دلیل وجود عناصر اساطیری ، تاریخی ، دینی در آثار چیست؟
تمامی این مقاله متعلق به پی دی اف کانال تلگرامی و ایتا و اینستا dirin_goune_ha هست. و همچنین سایت
www.dirin-gouneha.blog.ir است که متاسفانه از دور خارج شده .
فهرست:
- بخش یکم: وقایع عالَم، اَنباء گذشته و اَنباء الر ُّسُّل در قرآن
- بخش دوم: گفتمان سازی، عرصه سازی، جامعه سازی
- بخش سوم: شبیه سازی دیرین گونه ها
- بخش چهارم: تحریف دیرین گونه ها (1)
- بخش پنجم: برداشت از دیرین گونه ها
- بخش ششم: تحریف دیرین گونه ها (2)
- بخش هفتم: تحریف دیرین گونه ها (3)
- بخش هشتم/ بخش پایانی: دیرین گونه های واقعی حق و ساخت حی متأله
هو الحکیم
چرا دیرین گونه ها هستند؟
بخش یکم: وقایع عالَم، اَنباء گذشته و اَنباء الر ُّسُّل در قرآن
مطالعه و شناخت وقایع گذشته ی عالَم اهمیت دارد. زیرا شنیدن این وقایع و دیدار آثار به جامانده از گذشتگان، می تواند مایه ی عبرت باشد. بخشی از نامه ی 31 نهج البلاغه، اهمیت توجه به این وقایع را نشان می دهد.
امام علی (ع) به امام حسن (ع) می فرمایند: پسرم! درست است که من به اندازه ی پیشینیان عمر نکرده ام، اما در کردار آنها نظر افکندم و در اخبارشان اندیشیدم و در آثارشان سیر کردم تا آنجا که گویا یکی از آنان شده ام؛ بلکه با مطالعه ی تاریخ آنان، گویا از اول تا پایان عمرشان با آنان بوده ام. پس قسمت های روشن و شیرین زندگی آنان را از دوران تیرگی شناختم، و زندگانی سودمند آنان را با دوران زیانبارش شناسایی کردم، پس از هر چیزی مهم و ارزشمند آن را و از هر حادثهای، زیبا و شیرین آن را برای تو برگزیدم و ناشناخته های آنان را دور کردم… (نهجالبلاغه/ نامه ی 31)
قرآن نیز برخی از وقایع گذشته ی عالَم را یاد کرده است. اما چون کتابی تاریخی نیست، زمان و مکان داستان ها را بازگو نمی کند{1} بلکه فقط برخی از وقایع مهم را که در آنها، حکمت و عبرت نهفته است نقل می کند. این وقایع مهم «أَنْبَاءِ»{2} و مفردش «نَبَأ» خوانده می شود. برای مثال می فرماید:
ذَٰلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْقُرَىٰ…(هود/ ۱۰۰)
وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا… (اعراف/ ۱۷۵ )
گاهی قرآن از أَنْبَاءِ گذشته، تحت عنوان «قَصَص»{3} یاد می کند:
إِنَّ هَٰذَا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ …(آل عمران/۶۲)
گاهی وقایع گذشته به دلایل مختلف دچار تحریف می شوند و با دروغ آمیخته می گردند. اما قصه ها و اَنباء گذشته در قرآن، سراسر حق است و دروغی در آن راه ندارد. زیرا با اینکه این اَنباء برای دیگران، جزء «أَنْباءِ الْغَيْبِ» به شمار می رود، اما بر اساس آیه ی 7 سوره ی اعراف که می فرماید:«فَلَنَقُصَّنَّ عَلَيْهِمْ بِعِلْمٍ ۖ وَمَا كُنَّا غَائِبِينَ» پس به یقین ما برای آنان (سرگذشت اعمالشان را) از روی علم بازگو خواهیم کرد و ما هیچگاه (از آنان) غایب نبودیم. خدا در صحنه حاضر بود و آنچه را گزارش می دهد بر اساس علم است. (تفسیر صوتی تسنیم/ سورهی اعراف/ ج ،12 13) در برخی آیات از «أَنْبَاءِ» یا «نَبَأ» با قید «بِالحَقّ» یاد می شود:
نَتْلُو عَلَيْكَ مِنْ نَبَإِ مُوسَىٰ وَفِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ…(قصص/۳)
وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ…(مائده/۲۷)
نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ…(کهف/۱۳)
بر اساس آیهی 105 سورهی اِسراء که می فرماید: 《وَبِالْحَقِّ أَنْزَلْنَاهُ وَبِالْحَقِّ نَزَلَ ۗ》تمام قرآن و قصه های آن بر اساس حق است. (تفسیر صوتی تسنیم/ سورهی هود/ ج 120) حق بودن قصه های قرآن یعنی:
1- هم نقل و هم منقول حق است. حق بودن نقل یعنی قصه ها بدون کم و زیاد بیان شده اند. حق بودن منقول یعنی قصه ها، افسانه نیستند بلکه واقعیت و حقیقت دارند و آنچه در واقع و حقیقت رخ داده است پیروزی انبیاء و شکست دشمنانشان است. (تفسیر صوتی تسنیم/ سورهی هود/ ج 120)
2- داستانهای الهی، ابدی هستند. ظرف زمان و مکان ندارند و برای همه دوران ها کاربردی اند. (قرآن از زمان حرف نمی زند اما گاهی زمین وقوع واقعه را نام می برد). (تفسیر صوتی تسنیم/ سورهی یوسف/ ج2؛ سورهی کهف/ ج 9)
3- مورخ فقط وقایع تاریخی را بیان می کند اما حالات درونی افراد را بازگو نمی کند. قرآن، کارها، سخنان و حالات درونیای را که بر افراد گذشته است و از طرفی آنچه را که خدا در برابر کارها، سخنان و حالات این افراد انجام داده است بیان می کند. (تفسیر صوتی تسنیم/ سورهی کهف/ ج 10)
همه ی قصه های قرآن، حق محض است. اصل کلی در روش قصه گویی قرآن《أَحْسَنَ الْقَصَصِ》 یعنی بهترین روش قصه گویی است. (تفسیر صوتی تسنیم/ سورهی یوسف/ ج 2؛ سورهی کهف/ ج 6)
ویژگی 《أَحْسَنَ الْقَصَصِ》که بهترین و حکیمانه ترین روش قصه گویی است چنین است:
-
دروغ و کذب نیست.
-
باطل نیست.
-
اغراق، افراط و تفریط، تشبیه بی جا و غلو در آن نیست.
-
حشو و زوائدی که در معارف دخیل نیست بازگو نمی شود. متن جریان و عین حرف افراد بدون کم و زیاد بیان می شود.
چیزهای نافع بیان می شود و آنچه دانستنش نفعی و ندانستنش ضرری ندارد بیان نمی شود.
-
بدون پرداختن به حواشی و زوائد داستان، روح و لُبّ قضیه را که برای مردمان هر دوره قابل اجرا باشد بیان میشود.
(تفسیر صوتی تسنیم/ سورهی اعراف/ ج 207؛ سورهی هود/ ج 119؛ سورهی یوسف/ ج 2)
هدف قرآن از نقل اَنباء گذشته این است که مردم عبرت بگیرند. حال یا این اَنباء، اخبار مؤمنانی است که می توان از ایمان آنها و امداد الهی نسبت به آنها عبرت گرفت و در مسیر حق ناامید نشد. یا اخبار مردمی است که خدا به قلب آنها مُهر زده است و از درک حقیقت ناتوانند.
هدف قرآن از نقل تاریخ انبیاء و امت هایی که حرف حق را درک نمی کردند این است که مردم با شنیدن آن و دیدن آثارشان، عبرت بگیرند و به سرنوشت آنها دچار نشوند. (تفسیر صوتی تسنیم/ سورهی اعراف/ج 117) از این رو قرآن می فرماید:
أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ ۚ كَانُوا أَكْثَرَ مِنْهُمْ وَأَشَدَّ قُوَّةً وَآثَارًا فِي الْأَرْضِ فَمَا أَغْنَىٰ عَنْهُمْ مَا كَانُوا يَكْسِبُونَ(غافر/۸۲)
آیا در زمین نگشته اند تا ببینند فرجام کسانى که پیش از آنان بودند چگونه بوده است [آنها به مراتب از حیث تعداد] بیشتر از آنان و [از حیث] نیرو و آثار در روى زمین استوارتر بودند و[لى] آنچه به دست مىآوردند به حالشان سودى نبخشید.
آیات خداى تعالى، ظاهر و روشن است و قابل انکار نیست. از جمله این آیات، آثار گذشتگان است که به زبان بى زبانى از هلاکت صاحبانش خبر مى دهند. ولی مردمی که آن آثار را دیده اند، از آن عبرت نمى گیرند تا بفهمند گذشتگان با اینکه قوی تر از
ایشان بودند اما سودى به حالشان نداشت. (ترجمهی تفسیر المیزان/ ج /17 ص 539)
از میان قصه ها و اَنباءِ گذشته در قرآن، برخی خبرهای رسولان الهی هستند که با عنوان «أَنْبَاءِ الرُّسُلِ» یاد می شوند:
وَكُلًّا نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبَاءِ الرُّسُلِ…(هود/۱۲۰)
وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ…(یونس/۷۱)
وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ إِبْرَاهِيمَ(شعراء/۶۹)
نَتْلُو عَلَيْكَ مِنْ نَبَإِ مُوسَىٰ…(قصص/۳)
قرآن در قصه کردن اَنباءِ الرُّسُل علاوه بر عبرت گیری، اهداف دیگری را نیز دنبال می کند. آیات پایانی سوره هود می فرماید:
وَكُلًّا نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبَاءِ الرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَكَ ۚ وَجَاءَكَ فِي هَٰذِهِ الْحَقُّ وَمَوْعِظَةٌ وَذِكْرَىٰ لِلْمُؤْمِنِينَ(۱۲۰)وَقُلْ لِلَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ اعْمَلُوا عَلَىٰ مَكَانَتِكُمْ إِنَّا عَامِلُونَ(۱۲۱)وَانْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ(۱۲۲)
و هر گونه خبر از اخبار فرستادگان (خود) را بر تو قصه می کنیم اخباری که فؤاد تو را بدان ثابت و استوار سازیم و در این اخبار حق به تو رسیده و براى مؤمنان اندرز و تذکرى است (120) و به کسانى که ایمان نمیآورند بگو بر حسب امکانات خود عمل کنید که ما (هم) عمل خواهیم کرد (121) و منتظر باشید که ما (نیز) منتظر خواهیم بود (122)
بر اساس آیات بالا، هدف از قصه کردن اَنباءِ الرُّسُل چنین است:
1-نُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ: آیه 112 سورهی هود به پیامبر و کسانی که از ایشان تبعیت می کنند دستور استقامت داده است:
فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَمَنْ تَابَ مَعَكَ…(هود/۱۱۲)
برای استقامت کردن لازم است که فؤاد، ثابت و استوار شود. پس نخستین هدف قرآن از قصه کردن اَنباءِ الرُّسُل این است که فؤاد پیامبر و کسانی که از ایشان تبعیت می کنند تثبیت شود.
2-جَآءَكَ فِى هَٰذِهِ ٱلْحَقُّ: حق باعث می شود انسان در بخش عِلمی از جهل و شک رها شود و به ثبات عِلم برسد و در بخش عَملی از تردید رها شود و ثبات و عزم پدید آید. حق به طور کامل به پیامبر رسیده است ولی مؤمنان نیز از آن بهره ای دارند.
3-مَوْعِظَةٌ: بخش های اخلاقی این قصه ها برای این است که مؤمنان در مؤعظه کامل شوند. این مؤعظه برای مؤمنان است اما پیامبر نیز از آن سهمی می برد.
4-ذِکْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ: بخش های پند و اَندرز و اِنذار این قصه ها برای این است که مؤمنان هوشیار شوند. این ذکر برای مؤمنان است اما پیامبر نیز از آن سهمی می برد.
5-این قصه ها برای مؤمنان، موعظه و ذکر و برای کافران تهدید است و به متمردان و مخالفان که از تثبیت فؤاد و موعظه فایده ای نمی برند هشدار می دهد و اتمام حجت می کند. (تفسیر صوتی تسنیم/ سورهی هود/ ج ،119 و 120)
در بررسی دیرین گونه های واقعی می بینیم که این دیرین گونه ها در بستر وقایع عالَم شکل می گیرند و بخشی از آنها در قرآن به عنوان اَنباء گذشته و اَنباءِ الرُّسُل یاد شده اند.
منابع:
- قرآن کریم
- ترجمه ی تفسیر المیزان، محمدحسین طباطبایى، مترجم: محمد باقر موسوى، ناشر: جامعه ی مدرسین حوزهی علمیه ی قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1374
- تفسیر صوتی تسنیم، آیتالله جوادی آملی
- نهجالبلاغه، ترجمه ی محمد دشتی، انتشارات انتظار سبز، 1389
بخش دوم: گفتمان سازی، عرصه سازی، جامعه سازی:
چنانکه پیش از این گفتیم، وقایع عالَم، مایه عبرت هستند. علاوه بر عبرت، هدف قرآن از نقل اَنباء الر ُّسُّل، تثبیت فؤاد رسولالله و مؤمنان و رسیدن آنها به حق، موعظه و ذکر و تهدید برای کافران است. اَنباء اَئمه که ادامه دهنده راه رسولان الهی هستند نیز همین ویژگی ها را برای مؤمنان دارد. (هر چند اَنباء رسولان و اَئمه، سطح بالایی از تثبیت را در فؤاد مؤمنان ایجاد می کند اما اَنباء دیگر بزرگان دین و شهدا نیز در سطوح پایینتر، موجب تثبیت فؤاد مؤمنان می شود.)
بخشی از وقایع عالَم، اَنباء الر ُّسُّل و اَنباء اَئمه، دیرین گونه های واقعی هستند. از این دیرین گونه ها می توان برای ساخت جامعه استفاده کرد. برای اینکار باید چند گام را طی شود:
گفتمان سازی ← عرصه سازی ← جامعه سازی
گفتمان سازی: دیرین گونه های واقعی، وقایعی هستند که نخستین بار برای یک فرد یا جمعی اتفاق افتاده اند. دیرین گونه ها، قله هایی هستند که کارهایشان منحصربه فرد، خارق العاده، بی نظیر و بی سابقه است و پس از آنها هرگاه، کسی آن کار را انجام دهد از آنها تقلید و تبعیت کرده است. گاهی دیرین گونه های واقعی بر اساس حق شکل می گیرند و دیرین گونه های واقعیِ حق را رقم می زنند و گاهی بر اساس باطل شکل می گیرند و دیرینگونه های واقعیِ باطل را پدید آورند. مثلاً دیرین گونه ی کودکی در سبد،نمونه ای از دیرین گونه واقعیِ حق است و رفتار قارون در مال اندوزی، نمونه ای از دیرین گونه ی واقعیِ باطل است.
در گام نخست باید دیرین گونه ها را شناخت و موارد واقعی را از غیرواقعی (تحریف شده یا برداشت شده) تفکیک کرد. در اینجا باید به دو پرسش پاسخ داد:
یکم: آن دیرین گونه واقعی که اصل ماجراست چیست؟ چرا و چگونه رقم خورده است؟
دوم: چه تحریف ها و برداشت هایی در طول تاریخ در آثار هنری و… از آن دیرین گونه انجام شده است؟
عرصه سازی: برای مطرح کردن دیرین گونه ها در بین مردم باید از ظرفیت هنری رسانه ها بهره برد. رسانه ها مانند ابرها هستند. هنگامی که آب های یک منطقه تبخیر می شوند و به شکل ابر در می آیند، باد، ابرها را به جای دیگر می برد و این ابرها در یک بازه زمانی مشخص، بارش مشخصی مانند برف، باران یا تگرگ انجام می دهند و عرصه ای را پدید می آورند. در این شرایط، مردم با پوشیدن لباس مناسب و برداشتن تجهیزات لازم، خود را با آن عرصه برفی، بارانی یا… هماهنگ می کنند.
همانطور که ابرها با خود باران، برف و تگرگ می آورند و با بارش بر سر یک منطقه، عرصه ای را شکل می دهد، رسانه ها نیز این چنین عمل می کنند. رسانه ها از جایی، باورها، اعتقادات، فکرها، انگاره ها، اخبار، اطلاعات و دانش هایی را با خود می آورند. بعضی از آن ها را مستقیم، در قالب خبر، بعضی را در قالب تحلیل، بعضی را در قالب انگاره های هنری و… به مخاطبان خود می رسانند و با این کار، عرصه می سازند.
هنگامی که دیرین گونه ها به عنوان یک باور یا عقیده از طریق آثار هنری در رسانه ها مطرح می شوند فهم مشترکی بین مردم پدید می آورند این فهم مشترک، جو جامعه را شکل می دهد و عرصه را برای تفاهم اجتماعی فراهم می کند. دیرین گونه های واقعی، فهم مشترکی نسبت به گزاره های حق یا باطل ایجاد می کنند.
√ دیرین گونه های واقعی حق با القاء گزاره های حقیقی، فهم مشترکی نسبت به گزاره های حق ایجاد می کنند. باید این گزاره ها را در بین مردم شیوع داد تا مخاطب عبرت بگیرد تا به تثبیت فؤاد، حق، موعظه و ذکر برسد. برای مثال در دیرین گونه کودکی در سبد دیدیم که فرعون به عنوان قدرت غالب بر بنی اسرائیل و مستکبر دوران، همه تلاشش را کرد تا منجی این قوم را نابود سازد. اما خدا، تلاش های او را خنثی کرد و نه تنها حضرت موسی(ع) متولد شد بلکه در قصر فرعون رشد کرد و برای خدا ساخته شد.
√ دیرین گونه های واقعی باطل با القاء گزاره های باطل، فهم مشترکی نسبت به این گزاره ها ایجاد می کنند. باید این گزاره ها را به مخاطب شناساند و او را نسبت به این ها تحذیر داد تا عبرت بگیرد و راه حق را برگزیند. برای مثال سرانجام مال اندوزی قارون و عدم انفاقش در راه خدا این بود که با گنجینه اش به زمین فرورفت.
کسانی که کارهای هنری می کنند و از دیرین گونه ها در آثارشان بهره می برند و مخاطبان این آثار باید با دیرین گونه های واقعی، تحریف ها و برداشت هایی که از آنها انجام شده است آشنا باشند. این آشنایی، بخشی از سواد رسانه ای در حوزه هنر است.
جامعه سازی: در گام سوم، هنگامی که فهم مشترکی نسبت به گزاره های حق و پیروی از آن و ضدیت با گزاره های باطل و دوری از آنها صورت گرفت، مردم به تفاهم اجتماعی می رسند و جامعه ای شکل می گیرد که مؤمنان در آن از شنیدن وقایع گذشته و دیدن آثار به جا مانده از آنان عبرت می گیرند و از یادآوری سختی هایی که انبیاء، رسولان، اَئمه و مؤمنان در راه حق کشیدند و امدادها و توفیق های الهی ای که دیدند به تثبیت فؤاد می رسند و دلشان با یاد خدا آرام می شود.
• برای مطالعه ی بیشتر به جلسات رویکرد عرصه مدار اتاق کودک کلبه ی کرامت (استراتژی برای کودکان) مراجعه کنید.
بخش سوم: شبیه سازی دیرین گونه ها:
دیرین گونه ها به سه شکل شبیه سازی شده، تحریف شده و برداشت شده از طریق آثار هنری در رسانه ها و ارتباطات، منتقل می شوند و عرصه ای را شکل می دهند.
شبیه سازی: یک دیرین گونه ی واقعی، مجموعه ای از وقایع است که در کنار یکدیگر، روندی معنادار و عبرتانگیز را شکل می دهند. در شبیه سازی باید وقایع کلی یک دیرین گونه، خطِ سیرِ واقعی خود را طی کنند و چیزی از قصه ی اصلی، کم یا چیزی به آن اضافه نشود یا تحریفی در وقایع اصلی رخ ندهد. اگر زمان (تاریخ) و مکان (منطقه ی جغرافیایی) وقایع مشخص است نباید در فرهنگ، زمان و مکان، تغییراتی ایجاد شود. نام شخصیته ای اصلی، سخنان، رفتار، کارها، موقعیت اجتماعی، حالات و روحیات آنها باید به درستی منتقل شود.
در شبیه سازی، نقال، شبیه خوان، پرده خوان، بازیگر، بازیگران یا شخصیت های انیمیشن، نقش شخصیت های یک دیرین گونه را به عهده میگیرند و اتفاقات را در قالب نقالی، شبیه خوانی، پرده خوانی، تئاتر، فیلم، سریال، انیمیشن و یا بازسازی صحنه یک دیرین گونه و … اجرا می کنند. در شبیه سازی، نویسندهای، دیرین گونه ای را در قالب، داستانی می نویسد یا شاعری آن را در قالب شعری می سراید.
عنصر خیال در طراحی صحنه، لباس، ابزار و گاهی در مشخص کردن زمان (ساعات شبانه روز) و مکان (نماهای خارجی یا داخلی) یک واقعه مؤثر است. زیرا گاهی نوع لباس، صحنه، ابزار، زمان و مکان، به طور دقیق در منابع، نقل نشده است و بنا به تخیل نویسنده، شاعر، کارگردان و عوامل صحنه پرداز تهیه می شوند.
شبیه سازی در آثار رسانه ای و ارتباطاتی میتواند از دیرین گونه های مربوط به انبیاء، ائمه، معصومان، بزرگان دین، شهدا یا از دیرین گونه های مربوط به شاهان، حاکمان، ملکه ها، نظامیان، بازرگانان و … باشد. در هر صورت هدف سازندگان از شبیه سازی یک دیرین گونه این است که مخاطب از ظاهر اثر رد شود و به معنا، حکمت و عبرت یا به فلسفهی نهفته در آن دیرین گونه پی ببرد.
در دیرین گونه های مربوط به انبیاء، ائمه، معصومان، بزرگان دین و شهدا، سرانجام نجات و فلاح برای مؤمنان رقم می خورد و نابودی و خسارت سهم مخالفان آنها می شود. هدف از نقل این دیرین گونه ها، عبرت گیری، تثبیت فؤاد مؤمنان و رسیدن حق، ذکر و موعظه به مؤمنان است. در هنگام شبیه سازی این دیرینگونه ها باید با نیت رساندن مخاطب به این اهداف وارد شد و مراقبت کرد تا این اهداف گم نشوند. اگر اهداف درست باشند و کار نیز به درستی انجام شود شبیه سازی ممدوحی از این دیرین گونه ها انجام شده است.
اگر در شبیه سازی، تغییرات محدودی رخ دهد که به اهداف یک دیرین گونه و به معنا، حکمت و عبرت یا به فلسفه ی نهفته در آن صدمه نزند، قابل چشمپوشی است.
شبیه سازی هایی که از یک دیرینگونه انجام می شوند پیوست رسانه ای و ارتباطاتی آن دیرین گونه هستند. (برای مثال در سریال حضرت یوسف (ع)، در انیمیشن شاهزاده روم، در شبیه خوانی و تعزیه ی عاشورا و مواردی از این دست، شبیه سازی دیرین گونه ها رخ داده است و همگی پیوست های رسانه ای و ارتباطاتی دیرین گونه ی خود هستند.)
یک نمونه از شبیه سازی را در دیرین گونه ی «حیای حضرت یوسف (ع) در رابطه ی عشق مثلثی» بررسی می کنیم. این دیرین گونه از ورود حضرت یوسف (ع) به خانه عزیز مصر آغاز می شود و با بیرون آمدن ایشان از زندان پایان می یابد. در طول این دیرین گونه، دوبار پاکی و بی گناهی آن حضرت آشکار می شود:
نخستین بار به دلیل پاره شدن پیراهن از پشت، بی گناهی ایشان در جمع خانواده عزیز مصر آشکار می شود.
دومین بار با گواهی دادن همسر عزیز مصر و زنان دیگر، بی گناهی ایشان برای همه مردم آشکار می شود.
مقدمه چینی حضرت یوسف (ع) برای بیرون آمدن از زندان در اثبات بی گناهی و پاکی ایشان بسیار مهم است. ماجرا به این شکل است که مَلِک مصر رؤیایی می بیند و یکی از زندانیان آزادشده که پیش از این حضرت یوسف (ع) رؤیایش را تعبیر کرده بود به او خبر می دهد که آن حضرت، توان تأویل رؤیایش را دارد. حضرت یوسف (ع) در زندان، رؤیای مَلِک را تأویل می کنند. اما هنگامی که مَلِک، ایشان را احضار میکند از زندان خارج نمی شوند. زیرا ایشان به اتهام خیانت در زندان بودند. پس باید ابتدا همسر عزیز مصر و زنانی که از ماجرا خبر داشتند حقیقت ماجرا را بیان می کردند تا از ایشان رفع اتهام می شد. هنگامی که زنان به گناه خود و بی گناهی آن حضرت اقرار کردند حضرت یوسف (ع) از زندان خارج شدند.
خداوند، حضرت یوسف (ع) را برای اجرای نقشه خود به مصر فرستاده است. حال اگر آن حضرت بدون رفع اتهام از زندان خارج می شدند و در جامعه مسئولیتی را بر عهده می گرفتند چه اتفاقی میافتاد؟
پاسخ این است که همواره، هرکسی در هرجایی به ایشان به چشم یک خائنِ غیرقابل اعتماد نگاه می کرد و ایشان در پیشبرد اهدافشان پیروز نمی شدند. ازاین رو مهم بود که ایشان در سطح جامعه از خود رفع تهمت کنند.
قرآن با نقل این دیرینگونه در سه سطح از حضرت یوسف (ع) رفع تهمت کرده است:
یکم: سطح فردی در خانواده عزیز مصر با پیراهن پاره شده از پشت
دوم: سطح جامعه با اقرار همسر عزیز مصر و زنان دیگر
سوم: سطح جهانی با روایت این دیرین گونه توسط قرآن
شبیه سازی دیرین گونه ی «حیای حضرت یوسف (ع) در رابطه ی عشق مثلثی» را در سریال یوسف پیامبر (ع)، ساخته مرحوم فرج الله سلحشور می توان دید.
بخش چهارم: تحریف دیرین گونه ها (1)
دیرین گونه ها به سه شکل شبیه سازی شده، تحریف شده و برداشت شده از طریق آثار هنری در رسانه ها و ارتباطات{4} منتقل می شوند و عرصه هایی را شکل می دهند. در بخش پیشین، شبیه سازی دیرین گونه ها بررسی شد.
تحریف: دیرین گونه ها همواره در معرض خطر تحریف قرار دارند. در تحریف، وقایع کلی یک دیرین گونه، کمابیش خطِ سیرِ واقعی خود را طی می کنند. اما هر یک از موارد زیر امکان دارد در تحریف یک دیرین گونه رخ دهد:
در تحریف، گاهی وقایعی از قصه ی اصلی کم یا به آن اضافه می شود یا تغییراتی در وقایع اصلی رخ می دهد. (در دیرین گونه ی کودکی در سبد که پیش از این بررسی شد داستان، خطِ سیرِ کلی خود را در تورات تحریفشده طی می کند{5} اما خداوند بزرگ ترین غایب این ماجرا است و به تبع آن، وحی الهی به مادر موسی نیز حذف می شود. نسبت مادر و پدر موسی، نسبت عمه و برادرزاده معرفی می شود. همسر فرعون به عنوان دختر فرعون معرفی شده و نقش او در فرزندخواندگی موسی حذف می شود.)
در تحریف، گاهی تغییراتی در فرهنگ، زمان (تاریخ) و مکان (جغرافیا)، وقایع ایجاد می شود. (واقعه ی غدیرخم که حلقه ی ارتباط جریان نبوت به امامت است یک دیرین گونه به شمار می رود. شهادت حضرت زهرا (س) یکی از ماجراهای درون این دیرین گونه است. امروزه برخی افراد که در ظاهر شیعه هستند می گویند در فرهنگ حجاز آن زمان، خانه ها در نداشت که ایشان بین در و دیوار مجروح شوند و بر اثر آن به شهادت برسند.)
در تحریف، گاهی بخش مهمی از یک دیرین گونه حذف می شود. (در دیرین گونه خلقت آدم، سخن از جعل خلیفه است
وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً ۖ قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ ۖ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ(بقره/۳۰)
«و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت: «من در زمین جانشینى خواهم گماشت.»[فرشتگان] گفتند: «آیا در آن کسى را
مى گمارى که در آن فساد انگیزد و خون ها بریزد و حال آنکه ما با ستایش تو [تو را] تنزیه مى کنیم و به تقدیست مى پردازیم.»
فرمود: «من چیزى مىدانم که شما نمى دانید.»
در تورات تحریف شده، خلق آدم روایت شده است؛ ولی سخن پروردگار و فرشتگان درباره جعل خلیفه خدا حذف شده است.)
در تحریف، نام شخصیت های شکل دهنده ی یک دیرین گونه معمولاً ثابت می ماند. اما همیشه یا در مقاطعی، سخنان، رفتار، حالات و روحیات افراد تغییر می کند. (در قرآن، حضرت مسیح (ع) میفرمایند:《وَبَرًّا بِوَالِدَتِي》یعنی خدا مرا نسبت به مادرم نیکوکار قرار دادهاست؛(مریم/۳۲) اما در اناجیل تحریف شده، هنگامی که به عیسی خبر می دهند مادر و برادرانش به دیدار او آمده اند می گوید:
«کیست مادر من و برادرانم کی انند؟ و دست خود را به سوی شاگردان خود دراز کرده، گفت: اینانند مادر من و برادرانم. زیرا هر که اراده ی پدر مرا که در آسمان است بجا آورد، همان برادر و خواهر و مادر من است.» (انجیل متی باب 12/ آیات 46 – 50؛ نزدیک به همین مضمون در اناجیل دیگر نیز آمده است: انجیل مرقس باب 3/ آیات 31-35؛ انجیل لوقا باب 8/آیات 19-21)؛ این رفتار عیسای انجیل تحریف شده، نسبتی با نیکوکاری با مادر ندارد. آیا از نظر او، مادرش اراده ی پدر او (خدا) را بجا نیاورده است؟ )
در تحریف، گاهی کارها یا موقعیت اجتماعی یک فرد به دیگری نسبت داده می شود. (در تورات تحریف شده، سامری حذف شده و ساختن بتی به شکل گوساله به حضرت هارون (ع) نسبت داده شده است.)
در تحریف، گاهی کلاً یک دیرین گونه حذف می شود تا اثری از آن باقی نماند. (در تورات تحریف شده، حضور حضرت ابراهیم (ع) در مکه و بازسازی خانه ی کعبه، توسط ایشان و حضرت اسماعیل (ع) به کلی حذف شده است.)
در هر دیرین گونه ای، معنا، حکمت و عبرت یا فلسفه ای نهفته است. در دیرین گونه های انبیاء، ائمه، معصومان، بزرگان دین و شهدا علاوه بر عبرت، درجاتی از تثبیت فؤاد، رسیدن حق، ذکر و موعظه به مؤمنان نیز هست. شناخت این دیرین گونه ها در ساخته شدن آدمی که حیّ مُتأله (زنده ی الهی) است تأثیر دارد. پس تحریف آنها به دلیل نسبت دروغ دادن یا کم و زیاد کردن واقعیت و تهی کردن یک دیرین گونه از معنا، حکمت و عبرتش و ضدیت با تثبیت فؤاد، کاری مذموم و خطرناک است. تحریف این دیرین گونه ها در آثار رسانه های و ارتباطاتی باعث می شود چهره مخدوشی از انبیاء، ائمه، معصومان، بزرگان دین و شهدا که الگوهای حقیقی آدمیان هستند در جان مخاطب شکل بگیرد و آنها از شناخت واقعیت ماجرا محروم شوند. این کار در راستای اهداف شیطان برای حمله و تخریب متعلقات ایمان{6} و ضدیت با تثبیت فؤاد است.
برای مقابله با این اهداف شیطان، باید کودکان را از همان ابتدا از طریق آثار هنری در رسانه ها با چیستی، چرایی و چگونگی دیرین گونه های واقعی آشنا کرد تا به توان و فهمی مجهز شوند که بتوانند واقعیت را از تحریف تشخیص دهند. به این شکل باور مخاطبان رسانه از کودکی، اصلاح می شود و در برابر تأثیر مخرب تحریف دیرین گونه ها واکسینه می شوند.
تحریف ها نیز مانند شبیه سازی ها، پیوسته ای رسانه ای و ارتباطاتی یک دیرین گونه هستند. اما پیوست هایی مخدوش و مخرب به شمار می روند.
پیش از این شبیه سازی دیرین گونه ی «حیای حضرت یوسف (ع) در رابطه ی عشق مثلثی» را بررسی کردیم. در اینجا تحریف این دیرین گونه را در تورات تحریف شده و انیمیشن هایی که بر اساس آن ساخته شده است بررسی می کنیم.
بر اساس تورات تحریف شده هنگامی که زن فوطیفار، یوسف را تنها یافت لباس او را گرفت و تقاضایش را مطرح کرد. یوسف مجبور شد لباسش را در دست زن رها کند و از صحنه بگریزد. زن که وضع را چنین دید، فریاد زد و مردان خانه را صدا کرد و گفت: یوسف به نزد من آمد و هنگامی که فریاد کشیدم لباسش را جاگذاشت و فرار کرد. زن آن لباس را نگاه داشت تا شوهرش آمد و آن را به عنوان سند خیانت یوسف به او نشان داد. فوطیفار با شنیدن سخنان زنش، خشمگین شد و یوسف را زندانی کرد.
و یوسف خوش اندام و نیک منظر بود. بعد از این امور واقع شد که زن آقایش بر یوسف نظر انداخته، گفت: «با من همخواب شو.» اما او اِبا نموده، به زن آقای خود گفت: «اینک آقایم از آنچه نزد من در خانه است، خبر ندارد، و آنچه دارد، به دست من سپرده است. بزرگتری از من در این خانه نیست و چیزی از من دریغ نداشته، جز تو، چون زوجه ی او می باشی. پس چگونه مرتکب این شرارت بزرگ بشوم و به خدا خطا ورزم؟« و اگرچه هر روزه به یوسف سخن می گفت، به وی گوش نمی گرفت که با او بخوابد یا نزد وی بماند. و روزی واقع شد که به خانه درآمد، تا به شغل خود پردازد و از اهل خانه کسی آنجا در خانه نبود. پس جامه او را گرفته، گفت: «با من بخواب.» اما او جامه ی خود را به دستش رها کرده، گریخت و بیرون رفت. چون او دید که رخت خود را به دست وی ترک کرد و از خانه گریخت، مردان خانه را صدا زد، و بدیشان بیان کرده، گفت: «بنگرید، مرد عبرانی را نزد ما آورد تا ما را مسخره کند و نزد من آمد تا با من بخوابد و به آواز بلند فریاد کردم، و چون شنید که به آواز بلند فریاد برآوردم، جامه خود را نزد من واگذارده، فرار کرد و بیرون رفت.» پس جامه او را نزد خود نگاه داشت، تا آقایش به خانه آمد. به وی بدین مضمون ذکر کرده، گفت: «آن غلام عبرانی که برای ما آوردهای، نزد من آمد تا مرا مسخره کند، و چون به آواز بلند فریاد برآوردم، جامه خود راپیش من رها کرده، بیرون گریخت.» پس چون آقایش سخن زن خود را شنید که به وی بیان کرده، گفت: «غلامت به من چنین کرده است،» خشم او افروخته شد. و آقای یوسف، او را گرفته، در زندان خانه ای که اسیران پادشاه بسته بودند، انداخت و آنجا در زندان ماند. (پیدایش/ باب 39/ آیات 6-20)
بر اساس دیرین گونه واقعی، یک نفر از خانواده ی همسر عزیزمصر می گوید که پیراهن یوسف بررسی شود که از کدام سمت پاره شده است. اگر پارگی پیراهن از جلوست که یوسف گناهکار است و اگر پارگی پیراهن از پشت است او بی گناه است. اما بر اساس تورات تحریف شده، یوسف لباسش را در دست زن، رها کرد و گریخت و همین لباس به عنوان سند خیانت او به فوطیفار نشان داده شد. بر همین اساس بدون اینکه بی گناهی یوسف اثبات شود او را به زندان می اندازند.
بر اساس دیرین گونه واقعی، حضرت یوسف تا زمانی که زنان به بی گناهی او اقرار نکردند از زندان بیرون نرفت. اما بر اساس تورات تحریف شده، او پس از احضار فرعون بلافاصله از زندان خارج شد، صورتش را تراشید، لباسش را عوض کرد و به نزد فرعون رفت. به این ترتیب دوباره بی گناهی یوسف اثبات نشد.
آنگاه رئیس ساقیان به فرعون عرض کرده، گفت: «امروز خطایای من به خاطرم آمد. فرعون بر غلامان خود غضب نموده، مرا با رئیس خبّازان در زندان سردار افواج خاصه، حبس فرمود. و من و او در یک شب، خوابی دیدیم، هر یک موافق تعبیر خواب خود، خواب دیدیم. و جوانی عبرانی در آنجا با ما بود، غلام سردار افواج خاصه. و خواب های خود را نزد او بیان کردیم و او خواب های ما را برای ما تعبیر کرد، هر یک را موافق خوابش تعبیر کرد. و به عینه موافق تعبیری که برای ما کرد، واقع شد. مرا به منصبم بازآورد، و او را به دار کشید.» آنگاه فرعون فرستاده، یوسف را خواند و او را به زودی از زندان بیرون آوردند و صورت خود را تراشیده، رخت خود را عوض کرد، و به حضور فرعون آمد. فرعون به یوسف گفت: «خوابی دیده ام و کسی نیست که آن را تعبیر کند، و درباره تو شنیدم که خواب می شنوی تا تعبیرش کنی.» یوسف فرعون را به پاسخ گفت: «از
من نیست، خدا فرعون را به سلامتی جواب خواهد داد.» (پیدایش/ باب 41/ آیات 9-16)
چنانکه پیش از این گفتیم بر اساس روایت قرآن در سه سطح از حضرت یوسف (ع) رفع تهمت شده است:
یکم: در سطح فردی در خانواده عزیزمصر با پیراهن پاره شده از پشت
دوم: در سطح جامعه با اقرار همسر عزیزمصر و زنان دیگر
سوم: در سطح جهانی با روایت این دیرین گونه توسط قرآن برای کسی که قرار است مسئولیت ادارهی مصر را در دوران فراوانی و قحطی برعهده بگیرد مهم است به عنوان انسانی اَمین به همگی معرفی شود. اما چنانکه در تورات تحریف شده دیدیم هرگز در خانه ی فوطیفار و در جامعه از یوسف رفع اتهام نشد. تورات تحریف شده نیز به گونه ای داستان را روایت میکند که گویی آبروی یوسف، هیچ اهمیتی نداشت.
شرکت Dream Works بر اساس تورات تحریفشده، انیمیشنی با نام یوسف، پادشاه رویاها (JOSEPH, KING of DREAMS) ساخته است. در این انیمیشن، عدم رفع اتهام از یوسف در خانه فوطیفار و در جامعه به نمایش گذاشته است.
تحریف این دیرین گونه را میتوان در انیمیشن ایرانی «حضرت یوسف» از مجموعه انیمیشن های «پیامبران» نیز دید. کارگردانی این انیمیشن را وحید هماتاش و سلمان خورشیدی و نویسندگی آن را محمدرضا عابدی شاهرودی برعهده دارند. سازندگان انیمیشن به دیرین گونه ی واقعی وفادار نبودند و به دلیل نشناختن ریزهکاری های این دیرین گونه، تحریفاتی را وارد اثر خود کرده اند که گاه با روایت تورات تحریف شده مطابقت دارد.
بر اساس دیرین گونه ی واقعی، در سوره یوسف، کسی که گفت پیراهن حضرت یوسف (ع) بررسی شود که از کدام سمت پاره شده است یکی از اعضای خانواده ی همسر عزیزمصر بود:
وَاسْتَبَقَا الْبَابَ وَقَدَّتْ قَمِيصَهُ مِنْ دُبُرٍ وَأَلْفَيَا سَيِّدَهَا لَدَى الْبَابِ ۚ قَالَتْ مَا جَزَاءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِكَ سُوءًا إِلَّا أَنْ يُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِيمٌ(۲۵)قَالَ هِيَ رَاوَدَتْنِي عَنْ نَفْسِي ۚ وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ أَهْلِهَا إِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الْكَاذِبِينَ(۲۶)وَإِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَهُوَ مِنَ الصَّادِقِينَ(۲۷)فَلَمَّا رَأَىٰ قَمِيصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ ۖ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ(۲۸)
و در حقیقت [آن زن] آهنگ وى کرد و [یوسف نیز] اگر برهان پروردگارش را ندیده بود آهنگ او میکرد چنین [کردیم]
تا بدى و زشتکارى را از او بازگردانیم چرا که او از بندگان مخلص ما بود (24) و آن دو به سوى در بر یکدیگر سبقت گرفتند و [آن زن] پیراهن او را از پشت بدرید و در آستانه در آقاى آن زن را یافتند آن گفت کیفر کسى که قصد بد به خانواده تو کرده چیست جز اینکه زندانى یا [دچار] عذابى دردناک شود (25) [یوسف] گفت او از من کام خواست و شاهدى از خانواده آن زن شهادت داد اگر پیراهن او از جلو چاک خورده زن راست گفته و او از دروغگویان است (26) و اگر پیراهن او از پشت دریده شده زن دروغ گفته و او از راستگویان است (27)پس چون [شوهرش] دید پیراهن او از پشت چاک خورده است گفت بیشک این از نیرنگ شما [زنان] است که نیرنگ شما [زنان] بزرگ است (28)
شهادت دادن یک نفر از خانواده ی زن عزیزمصر، باعث می شود شک و شبهه تبانی بین او و حضرت یوسف (ع) پیش نیاید. اما در انیمیشن ایرانی «حضرت یوسف»، وزیر عزیزمصر که نسبش با همسر او مشخص نیست پیشنهاد بررسی لباس را می دهد.
تحریفی دیگری که در این انیمیشن رخ داده است نحوه آزادی یوسف از زندان است که کاملا با روایت تورات تحریف شده مطابقت دارد. یعنی یوسف بدون زمینه چینی برای اثبات بی گناهیاش از زندان بیرون می آید.
دیرین گونه های انبیاء، ائمه، معصومان، بزرگان دین و شهدا ریزه کاری هایی دارد که در عبرت گیری، تثبیت فؤاد مؤمنان و رسیدن حق، ذکر و موعظه به مؤمنان موثر است. اگر سازندگان یک اثر بدون توجه به این ظرافت ها، اثری هنریای بسازند دیرین گونه را تحریف کرده اند و آن را از معنا، حکمت و عبرتش تهی کرده اند. اگر کودکان با اینگونه انیمیشن ها پرورش یابند با قصه ای تحریف شده از حضرت یوسف (ع) آشنا می شوند که تأثیر مخربی دارد.
منابع:
- قرآن کریم، ترجمهی فولادوند
- کتاب مقدس (ترجمه قدیم)، انتشارات ایلام
بخش پنجم: برداشت از دیرین گونه ها
دیرین گونه ها به سه شکل شبیه سازی شده، تحریف شده و برداشت شده از طریق آثار هنری در رسانه ها و ارتباطات، منتقل می شوند و عرصه ای را شکل می دهند. در بخش های پیشین، شبیه سازی و تحریف دیرین گونه ها بررسی شد.
برداشت: گاهی برداشتی از دیرین گونه ها انجام می شود.
در برداشت، خط سیر واقعی دیرین گونه دستخوش تغییر می شود. به این شکل که یک یا چند واقعه از یک دیرین گونه ثابت می ماند و قصه ی حول و حوش آن تغییر می کند یا کم و زیاد می کنند. (نمونه هایی از برداشت را در دیرین گونه ی کودکی در سبد بررسی کردیم. در برداشت های این دیرین گونه، قرار گرفتن کودک در سبد، صندوق یا … و حرکت از یکجا به جای دیگر ثابت ماند و قصه های حول و حوش آن تغییر کرد.)
در برداشت، فضا، شامل فرهنگ، زمان و مکان یک دیرین گونه به کلی تغییر میکند و به تبع آن، نام ها، سخنان، رفتار، کارها، موقعیت اجتماعی، حالات و روحیات افراد نیز تغییر می یابد و یک دیرین گونه خارج از وجه دینی و ایدئولوژیکش بر اساس فرهنگ و آداب و رسوم یک منطقه برای مردم، بومی و روزآمد می شود. به این ترتیب دیرین گونه از جایگاه اولیه ی خود بیرون می آید، فروکاست می گردد و در اَشکال مختلف ظاهر می شود. (حضرت موسی (ع) پیامبر قوم بنی اسرائیل است؛ اما در برداشت هایی که از دیرین گونه کودکی در سبد انجام گرفته است سخنی از دین، ایدئولوژی و قومیت نیست.)
در برداشت از دیرین گونه های واقعی گاهی همه یا برخی از معنا، حکمت و عبرت یا فلسفه نهفته در یک دیرین گونه منتقل می شود و برداشتی پسندیده صورت می گیرد. یک برداشت پسندیده باید به گونه ای باشد که مخاطب را به یاد دیرین گونه اصلی و معنا، حکمت و عبرت یا فلسفه نهفته در آن بی اندازد.
در برداشت از دیرین گونه های واقعی گاهی معنا، حکمت و عبرت یا فلسفه ی نهفته در یک دیرین گونه منتقل نمی شود و برداشتی ناپسند که مایه غفلت است انجام می شود. (در دیرین گونه ی کودکی در سبد دیدیم که قدرت الهی بر قدرت پوشالی فرعون غلبه کرد. حضرت موسی (ع) زنده ماند و به مادرش بازگردانده شد. در کاخ دشمنش بزرگ شد در حالی که لحظه به لحظه برای خدا ساخته (اِصطِناعَت) می شد. این معانی، حکمت ها و عبرت ها در هیچ یک از برداشت ها، بازتاب داده نشده است.)
دیرین گونه های انبیاء، ائمه، معصومان، بزرگان دین و شهدا در ساخت آدمی که زنده الهی (حیّ مُتأله) است تأثیر دارد. برداشت های ناپسند از دیرین گونه های واقعی در رسانه های ارتباط جمعی باعث می شود چهره مخدوشی از انبیاء، ائمه، معصومان، بزرگان دین و شهدا که الگوهای حقیقی آدمیان هستند در جان مخاطبان شکل بگیرد و آنها از شناخت واقعیت ماجرا و دریافت معنا، حکمت و عبرت محروم شوند. برداشت ناپسند، مانع عبرت و مایه غفلت است و مانند تحریف، در راستای اهداف شیطان در ضدیت با تثبیت فؤاد و تخریب متعلقات ایمان صورت می گیرد.
باید مردم از کودکی از طریق رسانه ها با چیستی، چرایی و چگونگی دیرین گونه واقعی آشنا شوند تا به توان و فهمی مجهز شوند که هرگاه با برداشتی از دیرین گونه ای مواجه شدند بتوانند از طریق مهندسی معکوس به اول آن ماجرا بروند و آن را تأویل کنند. به این شکل مخاطبان با دیدن هر برداشت پسندیده، قصه اصلی برایشان تداعی می شود و در برابر تأثیر مخرب برداشت های ناپسند، واکسینه می شوند و اینگونه به نیت شیطان حمله می شود.
برداشت هایی که از یک دیرین گونه انجام میشود پیوسته ای رسانه ای و ارتباطاتی آن دیرین گونه هستند.{7}
در بخش های پیشین با شبیه سازی و تحریف دیرین گونه ی حیای حضرت یوسف (ع) در عشق مثلثی آشنا شدیم. برداشت هایی از این دیرین گونه در شاهنامه ی فردوسی در داستان سیاوَش و سودابه، در اساطیر یونان در داستان هیپُلوتُس و فایدرا Hippolytus & Phaerdra و داستان تنس و فیلُنُمه Tenes & philonome و در داستان بلرُفُن و اسثنبُیا Bellerophon & Stheneboea آمده است.
در اینجا داستان سیاوَش و سودابه را در شاهنامه ی فردوسی بررسی می کنیم. در این داستان با سه شخصیت سیاوَش، سودابه و کیکاووس روبرو هستیم.
داستان سیاوَش و سودابه در شاهنامه ی فردوسی
برداشتی از دیرین گونه حیای حضرت یوسف (ع) در عشق مثلثی
روزی پهلوانان ایران، هنگام شکار در بیشه ای در نزدیکی مرز توران، دختری زیبارو را پیدا کردند. آنها از دیدن چنین
زیبارویی در آن بیشه شگفت زده شدند. دختر گفت از نژاد فریدون است. شب، پدرش مست به خانه آمده بود و قصد جان او را داشت. ازاین رو او مجبور به فرار از خانه شده بود. اما هنگامی که پدرش از مستی به در آید حتماً کسی را به دنبال او خواهد فرستاد.
پهلوانان، دختر را نزد کیکاووس (شاه ایران) بردند. کیکاووس که از زیبایی او خیره مانده بود از نژادش پرسید. او گفت که نوه گَرسیوَز (برادر اَفراسیاب، شاه توران) است.
کیکاووس از دختر خواستگاری کرد. دختر پذیرفت و همسر شاه شد. پس از مدتی پسری زیبا از او متولد شد و کیکاووس او را سیاوَخش{8} نام نهادند. ستاره شناسان و پیشگویان، طالع کودک را آشفته دیدند و به کیکاووس خبر دادند. شاه از این خبر ناراحت شد و به خدا پناه برد.
کیکاووس، کودک را به رستم سپرد تا او را پرورش دهد. رستم، سیاوَش را با خود به زابل بُرد و فنون جنگ، شکار، بزم و رزم و هرچه را لازم بود به او آموزاند. پس از مدتی سیاوَش از رستم خواست که او را نزد پدرش بازگرداند تا از هنرهای او آگاه شود. رستم همراه سیاوَش به نزد کیکاووس رفت. شاه دستور داد شهر را برای استقبال از پسرش آذین ببندند. سیاوَش به پیشگاه شاه رسید و ادای احترام کرد. شاه از دیدن پسرش شاد شد و خدا را برای داشتن چنین پسری سپاس گفت و جشنی بزرگ برپا کرد.
سودابه (همسر کیکاووس/ دختر شاه هاماوَران) با دیدن سیاوَش چنان عاشق او شد که مانند یخی در برابر آتش درحال آب شدن بود. روزی پنهانی به او پیام فرستاد که به شبستان (حرمسرا) کیکاووس بیاید. سیاوَش پاسخ فرستاد که مرد شبستان نیست.
فردا صبح، سودابه نزد شاه رفت و گفت: ای شاه که مانند تو در جهان نیست و کسی فرزندی مانند تو ندارد! سیاوَش را به شبستان خویش بفرست تا با خواهران خود و زنان شبستان ملاقات کند. همه ی اهل شبستان، عاشق دیدن او هستند. تصمیم داریم او را ستایش کنیم و نثاری تقدیمش نماییم. کیکاووس گفت: این سخن، شایسته است. تو مانند صد تا مادر بر او مهربان هستی.
کیکاووس پسرش را خبر کرد و به او گفت: خواهران تو در شبستان من هستند. سودابه نیز مانند مادری مهربان است. خداوند تو را به گونه ای آفریده است که هر کس تو را میبیند دوستدارت می شود. به آنجا برو و با اهل شبستان ملاقات کن تا آنها نیز تو را ببینند.
سیاوَش که دانا و هشیار و بیداردل بود با شنیدن این سخنان، گمان کرد پدرش قصد آزمایش او را دارد و اگر وارد شبستان شود با رفتارهای سودابه، ماجراهایی پیش خواهد آمد. ازاین رو پس از ستایش شاه پاسخ داد از من کارهای مردانه بخواه. در شبستان شاه چه چیزی برای آموختن وجود دارد؟ اما اگر فرمان شاه این است که من و سودابه ملاقات کنیم، درست آن است که او به دیدار من بیاید.
شاه از خردمندی پسرش شاد شد؛ و گفت: سخن به این نیکویی کم شنیده بودم. اما بد به دل راه نده.
سیاوَش گفت: فردا فرمان شاه را اجرا خواهم کرد.
صبح فردا، سیاوَش و هَرزبَد به شبستان رفتند. آنجا بسیار با شکوه و مجلل بود. اهل شبستان همه به پیشواز سیاوَش آمدند. او از آنچه پیش خواهد آمد نگران بود. سیاوَش به میان شبستان رسید و تختی زرین دید که سودابه با آرایش و زیورآلات بر آن منتظر او نشسته بود. سودابه با دیدن سیاوَش از تخت پایین آمد و احترام گذاشت و زمانی طولانی او را در آغوش کشید و چشم و رویش را بوسید و گفت: خداوند را سپاس که کسی فرزندی مانند تو ندارد. سیاوَش که احساس کرد مهر او مهر مادری نیست سریع نزد خواهرانش رفت. خواهران به او درود فرستادند و بر تختی زرین نشاندندش. او مدتی نزد آنها بود و سپس به نزد شاه بازگشت. همه ی اهل شبستان از دیدن او شگفت زده بودند و می گفتند: او به انسان شباهتی ندارد و خردمندی در او بسیار نمایان
است.
شب هنگام، کیکاووس از سودابه پرسید سیاوَش چگونه بود؟ از فرهنگ، رفتار و خردمندی او بگو. آیا آنچه از او شنیده بودی بهتر بود یا آنچه از او دیدی؟
سودابه پاسخ داد فرزندی مثل فرزند تو در جهان نیست.
شاه گفت: هنگامی که بزرگ شود نباید چشم بدی او را ببیند.
سودابه گفت: اگر شاه سخن من را بپذیرد یکی از دختران خودمان را به او بدهیم تا دارای فرزندی شود که شبیه خودش است. یا اگر دختر یکی از بزرگان را بخواهد آنها با خوشحالی می پذیرند.
کیکاووس پذیرفت و صبح این موضوع را با سیاوَش مطرح کرد و گفت: آرزو دارم از تو فرزندی باقی بماند تا همانطور که من از دیدن تو شادمان هستم تو نیز از دیدن او شاد شوی. موبدان اخترشمار و آیندهنگر گفته اند از تو فرزندی زاده می شود که شاه خواهد بود. پس دختر یکی از بزرگان را برگزین.
سیاوَش پذیرفت که همسری برگزیند و گفت: هر کس را شاه برگزیند مشکلی ندارد زیرا او بر همه ی ما پادشاه است. اما این موضوع را به سودابه نگو چون حرف دیگری خواهد زد و این را نخواهد پذیرفت. من از شبستان تو زن نمی خواهم. شاه که ماجرا را نمی دانست خندید و گفت: هر کس را می پسندی بگو. چون همسرت باید پسندیده و گزیده خود تو باشد. از سودابه و مردمان، نگران نباش. زیرا سودابه، نگهبان جان توست و به مهر با تو سخن می گوید. سیاوَش از سخنان شاه خوشحال شد و از فکر و خیال رها گردید. او از سودابه نگران بود و می دانست این پیشنهاد سخن اوست.
صبح فردا، سودابه بر تخت نشست، تاج بر سر نهاد و همه ی دختران را فراخواند. دختران نیز آراسته بر تخت نشستند. سپس به هَرزبَد گفت: به سیاوَش بگوید که به شبستان بیاید تا ببینمش.
سیاوَش آمد. سودابه از تخت فرود آمد و نزد او رفت. سیاوَش بر تخت نشست و سودابه محترمانه نزد او ایستاد و گفت: این دختران را که خدا از شرم و ناز آفریده است ببین. هر کدام را که می پسندی بگو.
سیاوَش اندکی به آنها نگاه کرد. هیچیک از دختران چشم از او برنداشتند و همگی به سیاوَش خیره بودند. پس از مدتی هریک از دختران به سوی تختشان رفتند و از اینکه پسندیده و گزیده ی سیاوَش نبودند خشمگین شدند.
سودابه به سیاوَش گفت: نژاد تو چیست! تو شبیه پری هستی! هر کس از دور تو را ببیند بیهوش میشود و عاشق تو می گردد. از این دختران ببین کدام برای تو برازنده است؟
سیاوَش ساکت ماند و در دل گفت: اگر دلم را به سوگ بنشانم و هرگز همسری انتخاب نکنم بهتر است تا از دشمنان ایران زنی برگزینم.
سودابه که سکوت سیاوَش را دید روبندهاش را برداشت و گفت: کسی که یکی مانند من را ببیند عجیب نیست که به دختران دیگر نگاه نکند. اگر اکنون با من پیمان ببندی که از سخنم سرپیچی نکنی یکی از دختران کوچک را به تو می دهم تا ازدواج کنی و زمانی که کیکاووس بمیرد تو یادگار او خواهی بود. تو نیز مانند او، من را ارجمند خواهی داشت. (او قصد داشت با این شگرد، کیکاووس و دیگران را فریب دهد تا به این بهانه، سیاوَش را به شبستان بکشاند.) سودابه ادامه داد من اینک پیش تو ایستاده ام و تن و جانم را به تو داده ام. هر چه از من میخواهی بخواه. سر از خواست تو بر نمی تابم! سپس سر سیاوَش را در آغوش گرفت و بی شرمانه بوسه ای پرشور داد.
سیاوَش از شرم، سرخ شد و اشک در چشمانش حلقه زد و در دل گفت: خداوند من را از راه دیو، دور نگهدارد. من با پدر، بی وفایی و با اهریمن آشنایی نمی کنم. اگر با این بی حیا، سردی کنم خشمگین می شود و جادویی می سازد تا شاه را به من بدبین کند. بهتر است با او به نرمی سخن بگویم.
سیاوَش به سودابه گفت: در جهان کسی مانند تو نیست. تو تنها سزاوار شاه هستی. دخترت را خواهم گرفت و پیمان می بندم تا او بزرگ شود کس دیگری را به همسری نگیرم. دوم از نژاد من پرسیدی. مرا خداوند از فرّ خود آفرید و زیر پر و بال خود پرورش داد. این راز را جایی نگو. من نیز پنهان می کنم. تو سرور زنان هستی و برای من، مانند مادری.
کیکاووس وارد شبستان شد. سودابه به او مژده داد که سیاوَش فقط دختر من را پسندیده است! شاه بسیار شاد شد. سودابه در دل گفت: اگر سیاوَش به فرمان من تن ندهد بهتر است بمیرم. هر چاره ی بد و خوبی در آشکار و نهان خواهم ساخت تا او از من اطاعت کند وگرنه او را در همه جا رسوا خواهم ساخت.
بار دیگر، سودابه، خود را آراست و سیاوَش را فراخواند و با او سخن گفت. او گفت: شاه، گنجی بی شمار برای تو فراهم کرده است من نیز دخترم را به تو خواهم داد. من را نگاه کن! چه بهانه ای داری که از مهر من و از چهره و قامت من رویگردان هستی؟ من از وقتی تو را دیدم برده تو شدم و از عشق تو چنان بی تابم که روز روشن ندارم. خورشید در چشم من تاریک است. هفت سال است عاشق تو هستم و عذاب می کشم. بیا و نهانی من را شاد کن و بر جوانی من ببخشای و رحمت آور! اگر بپذیری بیش از آنچه شاه به تو داده به تو خواهم داد و اگر سرپیچی کنی و با من همراهی نکنی پادشاهی را بر تو تباه می کنم و تو را از چشم شاه می اندازم.
سیاوَش به او گفت: هرگز من برای دل، دین را به باد نمی دهم و با پدرم بی وفایی نمی کنم و از مردی و دانش دوری نمی نمایم. تو بانوی شاه هستی و این گناه سزاوار تو نیست. سودابه از تخت برخاست و خشمگین به لباس سیاوَش چنگ انداخت و گفت: من راز دل را، نهان از دشمن و بدخواه تو، با تو گفتم. اما تو اینک می خواهی مرا رسوا کنی و در چشم خردمندان، سبکسار و هوسباز جلوه دهی؟ سپس لباس های خود را چاک زد و بر گونه های خود چنگ انداخت و شروع به فریاد کشیدن کرد. در کاخ غلغله ای به پا شد و فریادها به گوش شاه رسید. شاه به شبستان رفت و هنگامی که سودابه را به آن حال دید ماجرا را از او پرسید. سودابه گریه کرد. موی خود را کند و گفت: سیاوَش به سراغ من آمد و گفت ای زیبارو من عاشق تو هستم. تو چرا از من دوری میکنی؟ من غیر از تو کسی را نمی خواهم. او تاج از سرم انداخت و لباسم را چاک زد.
شاه در دل گفت: اگر این حرف، راست باشد باید سر سیاوَش را برید. سزای بدی این است. خردمندان چه خواهند گفت؟ کیکاووس همه را بیرون کرد و سیاوَش و سودابه را فراخواند. او به سیاوَش گفت: بدی از من بود. چرا گفتم به شبستان بروی! اینک غم بهره ی من و فریب و نیرنگ بهره ی توست. آنچه رخ داده را به درستی بیان کن. سیاوَش نیز چنین کرد.
سودابه گفت: این درست نیست. بلکه او تنها من را می خواست. من به او گفتم که شاه گنجی بسیار برایت مهیا کرده است و من نیز چندین برابر آن را به همراه دخترم به تو خواهم داد. اما او گفت من به گنج نیاز ندارم و نمی خواهم دخترت را ببینم. فقط تو را می خواهم. گنج و دیگری بی تو به کار من نمی آید. او، من را محکم با دو دست گرفت. من مقاومت کردم و او موی من را کند و روی من خراشیده شد. ای شاه من از تو کودکی در شکم دارم که بر اثر این رنج نزدیک است بمیرد.
شاه با خودش گفت: سخن هر دوی اینها به کار نمی آید. نباید شتاب کرد. باید نخست این ماجرا را بررسی کنم تا قضاوت درستی انجام دهم و ببینم گناهکار کیست. سپس دست، بازو و قامت سیاوَش را بویید با اینکه سودابه، بوی مُشک و گلاب می داد اما سیاوَش بوی سودابه را نمی داد معلوم بود که او به سودابه دست نزده است. شاه فهمید سودابه دروغ می گوید. ناراحت شد و در دلش گفت باید این زن را با شمشیر ریزریز کنم. اما به دلایلی پشیمان شد. شاه که فهمیده بود سیاوَش بی گناه است و به او گفت: به این ماجرا فکر نکن و هشیار باش و با کسی از این موضوع سخن نگو تا جایی پخش نشود.
سودابه که دید رسوا شده است به سراغ زنی جادوگر که باردار بود و در شبستان زندگی میکرد رفت و از او پیمان گرفت که رازش را آشکار نکند سپس به او گفت: دارویی بخور و بچه هایت را بی اندازد تا به شاه بگویم این همان بچه هایی است که به خاطر حمله ی سیاوَش مرده اند. اگر این کار را نکنی آبروی من نزد شاه می رود.
زن پذیرفت و دارویی خورد. سودابه تشتی از طلا آورد و زن دور از چشم همه، کودکانش را در آن تشت سقط کرد و پنهان شد. سپس سودابه فغان و شیون کرد و همه دور او جمع شدند و جنینه ای سقط شده را دیدند. خبر به شاه رسید و او برای دیدن ماجرا آمد. او ناراحت شد اما آن شب چیزی نگفت. فردا صبح نزد سودابه آمد و کودکان مرده را در تشت دید. سودابه گریه کرد و گفت: من که گفتم سیاوَش به من حمله کرده است اما تو باور نکردی.
شاه به پسرش بدگمان شد و به فکر فرو رفت. کیکاووس، ستاره شناسان و پیشگویان را خبر کرد و ماجرا را به آنها گفت. آنها پس از یک هفته بررسی ستارگان گفتند: این دو کودک، بچه های شاه و سودابه نیستند. زیرا اگر بودند طالعشان در آسمان نمایان می شد. آنها از مردم عادی هستند و مشخصات مادر جنین ها چنین و چنان است.
شاه این راز را به کسی نگفت و یک هفته ی دیگر گذشت. سودابه نزد شاه رفت و دادخواهی کرد شاه به او گفت آرام باشد. کیکاووس دستور داد زن را پیدا کنند. فرمان شاه اجرا شد و زن را به خواری نزد شاه بردند. شاه با او مهربانی کرد و امیدش
داد و ماجرا را از او جویا شد. اما او چیزی نگفت. شاه گفت او را ببرند و اعتراف بگیرند و اگر اعتراف نکرد او را با ارّه دو نیم کنند.
کیکاووس سودابه را خبر کرد و ستاره شناسان و پیشگویان نتایج بررسی های خود را به او گفتند. سودابه به شاه گفت: آنها به خاطر سیاوَش و از ترس رستم راست نمی گویند. کسی جرأت رویارویی با رستم را ندارد. پس مجبورند به نفع سیاوَش حرف بزنند. تو حرف من را سرسری می گیری. پس به من فاش شدن حقیقت ماجرا را به داوری آخرت موکول می کنم. سودابه اشک ریخت. شاه نیز ناراحت شد و با او گریست.
شاه، موبدان را خواست و ماجرا را گفت. موبدی گفت: برای آشکار شدن حقیقت باید یکی از آنها از میان آتش بگذرند. زیرا آتش بر بی گناهان گزندی نمی رساند.{9}
شاه سودابه و سیاوَش را فراخواند و گفت: برای آشکار شدن حقیقت باید از میان آتش بگذرید تا آتش حقیقت را آشکار سازد. سودابه گفت: من راست می گویم من دو تا بچه انداخته ام و رنج بسیار کشیده ام. سیاوَش که این بدی را کرده است باید امتحان شود.
شاه به سیاوَش گفت: نظرت چیست؟ سیاوَش گفت: با این سخن، دوزخ در برابر من خوار شده است. اگر کوه آتش در برابرم باشد از آن خواهم گذشت. شاه از کار سیاوَش و سودابه به اندیشه فرو رفت که اگر یکی از این دو نفر گناهکار باشند از این پس چه کسی من را شاه خواهد خواند؟ او دستور داد آتش بزرگی فراهم کنند. هیزم های زیادی گردآوری شد و مانند دو کوه بزرگ در کنار هم قرار گرفتند به طوری که چهار جنگاور مسلح به سختی از میان آنها عبور می کردند. پس از آن بر هیزم ها، نفت سیاه ریختند و دویست نفر مشغول روشن کردن و دمیدن به آتش شدند.
سیاوَش، لباسی سفید پوشید و بر خود کافور پاشید گویی که آمادهی مرگ است. او سوار بر اسبی سیاه شد و به نزد شاه آمد. کیکاووس خجالت زده بود و به نرمی با او سخن می گفت. سیاوَش گفت: ناراحت نباش! گردش روزگار همین است. اگر بی گناه باشم رها می شوم و اگر گناهکار باشم خدا من را نگاه نمی دارد. به نیروی یزدان نیکی دهش از این کوه آتش آسیبی نمی بینم.
سودابه به ایوان آمد و آتش را دید. او آشفته بود و آرزو داشت آتش به سیاوَش آسیب بزند. همه مردم از این اتفاق غمگین بودند. آنها به کیکاووس نگاه می کردند. به او دشنام می دادند و دلشان از او پر از خشم بود.
سیاوَش به درون آتش تاخت به طوری که میان آتش ناپدید شد. همه با چشم پر خون منتظر بودند او کی از آتش بیرون می آید. هنگامی که سیاوَش از آتش بیرون آمد همه شاد شدند. او بی هیچ گزندی از آتش گذشته بود چنانکه که حتی در لباسش نیز اثری از آتش نبود.
مردم به یکدیگر مژده دادند که بخشایش دادگر، شامل حال سیاوَش شده است. سودابه که این ماجرا را دید از خشم مویش را کند. اشک ریخت و چهره اش را چنگ زد.
سیاوَش به نزد کیکاووس رفت. شاه او را در آغوش کشید و پوزش خواست. سیاوَش به شاه احترام گذاشت و سپس خداوند را ستایش کرد و سجده گذاشت که از آتش آسیبی ندیده است و خواست دشمنان بی اثر شده است. شاه به سیاوَش گفت: ای دلیر و جوان که از نژاد پاکی هستی و روان روشن داری. خوشا به حال کسی که از مادری پارسا زاده شود و بر جهان، پادشاه شود.
شاه، سودابه را برای قضاوت فراخواند و به او گفت: بی شرمی و بدنهادی کرده ای و من را بسیار آزرده ای. می خواستی کاری کنی که آتش فرزند من را نابود کند و اینگونه جادوگری کردی. اکنون پوزش تو پذیرفته نیست و باید کشته شوی.
سودابه گفت: اگر می خواهی برای مکافات این بدی سر من را ببری من می پذیرم و نمی خواهم از من کینه داشته باشی. (او که می بیند سیاوَش از آتش گذشته است و بیش از این نمی تواند درباره ی او بد بگوید نیرنگی دیگر به کار می برد) و می گوید: سیاوَش راست می گوید و دل شاه را با گذشتن از آتش از بدگمانی رها کرده است. اما آنچه رخ داد همه از جادوگری زال است و به افسون اوست که آتش با من کینه دارد.
کیکاووس به سودابه گفت: هنوز نیرنگ داری و گستاخی می کنی! سپس رو به ایرانیان کرد و گفت: مکافات این کار بد چیست؟ همه گفتند: مکافات او این است که کشته شود.
شاه دستور داد او را به دار بیاویزند. هنگامی که او را بردند همه ی شبستان ناله کردند. دل شاه نیز پر از درد بود و رنگش زرد شده بود. سیاوَش در دل گفت: اگر سودابه اینگونه کشته شود سرانجام، شاه پشیمان می شود و از چشم من می بیند. پس به شاه گفت: دلت را غمگین مدار و به خاطر من، سودابه را ببخشای تا شاید پند بپذیرد و به راه آید.
شاه که به دنبال بهانه میگشت تا سودابه را ببخشاید به سیاوَش گفت: بخشودمش. همه شبستان به نزد سودابه دویدند و احترام گذاشتند.
پس از مدتی، دل شاه به سودابه متمایل گشت و با او گرم شد. چنانکه در حضورش چشم از سودابه برنمی داشت. اما سودابه دست از کینه توزی هایش برنداشت و دوباره جادویی ساخت و شاه به سیاوَش بدگمان شد.
هنگامی که اَفراسیاب تورانی به مرز ایران حمله کرد. کیکاووس خواست به جنگ او برود؛ اما موبدی گفت: خودت نرو بلکه پهلوانی برگزیده را به جنگ او بفرست. کیکاووس گفت: من کسی که تاب مبارزه با او را داشته باشد در این جمع نمی بینم. سیاوَش اندیشید و در دل گفت: با چرب زبانی از شاه بخواهم من را به جنگ بفرستد. نخست اینکه شاید از این راه، خدای دادگر من را از سودابه و سخنان پدر رهایی دهد و دوم اینکه با شکست اَفراسیاب، نام آور شوم. پس نزد شاه رفت و گفت: من در مقامی هستم که با شاه توران مبارزه کنم و او شکست دهم.
شاه پذیرفت و سیاوَش به جنگ اَفراسیاب رفت. اما پس از مدتی به دلیل بی خردی های کیکاووس مجبور شد به سرزمین توران پناهنده شود و سرانجام به خاطر دسیسه های گَرسیوز به فرمان اَفراسیاب، سر از بدنش جدا شد. رستم پس از شنیدن خبر کشته شدن سیاوَش به شبستان کیکاووس رفت. موی سودابه را گرفت و او را از تخت به زیر کشید و در برابر چشمان کیکاووس او را دو نیم کرد. (نامه باستان/ ج3/ ابیات 19-2577 و گزارش بیت ها)
داستان سیاوَش و سودابه در شاهنامه ی فردوسی، برخی از معانی، حکمت ها و عبرت های دیرین گونه ی حیای حضرت یوسف (ع) در عشق مثلثی را منتقل کرده است. ازاینرو برداشتی پسندیده است. سیاوَش به عنوان جوانی با حیا از رابطه با همسر زیبای کیکاووس سرباز میزند و از خدا می خواهد او را از راه دیو، دور نگهدارد. او خطر به درون آتش رفتن و به جنگ اَفراسیاب گسیل شدن را به جان می خرد تا از دسیسه های سودابه رها شود. در این داستان نیز مانند دیرین گونه ی اصلی در سه سطح از سیاوَش رفع تهمت شده است:
یکم: در سطح فردی در کاخ کیکاووس. هنگامی که کیکاووس متوجه شد سیاوَش به سودابه دست نزده است.
دوم: در سطح جامعه. هنگامی که سیاوَش به سلامت از آتش بیرون آمد.
سوم: در سطح جهانی با روایت این داستان توسط فردوسی (بر اساس منابعی که او در دست داشت.)
منبع:
- نامه باستان، ویرایش و گزارش شاهنامه فردوسی (جلد سوم: داستان سیاوَش)/ میرجلالالدین کزازی/ انتشارت سمت، چاپ دوم 1384
بخش ششم: تحریف دیرین گونه ها (2)
تشدید پلکانی تحریف/ تحریف در تحریف
یکی از اَشکال انتقال دیرین گونه ها در آثار هنری در رسانه ها و ارتباطات، تحریف دیرین گونه هاست که پیش از این بررسی شد. هرگاه دیرین گونه ای دستخوش تحریف شود در همان نقطه ثابت نمی ماند. بلکه آن تحریف در طول زمان، مبنای شکل گیری آثار رسانه ای دیگری می شود که گاه در دل خود تحریف های جدیدی دارند و پله پله دیرین گونه را از حقیقت و واقعیتش دور می کنند.
