انیمیشن سینمایی

بررسی و تحلیل انیمیشن 2015 The Little Prince (شازده کوچولو)

نقد زندگی ماشینی

انیمیشن «شازده کوچولو» یا «The Little Prince» که توسط «مارک آزبرن» کارگردانی شده یکی از فلسفی‌ترین آثار انیمیشنی است که پا به عرصه تولید گذاشته است.

توجه: این نقد، داستان را لو می‌دهد.

داستان انیمیشنی که از آن صحبت می‌کنیم آنقدر فلسفی و پیچیده است که در نهایت خیلی از اتّفاقات داستان آن یا فهمیده نمی‌شوند یا به سختی درک می‌شوند و همین پیچیدگی، سبب شده که «The Little Prince» از منتقدان نمره خوبی نگیرد. مثلا چرا پدر دختربچه، او و مادرش را ترک کرده است؟ شازده کوچولو چگونه با آن مار به سفر رفت؟ روباه عروسکی چگونه جان گرفت؟ آن شهر در وسط آسمان چرا به وجود آمده است؟ با این حال، نگارنده سعی می‌کند انیمیشن را تحلیل کرده و نکاتش را بیان کند.

The Little Prince (شازده کوچولو) آی نقد
The Little Prince (شازده کوچولو) آی نقد

The Little Prince به صورت پررنگ به نقد زندگی ماشینی پرداخته است. زندگی دختری که پدرش او و مادرش را ترک کرده و او برای موفقیت تحصیلی و ثبت نام در آکادمی باید به صورت مداوم از برنامه‌ای که مادرش برای او ریخته، پیروی کند. البته این برنامه شامل تمام عمر او نیز می‌شود. برنامه او به قدری دقیق است که شامل هر ساعت و دقیقه می‌شود و به قدری سخت است که وقتی دختربچه به مادرش اعلام می‌کند که یک دوست جدید پیدا کرده، مادرش بعد از بررسی برنامه‌اش به او می‌گوید که می‌تواند تابستان بعد، سه شنبه‌ها از ساعت یک تا یک و نیم با دوستش (پیرمرد) وقت بگذراند!

تم رنگی غالب زندگی در The Little Prince خاکستری است که نشان غم و غصه و در عین حال، نظم و انضباط است. انیمیشن با نمای دور، شهری را نشان می‌دهد که مردمش با خودروهای خود به سمت محل کارشان می‌روند تا نمایی از زندگی ماشینی باشد. همه چیزِ این زندگی آنقدر برنامه ریزی شده است که حتّی کادوی تولد دختربچه که باید غافلگیرکننده باشد از قبل به او اعلام می‌شود و بدون حضور مادر و هر گونه دوست و شادی‌ای، مثلا جشن گرفته می‌شود! یک زندگی کسل‌کننده و عاری از «زندگی» به معنای واقعی و لذّت‌بردن از آن. گویی ما زندگی‌کردن را فراموش کرده و آن را فدای اهداف تعیین‌شده خودمان کرده‌ایم.

همه اینها یک طرف و پیرمردِ خلبان طرف دیگر. پیرمردی که تنها شهروندی است که از نظم و انضباط شهر پیروی نمی‌کند. او چندین بار، قوانین شهر را نقض کرده و دستگیر شده است و پلیس، گویا تنها منتظر تخلّفات اوست؛ زیرا کسی در این شهر به جز او غیرقانونی عمل نمی‌کند. پیرمرد با اینکه خرابکاری می‌کند امّا نماد «زندگی» در شهر است. خانه او بر خلاف خانه‌های هم‌شکل و مرتّب شهر، پوشش گیاهی و ریخت و قیافه دیگری دارد و در حیاطش باغچه زیبایی هم به چشم می‌خورد. او با تلسکوپش، ستاره‌ها را می‌بیند و یک عالَمه خرت و پرت در محلّ زندگی خود دارد؛ چون خلبان بر خلاف دختربچه و مادرش، اهل ماجراجویی هم هست. چهره او سرشار از انرژی است و حال بدی را که مخاطب با دیدن زندگی دیگران پیدا کرده از بین می‌برد. خلبان به صورت یک پیرمرد رو به موت طراحی شده تا نشان دهد «سرزندگی» رو به فنا است و به زودی، خمودگی و افسردگی به صورت کامل، جای شادی و طراوت و افراد خمود، جای افراد سرزنده را می‌گیرد همچنان که در مقابلش، دختربچه‌ای به تصویر کشیده تا نماد امید برای برون‌رفت از بحران زندگی ماشینی باشد. مخاطب با دیدن این دو سبک زندگی، خود به خود بر کرسی قضاوت نشسته و به مقایسه زندگی پیرمرد و بقیه شهروندان می‌پردازد و بدون تردید، زندگی ماشینی را نقد می‌کند، هر چند خرابکاری‌های خلبان را نکوهش می‌کند.

The Little Prince (شازده کوچولو) آی نقد
The Little Prince (شازده کوچولو) آی نقد

یکی از نقدهای مهم The Little Prince ، نقد «تنهایی» در زندگی ماشینی است. دختربچه، عملا پدرش را از دست داده و مادرش نیز بر اثر فشار کار، اکثر اوقات، خانه نیست و هیچ دوستی ندارد. در مقابل، خلبان با شازده کوچولو دوست است و هموست که با دختربچه طرح دوستی می‌ریزد. خود شازده کوچولو نیز دوستان زیادی مانند گل رز، روباه، مار و خلبان دارد. یعنی با وجود پیشرفت تکنولوژی، انسان به جای اینکه دوستان بیشتری پیدا کند از گذشته نیز تنهاتر شده و در حقیقت، راحتی روح را فدای راحتی جسم کرده است. رابطه شازده کوچولو با گلش نیز اگر چه خوب شروع می‌شود ولی به دلیل غرور گل و تاقچه بالا گذاشتن‌هایش رو به تاریکی می‌رود هر چند دوستی این دو به صورت کامل قطع نمی‌شود و شازده کوچولو پس از ترکش در نهایت به دنبال او می‌آید.

در The Little Prince بر آسیب‌های بزرگ‌شدن و فراموشی کودکی تأکید می‌شود و اینگونه، زندگی لطیف و زیبای کودکان را به یاد بزرگسالان می‌آورد و به آن‌ها می‌آموزد که نباید به کودکان، بیش از حد، سخت بگیرند و به روحیه‌شان آسیب برسانند تا دنیایشان، سراسر برنامه‌ریزی‌های گسترده و کار زیاد بدون لذّت‌بردن از زندگی باشد یا با طلاق و ترک بستگان و دوستان، بیش از پیش، زمینه تنهایی خویش و فرزندانشان را فراهم سازند. البته این هشدار به دولت‌ها هم خواهد بود؛ زیرا در بسیاری از مواقع، این وظیفه دولت است که با برنامه‌ریزی اقتصادی و فرهنگ‌سازی، زندگی را از منجلاب تنهایی بیرون بکشد.

دختربچه که با خلبان دوست شده، همچنان به داستان پیرمرد با شازده کوچولو گوش می‌دهد تا اینکه متوجه می‌شود خلبان از بازگشت شاهزاده به سیارکش با مار کاملا مطمئن نیست و صرفا به گفته او مبنی بر اینکه به آسمان می‌رود، اعتماد کرده است؛ چون با قلبش احساس می‌کند شازده در کنار اوست و همین برای او کافی است. دختربچه که در خلال شنیدن داستان پیرمرد و ساکنان سیارک‌ها، ستاره‌هایی را روی سقف اتاق خود چسبانده بود با گفتن اینکه از کجا معلوم، اصلا شازده کوچولو به سیارک خود رسیده یا نه و اینکه خلبان خودش هم مطمئن نیست، زیر همه چیز می‌زند و از شازده کوچولو و داستانش اظهار تنفر می‌کند. بعد هم به خانه خود می‌آید و تمام ستاره‌هایی را که به سقف اتاقش چسبانده بود، جارو می‌کند و ما ستاره هایی را می‌بینیم که در محفظه شفاف جاروبرقی می‌چرخند.

The Little Prince (شازده کوچولو) آی نقد
The Little Prince (شازده کوچولو) آی نقد

دختربچه وقتی می‌فهمد خلبان بیمار شده و به بیمارستان رفته، تصمیم می‌گیرد خودش با هواپیمای خلبان به دنبال شازده کوچولو برود و از وصال او به معشوقش و سلامتی‌اش اطمینان حاصل کند. روباه عروسکی‌اش از ابتدای سفر، ناگهان جان می‌گیرد و در طول سفر به او کمک می‌کند و جان او را نجات می‌دهد. دختربچه بعد از ردشدن از ساختمان آکادمی، داخل یک تونل ابری می‌شود اما بر خلاف انتظارش و با وجود اینکه قبلا به همراه پیرمرد، ستاره‌ها را رصد کرده بود، هیچ ستاره‌ای در آسمان وجود ندارد و به جای ستاره‌ها و سیارک‌ها، یک شهر وجود دارد که انسان‌هایی بر روی آن در حال رفت و آمدند و از تاجر که قبلا در یکی از سیارک‌ها به تنهایی می‌زیست، اطاعت می‌کنند. بعدا معلوم می‌شود که تاجر، ستاره‌ها را در یک محفظه شیشه‌ای حبس کرده و از آن برای تولید انرژی و تأمین برق سیاره استفاده می‌کند. دختربچه که با فراموشی شازده کوچولو مواجه شده، بالاخره او را به خود می‌آورد و پس از آزادسازی ستاره‌ها و فرار از دست تاجر، او را به سیارک خود برگردانده و خود نیز با کبوتران متعلق به شاهزاده به خانه خود باز می‌گردد.

شباهت زیاد زندان ستاره‌های تاجر و محفظه جاروبرقی دختربچه ما را مطمئن می‌کند که دزدیده‌شدن ستاره‌ها توسط تاجر و شهروندشدن ساکنان آن در شهر تاجر، ارتباط مستقیم با عقاید و در نتیجه آن، اعمال دختربچه دارد. یعنی به محض اینکه دختربچه، عقیده خود را به بازگشت و وصال شازده کوچولو از دست داد و در آن تشکیک کرد و ستاره‌ها را جارو کرد، این اتفاقات در دنیای واقعی نیز افتاد و شازده کوچولو نیز همه چیز را فراموش کرد در حالی که اگر همچنان با عقاید خلبان موافقت می‌کرد، می‌توانست مانند او، حضور شازده کوچولو را حس کند. بر همین اساس، احتمالا دلیل زنده‌شدن روباه عروسکی، اعتقاد دختربچه به زنده‌بودن اوست. سازنده The Little Prince به خوبی، ارتباط عقاید انسان با ساخت دنیا را نشان می‌دهد یعنی هر اعتقادی را که ما پیدا کنیم، دنیای خود را بر اساس آن خواهیم ساخت یا دنیا بر پایه آن، تغییر خواهد یافت. نکته دیگری که ممکن است از این انیمیشن برداشت شود، حقیقت‌نداشتن مصادیق تصورات دختربچه یا پیرمرد است. زیرا دختربچه تا زمانی که به حرف‌های پیرمرد ایمان داشت، ستارگان و فضا، همانگونه بودند که پیرمرد می‌گفت ولی وقتی ایمانش را از دست داد، گویا زندگی واقعی هم دچار تغییر شد. انیمیشن با توجه به منوط‌بودن حقیقت به تصورات، حقیقت‌نداشتن عقاید دختربچه یا پیرمرد را -حداقل در محدوده تصورات آنان در داستان- مردود اعلام کرده و انکار می‌نماید. در واقع، این ایمان یا عدم ایمان دختربچه است که مصداق عقیده یا تصور را زنده نگه داشته نه اینکه آن مصداق، واقعا وجود داشته باشد. این انکار در مقیاسی بزرگتر به انکار هر گونه عقیده ماورایی می‌انجامد و در نتیجه، تلقین خطرناکی است.

شهری که تحت اختیار تاجر است به نوعی آینده زندگی ماشینی نمایش داده شده در The Little Prince را نشان می‌دهد. شهری که همیشه تاریک است و کارمندان به صورت مداوم در آن در حال کار هستند. شهری که بر پایه ضروریات بنا شده و هیچ چیز غیر ضروری از جمله هنر در آن جایی ندارد و کتاب ضروریات در آن تعلیم داده می‌شود. مردم آن، رنگ پریده و خسته، گاه با چشم‌های کاسه خون که انگار مُردگانی هستند که حرکت می‌کنند و هیچ نشانی از طراوت زندگی در چهره آنان هویدا نیست. همه آنان قوز دارند گویی که برده تکنولوژی و زندگی ماشینی هستند و با زنجیر نامرئی از آن که نمادش تاجر است، پیروی می‌کنند. آنقدر غرق در رفاه ظاهری و زندگی ماشینی شده‌اند که هیچ کدام به مقاومت در برابر زورگویی تاجر، فکر هم نمی‌کنند؛ چون مدینه فاضله را همین می‌پندارند و به همین زندگی، اعتقاد دارند. آنان به ضروریات زندگی اکتفا کرده‌اند که ضروریات، انگار صرفا «زنده‌بودن» است. انیمشن به ما هشدار می‌دهد که آینده زمین با این تفکرات ماشینی، چیزی جز این نخواهد بود و از ما می‌خواهد کمی به اطرافمان نگاه کنیم و زیبایی‌های جهان با نماد ستاره را به تماشا بنشینیم و طعم زندگی واقعی را بچشیم. با این وصف، تونل ابری هواپیمای تاجر که دختربچه با عبور از آن، متوجه نبود ستارگان و وجود شهر تاجر شد به تونل زمان، شبیه‌سازی شده است. گویی دخترک که در داستان تنها به او امید داریم زندگی ماشینی را کنار بگذارد و در آینده عدّه‌ای را نیز راهنمایی کند با حذف ستاره‌ها و زیبایی‌ها از زندگی خود به راه تاریک بقیه شهروندان پا می‌گذارد و چنین آینده‌ای رقم می‌خورد.

البته احتمال هم دارد همه این ماجراها در خواب اتفاق افتاده باشد؛ زیرا وقتی که دختربچه، خود را از پنجره به سمت خانه پیرمرد بیرون می‌اندازد برای مدتی چشمش سیاهی می‌رود. هر چند ظاهرا قرینه خاصی برای موضوع یادشده نداریم ولی در صورت پذیرش این احتمال نیز، تفاوتی در اصل تفکر و ترسیم آینده به سبکی که نگاشته شد، ایجاد نمی‌شود.

The Little Prince (شازده کوچولو) آی نقد
The Little Prince (شازده کوچولو) آی نقد

نکات دیگری هم از The Little Prince به دست می‌آید. مثلا پادشاهی که در سیارک خود، مشغول پادشاهی است و به قول خودش بر همه چیز حکومت می‌کند و این صفت، متعلق به خداوند متعال است. بعدا او را می‌بینیم که در شهر تاجر، آسانسورچی شده و مجبور است دستورات همه را اطاعت کند. بالابردن موجودات در سطح خداوند و سپس پایین کشیدن و خردکردنشان، حربه‌ای است که سازندگان محصولات غربی، برای تخریب عقاید الهی مخاطبان به کار می‌گیرند. به جز پادشاه در این انیمیشن، فیل‌ها در فیلم سینمایی «کتاب جنگل» توسط «باگیرا» خالقان جنگل نامیده شدند اما همان‌ها از نجات‌دادن فرزندشان از گل، ناتوانند. نکته دیگر این است که یکی از ساکنان سیارک‌ها یک فرد خودپسند است که فقط منتظر است دیگران او را تشویق کنند تا کلاه خود را به نشانه تشکر از سر بردارد. همین فرد در شهر تاجر، یک پلیس است و با تشویق دیگران، دختربچه دستگیرشده را رها می‌کند تا بتواند کلاه از سرش بردارد. انیمیشن، اینگونه در لفافه، نقدی را به پلیس وارد می‌کند تا آنها از کارهای صرفا نمایشی دست بردارند و به صورت واقعی با جرم و جنایت به مبارزه بپردازند. همچنین اینکه او مأمور تاجر است می‌تواند به نوعی به رشوه‌گیری و تمایل پلیس به ثروتمندان اشاره داشته باشد.

بنابراین The Little Prince به نقد زندگی ماشینی و تنهایی حاصل از آن می‌پردازد و آینده کره زمین با چنین عقایدی را برای ما در قالب شهری در آسمان، برای ما مجسم می‌سازد. همچنین با نشان‌دادن اینکه دنیا بر اساس عقاید ما ساخته می‌شود از مخاطب می‌خواهد تا دست از زندگی ماشینی بردارند و تفکّرات غلط خود درباره زندگی را اصلاح کنند و ضمن لذت‌بردن از زندگی به «زنده بودن» اکتفا نکنند.

نوشته های مشابه

‫3 دیدگاه ها

  1. به نظرم این فیلم چیز های خوبی هم داره، اما اگه به دینداری به عنوان تنها راه اشاره میکرد خیلی بهتر میشد.

  2. سلام به نظر من انیمیشن خیلی جالبی بود مثل داستانش خیلی فلسفی بود بعد به نظر من اون شخصیت پادشاه نماد خدا نبود بیشتر به افرادی بود مثل طاغوت های دوران و اشخاصی که ادعایی مالک همه چیز بودن می کردند و حتی نعوذ بالله ادعا خدایی می کردند و این تغییر قدرت بیشتر به پایدار نبودن جاه و مقام اشاره داره

    1. درسته. من کتابش رو خونده بودم. ولی این انیمیشن یک سری چیز ها به کتاب اضافه کرده بود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *