مقالات و مطالب مفید
1917!آیا سرجوخه ویلیام اسکافیلد ماموریت خود را به اتمام رساند؟
نقد و بررسی فیلم 1917
در صحنه ای مهم و تعلیق آمیز از فیلم “1917” که سرجوخه ویلیام اسکافیلد از گردان دوم پیاده نظام ارتش بریتانیا پس از طی مراحل سخت و طاقت فرسا و گذشتن از خطرات بسیار و از دست دادن دوست نزدیکش با خستگی بسیار، به گردانی بزرگ و آماده عملیات رسیده، زمزمه سرود یا آوازی که از دور به گوشش می رسید را کاملا واضح می شنود. آوازی که یکی از افراد گردان، می خواند به این شرح:
غریبی بیچاره و پابرهنه ام ، که در این دنیای پرمحنت گمگشته ام، ولی عازم سرزمینی هستم، که عاری از هرگونه درد و رنج و گزند است، به آنجا خواهم رفت تا پدرم را ببینیم، به آنحا خواهم رفت و دیگر آواره نخواهم بود، به سوی رود اردن خواهم رفت، به سوی خانه حقیقی ام خواهم رفت، می دانم که ابرهای تیره مرا احاطه خواهند کرد، می دانم که مسیرم سخت و ناهموار است، ولی سرزمین های طلایی انتظارم را می کشند، جایی که لطف خداوند تا ابد نصیب همگان خواهد شد، به خانه می روم تا مادرم را ببینم، می روم تا عزیزان و رفتگانم را ببینیم، به سوی رود اردن خواهم رفت، به سوی خانه حقیقی خواهم رفت.
این شعری قدیمی و فولکلور از اولین مهاجران پیوریتن (ایرلندی های مقیم بریتانیا) به قاره آمریکاست به نام Wayfaring Stranger که برای بیان آرمان هایشان جهت کوچ کردن به سرزمین موعود در کنعان یا فلسطین سروده شده بود. شعری بر گرفته از آیه 22 “کتاب خروج” از عهد عتیق یا تورات که در آن از غریبه ای می گوید در سرزمینی غریب.
شعری که به طور هوشمندانه ای در فیلم “1917” گنجانده شده و شاید بتواند به وضوح یکی از مهمترین اهداف و نتایج جنگ جهانی اول به عنوان جنگ جنگ ها که بیش از 38 میلیون کشته و زخمی و دهها میلیون آواره برجای گذارد را بیان کند. هدف مردانی که به سوی سرزمین موعودشان در کنار رود اردن می شتابند، به سوی خانه حقیقی و سرزمین پدری که در آن از آوارگی درآمده و عزیزان و رفتگانشان را ببینند، اگرچه ابرهای تیره و راههای سخت در برابرشان گسترده شده است.
شاید سام مندس (کارگردان و یکی از نویسندگان فیلمنامه “1917”) در این صحنه کلیدی خواسته با زبان بی زبانی که حتی تهیه کنندگان و صاحبان استودیوهای یهودی تبار فیلم یعنی “دریم ورکس” (استیون اسپیلبرگ و دیوید گفن و جفری کاتزنبرگ) و “امبلین” (متعلق به استیون اسپیلبرگ) هم متوجه نشوند که او چگونه غایت و آمال جنگی به شدت ویرانگر را بیان کرده است؛ شکل گیری کشوری برای جهودان صهیونیست.
قابل ذکر اینکه در طی جنگ جهانی اول با نابودی امپراتوری عثمانی وتوافق سری مابین امپراتوری بریتانیا و فرانسه تحت عنوان پیمان “سایکس پیکو”، خاورمیانه میان فرانسه و انگلیس تقسیم شد. چندی بعد بر هریک از سرزمین های این منطقه فردی گماشته شد: ملک فیصل بر عراق و ملک عبدالله بر اردن و آل سعود در عربستان و کمال آتاتورک بر ترکیه و امان الله خان در پ افغانستان و رضاخان بر ایران.