سخن گفتن خداوند با حضرت موسی (ع) از میان درخت مشتعل یک دیرین گونه است. خط سیر این دیرین گونه با فرار حضرت موسی (ع) از مصر و رسیدن ایشان به سرزمین مَدیَن و ملاقات با حضرت شعیب (ع) و دخترانشان آغاز می شود. سوره قَصَص، دربارهی این ماجرا میفرماید:
وَلَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ يَسْقُونَ وَوَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ تَذُودَانِ ۖ قَالَ مَا خَطْبُكُمَا ۖ قَالَتَا لَا نَسْقِي حَتَّىٰ يُصْدِرَ الرِّعَاءُ ۖ وَأَبُونَا شَيْخٌ كَبِيرٌ(۲۳)فَسَقَىٰ لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّىٰ إِلَى الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ(۲۴)فَجَاءَتْهُ إِحْدَاهُمَا تَمْشِي عَلَى اسْتِحْيَاءٍ قَالَتْ إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ مَا سَقَيْتَ لَنَا ۚ فَلَمَّا جَاءَهُ وَقَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ قَالَ لَا تَخَفْ ۖ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ(۲۵)
و چون به آب مدین رسید گروهى از مردم را بر آن یافت که [دامهاى خود را] آب مى دادند و پشت سرشان دو زن را یافت
که [گوسفندان خود را] دور می کردند [موسى] گفت: منظورتان [از این کار] چیست؟ گفتند: [ما به گوسفندان خود] آب نمى دهیم تا شبانان [همگى گوسفندانشان را] برگردانند و پدر ما پیرى سالخورده است(23) پس براى آن دو [گوسفندان را] آب داد آنگاه به سوى سایه برگشت و گفت: پروردگارا من به هر خیرى که سویم بفرستى سخت نیازمندم (24) پس یکى از آن دو زن در حالى که با حیا گام برمىداشت نزد وى آمد [و] گفت: پدرم تو را مى طلبد تا تو را به پاداش آبدادن [گوسفندان] براى ما مزد دهد و چون[موسى] نزد او آمد و سرگذشت [خود] را بر او حکایت کرد [وى] گفت مترس که از گروه ستمگران نجات یافتی (25)
در این آیات، سه بار به حیای دختران حضرت شعیب (ع) اشاره شده است:
یکم: هنگامی که حضرت موسی (ع) به آب مَدیَن می رسد و می بیند دختران، پشت سر مردان ایستاده اند و با آنها اختلاط ندارند.
دوم: هنگامی که حضرت موسی (ع) از دختران می پرسد چرا گوسفندان را آب نمی دهید؟ آنها بلافاصله دلیل چوپانی خود را (که کاری مردانه است) پیرى پدرشان ذکر می کنند.
سوم: هنگامی که دختر حضرت شعیب (ع) به نزد حضرت موسی (ع) بازمی گردد با حیا گام برمی دارد.
تورات تحریف شده نیز این ماجرا را تعریف کرده است. اما به گونه ای که حیای دختران در آن حذف شده است: «کاهن مدیان را هفت دختر بود که آمدند و آب کشیده، آبخورها را پر کردند، تا گله ی پدر خود را سیراب کنند. و شبانان نزدیک آمدند، تا ایشان را دور کنند. آنگاه موسی برخاسته، ایشان را مدد کرد، و گله ایشان را سیراب نمود. و چون نزد پدر خود رعوئیل{10} آمدند، او گفت: «چگونه امروز بدین زودی برگشتید؟» گفتند: «شخصی مصری ما را از دست شبانان رهایی داد، و آب نیز برای ما کشیده، گله را سیراب نمود.» پس به دختران خود گفت: «او کجاست؟ چرا آن مرد را ترک کردید؟ وی را بخوانید تا نان خورَد.»(خروج/ باب 2/ 16-20)
در تورات تحریف شده، نه تنها هیچ نشانی از حیای دختران نیست بلکه پدرشان توقع داشت آنها مرد غریبه را با خود به خانه بیاورند.
هنگامی که شرکت Dream Works بر اساس تورات تحریف شده، در سال 1991میلادی، انیمیشن شاهزاده مصر (The Prince of Egypt) را منتشر کرد بی حیایی را در نوع لباس پوشیدن دختران (به ویژه ظاهر نیمه برهنه ی دختر بزرگ) و گلاویز شدن آنها با چوپانان نشان داد.
این انیمیشن که با نصّ صریح قرآن در تعارض است در ایران، دوبله شده و در آن از حضرت شعیب (ع) نام برده شده است. اما هیچ نشانی از حیا در این دختران نمی بینیم و از طرفی، پدرشان نیز پیر و از کار افتاده نیست. بلکه به همراه دیگران، توان رقصیدن به دور آتش را دارد. دادن چنین تصویر غیر اسلامی ای به کودکان، باور آنها را به انبیاء و اهل بیت انبیاء تخریب می کند.
در تحریف اولیه در تورات تحریف شده، حیای دختران حضرت شعیب (ع) حذف شده است. سازندگان این انیمیشن، پا را از تحریف اولیه فراتر می گذارند و یک پله، شخصیت باحیای یکی از دختران آن حضرت را (به نام صفورا که بعدها همسر حضرت موسی (ع) میشود) خراب تر می کنند و تحریف دیگری را نیز به او نسبت می دهند. در ابتدای این انیمیشن، دختر بزرگ حضرت شعیب (ع) برده ی مصریان نشان داده می شود. این دختر با ظاهری نیمه برهنه با مردان اطراف خود گلاویز می شود و با کمک موسی از مصر می گریزد.
اگر دیرینگونهای دچار تحریف شود و سپس بر مبنای همان تحریف، اثر رسانه ای دیگری با تحریفی جدید، تهیه شود، مخاطب با تشدید پلکانی تحریف (تحریف در تحریف) روبرو می شود. این تحریف مضاعف، دیرین گونه واقعی را پله پله از واقعیت و حقیقت خود دور می کند.
در کتاب مقدس، تحریفات زیادی نسبت به انبیاء و منسوبان به آنها نوشته شده است. هر یک از این تحریف ها می تواند پله نخست برای رفتن به مرحله بعدی تحریف باشد. در اینجا، پله ی نخست تحریف، حذف حیای دختران حضرت شعیب (ع) از تورات تحریف شده است. پله ی دوم تحریف، در انیمیشن رخ داده است. زیرا سازندگان این اثر با مبنا قرار دادن تورات تحریف شده، انیمیشنی ساخته اند و در تحریفی آشکار به یکی از دختران حضرت شعیب (ع)، نسبت بردگی داده اند. حذف حیای دختران حضرت شعیب (ع) در تورات تحریف شده، باعث شده است در پله دوم هر چیزی را بتوان به آنها نسبت داد.
منابع:
- قرآن
- کتاب مقدس (ترجمه قدیم)، انتشارات ایلام
- قاموس کتاب مقدس، ترجمه و تالیف مستر هاکس، انتشارات اساطیر چاپ اول 1377
- انیمیشن The Prince of Egypt
بخش هفتم: تحریف دیرین گونه ها (3)
تشدید پلکانی تحریف/ برداشت از تحریف
یکی از اَشکال انتقال دیرین گونه ها در آثار هنری در رسانه ها و ارتباطات، تحریف دیرین گونه هاست که پیش از این بررسی شد. هرگاه دیرین گونه ای دستخوش تحریف شود سپس برداشتی از آن صورت گیرد، برداشت از تحریف انجام شده است. دراین حالت، دیرین گونه واقعی، پله پله از حقیقت و واقعیتش دور خواهد شد.
در برداشت، خطِ سیرِ واقعی دیرین گونه، دستخوش تغییر می شود. به این شکل که یک یا چند واقعه از دیرین گونه ای ثابت می ماند و قصه حول و حوش آن تغییر می کند یا کم و زیاد می شود. این موضوع باعث می شود تشخیص اینکه برداشت از دیرین گونه واقعی بوده یا برداشت از تحریف انجام شده است سخت شود و گاهی قابل تفکیک نباشد. اما گاهی قرائنی وجود دارد که نشان می دهد یک برداشت یا بخشی از آن، برگرفته از تحریف یک دیرین گونه است. در برداشت، هر چه تعداد وقایع ثابت مانده یک دیرین گونه بیشتر باشد امکان تشخیص اینکه برداشت از واقعیت بوده یا برداشت از تحریف بوده است بیشتر می شود.{11}
نمونه برداشت از تحریف:
هسیودُس، شاعر یونانی (قرن 8 پ.م) در کتاب تِئوگونی می گوید: تیتانی{12} به نام پرُمِثِئوس، زِئوس را فریب داد و کاری کرد که در هنگام تقسیم گوشت قربانی، بین انسان های میرا و خدایان نامیرا، فقط استخوان و چربی سهم خدایان شود. او با این کار، خشم زِئوس را برانگیخت. از طرفی او آتشی را که زِئوس از انسان های میرا دریغ کرده بود در ساقه نارتکسی توخالی ربود و به بشر رساند و دوباره زِئوس را خشمگین کرد. این کارهای پرُمِثِئوس باعث شد زِئوس او را با زنجیری سنگین و دردآور به بند بکشد و عقابی را مأمور کند تا هر روز جگر او را بخورد و جگری دوباره بروید. (تئوگونی/ صص90-94)
چنانکه گفته اند این داستان را می توان داستان پیدایش آتش دانست. اما آیسخولوس نویسندهی یونانی (525 – 956پ.م) این داستان را گسترش داده و اشاراتی کرده است که نشان می دهد به این ماجرا، فراتر از داستان پیدایش آتش نیز می توان نگاه کرد. در این داستان که با نام «پرُمِثِئوس در بند» شناخته می شود میخوانیم که پرُمِثِئوس و مادرش ثِمیس به زِئوس کمک کردند تا پادشاهی را از چنگ پدرش کرُنُس بیرون بیاورد. (مجموعه ی آثار آیسخولوس/ ص 256) اما پس از مدتی پرُمِثِئوس به دلیل دزدیدن آتش از هِفایستُس (آهنگر خدایان) و رساندن آن به بشر، مغضوب زِئوس واقع می شود.
پرُمِثِئوس به تاوان دادن آتش به بشر دچار عذاب زِئوس می شود. زیرا هیچ خدایی، گستاخی ربودن آتش را برنمیتابد. او باید مجازات شود تا بیاموزد که سروری زئوس را بپذیرد و خوی بشردوستی را رها کند. مجازات او این است که بر قلهی سنگلاخی کوهی در قفقاز با زنجیرهای گران به بند کشیده شود. جایی که هیچ بشری از آنجا نمی گذرد و در روز شراره های آفتاب، پوست را می سوزاند و در شب همه جا یخ می زند. عذاب دیگر، آن است که عقابی، پیکر پرُمِثِئوس را پاره می کند و هر روز و شب، منقار در جگر او می کند و این عذاب تا زمانی که کسی بیاید و او را نجات دهد ادامه خواهد داشت. (مجموعه ی آثار آیسخولوس/صص 246-245 ,250 ,296)
نام پرُمِثِئوس در یونانی به معنی پیش اندیش است. (مجموعه ی آثار آیسخولوس (یاداشتهای مترجم)/ ص 239) در داستان «پرُمِثِئوس در بند» او را با لقب پیشبینِ دوراندیش مخاطب قرار گرفته است. او داناست و از پیش، تقدیر خود را می دانست. او می دانست اگر آتش را به بشر بدهد به بند کشیده خواهد شد. او می گوید: «من از پیش، آنچه را برایم اتفاق میافتد دیده بودم. من هر کاری کردم از روی دانستن بود. این جای بین شان، این بندهای گران و آویزان ماندن بر این صخره را دیده بودم.» (مجموعه ی آثار آیسخولوس/ صص 250 – 251 ، 259)
گناه پرُمِثِئوس این است که آتش را به بشر داده است. او می گوید: «گناه من این بود که آتش را به بشر دادم و به همین دلیل چنین بسته و دلخسته بر این جای بلند در معرض بادهای آسمان قرار گرفته ام … وقتی زئوس بر تخت پدر تکیه زد به هر یک از یارانش، کاری و جایگاهی بسزا بخشید. اما به بشر شوربخت نظر نکرد چون می خواست آنها را نابود کند و به جای آنها طرحی نو دراندازد. جز من هیچ خدایی در برابر این دیوانگی نشورید. من به دادخواهی ایستادم و بشر را از خواری و ناچیزی رها کردم. به همین دلیل زئوس از من کینه به دل گرفت … من بشر را از جان دوست داشتم … من بر تبار بشر رحمت آوردم … من به یاری بشر برخاستم و این مکافات را برای خود خواستم.» (مجموعه ی آثار آیسخولوس/ صص 252-251 ،257، 259)
پرُمِثِئوس آتش را که ساخت و پرداخت هر چیزی از اوست از هِفایستُس دزدیده و به بشر دادهاست. پرُمِثِئوس می گوید: «من بر گنج پنهان آتش دست یافتم و آن گوهر یگانه را در شاخه رازیانه پنهان کردم و به بشر رساندم. آتش، آموزگار و مددکار بشر شد و هنرهای بسیاری از آتش پدید آمد. من، بشر را از اندیشه مرگ رهانیدم. من، آتش را به میرایان دادم. بشر از آن آتش، هنرها می آموزد و بزرگی می اندوزد.»(مجموعه ی آثار آیسخولوس/ صص 245، 251، 258)
پرُمِثِئوس در جای دیگر، ویژگی آنچه به بشر داده است را برمی شمارد و می گوید: «بشر در آغاز اندیشه نداشت. نادان بود و من به او اندیشه بخشیدم و به اندیشیدن توانایش کردم. هر بخششی که به بشر کردم نه از سر ملامت او، بلکه به خاطر مهربانی و نیک خواهی بود. در آغاز بشر چشم داشت و نمی دید. گوش داشت و نمی شنید. مانند سایه ای، رویاوار بر این خاک می گذشتند. آشفته حال بودند و مقصد و مقصودی نداشتند. خشت زدن و نجاری نمی دانستند. مانند مورچه ها در حفره ها یا در غارهایی در کوه، دور از آفتاب زندگی می کردند. از زمستان و بهار گُلافشان و تابستان و میوه های فراوانش خبر نداشتند. در کارشان، دانش و در رفتارشان بینایی نداشتند. تا زمانی که من رسیدم و چشم آنها را باز کردم تا طلوع و غروب ستارگان را ببینند. علم اعداد را که سالار دانش هاست به آنها آموختم. قلم در دست آنها قرار دادم تا حرف را بنویسند و از حروف، نوشتار پدید آمد. نگارش، مادر بسیاری از هنرهاست و آدمی را از فراموشی می رهاند. من نخستین کسی بودم که یوغ به جانوران بستم و با زین و افسار آنان را بردهی بشر کردم تا بشر بارهای گران را با آنان حمل کند. من اسب را به ارابه بستم و با دهان بند و افسار، مهارش کردم تا نشان دهنده مکنت و شوکت بشر باشد. من بودم که بادبان بر محمل چوبین نهادم تا آبهای دریا را بپیماید. من بودم که همهی ابزارها و هنرها را برای بشر آوردم. بشر برای بیماریها درمان، دارو و چارهای نمی شناخت و با اندک گزندی درمی گذشت. بشر گیاهان، روغن ها و مرهم ها را نمی شناخت من بودم که به او آموختم عصاره ها و گردها را با هم بیامیزد و دارو و مرهم بسازد. به این ترتیب در برابر هر ناخوشی، ایمن شد. پس از آن، امور پنهانی را به او آموختم. نخست به او خواب گزاری آموختم. معنی هر آواز غیرمنتظرهای را که می شنید به او آموختم. سپس آموختمش که جنگ پرندگان تیزچنگال را بشناسد که کدامیک خجسته و کدامیک ناخجسته اند. روش زندگی پرندگان، جفتگیری و دشمنی آنها را به او آموختم. به او آموختم که رنگ دلخواه خدایان هنگام قربانیِ کُشتنی، کدام است. من نشانه های آتش را شناختم و به بشر گفتم که هنگام قربانی دادن، هر کدام از این نشانه ها چه معنایی دارد. من گنجینه های برنج،آهن، نقره و طلا را که در زیر زمین نهفته بود به او نشان دادم. در یک کلام بگویم بشر همه ی هنرها را از من دارد.»(مجموعه ی آثار آیسخولوس/ صص 267-270)
آتشی که پرُمِثِئوس به بشر داده است با چنین ویژگی هایی، نمی تواند یک آتش معمولی باشد. مرحوم علی شریعتی، پرُمِثِئوس را معادل شیطان و آتش را معادل میوه ممنوع در ادیان ابراهیمی می دانست. زیرا همانطور که شیطان، حوا را به خوردن پرُمِثِئوس از درخت ممنوع آگاهی و بینایی ترغیب کرد و آدم و حوا با خوردن از آن فهمیدند که برهنه اند{13} نیز با دادن آتش به بشر، باعث شد آنها به بینایی، بیداری و خودآگاهی برسند.(جامعه شناسی ادیان؛ صص 154 ، 243-242، 276-278){14}
اگر نظریه ی مرحوم شریعتی را بپذیریم این داستان به ابتدای خلقت آدم و دیرین گونه «استکبار ابلیس و دشمنی با آدم» مربوط می شود. حال باید پرسید این داستان، برداشتی از دیرین گونه ی واقعی است یا برداشتی از دیرین گونه ای تحریف شده است؟
بر اساس قرآن، پروردگار به فرشتگان فرمود: «من در زمین، خلیفه ای جعل می کنم.» فرشتگان گفتند: «آیا کسی را در زمین جعل می کنی که در آن فساد می کند و خون می ریزد؟ درحالیکه ما تو را با توصیف به کمالات تسبیح می کنیم و تقدیس می کنیم. پروردگار در پاسخ آنها فرمود: «من چیزى مى دانم که شما نمى دانید.»
سپس، پروردگار، تن مادی آدم را خلق کرد و او را «مستوی» ساخت{15} و از روح خود در او دمید. آنگاه همه «اَسماء» را به وی، تعلیم داد. سپس پروردگار آن «اَسماء» را بر فرشتگان عرضه کرد و فرمود: «اگر راست مى گویید اسامى اینها را به من خبر دهید.»
فرشتگان گفتند: «منزهى تو، ما جز آنچه تو به ما تعلیم دادهاى هیچ دانشى نداریم.»
پروردگار فرمود: «اى آدم! اسم های آنها را به فرشتگان خبر بده؛« و هنگامی که آدم، «اسمها» را به ایشان خبر داد؛ پروردگار فرمود: «آیا به شما نگفتم که من غیب آسمان ها و زمین و آنچه را آشکار و آنچه را پنهان مى کنید مى دانم.» ابلیس از جنیان است. با اینکه او در جمع فرشتگان حاضر بود؛ اما خداوند، مسأله «جعل خلیفه» را با او مطرح نکرد. اما از خلق آدم و نفخ روح الهی در او باخبر گردید و مأمور شد همراه فرشتگان بر ایشان سجده کند. اما ابلیس، استکبار ورزید و خود را از او برتر دانست و از انجام دستور الهی خودداری کرد.
خداوند از او پرسید: «ای ابلیس! هنگامی که به تو امر کردم بر آنچه خلق کردهام سجده کنی چه چیز مانع تو شد که با سجده کنندگان نیستی؟ استکبار کردی یا از «عالین»{16} هستی؟» ابلیس گفت: «آیا بر کسی که از گِل آفریدی سجده کنم؟ بگو برای چه او را بر من گرامی داشتی؟ من از او بهترم. من را از آتش، و او را از گِل، خلق کردی. من کسی نیستم که بر بشری که از گِل خشکیده ای سیاه و بدبو خلق کردی سجده کنم.» خداوند فرمود: «از آن مقامی که هستی هبوط کن! تو نباید در آن مقام، تکبر کنی! پس خارج شو که تو از خوارشدگانی و رانده شده ای و قطعاً تا روز جزا، لعنت من بر تو است.»
ابلیس گفت: «پروردگار من! تا روز قیامت مهلتم بده. اگر تا روز قیامت مهلت مرا به تأخیر بی اندازی از همه ی ذریه آدم، جز اندکی از آنها، سواری می گیرم.» خدا فرمود: «تا روز معلوم از جماعت مهلت یافتگان هستی.»{17} ابلیس گفت: «به خاطر اینکه مرا گمراه کردی قطعاً بر سر راه راست تو می نشینم. سپس از روبرو، پشت سر، سمت راست و سمت چپ به سوی فرزندان آدم می تازم و تو اکثر آنها را شکرگزار نمی یابی. پروردگار من! به عزت تو سوگند، به خاطر اینکه مرا گمراه کردی آنچه را در زمین است برای آنها زینت می دهم و همه آنها را گمراه می کنم جز بندگان مخلص تو را.»
خداوند فرمود: «نکوهیده و رانده شده از آن مقام خارج شو. قطعاً جهنم را که کیفری کامل است از تو و هر کس از تو پیروی کند پُر خواهم ساخت. برو و هر کس را توانستى با آواى خود تحریک کن و با سواران و پیادگانت بر آنها بتاز و در اموالشان و اولادشان شریک شو و به ایشان وعده بده اما تو جز فریب به آنها وعدهای نمى دهی. قطعا، تو بر بندگان من تسلطى نداری و حمایتگرى و کارسازی پروردگارت بس است. این راهی راست به سوی من است. قطعاً تو بر بندگان من تسلطی نداری و تنها بر گمراهانی که از تو پیروی کنند مسلط هستی و قطعاً جهنم، وعده گاه همه ی آنهاست. حق از من است و من حق را می گویم. جهنم را از تو و پیروانت پُر خواهم ساخت.»
خداوند به آدم فرمود: «ای آدم! تو و همسرت در این باغ ساکن شوید و از هرکجای آن خواستید بخورید. اما به این درخت نزدیک نشوید که در این صورت از ظالمان خواهید شد. در این باغ نه گرسنه می شوی، نه برهنه می مانی، نه تشنه می شوی و نه آفتاب زده. ای آدم! این ابلیس دشمن تو و همسر تو است. مبادا شما را از باغ بیرون کند که به سختی می افتی.» ابلیس نزد آدم و همسرش رفت و آن دو را وسوسه کرد تا عورت هایشان (آنچه برایشان محرمانه و پوشیده بود)را آشکار سازد و گفت: «ای آدم! آیا تو را به درخت جاودانگی و سلطنتی کهنه نشدنی راهنمایی کنم؟ پروردگارتان، شما را از این درخت منع کرد تا مبادا فرشته شوید یا در زمره جاودانان درآیید» و برای آن دو قسم خورد و گفت: «من از خیرخواهان شما هستم.»
هنگامی که آن دو از آن درخت چشیدند، ابلیس، لباس از تن آنها کَند و عورت هایشان را بر آنها آشکار ساخت. آنها شروع کردند به چسباندن برگه ای باغ به خود. این چنین آدم در برابر پروردگارش عصیان کرد و دچار غوایت شد.{18}
(بقره/ 36-30؛ اعراف/ 27-11؛ حجر/ 43-28؛ اِسراء/ 65-61؛ کهف/ 50؛ طه/ 121-116؛ سجده/9؛ ص/ 85-69)
چنانکه دیدیم، حضرت آدم از خدا، بالاترین علم را تعلیم گرفته بود. پس موجودی ناآگاه نبود. ابلیس از همان ابتدای خلقت آدم، دشمن او بود و حضرت آدم و همسرش نسبت به این دشمنی و دستور نزدیک نشدن به درخت آگاهی داشتند. اما هنگامی که شیطان به سراغ آنها رفت، توانست آن دو را وسوسه و اغوا کند، لباس هایی را که داشتند از تنشان بکَند و عورته ایشان را برایشان آشکار سازد.
دیرین گونه واقعی «استکبار ابلیس و دشمنی با آدم» در تورات تحریف شده، دچار تحریفات متعددی گشته است. مسأله جعل خلیفه، سخنان پروردگار و فرشتگان، سجده فرشتگان بر آدم، تمرد ابلیس از فرمان سجده، سخنان خداوند و ابلیس، اخراج و هبوط ابلیس و اعلام دشمنی ابلیس به آدم و همسرش، همگی از تورات تحریف شده حذف گردیده اند.
در تورات تحریف شده می خوانیم:
«خدا گفت: «آدم را به صورت ما و موافق شبیه ما بسازیم تا بر ماهیان دریا و پرندگان آسمان و بهایم و بر تمامی زمین و همه حشراتی که بر زمین می خزند، حکومت نماید.» پس خدا، آدم را به صورت خود آفرید. او را به صورت خدا آفرید. ایشان را نر و ماده آفرید. و خدا ایشان را برکت داد و خدا بدیشان گفت: «بارور و کثیر شوید و زمین را پر سازید و در آن تسلط نمایید، و بر ماهیان دریا و پرندگان آسمان و همه حیواناتی که بر زمین می خزند، حکومت کنید.» و خدا گفت: «همانا همه ی علف های تخمداری که برروی تمام زمین است و همه درخت هایی که در آنها میوه درخت تخمدار است، به شما دادم تا برای شما خوراک باشد. و به همه ی حیوانـات زمیـن و به همه پرندگان آسمان و به همه حشرات زمین که در آنهـا حیـات است، هر علف سبز را برای خوراک دادم.» و چنیـن شـد. و خدا هر چه ساختـه بـود، دیـد و همانـا بسیار نیکـو بود. و شام بـود و صبح بـود، روز ششـم … «خداوند خدا پس آدم را از خاک زمین بسرشت و در بینی وی روح حیات دمید، و آدم نَفس زنده شد. و خداوند خدا باغی در عدن بطرف مشرق غَرس نمود و آن آدم را که سرشته بود در آنجا گذاشت. و خداوند خدا هر درخت خوشنما و خوش خوراک را از زمین رویانید و درخت حیات را در وسط باغ و درخت معرفت نیک و بد را. و نهری از عدن بیرون آمد تا باغ را سیراب کند، و از آنجا منقسم گشته، چهار شعبه شد. نام اول فیشون است که تمام زمین حویله را که در آنجا طلاست، احاطه می کند. و طلای آن زمین نیکوست و در آنجا مروارید و سنگ جَزَع است. و نام نهر دوم جیحون که تمام زمین کوش را احاطه می کند. و نام نهر سوم حد َقل که بطرف شرقی آشور جاری است. و نهر چهارم فرات. پس خداوند خدا آدم را گرفت و او را در باغ عدن گذاشت تا کار آن را بکند و آن را محافظت نماید. و خداوند خدا آدم را امر فرموده، گفت:« از همه درختان باغ بی ممانعت بخور، اما از درخت معرفت نیک و بد زنهار نخوری، زیرا روزی که از آن خوردی، هر آینه خواهی مرد.» … آدم و زنش هر دو برهنه بودند و خجلت نداشتند. و مار از همه حیوانات صحرا که خداوند خدا ساخته بود، هُشیارتر بود. و به زن گفت: «آیا خدا حقیقتاً گفته است که از همه درختان باغ نخورید؟» زن به مار گفت: «از میوه ی درختان باغ می خوریم، لکن از میوه درختی که در وسط باغ است، خدا گفت از آن مخورید و آن را لمس مکنید، مبادا بمیرید.» مار به زن گفت: «هر آینه نخواهید مرد، بلکه خدا می داند در روزی که از آن بخورید چشمان شما باز شود و مانند خدا عارف نیک و بد خواهید بود. و چون زن دید که آن درخت برای خوراک نیکوست و به نظر خوش نماست و درختی دلپذیر و دانش افزا، پس از میوهاش گرفته، بخورد و به شوهر خود نیز داد و او خورد. آنگاه چشمان هر دو ایشان باز شد و فهمیدند که عریانند. پس برگ های انجیر به هم دوخته، سترها برای خویش ساختند.» (کتاب پیدایش؛باب1/ 31-26؛ باب2: آیات 17-7 ،25؛ باب3: آیات 1-7)
خدا در روز ششم آفرینش، آدمیان را به صورت نر و ماده آفرید تا بر مخلوقات زمین حکومت کنند. خدا، آدم را از خاک زمین بسرشت و در بینی او روح حیات را دمید. خدا در روی زمین، باغی را آماده کرد و آدم را در آن گذاشت تا کارهای آن باغ را انجام دهد و آن را محافظت کند. خدا به آدم گفت از همه ی درختان باغ می تواند بخورد جز از درخت معرفت نیک و بد؛ زیرا اگر از آن بخورد حتماً خواهد مُرد … مار (شیطان){19} که از همه حیوانات صحرا، باهوش تر بود به سراغ حوا رفت و گفت: «آیا خدا گفته از همه درختان باغ نخورید؟» حوا گفت: «از میوه درختان میخوریم اما خدا گفته از درختی که وسط باغ است نخوریم و آن را لمس نکنیم مبادا بمیریم.» مار گفت: «نخواهید مُرد؛ خدا می داند هنگامی که از آن درخت بخورید چشمان شما باز میشود و مانند خدا به نیک و بد، معرفت خواهید یافت.» حوا که دید آن درخت، خوراکی نیکوست و به نظر خوش نما و درختی دلپذیر و دانش افزاست از میوه آن گرفت و خورد و به آدم نیز داد. هنگامی که آنها از آن درخت خوردند فهمیدند که عریان هستند و از برگ های انجیر برای خود پوششی درست کردند.
روایت تورات تحریفشده با دیرین گونه ی واقعی تفاوت هایی دارد. برخی از بخش ها، حذف و برخی از بخش ها، تغییر کرده است. در تورات تحریف شده، دشمنی ابلیس با آدم حذف شده است و او (مار) خیرخواه آدم و حوا معرفی شده است که خلاف خواست خدا، آنها را به خوردن از درخت معرفت نیک و بد هدایت کرد تا چشم آنها را باز کند. در اینجا، دشمنی ابلیس نسبت به آدم و همسرش به دوستی و خیرخواهی او نسبت به آدم و حوا تحریف یافته است. از آنچه گفته شد می توان نتیجه گرفت بخشی از داستان «پرُمِثِئوس در بند» اثر آیسخولوس که نشاندهنده خیرخواهی پرُمِثِئوس نسبت به بشر و دادن آتش (دانش های گوناگون) به آنهاست برداشتی از دیرین گونه تحریف شده در تورات تحریف شده است.
اگر دیرین گونه ای یا بخشی از دیرین گونه ای، دچار تحریف شود و سپس از آن تحریف، برداشتی صورت گیرد، مخاطب با تشدید پلکانی تحریف (برداشت از تحریف) روبرو می شود. این گونه برداشت که ریشه در تحریف دارد برداشتی ناپسند است. در اینجا، پله نخستِ تحریف، حذف استکبار ابلیس و دشمنی او با آدم و نشان دادن خیرخواهی او نسبت به آدم و حوا در تورات تحریف شده است و پله ی دومِ تحریف، برداشتی است که اسطوره نویسانی مانند هسیودُس در تِئوگونی و به ویژه آیسخولوس در «پرُمِثِئوس در بند» از این داستان انجام داده اند.
شماره های 4، 6، 7 در جدول تطبیقی زیر، برداشت هایی است که آیسخولوس در داستان «پرُمِثِئوس در بند» از تورات تحریف شده انجام داده است.
منابع:
- قرآن مجید
- تئوگونی/ هسیودُس/ ترجمه و شرح: فریده فرنودفر/ انتشارات دانشگاه تهران 1387
- تفسیر صوتی تسنیم؛ آیت الله جوادی آملی
- جامعه شناسی ادیان/ علی شریعتی/ بی نا، بی تا
- فرهنگ اساطیر کلاسیک (یونان و روم)/ مایکل گرانت، جان هیزل/ ترجمه ی رضا رضایی/ تهران: نشر ماهی 1384
- کتاب مقدس (ترجمه قدیم)/ انتشارات ایلام 2002
- مجموعهی آثار آیسخولوس/ آیسخولوس/ ترجمهی عبدالله کوثری/ نشر نی 1391
بخش هشتم/ بخش پایانی
دیرین گونه های واقعی حق و ساخت حی متأله
وقایع مهم گذشته، حاصل اعمال حق و باطل پیشینیان است. بازخوانی و روایت این وقایع می تواند برای آیندگان، مایه ی عبرت باشد. در رأس همه ی این وقایع مهم، اَنباءالرُسُل (خبرهای مهم رسولان) و خبرهای مهم ائمه، معصومان، بزرگان دین و شهدا قرار دارد که علاه بر عبرت، باعث ایجاد درجاتی از تثبیت فؤاد در مؤمنان و رسیدن حق، ذکر و موعظه به آنان می شود.
بخشی از اَنباء گذشتگان، دیرین گونه هایند. دیرین گونه ها، وقایعی هستند که نخستین بار برای یک نفر یا جمعی اتفاق افتاده اند. اگر دیرین گونه ها بر اساس حق شکل بگیرند دیرین گونه های واقعیِ حق و اگر بر اساس باطل شکل بگیرند دیرین گونه های واقعیِ باطل را پدید می آورند. فرد یا افرادی که دیرین گونه ای را پدید می آورند مسیر نویی را به سمت حق یا باطل، پیش پای دیگران می گشایند. این افراد و کارهایشان قله هایی هستند که الگوی دیگران می شوند تا آیندگان با تکرار آن رفتار به راه حق یا به راه باطل بروند. برای مثال کسی که در برخورد با نامحرم، حضرت یوسف (ع) را الگوی خود قرار دهد عفت می ورزد و کسی که در برابر حق، گردنکشی کند ابلیس مستکبر را الگوی خود قرار داده است.
اگر دیرین گونه ها در طول زمان به درستی روایت شوند و به آیندگان برسند می توانند الگوی ساخت انسان های صالح و زنده الهی «حی متأله» باشند. چنین افرادی از دیرین گونه ها عبرت می گیرند و به تثبیت فؤاد، حق، ذکر و موعظه می رسند. آنها بر اساس دیرین گونه های حق عمل می کنند و از دیرین گونه های باطل دوری می نمایند.
رسانه ها در طول زمان، وظیفه انتقال دیرین گونه ها و شکل دادن به جوّ جامعه را برعهده داشتند. آنها گاهی به این وظیفه خود به درستی عمل کردند و گاهی به خطا رفتند.
گاهی رسانه ها با شبیه سازی یک دیرین گونه، واقعیت ماجراهای حق یا باطل را به مخاطبانشان انتقال می دهند و فهم مشترک درستی نسبت به حق و باطل در آنها پدید می آورند. به این شکل، جوّ فرهنگی جامعه به سمت عبرت گرفتن و تثبیت فؤاد، حق، ذکر و موعظه پیش می رود. برداشت های پسندیده ای که از یک دیرین گونه ها انجام می شود نیز تا حدی می تواند با یادآوری دیرین گونه ی اصلی، مقوّم ایجاد فهم مشترک درست باشند. سریال یوسف پیامبر (ع) ساخته ی مرحوم فرج الله سلحشور و داستان سیاوش و سودابه در شاهنامه ی فردوسی در این دسته می گنجند که پیش از این بررسی شد.
گاهی رسانه ها با تحریف یک دیرین گونه، واقعیت ماجراها را وارونه جلوه می دهند و حق و باطل را مخلوط می کنند. آن ها با این کار، فهم مشترک غلطی در مخاطبان خود پدید می آورند و جوّ جامعه را به سمت غفلت و دوری از حقیقت پیش می برند. امروزه جریان غالب رسانه ای در جهان، مبتنی بر تحریف دیرین گونه هاست. تحریف دیرین گونه ها به ویژه دیرین گونه ی انبیاء که بخشی از متعلقات هفتگانه ایمان{20} هستند خطرناک است زیرا چهره انبیاء را که الگویی آدمیان برای رسیدن به فلاح و رستگاری به شمار می روند تخریب می کنند و مردم را از داشتن الگوهای حق محروم می سازند. برداشت های ناپسندید از یک دیرین گونه و تشدید پلکانی تحریف (تحریف در تحریف و برداشت از تحریف) نیز به شدت باعث تخریب دیرین گونه ها و ایجاد جوّ مسموم فرهنگی در جامعه می شود. داستان یوسف در تورات تحریف شده و انیمیشن یوسف، پادشاه رویاها ( KING of DREAMS , JOSEPH )، انیمیشن شاهزاده مصر (The Prince of Egypt) و اسطوره ی یونانی «پرُمِثِئوس در بند» اثر آیسخولوس در این دسته می گنجند که پیش از این بررسی شد. علاوه بر موارد بررسی شده می توان به برداشت های مختلف انیمیشنی یا سینمایی از داستان نوح نبی هم اشاره کرد که عمدتا با دیرین گونه اصلی تفاوت های بسیار زیادی دارند.
در گذشته، کافران در برابر انبیاء می ایستادند. آنها از رسولان الهی و حرف حقشان رویگردان بودند. کافران، انبیاء را انکار، تکذیب و مسخره می کردند. امروزه نیز شیطان از طریق رسانه، همان مسیر را دنبال میکند و با تمسخر و ایجاد شبهه، سعی می کند چهره ی انبیاء را تخریب و رسالتشان را تکذیب کند.
بخشی از اصلاح فرهنگی جامعه در این است که مردم، سواد شناخت دیرین گونه ها را که بخشی از سوادرسانه ای است دارا باشند و بتوانند به دو پرسش پاسخ دهند:
یکم: دیرین گونه های واقعی که اصل ماجراها هستند کدامند؟ چرا و چگونه رقم خورده اند؟ چه معنا، حکمت و عبرت یا فلسفه ای در آنها نهفته است؟
دوم: چه شبیه سازی، تحریف، تحریف در تحریف، برداشت از تحریف و برداشت های پسندیده یا ناپسندی از دیرین گونه ها در آثار هنری انجام شده است؟
یکی از آیت الهی (نشانی های خداوند) صدف است. برخی صدف ها، توان ساخت مروارید دارند. ازاین رو هنگامی که سنگی به درون کفه های آنها وارد می شود و تن لطیفشان را آزار می دهد صدف از ماده درون خود به سنگ ترشح می کند و از آن مرواریدی می سازد. گوهرپروری صدف، یک آیت و نشانی برای آدمیان است که نشان می دهد می توان تهدید را به موقعیت عالی تبدیل کرد. اگر مخاطبان رسانه به دانش شناخت دیرین گونه ها مجهز شوند و بتوانند به دو پرسش بالا به درستی پاسخ دهند هرگاه با تحریف و برداشت ناپسندی مواجه شوند می توانند آن را مشخص کنند و اسیر تحریفات و برداشت های ناپسند نشود و در تصمیم سازی ها و تصمیم گیری ها به مسیر اشتباه نرود.
دیرین گونه ها بخشی از خبرهای مهم عالَم هستند و قصه کردن آنها باعث عبرت گیری، تثبیت فؤاد مؤمنان و رسیدن حق، ذکر و موعظه به آنها می شود. پس اگر به هر شکلی، تحریف یا مخدوش شوند بخش مهمی از معارف انسان ساز برای ساخت زنده الهی «حی متأله» نابود می شود.
والسلام علی من اتبع الهدی
{1}گاهی برخی مکانها مانند مصر، طور سینا، مدین و … نام برده شده است.
{2}«اَنباء» یعنی اخبار مهم.
{3}قَصَص در شکل اسم به معناى قِصه و در شکل مصدر به معنی قصهسرایى میتواند باشد. (ترجمه ی تفسیر المیزان/ ج 11/ ص 102)
{4}گاهی در انتقال یک دیرین گونه از ابزار و رسانه های ارتباط جمعی استفاده نمیشود؛ بلکه ارتباطات فردی و چهره به چهره است.
{5}داشتن دشمن یا تهدید پیشینی/ گذاشته شدن کودک در سبد، صندوق یا /… بازگردانده شدن کودک به مادر/ بزرگ شدن کودک در خانهی دشمن.
{6}هفت متعلق ایمان: ایمان به غیب، خدا، پیامبران، فرشتگان، کتابهای آسمانی، قیامت و آیات الهی.
{7}برداشت مانند شبیه سازی و تحریف در آثار هنری در رسانه ها و ارتباطات، انجام می شوند و با تکرار یک دیرین گونه در عالم واقع متفاوت است. تکرار یعنی کسی رفتاری را که پیش از آن انجام شده است و یک دیرین گونه به شمار می رود در زندگی خود انجام میدهد؛ مثلاً کسی که در موقعیتی مانند حضرت یوسف(ع) قرار گرفته است حیا بورزد و گناه نکند.
{8}سیاوَخش، ریختی کهن تر از سیاوَش است. این نام در پهلوی به همین شکل آمده است و در اوستایی به شکل سیّاوَرشَن به معنی دارنده ی اسب سیاه است. دلیل این نامگزاری این است که او سوار بر اسبی سیاه به نام بهزاد از میان آتش گذشت. (نامه باستان/ ج3/ ص 189)
{9}گذشتن سیاوَش از آتش، آزمون ایزدی است که «وَر» نامیده می شد. در ایران باستان دوگونه «وَر» وجود داشت. «وَر» گرم و «وَر» سرد؛ یکی از انواع «وَر» گرم با آتش انجام میشد. هرکس می خواست بی گناهی اش را اثبات کند باید از آتش می گذشت. اگر بی گناه بود از آتش بیرون می آمد زیرا آتش بر بی گناهان گزندی نمی رساند. (نامه باستان/ ج3/ ص 275)
{10}حضرت شعیب (ع) در تورات، رعوئیل خوانده شده است و لقب وی یترون است. (قاموس کتاب مقدس/ ص 944)
{11}چه بتوان و چه نتوان مشخص کرد که برداشت از واقعیت بوده یا برداشت از تحریف بوده است آن چیزی که با قطعیت، میتوان مشخص کرد دیرین گونه ای است که برداشت از آن انجام شده است.
{12}به باور یونانیان، «تیتان ها» موجودات غول آسایی بودند که در عصر ابتدایی بر جهان حکومت میکردند. آنها فرزندان اورانوس (آسمان) و گایا (زمین) بودند؛(فرهنگ اساطیر کلاسیک؛ ذیل واژه ی تیتان ها و ماده تیتان ها)
{13}بر اساس قرآن، ابلیس آدم و همسرش را اغوا کرد و سپس برهنه کرد؛ در تورات تحریف شده، آدم و همسرش برهنه بودند و مار (شیطان) به سراغ حوا رفت تا او و آدم را آگاه کند.
{14}تاریخ سخنرانی ها 31 اردیبهشت؛ 28 خرداد و 13 تیر سال 1350 است.
{15}یعنی آراستگی او کامل شد. دستگاه درونی و بیرونی بدن او تکمیل شد؛ (تفسیر صوتی تسنیم؛ آیت الله جوادی آملی؛ سوره ی ص؛ جلسه ی 15).
{16}«عالین» فرشتگانی هستند که محو جمال الهی اند و اصلاً نمیدانند خدا چیزی خلق کرده است. این ها در فنای محض به سرمیبرند و به چیزی غیر خدا توجهی ندارند؛ این فرشتگان مأمور به سجده نبودند. (تفسیر صوتی تسنیم؛ آیت الله جوادی آملی؛ سوره ی اعراف؛ جلسه ی 27).
{17}ابلیس تا روز قیامت از خداوند مهلت میخواهد؛ اما خداوند زمان را محدود میکند و تا «یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ» به او فرصت میدهد. «یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ» که زمان مرگ ابلیس است برای خدا و اولیای الهی آشکار است اما برای خود ابلیس مشخص نیست. (تفسیر صوتی تسنیم؛ آیت الله جوادی آملی؛ سورهی اعراف؛جلسه ی 36)
{18}غاوی: کسی که هدفش را فراموش میکند؛ (تفسیر صوتی تسنیم؛ آیت الله جوادی آملی؛ سوره ی بقره؛ جلسه ی 107). توضیح بیشتر در دیرین گونه ی حضرت آدم (ع) گفته خواهد شد. انشاءالله
{19}در مکاشفات یوحنا «آن مار قدیمی که ابلیس و شیطان مسمی است.»(مکاشفه 12 / 9)
{20}هفت متعلق ایمان: ایمان به غیب، خدا، پیامبران، فرشتگان، کتاب های آسمانی، قیامت و آیات الهی.
جان جان
سلام علیکم
از جمله برنامه های مثبت و خودجوش سایت که بهتر است افزایش پیدا کند و تا جای ممکن سلیس و روان و در جهت توجه بیشتر به بخش مثبت ، اثرگذار و حق آن پیش برود