دولت ایالات متحده صرفاً برای مراقبت از مردم و پیشگیری از حملات تروریستی این اطلاعات را شنود میکند و هیچ سوءاستفادهای از آنها نمیکند.
- القای این مطلب که ممکن است شما نفر بعدی درگیر حملات تروریستی باشید. و نزدیک و قریبالوقوع بودن این حملات را بیانگر است.
- عملیاتهای مخفیانه سیستمهای امنیتی بیشمار این کشور برای تأمین امنیت ملی مردم این کشور. دور از چشم رسانهها و مردم.
- بیان این نکته که هم مجرم و هم قربانی، هر دو، تحت نظارت دائمی هستند.
این بیانیه متناسب با موضوع آن فصل تغییرات جزئیای میکند. مثلاً در فصل آخر این متن توسط جان گریر به عنوان متصدی دستگاه سامری و هارولد فینچ به عنوان نماینده دستگاه ماشین، قرائت میشود.
همه تلاشهای این سریال در بیان این دو مطلب است، چهرهای مثبت از NSA به تصویر بکشد و این تصویر را در ذهن مخاطب ایجاد کند که اگر NSA وجود نداشته باشد یا اینکه شنود حجم عظیم اطلاعات صورت نگیرد، چه حوادثی ممکن است صورت پذیرد.
در سکانسی از فیلم جیسون بورن (محصول ۲۰۱۶ ایالات متحده و ادامه سری معروف بورن)، مجری در همایش سالانه هکرها در لاسوگاس به نام Exo Con 2016 (این نام اشاره به همایش سالانه هکرها در این ایالت دارد که نام آن Def Con است)، میگوید: «امشب پاسداری از اینترنت آزاد، حقوق شخصی در برابر امنیت عمومی، این سؤال بزرگ ماست. و انتخابی که دراینباره میکنیم آینده ما را رقم میزند.» او دنیا را میان حفظ حریم شخصی و یا امنیت ملتها مخیر میکند… و در این سریال، آبرامز و نولان در تلاش هستند تا مخاطب القاء کنند که حفظ حریم شخصی به ضرر امنیت عمومی خواهد بود پس برای امنیت بیشتر، باید به دولت و نهادهای ناظر اطمینان کرد!
در این فیلم هیچ مبالغهای از روشها و متدهای جاسوسی و عملیاتهای محرمانههای سیستمهای بیشمار امنیتی این کشور علیه ملت خودشان و سایر ملتها، صورت نگرفته است و همهچیز دقیق و بهجا برای آموزش مخاطب جایگذاری شده است.
در فصلهای اول و دوم این فیلم بیشتر تهدیدهایی که انسانهای عادی جامعه غرب را تهدید میکنند به تصویر میشود. از خیانت زناشویی گرفته تا قاچاق مواد مخدر و قتلهای احساسی. همه و همه جرائم خشونتباری هستند که دست و پاگیر مردم عادی شدهاند. اما به مرور زمان در فصلهای بعدی پرده از جرائمی برداشته میشود که خوی دیجیتالی و ماهیت سایبری دارند و به شدت خطرناکتر و حرفهایتر هستند. این رویه گویای این مطلب است که اگر ایالات متحده، در انبوه بسیار زیاد از مردم خود و سایر ملتها جاسوسی نکند، آنها درگیر جرائم خطرناک و خشونتبار وحشتناکی میشوند. جرائمی که ممکن است دستوپاگیر شما هم شوند!
خوی ضد ایرانی و ضد شیعی کارگردان در فصلهای دوم و سوم این سریال به خوبی بیان میشود. در برخی سکانسها، ریس، از شکنجههایش توسط افسران حزبالله میگوید و در سکانسهای دیگری به نفوذ ایران در عراق اقرار میکند البته این نکته ریز را چاشنی کار میکند که شیعیان، هر کسی که در عراق با آمریکاییها همکاری داشته است را میکشند!
نمرودهای دیجیتال!
در این سریال بارها از واژه God برای توصیف هر یک از دو ابر هوش مصنوعی فیلم استفاده میشود. خدایان در این فیلم، همتاهای متعددی دارند که همدیگر را نابود میکنند تا بالاخره قدرتمندترین آنها، باقی بماند و بر دنیا ریاست کند. خدا در این فیلم، صرفاً موجودیتی بسیار قدرتمند و دارای تسلط بر جنبههایی از زندگی مادی انسان است. برداشت سازندگان فیلم از مسئله «خدا»، موجودی است که خالق نیست، بلکه خود خلق شده است و هدف از خلق او نظارت بر زندگانی انسانها، مدیریت زندگی انسانها، نظم بخشیدن به زندگی انسانها و حل پارهای از مشکلات مادی زندگی انسانها است.
موجود خدا در این فیلم، بر همهجا و همهچیز نظارت دارد، بسیار آسیبپذیر است، برای زنده ماندن خودش انسانها را قربانی میکند و اجازه میدهد انسانها مالک همهی جنبههای زندگی خود باشند، زیرا او انسانها را خلق نکرده است و خلاصه او خدایی است، که میتواند جان بگیرد ولی نمیتواند جان ببخشد!
در بخشی از مکالمات خانم گروز (Root) و فینچ، در قسمت اول از فصل دوم، خانم گروز این چنین برای وحشیگریهای انسانها استدلال میآورد: «انسانها موجوداتی هستند که کسی آنها را خلق نکرده است و موجوداتی تصادفی هستند. به همین دلیل دست به جرائم وحشتناک و بزرگ میزنند. انسانها صرفاً Bad Code هایی هستند که برای زندگی بهتر و ایدهآل تر باید بر آنها نظارت داشت.» بنابراین هدف توسعه تکنولوژیهای نظارتی، نظیر آنچه در این فیلم خدا خوانده میشود، صرفاً کنترل آزادی اختیار انسانهاست تا به یکدیگر صدمه نزنند.
یکی از این دو خدا نام و جنسیت مشخصی ندارد ندارد و هر کس، میتواند مطابق سلیقهاش او را تصور کند! این همان خدایی است که فینچ آن را خلق کرده و در طی فیلم با نام ماشین خوانده میشود. این ابر هوش مصنوعی در دسترس انسانها نیست و کاملاً سر بسته عمل میکند و کسی از دلیل کارهایش چیز نمیداند! و بعدها از یک زن (خانم گروز) برای ارتباط با دنیای آنالوگ بیرون استفاده میکند!
اما خدای دیگری دقیقاً در برابر او قرار دارد که نام او «سامری» است و به نظر میرسد مرد باشد! این خدا توسط آرتور کلیپول دوست صمیمی و همدانشگاهی دوران MIT فینچ و نیتن و کارمند فعلی بازنشسته NSA، خلق شده است. این ابر هوش مصنوعی کاملاً باز بوده و به کاربرانش اجازه میدهد تا به همه جزئیات تصمیمهایش آگاهی داشته باشند. و از یک پسر بچه برای ارتباط با دنیای بیرون استفاده میکند. که از پدر و مادر او حرفی به میان نمیآید.
شکل ۲ – نمای پانورامای شهر نیویورک که در بیشتر قسمتها از دوربینهای مداربسته پخش میشود و بیانگر نظارت دائمی است.
صدا، نور، تصویر، حرکت!
در ابتدای مستند Zero Days کارگردان این نکته را بیان میکند که در قرن نوزدهم، ارتشهای قدرتمند فقط از دو نیروی زمینی و دریایی تشکیل شده بودند. اما در طی تاریخ و تغییرات گسترده آن، در قرن بیستم، نیروی هوایی نیز به ارتشها اضافه شد. سیر پیشرفت تاریخ پایانناپذیر به نظر میرسد و اینک در قرن بیستویکم، نیروی سایبری نیز به ارتشها اضافه شده است
شکل ۳ – پوستر مستند Zero Days
آژانس امینت ملی آمریکا، به رهبری یک دریاسالار، از محدود سازمانهای نظامیافتهای در تاریخ است که برای مدیریت فضای سایبر، توسعه فضای سایبر، همهگیرسازی فضای سایبر و در نهایت حملات سایبر شکل گرفته است. در این سریال، دستگاهی که هارولد فینچ، به عنوان پدر ارتباطات نوین و اینترنت، به دولت ایالات متحده میدهد، در نقش این سازمان نظاممند است و نحوه تصمیمسازی و تصمیمگیری در این نهاد را بیان میدارد.
حوادث فیلم بیشتر حول محور اینترنت و تبعات آن اتفاق میافتد و بیشتر آنها به نحوی با اینترنت و رایانه مرتبط هستند. مثل فارغالتحصیلی فینچ و اینگرام و دوست قدیمیشان آرتور کلیپول از MIT. یا اکثر شرکتهای فناوری اطلاعاتی این فیلم، یا در گاراژ و یا توسط دو دوست که دانشگاه را رها کردهاند، تأسیس شده است. و نام افراد و ویژگی شخصیتی آنها متناسب با دنیای دیجیتالی است. مثل نام مستعار خانم گروز در قسمت آخر فصل اول، که کارولاین تورین است و اشاره به آلن تورین، ریاضیدان و رمزشکن برجسته بریتانیا در جنگ جهانی دوم دارد. ظاهراً او همجنسباز بوده است و در این فیلم نیز، خانم گروز تمایلات همجنسگرایانه دارد. و کارگردان با زیرکی، شخصیت خانم شاو را به عنوان همراه او در نظر میگیرد تا هم از طرفی، اعتراضی به وضعیت همجنسبازان در ایران داشته باشد و از طرف دیگر، علاقه ملت آمریکا برای تعامل با ملت ایران را بازگو کند!
در فصل اول سریال، نحوه عملکرد دستگاه ماشین به عنوان مدل مینیاتوری NSA مورد تحلیل قرار میگیرد. و ساز و کار این دستگاه، نحوه تغذیه آن و بیان شیوههای مدرن جاسوسی به ملت میپردازد. همانطور که پیشتر نیز ذکر شد، همه روشهای جاسوسی و اتفاقات این فیلم به طرز شگفتآوری دقیق و صحیح هستند!
در ابتدای قسمت اول این فصل، ریس، هنگامی که به همراه فینچ به محل کار جدید خود یعنی کتابخانه متروکه میرود، از فینچ سؤال میکند: «اینجا کجاست؟!» و فینچ با مکثی کوتاه به او جواب میدهد: «اینجا زوال تمدن غرب است! کتابخانههای شهر یکی یکی بسته میشوند. و این کتابخانه نیز یکی از آن کتابخانههایی است که مدتی پیش به علت بدهیهایش به یکی از بانکهای من فروخته شد که بانک هم بلافاصله اعلام ورشکستگی کرد!» کارگردان در این سانس با هشیاری کامل مخاطب را از تبعات دوری بیشازحد از مطالعه تاریخ و تمدن گذشتگان، آگاه میسازد و این نکته را که بانکها مالک زندگی و تمدن مردم در غرب شدهاند را آشکار بیان میدارد و از آن انتقاد میکند.
پردهبرداری از بسیاری از پدیدههای دنیای مدرن یکی دیگر از ویژگیهای این فیلم است برای مثال، در سکانسی در قسمت ۱۸ این فصل، ریس از فینچ میپرسد: «نمیدانم چرا ملت، اطلاعاتشان را توی این شبکههای اجتماعی با اشتراک میگذارند؟! زمانی که هنوز توی CIA بودم، کار ما را بسیار راحتتر میکردند!» فینچ در پاسخ به ریس میگوید: «دقیقاً! من به همین خاطر آنها را راهاندازی کردم! دستگاه نیاز به اطلاعات داشت. زندگی مردم… روابطشان…. دولت سالها دنبال آنها بوده است. بعداً معلوم شده مردم خودشان این اطلاعات را در اختیار آنها قرار میدادند. علاوه بر این خیلی هم سودآور بود!!»
در لابهلای درگیریهای فینچ و ریس برای نجات ملت از خطرات ناشی از عدم مطالعه و دور شدن بیشازحد ملت از هویت واقعی خود، کتابهایی و سکانسهایی و یا متنهایی برای مطالعه بیشتر مخاطب معرفی میشود. تا او را بیشتر با هویت واقعی خود یعنی لیبرالیسم و اباحهگری و بیخدایی آشنا کند.
و همینطور، تصاویری از فیلمهای دوربینهای مداربسته سطح شهر را نشان میدهد که ماشین بیوقفه به آنها دسترسی دارد. و بیانگر نظارت دائمی و قوی دولت است.
در فصل دوم به تلاشهای دشمنان ایالات متحده برای ضربه زدن به دستگاه و امنیت ملی ایالات متحده اشاره میشود. و به مخاطب خود گوش زد میکند که همواره کسانی در خارج از مرزهای ما تلاش دارند تا بر ما اشراف داشته باشند.
مصرفزدگی و ولخرجی لجامگسیخته تمدن غربی و انسان تراز آن از موضوعاتی است که سازندگان به آن بسیار افتخار میکنند! مثلاً در قیمت ۳ از همین فصل، ماشین شماره تأمین اجتماعی دختر سفیر برزیل در ایالات متحده را به فینچ میرساند. و ریس برای نجات او، ابتدا با پاپوش دوختن برای محافظ شخصی، تلاش میکند خود را به جای آن محافظ بنشاند. و برای کمک به استخدام شدن ریس، فینچ یک شرکت امنیتی و یک شرکت کارت اعتباری را میخرد!
استفاده ابزاری از انسانها در جهان غرب، در قسمت ۵ از این فصل به خوبی نشان داده میشود. در این قسمت، تیم دو نفره فینچ-ریس تلاش دارند زن خبرنگاری را از دست عوامل دست نشانده مافیای قدرت در اداره پلیس، به نام منابع انسانی، نجات دهند. در میان تلاشهایشان ناگهان متوجه میشوند این زن خبرنگار تلاش دارد تا از ماجرای پرونده مرد رازآلود و کتشلوارپوش پلیس، سر دربیاورد و ماجرای درخوری برای روزنامهاش بنویسد. در سکانسی از این قسمت، ریس نمیتواند به طور مؤثر با سوژه ارتباط بگیرد و در خطر افشا شدن هویت واقعیاش قرار میگیرد. بنابراین فینچ برای جلوگیری از این اتفاق، زن دیگری به نام زوئی مورگان را وارد بازی میکند تا زن خبرنگار را دچار حسادت کند! و اسم این استفاده ابزاری از زنان را قدرت روانشناسی میگذارد!
بالاخره روز موعد فرا میرسد و پیشبینیهای فینچ درباره حمله به دستگاه برای در اختیار گرفتن آن، اتفاق میافتد. ویروسی که کارا استنتون وارد شبکه امنیت ملی آمریکا میکند، راه خود را به سمت دستگاه ماشین پیدا میکند و آن را آلوده میکند. تنها راه جلوگیری از دسترسی ویروس به هسته سیستم مرکزی دستگاه ماشین، پاک کردن همهچیز است. بنابراین ماشین همه کدهای خود را پاک میکند و آنها را از نو بازنویسی میکند. در قسمت ۲۱ فصل دوم که Zero day نامیده شده و اشاره به حفره امنیتی خطرناکی به همین نام دارد، ماشین نام شخصیتی ساختگی که وجود خارجی ندارد، را به اسم ارنست تورنهیل به آنها میدهد. این شخص وجود آنالوگ یک دستگاه دیجیتال است. یا بهعبارتدیگر تورنهیل، آواتار دستگاه ماشین در دنیای ماست. که اکنون مورد تهدید واقع شده است. و نیاز به کمک دارد. در قسمت بعدی این فصل یعنی قسمت ۲۲ که God mode نام دارد و اشاره به واگذاری قابلیتهای کثیر کنترل و بهرهبرداری از دستگاه به شخص دیگری برای پیگیری بحران و حل آن دارد. بنا بر دیدگاه نویسندگان حالت خدایی، وضعیتی است که در آن شخصی به قدرت کنترل جریان اطلاعات کل جهان میرسد. البته پیشتر درباره خدا در این فیلم صحبت کردهایم.
روز R
در فصلهای بعدی یعنی از فصل ۳ تا ۵، دستگاه ماشین نیز مانند فینچ، ریس، گروز و شاو تحت تعقیب قرار میگیرد. و این دستگاه فوقالعاده هوشمند، خود را از زندان آژانس امنیت ملی آزاد میکند، و از طریق توزیع پردازندههای خود روی تیرهای چراغ برق، خود را در کل ایالات متحده پخش میکند. البته این نکته تا آخر فصل ۴ ناگفته باقی میماند.
در قسمت ۱۲ فصل سوم سریال، جان گریر که از دستیابی به ماشین فینچ باز مانده است، به سراغ دستگاه مشابهی میرود که توسط آرتور کلیپول، همکلاسی سابق فینچ و اینگرام در MIT، نوشته شده است. کلیپول، کارمند سابق NSA است که پس از ۱۱ سپتامبر، کار نوشتن یک دستگاه برای تحلیل حجم انبوه اطلاعات و بیرون کشیدن سرنخ یک حمله تروریستی از میان آنها، به اسم سامری را آغاز میکند. ولی این دستگاه پیش از عملیاتی شدن آن تعطیل میشود و کلیپول برای جلوگیری از نابود کردن کدهای این سیستم توسط دولت، آنها را در جایی مخفی میکند.
همزمان واحد شفق شمالی که در پنتاگون وظیفه مدیریت این دستگاه را بر عهده دارد نیز از گمشدن آن نگران شده، و تلاش میکند، کلیپول را که دچار آلزایمر شده است را راضی کند تا محل مخفی کردن دستگاه سامری را به آنها بگوید. در نهایت گریر با زیرکی بر همه پیروز میشود و به کدهای دستگاه سامری دست پیدا میکند. حال در بقیه قسمتهای این فصل، او با سرقت یک تراشه پردازنده فوق سریع از NSA و سایر ملزومات این دستگاه، تلاش میکند تا مقامات این کشور را راضی کند تا به جای استفاده از یک ابر هوش مصنوعی گمشده و گنگ از دستگاه هوشمندتر و برتر او استفاده کنند.
گریر، با تهدید و تطمیع عدهای از نمایندگان کنگره و مجلس سنای آمریکا موفق میشود، به صورت آزمایشی به بانکهای اطلاعاتی و کانالهای نظارتی NSA دسترسی پیدا کند و قدرت دستگاه سامری را به رخ مقامات بکشد. سپس آنها را راضی میکند تا سامری را جایگزین ماشین کنند.
البته تیم فینچ و خانم گروز به نمایندگی از دستگاه در حال جلوگیری از این فاجعه هستند اما بالاخره بازمیمانند و پیشنهاد دستگاه ماشین برای قتل نماینده کنگره حامی طرح جایگزینی سامری با ماشین، را رد میکنند و این بشردوستیشان کار دستشان میدهد!!
در تمامی فصل سه، تهیهکنندگان این فیلم تلاش دارند تا به مخاطب القا کنند:
- دشمنان ما تلاش دارند از تکنولوژی ما بر علیه خودمان استفاده کنند. و اصولاً انسان شرقی قدرت فکر ندارد و فقط انسان غربی و مخصوصاً از نوع آمریکایی آن، میتوانند بر دیگران حکومت کنند و تکنولوژی را برای رفاه آنها بسازند. و دشمنان ما، قاتلینی خطرناک و بیرحم هستند.
- اگر تکنولوژی نظارتی بر دنیا را نداشته باشیم در کمتر از یک ساعت در زیر حملات تروریستی بزرگ نابود میشویم. و همین حالا که هیچکس حواسش نیست، NSA از همه مراقبت میکند!
قسمت سیزدهم فصل سوم دارای نکته مهمی است. اگر در جریان فیلم به تصاویری که دستگاه ماشین دائم آنها را رصد میکند دقت کرده باشید از تنوع آنها تعجب میکنید! این قسمت از سریال ۴C نام دارد و مخفف رایانه مخابرات و کنترل فرماندهی است. و ریس مسئول رسیدگی به پروندهای میشود که جان مردم در آن، برای سامری ارزشی ندارد. این پرونده از نوع مرتبط با امنیت ملی است و ISA در حال رسیدگی به آن است. در لابهلای فیلم تصویری از یک ماهواره جاسوسی روسی که در حال نظارت هواپیمای حامل ریس است نشان داده میشود که جای تأمل دارد! این تصویر، طعنهای به روسها، بابت تکنولوژی ضعیفشان و برتری ایالات متحده است!
شکل ۴ – تصویر ماهواره جاسوسی روس که هواپیمای حامل ریس را از نظر میگذراند و ماشین همه تصاویر این ماهواره را شنود میکند!
نکته قابلذکری که بارها در این فیلم به چشم بیننده میآید، روابط خارج از عرف ملت با همدیگر است! مثلاً در قسمتهای مختلف، زنان زیادی به ریس پیشنهاد میکنند که اگر دوست داشت میتواند، تعطیلات را با آنها بگذراند! و یا در قسمت ۲۰ فصل سوم، از رابطه غیراخلاقی نماینده کنگره و منشیاش پرده برداشته میشود اما همه طوری وانمود میکنند که انگار اصلاً مسئله مهمی نبوده است!! این فیلم مدل کوچکی از جامعه غربی است و آن با همه مشکلات زشتیها و زیباییهایش را به تصویر میکشد. و تلاش میکند آن را تطهیر کند، برتر جلوه دهد و هر چیز را عادی و معمولی جلوه دهد حتی روابط غیراخلاقی و غیرانسانی را!
در انتهای فصل سوم، گروه خطرناکی که ویجیلانس نام دارد و توسط گریر برای متقاعد کردن مقامات به استفاده از سامری تشکیل شده است، و در تمام فصل سوم به قتل و کشتار به نام دمکراسی، برای امنیت عمومی و به اسم حریم خصوصی مشغول بودند، همه مقامات مرتبط با شنودهای اطلاعات مردم را بازداشت میکنند و برای محاکمه در دادگاه به دادگاهی قدیمی در نیویورک میبرند.
ویجیلانس در این فیلم نماد گروه هکرهای Anonymous و جنبش هکتیویسم است. تهیهکنندگان این فیلم، این گروه را نماد دفاع از حریم شخصی و امنیت اطلاعات قرار دادهاند. و سپس از این مدخل برای سیاهنمایی و حمله به مسئله حریم شخصی و امنیت اطلاعات قرار دادهاند. و حامیان حریم شخصی را انسانهای مزدور، نادان، خشن و بیمنطق نمایش میدهند.
این فصل با شکست فینچ و تیم او به پایان میرسد. و دستگاه سامری با موفقیت شروع به کار میکند. اما خانم گروز و یک سری از هکرهای به شدت تحت تعقیب، تغییراتی را در کدهای سامری ایجاد میکنند تا آنها را از دید سامری مخفی کند و بتوانند به جنگ در لایههای زیرین ادامه دهند. جمله بسیار زیبایی را خانم گروز در پایان این فصل بیان میدارد: «وقتی که همه در دنیا زیر نظر هستند، برایشان پروندهسازی میشود و به آنها شمارهای تعلق میگیرد، تنها راه مخفی ماندن، آشکار شدن است…»
فصل چهارم با برتری بلامنازع دستگاه سامری آغاز میشود. سامری دست به پاکسازی گستردهای زده تا هرکسی که به طریقی از وجودش مطلع است را نابود کند و زمینه تسلط مخفیانه خود را فراهم آورد.
هر یک از افراد تیم ماشین صاحب یک هویت جدید شده است که ارتباطی با سایر شخصیتها ندارد. به جز خانم گروز که نقش واسط آنالوگ را برای ماشین ایفا میکند.
هویتهای جدید آنها، در قالب اشخاصی است که بیشتر قرابت را با شخصیت اصلی آنها دارد. فینچ، استاد درسی مرتبط با فلسفه سایبر در دانشگاه شده است. ریس، پلیس مبارزه با مواد مخدر شده است و خیلی زود ترفیع میگیرد و به اداره ۸ جنایی منتقل میشود. و همکار جدید فاسکو و جایگزین کارتر میشود. شاو، به خدمت در یک مغازه آرایشی بهداشتی بزرگ شروع به کار میکند. البته این پوششی است برای شغل اصلی او که رانندگی برای یک گروه خلافکار حرفهای است! گروز، دارای هویتهای متغیر است و متناسب با تغییر وضعیت، هویت جدیدی را دریافت میکند.
در قسمت اول فصل چهارم، فینچ به ریس کمک میکند تا یک شبکه مخابراتی سرّی را برای ارتباط تیم دستگاه ماشین، دور از چشمان سامری برپا کند. این شبکه سرّی از آنتنهای تلویزیون VHF و UHF استفاده میکند. و در واقع حاصل تلاشهای فردی مصری به نام علی حسن است که در گذشته، در یگان ۷۷۷ ارتش مصر خدمت میکرده است. او در قبال دریافت مقداری پول از گروه گنگستری برادری این شبکه مخفی را برای آنها برپا کرد که البته به درستی کار نمیکرد و فینچ آن را اصلاح و مجدداً راهاندازی کرد.
شکل ۵ – آنتنهای مورد استفاده شبکه مخفی ارتباطی حسن علی
در قسمت دوم این فصل، دستگاه سامری، مسابقهای برای جذب نیرو برگزار میکند. افراد مختلف با حل پازلهای بنگارد، میتوانند، به قسمت بعدی این مسابقه راه یابند و مهارتهای خود را محک بزنند. نماد این مسابقه حلزون است. که اشاره به
یکی از کسانی که در این مسابقه شرکت کرده است، دختر جوان و دانشجوی رشته ریاضی است. نام او کلیر ماهونی است. که پدر و مادرش را در یک سانحه رانندگی از دست داده است. و دیگر هدفی برای زندگی ندارد. و هیچ معنایی را برای ادامه زندگی خود نمیبیند. در این قسمت از سریال گذری بر بحران فلسفه و ایمان در غرب دارد. و نویسنده نتوانسته است بحث را جمع کند. و دلیلی برای زندگی مادی و بیخدایی بیابد! شنیدن دیالوگهای انتهای این قسمت، به خوبی نمایانگر بحران ایمان در وادی کفر است. وقتی که خانم ماهونی برای توجیه رفتارهایش و شرکت در مسابقه سامری، آن را جستجویی برای معنا و مفهوم بیان میدارد. و صریحاً از نیاز انسانها به خدا و قدرتی که به زندگی آنها معنا و مفهوم ببخشد، صحبت میکند… .
ممنون خیلی عالی بود
عالی بود خیلی تحلیل جالب و منطقی ای بود. ممنون
سلام ، نظرتون راجع به قسمت ۸ فصل ۵ چیه ؟؟
کسی متوجه ش نشد ؟؟ ترکیب شدن ۲ ویروس آنفلوآنزایی با هم که علائمی مث سرفه خشک تب و تورم گلو رو داره ، علائمی دقیقا مث ویروس کرونایی که دو سه ساله جهان رو درگیر کرده ، این قسمت سریال مذکور سال ۲۰۱۴ فیلمبرداری شده و ویروس کرونا تازه پیدا شده به نظر من که عجیب و جالبه
بین همه سایت هایی که تحلیل من دراوردی رو پست کرده بودن و صرفا داستان سریال رو دوباره تعریف میکردن بنظرم تحلیل شما بهترین بود و زوایای پنهان و مقاصد نویسنده رو بیشتر آشکار میکرد. موفق باشید…
نفهمیدم روز R یعنی چی؟ اگه میشه بگید
سلام
اگه اشتباه نکنم توی ریاضی حرف R به معنی مجموعه ای از اعداد حقیقیه که وقتی دستگاه توی روز آر بود یعنی توی زمان گمشده بود و نمیتونست گذشته رو از حال تشخیص بده.
لینک اصلی مقاله اینجاست.
http://ystc.ir/%d8%aa%d8%ad%d9%84%db%8c%d9%84-%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%b1%d8%a7%d8%aa%da%98%db%8c%da%a9-%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-person-of-interest-%d8%a8%d8%ae%d8%b4-%d8%a7%d9%88%d9%84/
سلام
خیلی عالی بود.در قسمت از فیلم گریور میگوید مردم بعد از 11 سپتامبر خواستند امنیتون حفظ بشه بخاطر همین اطلاعاتشون رو دادن.
ولی واقعا مردم همچین درخواستی داشتن؟
سلام خیلی عالی و حرفه ای تحلیل شده بود
ابعاد ظریفی که اکثر تحلیلگر های سطحی نگر، نمی بینن، رو به دقت بررسی کرده بودین، خدا قوت
لطفا فصل پنجم رو هم تحلیل کنید. فصل آخر از همه فصل ها مفاهیم پیچیده تری داشت