نکته مهم اینکه با آن پیمان تنها در سرزمین فلسطین حکومتی برقرار نشد و نظامیان انگلیسی همچنان سرجای خود باقی ماندند، اما اتفاق مهم دیگری افتاد، لرد جیمز بالفور (صدراعظم وقت بریتانیا) طی نامه ای به لرد روچیلد (از سران امپراتوری صهیونیسم) سرزمین فلسطین را گویی که ارث پدری اش است، به او بخشید تا یهودیان را در آنجا ساکن کرده و کشور یهودی تشکیل دهد و آن نامه تحت عنوان “وعده بالفور” در سال 1917 نوشته شد.
سی سال بعد، وعده بالفور محقق شد و رژیم اسراییل در سرزمین فلسطین برپا گردید. این مهمترین دستاورد جنگ جهانی اول برای برپا کنندگان آن جنگ وحشتناک بود که جان دهها میلیون را قربانی کرد تا سناریوی جهودان صهیونیست و همپالکی های پیوریتان و اوانجلیست شان محقق شود.
شاید بتوان گفت سام مندس (که از قضا توسط یکی از همین جهودان یعنی استیون اسپیلبرگ برکشیده شد و نخستین فیلمش به نام “زیبایی آمریکایی” جایزه اسکار بهترین فیلم را هم در سال 1999 دریافت کرد) بهتر از این نمی توانست نفرت از جنگ جهانی اول و مقصد و مقصود آن را به تصویر بکشد ضمن اینکه دلاوری و قهرمانی و فداکاری و از خودگذشتگی سربازان هموطنش را نیز خدشه دار نکرده و به تاثیرگذارترین وجه به تصویر کشیده که یکی از آنها یعنی پدربزرگش ، “آلفرد مندس” خود یکی از همان سربازان و راویان جنگ بود که فیلمنامه فیلم “1917” براساس روایت های او شکل گرفته است.
سام مندس براساس خاطرات پدر بزرگش که در جنگ جهانی اول، پیام رسان بود، ماجرای دو پیام رسان به نام های “تام بلیک” و “ویل اسکافیلد” را به تصویر می کشد که برای مطلع کردن گردان دوم ارتش بریتانیا نسبت به تله دشمن، بایستی به سرعت پیام فرمانده جنگ، ژنرال ارینمور (کالین فرث) را به فرمانده آن گردان به نام سرهنگ مکنزی (بندیکت کامبربچ) برسانند.
مندس پیرامون این قصه یک خطی، مجموعه ای تکان دهنده از حوادث و وقایع تلخ و صحنه های تاثرانگیز را با استفاده از فیلمبرداری بدون کات راجر دیکینز در یک پلان سکانس نمایش می دهد که یادآور فیلم های تاثیر گذاری مانند “نجات سرجوخه رایان” است. خصوصا که سام مندس هم تجربه ساخت فیلم های ملودرام مثل “زیبایی آمریکایی” را دارد، هم فیلم های جنگی مانند “جارهد”، هم آثار سینمای گنگستری مثل “جاده ای به پریدیشن” و هم فیلم های حادثه ای از نوع جیمزباند مثل “اسکای فال”.
اما در طول تاریخ سینما، بسیاری از فیلمسازان برجسته و یا تجربی سعی کردند از تمهید پلان سکانس برای روایت فیلمشان و یا حداقل بخشی از آن بهره بگیرند. معروفترین تجربه، فیلم “طناب” به کارگردانی آلفرد هیچکاک بود و البته پشیمانی او را به همراه داشت که چرا به نظرش در آن فیلم از سایر ابزار بیانی سینما به خصوص تدوین و مونتاژ استفاده نکرد.
هیچکاک در آن زمان که حلقه های فیلم در دوربین فیلمبرداری، ده یازده دقیقه ای بودند، سعی کرده بود، آن ده یازده دقیقه را با تغییر و حرکت در و دیوار و تابلوها و مبل و میزها، بدون قطع بگیرد و برای عوض کردن کاست فیلم درون دوربین، کار فیلمبرداری را روی پشت یک بازیگر و یا یک در بسته متوقف کرده که کات آن معلوم نشود.
آنچه که سام مندس نیز در چند صحنه به طور خیلی دقیق انجام می دهد؛ مثل صحنه ای که بلیک و اسکافیلد به سنگر آلمان ها رسیده و حرکت بی موقع یک موش، سیم تله انفجاری را فعال نموده و انفجار و پرتاب شدن همه چیز از جمله تام و ویل هم فرصت خوبی برای یک کات نامحسوس به شمار می آید و یا صحنه ای که اسکافیلد به هنگام فرار از دست آلمانها در شهر “اکوست” به درون رودخانه ای می پرد و
دوربین هم همراهش به داخل آب رفته و تصویر برای لحظاتی تیره و تار می شود و از همه مهمتر صحنه ای است که اسکافیلد در داخل ساختمانی مورد اصابت گلوله قرار گرفته و به پایین پلکان پرتاب شده که برای چندین ثانیه تصویر تاریک و سیاه می شود و پس از آن معلوم می شود که ساعاتی را او در بیهوشی گذرانده است.
میکلوش یانچو (فیلمساز مجار) هم در فیلم “باد زمستانی” از 13 پلان سکانس استفاده کرد. حالا به اینها بیفزایید صحنه افتتاحیه فیلم “یک روز بخصوص” (آتوره اسکولا) که دوربین از پایین یک آپارتمان چندین طبقه اوج می گیرد، در یکی از طبقات وارد شده و همراه بازیگر اصلی فیلم یعنی سوفیالورن در همه اتاق ها می چرخد تا وی به عنوان مادر خانواده، همه را بیدار کرده و برای جشن مورد نظر موسولینی بیرون بفرستد. سکانس پایانی فیلم “حرفه: خبرنگار” (میکل آنجلو آنتونیونی) نیز از همین نوع آکروبات بازی دوربین را در یک پلان سکانس دارد که دوربین از پنجره گذشته و داخل اتاقی می شود که شخصیت اصلی فیلم (جک نیکلسون) برروی تخت مرده است. بعدا آنتونیونی گفت که در این صحنه، چارچوب پنجره را بریده بودند تا هنگام گذر دوربین از میان آن، بتوانند آنها را از هم جدا کنند.
سکانس آغازین فیلم “نشانی از شر” ساخته اورسن ولز نیز یک پلان سکانس چهار و خرده ای دقیقه ای از نمای بسته شدن یک بمب زیر اتومبیلی و تعقیب آن در خیابان ها و کوچه های یک شهر مرزی آمریکا-مکزیک است تا لحظه انفجار و بالاخره برای دوستداران آندری تارکوفسکی هم سکانس 10 دقیقه ای پایانی فیلم “قربانی” یا “ایثار “به یادماندنی است. سکانسی که در برداشت اول به دلیل کارنکردن فیلم درون دوربین، هدر رفت و به برداشت دوم رسید.
سرجوخه ویلیام اسکافیلد ماموریت خود را اگرچه کمی دیر اما به انجام می رساند و سام مندس تقریبا با همان نمایی که فیلنم را شروع کرده بود، آن را به پایان می رساند. در واقع این اسکافیلد است که نجات پیدا کرده تا کنار درختی بنشیند و سر برآن نهد و پس از تماشای دوباره عکس های خانواده و مادرش که از جیبش بیرون آورده، در کنار دشتی وسیع و باز و سرسبز چشمانش راببندد و در آرامشی غریب فرو رود. گویی به همان سرزمین موعودش رسیده است.
فیلم “1917”، یکی دیگر از فیلم های فصل جوایز امسال است که دو جایزه اصلی گلدن گلوب را دریافت کرد و عجالتا برای دریافت 10 جایزه اسکار هم کاندیداست.
همچنین بخوانید: