فیلم سینمایی
نقد و بررسی فیلم جاودانگان (Eternals)؛ خدای مارول آفریننده یا نابودگر؟!
در هم آمیختن راست و دروغ برای القای اهداف یهود
استودیو مارول، یک استودیوی فیلم سازی آمریکایی است که در سال 1935 میلادی تأسیس شد. این شرکت از زیر مجموعه های والت دیزنی به شمار می آید. فیلم های مارول معمولاً در ژانر ابر قهرمانی ساخته می شوند. هر کدام از آن ها به گونه ای از قدرت های ماورائی، تخیلی و دروغین صحبت می کنند.
این بار با محصولی روبرو هستیم که از قدرت های انسانی فراتر رفته و قدرت های الهی را به چالش دروغ کشانده است.
جاودانگان (اترنالز) فیلمی در ژانر ابر قهرمانی و ماجراجویی، ساخته کلوئی ژائو درباره 10 ابر قدرت اترنال است. جاودانگان 5000 سال قبل از میلاد از سوی آفریننده خود آریشم برای حفاظت از انسان ها در برابر درندگانی به نام دیوینت، مأمور می شوند تا به کره زمین بیایند. آن ها هزاران سال از انسان ها مراقبت می کنند و در بسیاری موارد همچون پیشرفت در تکنولوژی هم به آن ها کمک می رسانند. به دستور اِیجک، رئیس گروه اجازه ندارند در جنگ ها و خصومت های میان انسان ها دخالت کنند. همین امر موجب نارضایتی برخی از آنان و سبب جدا شدنشان از یکدیگر پس از کشتن آخرین دیوینت می شود. هر کدام در گوشه ای از زمین به زندگی و رؤیاهایشان می پردازند و در انتظار بازگشتن به سیاره خود، اولمپیا می مانند. پس از سالیان دراز با زلزله ای کوچک و پیدا شدن یک دیوینت جدید با اتفاقات تازه و تأمل بر انگیزی روبرو می شوند.
جایگاه آفریننده قبل از شش مرحله آفرینش
در ابتدای فیلم راجع به مسئله خلقت این گونه بیان میشود:
قبل از شش مرحله آفرینش و ظهور خلقت، سلستیال ها به وجود آمدند. آریشم سلستیال کبیر، اولین خورشید را خلق کرد، نور را به جهان آورد، زندگی آغاز شد و گسترش پیدا کرد. همهچیز در تعادل بود تا زمانیکه گونه های شکارچی غیرطبیعی از اعماق فضا ظهور کردند تا از زندگی هوشمند، تغذیه کنند. آنها را با نام دیوینت ها میشناختند. جهان به هرجومرج فرو رفته بود پس آریشم کبیر برای بازگرداندن نظم طبیعی، اترنال ها، قهرمانانی جاویدان از سیاره اولمپیا را برای نابودی دیوینت ها فرستاد. اترنال ها به آریشم، ایمانی راسخ داشتند تا وقتیکه مأموریتی به رهبری اترنال کبیر اِیجک همهچیز را تغییر داد …
این مسئله که خلقت در شش روز یا مرحله اتفاق افتاده در هفت آیه از قرآن کریم بیان شده است.
برای مثال در سوره ق آیه 38 آمده است: (وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما في سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ ما مَسَّنا مِنْ لُغُوبٍ) و در حقيقت، آسمان ها و زمين و آنچه را كه ميان آن دو است در شش هنگام آفريديم و احساس خستگی نكرديم.
اشاره به این موضوع در این فیلم همراه با نقض حضور جاودانه برای واجب الوجود یکتا، اولین علت در تناقض این فیلم با وجود و یگانگی خداوند است.
فلاسفه بزرگ همچون جناب صدرالمتألهین با دلایل قاطعی ثابت کردند خداوند متعال، یگانه وجودی است که وجودهای دیگر بسته به آن می باشد. خداوند نه به وجود آمده، نه دومی دارد و نه خواهد مُرد. این فیلم درباره آفریننده ای صحبت می کند که با این اصل مهم در تناقض است. سلستیالی که به وجود آمده و بعد از آن نور را به آفرینش بخشیده، روزی از میان خواهد رفت و سلستیال یا آفریننده جدید ظهور خواهد کرد. سلستیال جدید برای ظهور، نیاز به میزانی انرژی دارد که باید برایش جهانی عظیم از موجودات هوشمند (انسان) نابود شوند. این رخداد، پایان یک خلقت و آغاز آفرینشی جدید است. تناقض دیگری که باید به آن توجه داشت نابودی خلقت و انسان هاست. ایمان به معاد یعنی نابودی ابدی هیچ گاه صورت نخواهد گرفت و موجودات و انسان ها از دنیایی به دنیای دیگر سفر خواهند کرد. بهتر است بگوییم در آغاز، خداوند نوع انسان اولیه را خلق کرد و سپس نسل وی را از نطفه همان انسان قرار داد. بدین سان، مراحل حیات آدمی پس از خلق، ادامه می یابد. این بیان، جوابی است دینی در رد عقاید داروین و کسانی که اجداد انسان اولیه را موجودات تک سلولی و یا از نسل میمون می پندارند.
در خلقت انسان، غایت حکیمانهای وجود دارد که خداوند در مسیر خلقت عالم در نظر گرفته است. تکامل انسان و رسیدن او به درجات والای وجودی و در نهایت، بهرهمندی او از این کمالات، رشد و پیشرفت حقیقی، ما را به این فکر وامی دارد:
آیا انسانی که از موجودی تک سلولی پدید آمده باشد می تواند به مراتب بالایی از تکامل برسد؟! جایگاهی که تا کنون انسان های بی نظیری مانند پیامبران الهی بدان دست یافته اند!
نکته دیگر و قابل تأمل فیلم در تناقض با پذیرش خداوند و قانون آفرینش قرار دارد. منظور، نمایش موزه تاریخ طبیعی لندن و مجسمه چارلز داروین است. کسی که به گفته خودش تا پایان عمر، هرگز یک آتئیست نبود ولی وضعیت فکری اش به عنوان یک آگنوستیک (ندانمگرا) قابل توصیف است.
جاودانگان، قدرت و نماد
هر کدام از جاودانگان دارای قدرتی است که میتواند نمادی را در برداشته باشد. در کنار آن نشانی از قدرتهای مختلف جهان است. تمامی شخصیت های جاودانگان بر اساس سفیروت های درخت کابالای یهود چیده شده اند.
ایجک ابر قدرت آمریکایی است. او توان درمان و ترمیم زخمها را دارد (قدرت نامیرایی، جاودانگی و نیروی معجزه مسیح).
ایکاریس، انگلیسی فریب کار با قدرت اشعه زرد از چشمها و کسی که تا نزدیکی خورشید پرواز می کند. اسطوره یونانی ایکاروس که با بال های خود تا نزدیکی خورشید پرواز کرد، موم بال هایش آب شد، به دریا افتاد و کشته شد.
سرسیِ چینی، ابر قدرت آینده و قدرت تبدیل اشیاء به مادهای دیگر مثلاً سنگ به آب. می تواند سمبلی برای تناسخ در آیین بودا باشد. در بخشی از فیلم، آریشم لقب اترنال نخست را به او می دهد که اشاره به سفیروت اول (تاج) دارد.
فاستوس، سیاهپوست آمریکایی دارای دانش و قدرت تولید تکنولوژی های خارق العاده می باشد. سفیروت دوم (حکمت) همراه با اشاره مستقیم به مبحث درخت علم در آیین یهود شامل شخصیت اوست.
درویی چینی با قدرت تسخیر ذهن؛ اسپرایت کودک اروپایی که قدرت رشد ندارد. تغییر شکل، تولید بدل های انسانی و نامرئی شدن از ویژگی های اوست.
ماکاریِ سیاهپوست، شرقیِ بی زبانی است همراه با سرعت و حرکت در زمان. گیلگمش ژاپنی با مشت آهنی؛ کینگو هندی با شلیک آتشین 5 اترنال دیگر هستند.
در آخر هم تنا یونانی، الههی جنگ و سفیروت پنجم (قهر و سطوت).
10 تن جاودانگان که به 10 سفیروت کابالا بسیار شبیه اند با سفینه خود، دومو از کنار خورشید عبور می کنند. شباهت دومو به ستون عمودی بالای درخت کابالا و عبور آن از کنار خورشید، نمادی از نزدیکی به عالم بالاست. در عرفان یهودی، 10 سفیروت به 10 خدایان باستانی اشاره دارند. در فیلم هم به وضوح هر کدام از این شخصیت ها به خدایان المپ نشین یونان و روم باستان اشاره دارند حتی نام سیاره ای که از آن آمده اند هم اولمپیاست.
خدای مارول آفریننده یا نابودگر؟!
همه چیز از یک زمین لرزه کوچک شروع شد. بعد از آن جاودانگان فهمیدند تمام آن چیزی که تا امروز برایش جان می دادند و معبودشان یعنی آریشم (سلستیال کبیر)، نابودگری بی رحم است. او برای ظهور سلستیال ششم می خواهد تمام انسان ها را به عنوان انرژی برای ظهور تیامت (سلستیال جدید) نابود کند.
جاودانگان متوجه می شوند خدا و آفریدگارشان نه تنها خوبی ها بلکه پلیدی هایی همچون دیوینت را هم آفریده است. موجوداتی که برای دفع انرژی های مضر زمین به وجود آمدند ولی سرکش شدند. میل به تغذیه از موجودات هوشمند و برتری بر جهان در آن ها بیداد کرد و به دنبال قدرت رفتند. آیا خدایی که علاوه بر زیبایی، زشتی را هم می آفریند باید نابود شود و در برابرش ایستاد؟! آیا خداوند بدی ها را هم آفریده است؟!
حتماً متوجه مطلب شده اید، این مورد در بسیاری انیمیشن ها و فیلم های هالیوودی مورد تقابل قرار گرفته است. اینکه خدایی نیست یا اگر هست باید دو نوع باشد، آفریدگار پلیدی و آفریننده خوبی. منطق این حرف چنین است: خدای حیات بخشی که خالق خوبی هاست اگر بدی ها را بیافریند و بمیراند دچار نقص می شود پس بد نمی تواند از خوب مطلق به وجود آید. این مطلب در واقع از اعتقادات موجود در آیین زرتشت نشأت گرفته است.
دین مبین اسلام در فلسفه وجود خدای یگانه به این نتیجه می رسد، واجب الوجودی که حضورش مطلق است از هر نوع صفات سلبیه دور می باشد. خدایی که هر آنچه می آفریند خیر مطلق است و اگر شری هم وجود دارد در برابر عدم خیر است وگرنه وجود برای همان موجود، خیر مطلق محسوب می شود. در واقع اگر به بعضی از موجودات شر می گوییم، به خاطر این است که مبدأ عدم برای موجودات دیگر می شوند. مثلاً گرگ در بحث خلقت، شر محسوب نمی شود و چون مبدأ فقدان و عدم حیات بره است، ما آن را بد و شر می دانیم. حالا جاودانگان می خواهند در برابر خدایی بایستند که موجودات شروری به نام دیوینت را آفریده است. در چنین مقایسه و نتیجه گیری هایی انسان ها خداوند را با جایگاه خود به عنوان مخلوق در نظر می گیرند؛ در حالی که باید خالق جهان را در مقام اولهیت خود قرار دهند بعد نظریه پردازی کنند تا دچار اشتباهاتی از این دست نشوند.
جاودانگان در برابر آفریدگار خود برای نجات انسان ها می ایستند. آن ها نمی خواهند انسان های بی شماری را فدای به وجود آمدن سلستیال جدید کنند و این کار را غلط می دانند. بغضی که در گلو دارند بیشتر برای این است که آریشم دیوینت ها را آفرید و بعد آن ها را مأمور کرد تا این موجودات شرور را از بین ببرند. حالا دیوینت ها، هم در صدد به دست آوردن انرژی موجودات هوشمند هستند هم نابودی جاودانگان و به چنگ آوردن قدرتشان. براساس مسئله 10 سفیروت بودن اترنالز در درخت حیات، دیوینت ها برای رسیدن به مقام آریشم، جاودانگان را می کشند تا با جذب تمام قدرت آن ها قدرتی عظیم برای مقابله با آریشم به دست آورند. در طول فیلم می بینیم هر چه دیوینت قدرت بیشتری از جاودانگان می گیرد بیشتر به انسان شبیه می شود و از حالت حیوانی خود دور می گردد. در اساطیر یونان فرزندی از خدا وجود دارد که موقع تولد فلج بود و او را از المپ بیرون کردند. او پس از مدتی باز گشت و قدرت خدایی خود را به دست آورد و به تکامل رسید.
تیترهای نشانه ها و مفاهیم
نشانه ها و مفاهیم در این فیلم تمام وقایع و لحظات را به سمت تقابل با خدا سوق می دهد. از طرفی ماهیت حقیقی یهود و کابالا را برای هر انسان با بصیرتی برملا می کند.
1- سرزمین بابل، مکان تقابل با خدا.
2- لحظه پوشیدن لباس های جاودانگان، نور زرد از ستاره داوود آن ها را به عنوان سپر جاودانه در بر می گیرد. این ستاره، نماد دانش و الهام است.
3- دست آریشم با نماد تک چشم نمایش داده می شود و این نماد در بخش های دیگر فیلم هم به چشم می خورد.
مثلاً: ویتمن هنگام صحبت با دانش آموزان لحظه ای دست خود را به همین حالت در می آورد. فاستوس هنگام ساختن دستبند یونی مایند لا به لای حرکات دست خود این حالت را نشان می دهد.
4- عدد 6 نماد ابعاد برای تعادل، نظم و تقارن در جهان که آریشم به عنوان خدای مارول دارای 6 چشم است.
5- تابلویی که عدد 666 ایلومیناتی و فرماسونری را دارد هنگام وقوع زلزله توسط سرسی پودر می شود.
6- لباس ایکاریس و نورهای زرد انرژی زا برای هر یک از جاودانگان علامت سیب های عدن را همراه دارد. اساسین و تمپلارها در دوران های مختلفی برای سر آن جنگ داشتند. هرکدام برای به دست آوردن قدرت سیب عدن که گفته می شود از تکنولوژی پیچیده و غریبی برخوردار است تلاش می کنند. یک سفیروت از درخت کابالا با تصاویر این تکه ها بر روی لباسش به بیننده می رساند که تکنولوژی، قدرت برتر و نظم نوین جهانی باید در آیین کابالا یهود به منصه ظهور برسد. تمام اینها مختص به دینی نیست جز یهود و باز هم ماجرای برتری قوم یهود به میان کشیده می شود. حتی زمانی که ایجک یا سرسی با آریشم دیدار می کنند لحظه ورود و نمایش تمثال آریشم، اشکالی دیده می شود که به تکه های مختلف سیب عدن شبیه هستند و به قدرت های ماورایی این اشکال اشاره دارند. لحظه ای که آریشم می گوید تیامت برای رشد کردن به انرژی زیادی از نیروی فرازمینی نیاز دارد هم سیب عدن نشان داده می شود.
7- انفجار بینگ بنگی یا نظریه مِهبانگ برای کاشت نطفه های سلستیال ها در سیاره های مختلف هم از عرفان کابالا آمده است. این نظریه می گوید خدا اول فاصله گرفت تا فضای خالی برای خلق کردن به وجود آید سپس نیروی خود را درون یک ظرف گذاشت (کاشت نطفه هر سلستیال در یک سیاره). ظرف، تحمل نداشت، هزاران تکه شد و کل جهان به وجود آمد.
البته در آیات و روایات دین اسلام هم اشاراتی به مسئله انبساط اولیه در عالم برای گشودن فضا شده است. چنانکه امام علی علیه السلام می فرماید: سپس خداوند سبحان طبقات جوّ را از هم گشود و فضا را ايجاد كرد؛ «ثُمَّ انْشَأَ سُبْحَانَه فَتْقَ الْاَجْوَاء» و اطراف آن را از هم باز نمود؛ «وَ شَقَّ الْارْجَاء». و نيز طبقات فضا و هوا را به وجود آورد؛ «وَ سَكَائِكَ الْهَوَاءِ». در قسمت اوّل، اشاره به گشودن فضا، در قسمت دوّم، ايجاد اطراف و جوانب آن و در قسمت سوّم، اشاره به طبقات آن شده است. این رخداد اگر برای به وجود آمدن دنیاهای مختلف و نابودی دنیای قبلی باشد و هر بار سلستیالی برای تنظیم انرژی جهان ظهور کند فقط مناسب دنیای دروغین مارول است نه دنیای حقیقی ما با آفرینشی شگرف.*
8- ورود به یک دنیای چرخشی که روند زندگی های مختلف را می سازد. همه چیز از صفر شروع و دوباره به آن باز می گردد. اشاره به نظریه پوچ گرایی دارد که در نیهلیسم کیهانی، انسان بدون هیچ ارزش وجودی و اخلاقی از هیچ به وجود آمده است و به هیچ هم باز می گردد. این یعنی همان نابودی انسان های زمینی برای ظهور تیامت در اترنالز.
9- سر در ورودی محل ساخت جاودانگان با مثلث های رو به بالا و پایین که با تلفیق به تعادل ستاره 6 پر یهود می رسند، نماد ابعاد و ارتباط با عالم بالاست.
10- اشکال و ابعاد هندسی با رنگ نور زرد که برگرفته از آیین بوداست و در لابه لای آن نمادهای فرماسونری، شیطان پرستی، بودا و سیب عدن اساسین به چشم می خورد.
نمادها، مکان ها و تقابل با خدا
در گوشه گوشه های فیلم نشانه ها و مکان های مختلفی دیده می شود. نمادهایی که از بی خدایی و آیین هایی همچون بودا، شیطان پرستی و فرماسونری هستند.
1- در اولین صحنه از کره زمین، سرزمین بابل (بین النهرین) نمایش داده می شود که تنها نقطه روشن آن محسوب می گردد. حضور انسان های نخستین را در این منطقه از زمین خبر می دهد. جاودانگان در ابتدا سر از بابل در می آورند و سال ها برای نجات بشر در این منطقه می مانند. سفینه فضایی خود دومو را در آن دفن می کنند و پس از بازگشت دوباره برای مقابله با سلستیال کبیر و جلوگیری از ظهور به بابل (عراق امروزی) باز می گردند. در هنگامه ورود جاودانگان به زمین، سرسی خنجری را که به دست پسر می دهد از خنجری ساده به طلایی تبدیل می کند. علامت 10 سفیروت هم روی آن خنجر پیداست. این صحنه تقدیم قدرت و عقل را از جانب حوا به آدم تداعی می کند. در تورات آمده است شیطان چشم های حوا را برای خوردن از درخت ممنوعه که مربوط به عقل، علم و قدرت است باز کرد. حوا از میوه آن خورد و به آدم هم داد. داشتن قدرت و عقل برای دست یافتن به میوه درخت جاودانگی کابالا ضروری است. خنجر ساده اولیه، شبیه به خنجری است که منسوب به قابیل می باشد و یهودیان معتقدند با آن خنجر، هابیل را کشته است.
2- در صحنه بعد زمان حال، نمایش وسعت شهر لندن از زاویه بالا و میدان ترافالگار با وجود بنای آبلیسک که مجسمه لرد نلسون بر روی آن قرار دارد. میدان ترافالگار میدانی بزرگ در شهر لندن است. این میدان، به مناسبت پیروزی نلسون در برابر نیروی دریایی ناپلئون در نبرد ترافالگار در سال ۱۸۰۵ م بنا شده است. همچنین نمای عظیم موزه تاریخ طبیعی انگلستان و مجسمه چارلز داروین برای نمایش رشد علمی بشر را می بینیم. در حالی که چارلز داروین نتوانست به غایت حقیقی حیات بشر، دست پیدا کند.
3- صحنه بعد فلاش بک به گذشته، 575 سال قبل از میلاد، دروازه بابل (عشتار گیت) و جنگ اترنالز با دیوینت هاست. بابل سرزمینی که هنگام خطر، انسان ها در آن پناه گرفته و از اشرار در امان می مانند. دقیقاً همان سرزمین امنی است که تقریباً در تمامی فیلم و انیمیشن های هالیوودی از آن یاد می شود. شخصیت اصلی فیلم هم برای رسیدن به اهداف و آمال خود در صدد رسیدن به آن تلاش می کند. مکانی که در آن برج بابل به دستور نمرود برای از بین بردن خدای یگانه و تقابل با او ساخته شد. برج های نیمه کاره در فیلم های غربی نشانی از همین تقابل دارد.
4- تصویری از عظمت سرزمین سرسبزی که از آن به عنوان مهد تمدن بشری یاد می شود. ایجک در بالای برج بابل اولین صحنه ارتباط با آریشم را به نمایش می گذارد و با کمک گوی انرژی درون جسمش با آریشم ملاقات می کند. او می گوید بابل بزرگترین شهر زمین و مکان امنی است که انسان ها به آن پناه می آورند. او برای تحقق اهداف آریشم خدمت می کند اما متوجه می شود هدف آریشم نجات انسان ها نیست و نباید به زمین وابسته شود.
5- سال 400 پس از میلاد، حضور در امپراتوری گوپتا (هندوستان) است برای ازدواج ایکاریس و سرسی. سرزمینی که در امپراتوری آن به پیشرفت علم، نقاشی، پارچه، معماری، ادبیات، مجسمه سازی و فلزکاری دست یافتند و سبک های جدیدی را در رقص و موسیقی ایجاد کردند. از سویی می دانیم که هندوستان مهد آیین بوداست. دینی که به نفی وجود خدا به عنوان موجودی ابدی و ازلی می پردازد. معتقد به نفی وجود روح به عنوان عنصری مجرد و جاودان است و به قانون کَرمه و تناسخ اعتقاد دارد.
6- منزل ایجک در ایالت داکوتای جنوبی آمریکا قرار دارد. رخداد افول ایجک به عنوان نماد امریکا و انتقال قدرت برتری به سرسی که نمادی برای ابرقدرتی چین در این مکان است. با خروج گوی انرژی از بدن ایجک مرده و ورود آن به بدن سرسی انجام می شود.
7- فلاش بک به سال 1521 بعد از میلاد تنوچتیتلان مکزیک، زمانی که جاودانگان گمان می کنند همه دیوینت ها را کشته اند. مردم این ایالت در کشتار و خونریزی به سر می برند. کورتس، پادشاه آزتک ها را دستگیر و تنوچتیتلان را ویران کرد. او آن جا را به عنوان شهری در حکم مستعمرات اسپانیا ساخت. جاودانگان به این اتفاقات و اینکه اجازه دخالت در جنگ های انسانی را ندارند به شدت معترضند. از طرفی جلوی پیشرفت و رشد آن ها را در تکنولوژی نمی توانند بگیرند.
در همین بین تنا به شکل شخصیتی مسخ شده در می آید و به دوستان خود حمله ور می شود. گیلگمش او را بیهوش می کند. ایجک به این نتیجه می رسد که او دچار مهدویری شده، موجودی که در فیلم برای مخاطب ناشناخته است. ذهن او را به تسخیر خود در آورده و خاطرات او را از نابودی سیارات دیگر در ذهن او مبدل به دشمنی با دوستانش می کند. تنها درمان برای این رخداد پاک کردن تمام ذهن تناست. او باید خود را فراموش کند تا بتواند جسمش را نجات دهد. آیا راه نجات انسان ها در شست و شوی مغزی و فراموشی ست؟! در این فیلم فقط به جسم انسانی بها می دهند. روح و ابعاد معنوی وجود انسان را انکار می کنند یا بدون اهمیت جلوه می دهند؛ همان گونه که در آیین بودا، روح و ابعاد آن نفی می شوند.
8- بازگشت به زمان حال، سرزمین هندوستان و بالیوود؛ کینگو به بازیگر دسته اول در این کشور تبدیل شده و با دروغ و فریب، سالیان درازی را به کسب شهرت و محبوبیت پرداخته است. نمادی برای سلبریتی پروری، شهرت طلبی و مال دوستی. اشاره او به کره جنوبی، گروه بی تی اس و تأیید محتواهای شنیع این گروه می تواند مرتبط با داستان های دنباله دار ترویج شیطان پرستی و مادی گرایی در این فیلم باشد.
9- مقصد بعدی فیلم، استرالیا با حضور یک دیوینت مرده است. گیلگمش و تنا در کلبه ای میان بیابان زندگی می کنند. تنا کنار تک درختی خشکیده نشسته همراه با سنگ ها و استخوان های چیده شده که نمادی از ارتباط با اجنه و شیاطین است. او هنوز با مهدویری دست و پنجه نرم می کند. اسپرایت خود واقعی اش را در کنار مجسمه آریشم به او نشان می دهد و از او به عنوان بزرگترین جنگجوی اولمپیا و الهه جنگ یاد می کند. تنا به عنوان سفیروت پنجم از درخت کابالا مطرح می شود. او همان کسی است که در نهایت فیلم، دیوینت را می کشد. گیلگمش دست تنا را برای بازگشت او به جمع می گیرد؛ در این صحنه شیوه نقاشی آفرینش آدم توسط میکل آنژ به مخاطب تلقی می شود.
10- جدا از اینکه شخصیت های فیلم برگرفته از قهرمانان افسانه ای در سرزمین های مختلف و خدایان باستانی اند؛ از شخصیت ها و سوپر قهرمانان افسانه ای، تخیلی و انتقام جویان از جمله اودین، ثور، کاپتان راجرز و آیرون هم صحبت به میان می آید. فیلم، تخیل و واقعیت را در هم می آمیزد؛ کاری که مارول در دنیای سینمایی خود مدام تکرار می کند. مارول در هر فیلمی که می سازد از قهرمانان پیشین خود هم سخن به میان می آورد.
سرسی نقاشی هایی از آریشم و سیاره سنتری 6 که تنا روزی در آن سکونت داشته است و شاهد نابودی مردم آن بود را تماشا می کند. گیلگمش عنوان می کند تنا به خاطر دارد که سنتری 6 با زلزله های بزرگی نابود شد و همه حتی خود او مرده اند. چیزی شبیه به زلزله جهانی چند روز قبل که در سرتاسر جهان رخ داد.
11- سرسی در کنار درخت خشکی می نشیند که تنا به آن سنگ ها و استخوان ها را برای رفع مسخ خود آویخته است. در همین مکان با گویی که در سینه اش قرار دارد با آریشم ارتباط برقرار می کند. جایگاه مقدس و حلقه آسمان و زمین بودن درخت در آیین کابالا تنها به معانی استعارهای آن محدود نمیشود. در آیین کابالا درخت زمینی نه به عنوان جلوهای از خلقت خداوند بلکه به عنوان واسطهای میان عالم بالا و عالم جسمانی و حلقهای میان عالم ملکوت و عالم ناسوت مورد توجه است. این اعتقاد عمیق عمدتاً بر اساس کشف، شهود و اظهارات بزرگان و عرفا کابالا صورتبندی شده است و کمتر به ارائه دست مایههای کلامی برای توجیه آن اشاره می شود.
12- آریشم به سرسی می گوید رخدادهای تازه از علائم ظهور است. او از هدف اصلی حضور جاودانگان روی زمین برای ظهور و به وجود آمدن سلستیال ششم، تیامت صحبت می کند. به چالش کشیدن مسئله ظهور و انتظار فرج شیعیان در این صحنه، اتفاقات جدید و کشمکش برای حادث نشدن این رخداد بزرگ به صورت عجیبی مغرضانه است. آریشم توضیح می دهد که هر یک میلیارد سال باید سلستیال یا موجود آسمانی جدیدی ظهور کند. آریشم دانه های اولیه تشکیل آن ها را در سیاره های میزبان می کارد تا با تغذیه از موجودات آن رشد کنند و برای ظهور آماده شوند. سیاره زمین برای کاشتن دانه سلستیال تیامت انتخاب شد و او برای رشد به تغذیه از موجودات هوشمند نیاز داشت. این در حالی بود که دیوینت ها با کشتن انسان ها جلوی این کار را می گرفتند تا زمانی که اترنال ها به زمین آمدند و آن ها را نابود کردند. حالا جمعیت زمین به اندازه کافی، تغذیه هوشمند برای ظهور تیامت را دارد پس وقت آن رسیده است که با متلاشی شدن زمین، تیامت از دل آن ظهور کند. به اصطلاحات و صحنه های این سکانس از فیلم، وقتی توجه کنیم شباهت های زیادی با واقعه ظهور، وقوع قیامت و خبرهای قرآنی حاصل از این اتفاق می رسیم. اینکه وقتی قیامت فرا رسد کره زمین با زلزله ای عجیب شروع به لرزیدن می کند. کوه ها متلاشی و دریاها و آسمان در هم آمیخته می شوند. زمین مانند آتشفشان با انفجاری عظیم متلاشی می گردد و صحنه متلاشی شدن آن شبیه شکفتن یک گل سرخ خواهد بود. به صورت کامل در این سکانس و سکانس های نهایی و مقابله با ظهور به نمایش گذاشته می شود. آیات قرآن حاکی از نشانه های ظهور قیامت، عبارت است از:
متلاشی شدن کوهها: سوره حاقه، آیه ۱۴؛ سوره واقعه، آیه ۵ و ۶
روان شدن دریاها: سوره انفطار، آیه ۳؛ سوره تکویر، آیه ۶
زلزلههای عظیم و ویرانگر: سوره حج، آیه ۱ و ۲؛ سوره زلزال، آیه ۱ و ۲
تاریک شدن خورشید: سوره شمس، آیه ۱ و ۲
شکافتن آسمان: سوره انشقاق، آیه۱؛ سوره نبأ، آیه۱۹
تاریک شدن ماه: سوره مرسلات، آیه ۸
دمیده شدن صور اسرافیل: سوره زمر، آیه۶۸؛ سوره نمل، آیه۸۷
تاریک شدن ستارگان: سوره انفطار، آیه ۲
شکفتن مانند گل سرخ: سوره الرحمن، آیه 37
فَإِذَا انْشَقَّتِ السَّمَاءُ فَكَانَتْ وَرْدَةً كَالدِّهَانِ؛ پس آنگاه که آسمان شکافته شود همچون گل، سرخ گون و چون روغن، مذاب و روان گردد.
سرسی از مرگ و نابودی اهل زمین متأثر می شود ولی آریشم به او توضیح می دهد پایان یک زندگی، آغاز دیگری است. همان موضوعی که در باب اعتقاد به معاد، به عنوان یکی از اصول دین ما مسلمانان، مطرح می شود. این چیزی نیست جز تقابل علنی با اسلام و معاد که زندگی بشر را پس از مرگ هم ادامه دار می داند و معتقد است مرگ پایان حیات نیست.
خدای مارول دست به تحریف علم می زند و حقیقت تبادل انرژی در جهان را به گونه ای توضیح می دهد که انرژی باید برای ادامه حیات از گروهی به گروه دیگر منتقل شود. در این بین موجودات قبلی می میرند تا سایرین زنده شوند و از آن به چرخه بی نهایت و نابودی اشاره می کند. در حالی که در علم فیزیک، تبادل و انتقال انرژی از جسمی به جسم دیگر تنها یک چرخه انتقال است بدون نابودی جسم اول. سلستیال ها بعد از ظهور با انرژی به دست آمده و باقی مانده از سیاره میزبان به تولید خورشیدها، جاذبه، گرما و نور می پردازند تا کهکشان جدیدی تولید کنند. آریشم عنوان می کند بدون ما همه جهان در تاریکی فرو می رود. آریشم به عنوان مرکز خدایان، گوی انرژی را به دست 3 موجود آسمانی می سپارد که اشاره واضحی است به مسئله تثلیث؛ اصلیترین اعتقاد مسیحی که بر اساس آن خدای واحـد در ۳ اقنومِ پـدر، پسر و روح القدس پرستیده میشود.
سیاره زحل را نشان می دهد. سیاره بزرگ و تاریکی که کاملاً از گاز تشکیل شده است و امکان حیات در آن وجود ندارد اما مطالبی درباره آن مطرح است که جالب توجه می باشد.
رصد زحل قدمتی ماقبل تاریخی دارد و از زمان اولین رصد در اسطوره ها ثبت شد. ستارهشناسان بابلی به شکلی سیستماتیک زحل را رصد و حرکات آن را ثبت میکردند. منجمان بابل به طور منظم حرکات زحل را مشاهده و ضبط می نمودند. این سیاره از شخصیت های مهم در اساطیر مختلف بود. در یونان باستان، این سیاره با نام فانون (Phainon) و در روم به عنوان ستاره کیوان شناخته می شد. رومی ها خدای کیوان را با نام ساترن و معادل خدای یونانی کرونوس می دانستند. ساترن خدای رومی کشاورزی و همارز با خدای یونانی کرونوس، یکی از تایتانها و پدر زئوس است. نماد زحل، داس می باشد چرا که ساترن خدای کشاورزی و زمان است. این نماد با شکلی مشابه حرف یونانی eta نمایش داده میشود که شکلی صلیب مانند به بالای آن اضافه شده است و به معنی داس خدایان است. بطلمیوس دانشمند یونانی محاسبات خود را از مدار کیوان بر اساس مشاهدات انجام می داد. در طالع بینی هندو، 9 جسم اخترشناسی وجود دارد که به نام ناگراگاس معروف هستند. کیوان به “شانی” معروف است و بر اساس اعمال خوب و بد انجام شده در زندگی، همه را قضاوت می کند. فرهنگ چینی و ژاپنی باستان، سیاره زحل را به عنوان “ستاره زمین” تعیین کرده اند و این مسئله مبتنی بر پنج عنصر است که به طور سنتی برای طبقه بندی عناصر طبیعی استفاده می شدند. از آنجا که این سیاره سطح واقعی ندارد و با مایعات پر پیچ و خم پوشیده شده است، آن طور که ما میدانیم برای زندگی مفید نیست. تنها قمرهای زحل به ترتیب تیتان و انسلادوس دارای اقیانوسهای داخلی هستند و احتمالاً میتوانند زیستپذیری داشته باشند.
در فیلم اشاره می شود که خورشید، سرچشمه اصلی نور، انرژی، گرما و زندگی بر روی زمین در دستان سلستیال ها قرار دارد. تمام این منابع، انرژی را از آن ها دریافت می کنند و حیات کهکشانی به وسیله این موجود آسمانی قابل عرضه و تبادل است. این مطلب هر چند در لایه های پنهان، می تواند اشاره به شخصیت ولایت معصومین علیهم السلام داشته باشد که بر زمان و مکان احاطه دارند اما باید توجه داشت اگر چه در اعتقادات ما چنین مطلبی به قطع، صحت دارد ولی معجزات پیامبران و اعمال ائمه معصوم ما، هرگز جدا از نظم طبیعی آفرینش نبودند. از طرفی آن ها وظیفه نابودی در جهان را به عهده ندارند و به لطف باری تعالی تمام اهدافشان در راه رشد، تعالی و حیات جاودانه بشر قرار دارد. موضوع صحبت آریشم چرخه بی نهایت خلقت و نابودی است؛ مطلبی که درباره خدای یگانه صدق نمی کند چرا که باری تعالی هر آنچه انجام می دهد از سر خیر است و نابودی در چرخه آفرینش معنا ندارد. هر آنچه هست انتقال از مکان، زمان و نیرو به جای دیگری ست.
حقیقت بعدی یا برملایی دروغ جدید آریشم که سرسی با آن مواجه می شود کمک جاودانگان به سلستیال ها در طول میلیون ها سال است. چیزی که خودش و باقی جاودانگان آن را به خاطر ندارند و گمان می کردند نجات مردم زمین اولین مأموریت آن هاست. آریشم می گوید اصلاً اولمپیایی وجود ندارد و آن ها ربات هایی هستند که فقط برای مبارزه با دیوینت ها ساخته شده اند. در جایی به اسم کوره جهانی که نمایش اولیه آن شبیه برج نیم ساخته بابل و درب ورودی آن، شبیه چشم جهان بین ماسونی است. سرسی به این نتیجه می رسد آن ها جاودانه نیستند بلکه رباتند برای همین مرگ را تجربه نمی کنند. آریشم توضیح می دهد بعد از هر مأموریت، حافظه جاودانگان پاک شده است و در واقع به تنظیم کارخانه برگشته اند ولی همه محتویات ذهنی آن ها در حفره های یک دیوار ذخیره شده است که شباهت زیادی با دیوار ندبه یهود دارد.
علت نگهداری اطلاعات هم برای مطالعه روی دیوینت هاست. آریشم هدف خلق دیوینت ها را همان دلیل تولید جاودانگان می داند و این طور می گوید: هر سیاره ای که میزبان سلستیال است شکارچی هایی هم دارد. دیوینت ها خلق شدند تا با این شکارچی ها مبارزه و از نابودی موجودات هوشمند جلوگیری کنند اما به دلیل نقصی که در طراحی آن ها وجود داشت تکامل پیدا کردند. آن ها سرکش شدند و تصمیم گرفتند تغذیه هوشمند داشته باشند. در حقیقت از کنترل خدای خود آریشم خارج شدند و اینک ما با خدایی آشنا شدیم که قدرت مطلق ندارد و می تواند در موقعیت ضعف قرار گیرد!
این روند، خلق سلستیال را کند کرد و جاودانگان برای نابودی دیوینت ها خلق شدند اما طراحی آن ها طوری است که مصنوعی اند تا قدرت تکامل نداشته باشند. بدین سان آریشم، خدایی که اشتباه کرده است جبران مافات کند. در حالی که پروردگار عالمیان کمال مطلق است و از هر گونه خطا و اشتباهی مبراست. از طرفی خداوند یگانه، انسان را به گونه ای خلق کرد که بتواند با قدرت عقل و انتخاب در مسیر رشد و تکامل قرار گیرد. در حالی که خدای مارول تکامل را نقص در خلقت عنوان می کند و باز هم تناقضی دیگر را به چشم می بینیم.
13- سرسی حقایق را با دیگر جاودانگان در میان می گذارد. آن ها از دروغ هایی که حقیقتشان برملا شده است و خلق موجوداتی بد به نام دیوینت توسط آریشم، عصبانی و ناراحتند. علت اتفاقاتی که برای تنا می افتد هم مربوط به آخرین زمان باز نشانی حافظه اوست که به خطا کاملاً پاک نشده است. او از آخرین سیاره نابود شده، چیزهایی را هر چند مبهم به خاطر می آورد و این همان ابتلا به مسئله ای است که به آن مهدویری گفته می شود. حالا جاودانگان دچار دگرگونی و انزجار از خود شده اند چون تا دیروز گمان می کردند قهرمان هستند اما اکنون فهمیده اند نه تنها قهرمان نیستند بلکه به آریشم کمک کردند جان موجودات بی گناه را برای خلق سلستیال ها بگیرد و این یک اشتباه بزرگ است. آن ها تصمیم می گیرند جلوی ظهور را بگیرند یعنی می خواهند راهی پیدا کنند تا تیامت به طریق دیگری به جز نابودی انسان ها خلق شود. برای این کار باید همه جاودانگان در کنار هم جمع شوند.
14- به جنگل های آمازون می رسیم، زندگی جنگلی انسان هایی را می بینیم که درویی مغز آن ها را تسخیر و از رشد و تعالی آنها جلوگیری کرده است تا آن ها دست به کشتار و تولید سلاح های خطرناک نزنند. آن ها با یک زندگی اولیه و مسالمت آمیز به حیات خود ادامه می دهند. اکنون درویی با درجریان قرار گرفتن از موضوع، فهمیده کل وجودش دروغ است؛ او می تواند سفیروت هشتم (هود) یعنی عظمت خداوند در درخت کابالا باشد.
دیوینت ها حمله می کنند و در صدد کشتن جاودانگان بر می آیند. اترنالز به مبارزه با آن ها می پردازند. در همین بین تنا دوباره در حادثه های گذشته دست و پا می زند و به همراهان خود حمله می کند. گیلگمش مثل همیشه او را مهار می نماید. او برای ادامه مبارزه با دیوینت بزرگ می رود، درگیر و کشته می شود، سفیروت هفتم (فتح و پیروزی) از درخت کابالا که به معنای اقتدار و پایداری است را در این شخص می بینیم. دیوینت، نیروی مشت آهنی او را جذب می کند و می گوید: هربار برای تولید یک سلستیال زندگی های بسیاری نابود می شود، آریشم از ما سوءاستفاده و بعد از رسیدن به هدفش، ما را رها کرد تا با ظهور، بمیریم در حالی که ما فقط می خواستیم زنده بمانیم.
نکته ای قابل اهمیت در دل این جملات نهفته است که مرگ را راه نابودی ابدی تلقی می کند و هدف حقیقی آفرینش و باری تعالی را زیر سؤال می برد. مطلبی که جاودانگان هم به آن اشاره دارند و در واقع نشان می دهد هدف همه آن ها یک چیز است، تقابل با خدایی که آن ها را رها و نابود می کند. مارول در صدد این بر آمده است که نشان دهد جنگ میان بشریت از ازل اشتباه بود. مسئله مهم این است که آن ها باید در برابر کسی بایستند که می خواهد آن ها را نابود کند و به مبارزه بر خیزند. این در حالی است که خدای یکتا بارها و بارها فرموده، جنگ در راه حق و حقیقت عین جاودانگی است و کسانی که در راه خدا و عقیده کشته می شوند عند ربهم یُرزقونند.
15- جنازه گیلگمش را به رسم آیین بودا می سوزانند و خاکسترش را به طبیعت می سپارند. درویی به سرسی می گوید به کنترل ذهن همه انسان ها فکر کرده است. کاری که با آن تمام ترس، خشم و طمع در وجود انسان ها از بین می رفت اما این کار را انجام نداده است چون انسان ها با وجود این نقص ها انسانند. از قضا دین اسلام تمام این موارد را نقص تلقی نمی کند بلکه غرایز طبیعی انسانی می داند که اطاعت از خداوند در برابر هر کدامشان مسیری برای کمال و هدایت است. در حدیثی از امام صادق (علیه السلام) آمده است: «مَنْ عَرَفَ اللَّهَ خَافَهُ وَ مَنْ خَافَ اللَّهَ حَثَّهُ الْخَوْفُ مِنَ اللَّهِ عَلَی الْعَمَلِ بِطَاعَتِهِ وَ الْأَخْذِ بِتَأْدِیبِهِ» هرکس خداوند متعال را شناخت از او میهراسد و هرکس از خداوند ترسید این واهمه او را به طاعت حق تعالی برانگیخته و خود را با آداب او تأدیب مینماید.
درویی حاضر نیست مغز سلستیال را کنترل کند چون می داند چنین قدرتی ندارد. در حقیقت او فقط می تواند ذهن انسان ها را کنترل کند که دارای غرایز و نواقص هستند. سرسی بیان می کند دیوینت ها اکنون که دارای فکر و احساس هستند خطرناک تر شده اند. این یعنی موجوداتی که تنها با غرایز حیوانی، روزگار بگذرانند قابل کنترل ترند. انسان اگر اشرف مخلوقات شده، به خاطر داشتن قدرت عقل و تفکر است که او را بر این عمل وا می دارد تا در برابر اتفاقات مختلف به اختیار خود تصمیم بگیرد. اختیار، چیزی که درویی با کنترل ذهن، سال ها از جامعه ای که دور خود جمع کرده بود دریغ داشت.
16- صحنه بعد سال 1945 م حمله اتمی آمریکا به هیروشیما؛ فاستوس از این حمله و کشتار دسته جمعی سرخورده و پشیمان است. او خود را مقصر این حادثه می داند چون در پیشرفت فناوری به انسان ها کمک کرده است. حالا به این نتیجه رسیده که این مردم ارزش نجات دادن را ندارند. او از تکنولوژی و کمک به انسان ها دست برداشته است و برای خود در شیکاگو یک زندگی ساده انسانی را تشکیل داده است. موضوع قابل تأمل در این بخش از فیلم این است که خانواده فاستوس شامل دو مرد و یک پسر بچه است. طبق معمول مارول ترویج فرهنگ غلط هم جنس گرایی غربی را فراموش نکرده و کاملاً فاحش آن را جلوی چشم مخاطب به نمایش می گذارد. فاستوس به این نکته اشاره می کند که ایجک برای همین اجازه نمی داد جلوی اختلافات انسان ها را بگیرند. یعنی درگیری ها منجر به پیشرفت می شود، بعد از آن با علم پزشکی جان های بیشتری نجات پیدا می کنند و افزایش جمعیت هم خواهیم داشت. فاستوس با صحبت های مردی که همسرش محسوب می شود قانع و با سایر اترنالز همراه می گردد.
17- جاودانگان به سرزمین بابل (عراق کنونی) باز می گردند تا در آن جا به تقابل با آریشم برخیزند و جلوی ظهور را بگیرند. آن ها سفینه خود دومو را از زیر خاکی که هزاران سال است روی آن نشسته بیرون می کشند. ماکاری در سفینه زندگی می کند و اشیا مورد علاقه اش را طی سالیان دراز از جاهای مختلف برداشته و در آنجا انبار کرده است. وقتی دوستانش را می بیند گمان می کند زمان رسیدن به خانه فرارسیده است. کینگو او را به خانم هاویشام تشبیه می کند؛ دختر ترشیده ای که سال ها از خانه اش بیرون نیامد و با وسایل اسرار آمیز خود زندگی کرد.
فاستوس در آزمایشگاه، مشغول به کار می شود و دستبندهایی را برای هر کدام از اترنالز درست می کند. او معتقد است سلستیال ها قوی ترین موجودات تولید کننده انرژی در جهانند. انرژی های بی نهایت کیهانی هنگام خلق جاودانگان با آن ها آغشته شده است تا بتوانند بدن خود را بازسازی و محافظت کنند. دستبندها در تئوری کار، فرآیند بازسازی را متوقف می کنند و بدین ترتیب انرژی زیادی در بدن هر کدام ذخیره می شود. در این صورت با متصل شدن دستبندهای اترنالز به هم، یک نفر می تواند انرژی همه اترنالز را جذب کند و بعد از این ذخیره سازی یک شکل و ذهن واحد (یونی مایند) به آن ببخشند. با این روش، درویی می تواند تیامت را بخواباند تا اترنالز مکان دیگری را برای زندگی انسان ها پیدا کنند، شاید یک سیاره دیگر که امن باشد. به نظرتان این کار، شبیه به کوچ یهود برای رسیدن به سرزمین امن نیست؟!
اسپرایت این کار را نشدنی می داند چون کلونی ساختن به زمان زیادی نیاز دارد. این هم گریزی دیگر به نظریه داروین است. کلونی به زندگی مشارکتی و گروهی برخی حیوانات اطلاق می گردد نه انسان ها. از طرفی اختلاف نظرهایی برای این کار وجود دارد که شاید بهتر باشد تیامت را بکشند تا او را بخوابانند.
18- ایکاریس ملاقات 6 روز قبل خود را با ایجک در داکوتای جنوبی به خاطر می آورد. او از واقعه ظهور در 7 روز آینده به ایکاریس خبر می دهد و اینکه قرار است زمین و تمام انسان ها نابود شوند. ایجک تصمیم دارد موضوع را به همه جاودانگان بگوید، شاید بتوانند جلوی ظهور را بگیرند. ایکاریس این حرف را باور ندارد. ایجک عنوان می کند سال ها به آریشم اعتقاد داشته و هیچ وقت به او شک نکرده است؛ شاید این حرف، طعنه ای به انسان های با خدا باشد که هیچ گاه به حقانیت راه الهی شک نمی کنند اما کافران به آن ها می گویند روزی خواهد رسید که شک خواهید کرد و پشیمان می شوید.
اترنال اول، ایجک عنوان می کند 5 سال پیش تانوس، ابر شرور دنیای مارول نیمی از انسان های کره را از بین برد تا ظهور را به تعویق بیندازد. چرا که در سیاره خودش تجربه چنین اتفاقی را داشت و پس از اینکه جمعیتشان از حد گذشت نابود شدند. تقدس زایی برای شرارت و اینکه هدف مهمی در پی کشتن انسان ها بود به کنار، مطلب مهم این است که فیلم، نشان می دهد همه افراد مهم دنیای مارول، خوب و بد در برابر خدایی ایستاده اند که می خواهد سیاره را نابود کند حتی برای هدف خود نیمی از انسان ها را کشته اند. حالا این خود انسان ها هستند که باید مورد نکوهش قرار گیرند چون با تولید نسل، باز هم موقعیت ظهور را فراهم کرده اند اما گفتنی است که به قطع هر انسان روزی می میرد، اگر فرزند و تولید نسل نباشد دیگر کره ای نخواهد ماند و نسل انسان منقرض خواهد شد. انسان ها با هم زندگی می کنند و در کنار هم بودن یعنی بقا.
خداوند در قرآن می فرماید: در زمین فساد نکنید، دست به کشتار نزنید و فقط زمانی که دین خدا در خطر است اجازه دفاع از آن را دارید اما در فیلم مطرح می شود که آدم ها حتی اگر دست به کشتار و ظلم بزنند به خاطر عشق و آرزوهایشان باید به زندگی ادامه بدهند و نابودی حقشان نیست. خدایی که ما را آفریده است مرگ را راه نابودی ما قرار نداد بلکه مرگ، ایستگاهی برای تعویض مکان زندگی است و بزرگان، بارها از این دنیا به سفری گذرا یاد کرده اند؛ مطلبی که در این فیلم نه تنها جاافتاده بلکه با آن به تقابل هم پرداخته شده است.
19- ایکاریس ایجک را به آلاسکا می برد. دیوینت هایی که سال ها در آن جا یخ زده بودند با گرم شد زمین دوباره برگشته اند. ایکاریس نمی خواهد به آریشم خیانت کند پس باید اول ایجک را از سر راه بردارد و برای این کار او را به دام دیوینت ها می اندازد. او متوجه شده سال ها برای هدفی از ایجک حمایت کرده است که او هم به آن شک دارد. با بغضی فرو خورده از اینکه عشق خود را در این راه فدا نموده است تصمیم گرفته به ظهور برسد و تا پایان هدف، حرکت کند. این در حالی است که اعتقاد عمیقش به آریشم به نفرتی نهفته برای انتقام تبدیل شده و خودش هم برای گرفتن تصمیم درست، دچار سرگشتگی شده است. اکنون احساس جبری سخت و پایان ناپذیر در او بیداد می کند.
ایکاریس شبیه به انسان هایی شده است که برای حمایت از ارباب خود مسخ شده اند. او فقط به ظهور سلستیال فکر می کند و حضور او را مهم تر از بودن انسان ها می داند. ماجرایی که اترنالز با آن به مقابله برخاسته اند. آن ها معتقدند خدایی که نابود کند و بمیراند، اِعمال خشونت کرده است پس باید جلوی ظلم و خشم او را گرفت در حالی که مرگ برای انسانی که به خدا ایمان دارد، سفری از این سرا به سرای باقی و شروع زندگی ابدی است. جاودانگان این دنیای فانی را ابدی می خواهند. اینکه بخواهند به حرف های خدایشان گوش کنند و زندگی بدون خاطرات گذشته داشته باشند را مقابله با اراده و آزادگی می دانند. فیلم به القای این مطلب دست می زند که اگر حیات و ممات به دست خودت نباشد اراده و آزادی نداری. در حالی که خداوند، عقل و اراده را به انسان ها داد تا برای راه و هدف خود قدرت انتخاب داشته باشند؛ نه اینکه در امور طبیعی آفرینش مداخله کنند. جاودانگان دنبال رهایی هستند اما ایکاریس این آزادی را قبول ندارد، از طرفی فراموشی بعد از ظهور را هم نمی خواهد.
20- زمان ظهور فرا می رسد؛ این را سرسی متوجه می شود. ماکاری برای یافتن مکان ظهور حرکت می کند. طبق بررسی های به عمل آمده از سوئیس و برزیل می گذرد و به اقیانوس هند می رسد؛ در جایی حوالی شبه جزیره عربستان توقف می نماید. درست همان سرزمینی که در اخبار و روایات شیعیان به محل ظهور منجی بشریت از آن یاد می شود و بسیار جالب که این واقعه قرار است از کوهی بزرگ شروع شود. این مطلب که کوه آتشفشان می تواند نمادی از رخداد حوادث با بار منفی باشد، حضور این کوه در منطقه بلاد اسلامی و به طور دقیق تر در شبه جزیره عربستان، صحنه ای دیگر از تقابل مارول با دین مبین اسلام است که پیامبر آن در کوه نور از سوی باری تعالی مبعوث شد. به این مطلب در تورات نیز اشاره شده است؛ محمد از فاران (اشاره به کوه های عربستان) ظهور خواهد کرد.
ایکاریس راز خود را افشا می کند، اینکه ایجک همه چیز را درباره ظهور به او گفته بود و او قصد دارد به وقوع ظهور کمک کند؛ علت حضورش در کنار اترنالز هم مقابله با دیوینت هاست. او در مقابل جاودانگان می ایستد، همه متوجه می شوند او ایجک را کشته است برای همین ایجک، سرسی را به عنوان جانشین خود انتخاب کرد. ایکاریس از دانستن حقیقت و سختی های آن می ترسد و عنوان می کند این که بدانی روزی همه دنیا به پایان می رسد عذاب آور است. خوب، بله عذاب آور است به شرطی که مطمئن نباشی دنیای دیگری در راه است و جاودانگی قطعی و حتمی در آن صورت می گیرد. موضوعی که نه تنها دین اسلام بلکه همه ادیان دیگر در حقیقت به آن اشاره کرده اند و اصول دین ما محسوب می شود یعنی اعتقاد به معاد .
حق انتخاب به بشریت برای اینکه نابود شود برای تولد دیگری، آیا امکان دارد؟ آیا انسان ها چنین چیزی را می پذیرند؟ ایکاریس معتقد است به خاطر همین باید حق انتخاب را از آن ها گرفت و در اوج بی خبری نابود شوند؛ اما آیا انسان حقیقتاً نابود می شود؟ آیا از دانستن سرنوشت خود می رنجد؟ آیا پوچی و بی هدفی در زندگی بهتر است یا اینکه از این دنیای فانی به سرای جاویدان بروی و در آنجا زندگی کنی؟ و آیا نبودند کسانی که برای جهاد در راه خدا، نجات میهن و بشریت، جان خود را فدا کردند و از این انتخاب داوطلبانه مسرور بودند؟!
جاودانگان هم برای انسان ها همین کار را می کنند. حق انتخاب را از آن ها می گیرند تا به زعم خودشان نابود نشوند. ایکاریس معتقد است جاودانگان، ابدی و برای آریشم اینجا هستند پس باید برای او کار کنند اما فاستوس به او می گوید شاید برایش تولد یا ساخته شدن مهم نباشد ولی برای آریشم اینجا نیست، برای زنده بودن خانواده اش آمده است. درهم پیچیدن حق و باطل به همین راحتی رخ می دهد و گاهی در جایگاهی قرار می گیری که نمی دانی حقیقت در کدامین سو ایستاده است.
ایکاریس اقدام به کشتن ماکاری می کند اما موفق نمی شود. برای این که بتواند به ظهور کمک کند به مکان آن می رود اما نکته قابل توجه این است که اسپرایت هم با او همراه می شود چون عاشق اوست. کینگو تصمیم می گیرد از پیش جاودانگان برود چون معتقد است اگر جلوی ظهور را بگیریم جلوی خلق جهان های دیگر را گرفته ایم. نظر او این است که ایکاریس راست می گوید، به خدای مارول ایمان دارد اما حاضر نیست به اترنالز آسیبی بزند. کینگو اذعان می کند حریف ایکاریس نمی شویم پس باید منتظر سیاره جدید باشیم. از میان 10 جاودانگان، تنها 5 نفر برای نجات انسان ها باقی مانده اند. این 5 نفر برای برقراری ارتباط با عالم بالا و رسیدن به مقام آدام کادمون آماده می شونذ.
فاستوس نمی تواند با جمع کردن قدرت افراد باقی مانده کاری بکند. درویی اعلام می کند سرسی یک دیوینت را به درخت تبدیل کرده است. فاستوس می خواهد از این موقعیت استفاده کند اما سرسی دلش نمی خواهد تیامت را بکشد و باید فقط آن را خواب کنند. تنا به سرسی می گوید مراقبت از کسی که دوستش داری طبیعی ترین کار دنیاست و اگر ایجک تو را انتخاب کرد برای همین بود. بازهم در هم پیچیدن درست و غلط و سخت شدن انتخاب راه برای رسیدن به هدف. آیا درفرهنگ اسلامی نیامده است که هدف وسیله را توجیه نمی کند و ما برای اهداف درست و متعالی خود باید راه صحیح حرکت را انتخاب کنیم؟! فاستوس برای ایجاد یونی مایند گوی درون بدن سرسی را بیرون می کشد تا انرژی را میان خودشان هدفمند کند. او دستبندهایی را برای اترنالز درست می کند. اگر به حرکات دست او توجه کنید مابین این حرکات، نمادهایی از آیین بودا، شیطان پرستی و فرماسونری را می بینید. حالا آن ها آماده رفتن به مکان ظهور هستند.
21- ایکاریس و اسپرایت منتظر ظهور هستند. دومو، سفینه جاودانگان از راه می رسد. ایکاریس برای محافظت از ظهور به جنگ با آن ها می رود. تنا با ایکاریس درگیر می شود و باقی اترنالز به مقابله با خدا می روند. سرسی عنوان می کند وقتش رسیده یک خدا را خواب کنیم! خوب این نکته و حرکت جالبی است که بتوانی خدا را بخوابانی؛ اگر خدا از همه عالم برتر است، آیا خوابیدن برای او نقص نیست؟!
جاودانگان با دستبند انرژی، خود را به هم متصل می کنند ایکاریس به مقابله با آن ها می آید و می خواهد درویی را از بین ببرد . او دومو را نابود می کند، همان لحظه آتشفشان شروع به انفجار می نماید و ظهور آغاز می شود. ماکاری به جنگ ایکاریس می رود و سرسی برای اینکه جلوی ظهور را بگیرد به تیامت نزدیک می شود . فاستوس، تنا و ماکاری به مقابله با ایکاریس برمی خیزند و دیوینت هم از راه می رسد؛ او برای تحریک تنا قدرت گیلگمش را نشان می دهد و به ایکاریس کمک می کند تا بتواند قدرت او را هم به دست گیرد. ماکاری سعی دارد جلوی این کار را بگیرد و دیوینت می خواهد او را بکشد. ایکاریس برای یافتن سرسی اقدام می کند اما فاستوس او را با طناب های لیزری در دام گرفتار می کند.
تنا به جنگ دیوینت می رود و سرسی برای مقابله با تیامت به کوه آتشفشان. اسپرایت خود را به ظاهر ایجک در آورده است تا جلوی سرسی را بگیرد. اسپرایت از حسادت به سرسی حرف می زند. اینکه نمی داند بزرگ شدن یعنی چه و همیشه انسان ها در مقابلش رشد کرده اند. او خواهان چیزهایی است که آریشم در وجودش نگذاشته تا با آن ها زندگی کند و خانواده و عشق داشته باشد. درویی جلوی اسپرایت را می گیرد و از سرسی می خواهد او کار را به انجام برساند. تنا با دیوینت می جنگد. دیوینت، تنا را مسخ می کند تا بتواند او را بکشد. او می گوید ما همه آلت دست خدایان هستیم. مطلب چنین است، اگر به خدایی اعتقاد داری بِدان او تو را برای بازیچه قرار دادن آفریده است و بعد هم نابود می شوی.
ظهور تیامت در حال وقوع است و این صحنه شباهت عجیبی به لحظه وقوع قیامت دارد که در کتب اسلامی ما آمده است.
متلاشی شدن کوه ها، دگرگونی آب ها و درخت ها، شکافتن کره زمین و… ؛ همه برای ظهور تیامت در حال اتفاق است. این صحنه ها بسیار هم با آیات و روایات دینی مسلمانان مطابقت دارد.
ایکاریس به هر زحمتی شده است خود را از چنگ فاستوس نجات می دهد و برای اینکه جلوی سرسی را بگیرد به سراغ او می رود. او در دو راهی عشق و اعتقاد مانده است برای همین نمی تواند سرسی را بکشد و او برای خواباندن تیامت تلاش می کند.
و باز هم کابالا…
ناگهان همه جاودانگان با وجود انرژی که از تیامت خارج می شود به هم متصل و انرژی یونی مایند زیاد می گردد. سرسی از همین انرژی علیه تیامت استفاده می کند و جلوی ظهور را می گیرد. آدام کادمون، تداعی است که این صحنه برای مخاطب به تصویر می کشد. انرژی که هنگام ظهور، 10 سفیروت را با خود همراه دارد و بر اساس عرفان کابالا تنها فردی به نام آدام کادمون می تواند چنین انرژی داشته باشد. او علاوه بر پیشرفت جسمی در معنویات هم به حد والایی رسیده است. یهود اعتقاد دارد که این فرد قبل از خلقت آدم اولیه وجود داشته است و حتی در تمثال و نشانه های ظاهری آن به شیطان اشاره دارد. آدام کادمون در واقع به درخت کابالا و جاودانگی دست یافته است. در درخت و عقیده کابالا مطرح می شود که آدام کادمون روحی تعالی دارد و مردی است بهشتی که دارای صفات الهی و 10 سفیروت می باشد. هنگام ظهور فرا می رسد و تمام اترنالز که نماد سفیروت های کابالا هستند با تیامت به یک انرژی واحد برای بقا و رهایی از نابودی زمین بدل می شوند. صاعقه خلقت در کابالا رخ می دهد که از هر 10 سفیروت عبور می کند و برای یکی شدن به سفیروت یازدهم هم نیاز دارند و آن کسی نیست جز سلستیال، تیامت.
بال های غرور ایکاریس از خشم و پشیمانی می سوزد و او همچون ایکاریس افسانه ای تا نزدیکی حورشید پرواز می کند و نابود می شود. حس پوچی، انزوا و اشتباه برای کسی که در آتش انتقام می سوزد بر او چیره شده است. او برای رسیدن به مقصود از همراهان خود هم گذشته و به قدری متألم است که راهی جز نابودی برای خود نمی بیند.
سرسی عنوان می کند با لمس دست تیامت، انرژی او به یونی مایند ملحق شد برای همین توانست او را از بین ببرد. همان اتفاقی که هنگام نجات از سیارات دیگر می افتاد. آن ها در حال نابودی بودند ولی سلستیال و اترنالز با هم یکی می شدند تا از بین نروند. در حقیقت اترنالز موقع خروج هر سلستیال با او یکی می شوند تا نجات یابند.
سرسی با انرژی باقیمانده از ذهن مشترک، اسپرایت را به انسان تبدیل می کند تا بتواند رشد کند و به آرزوهایش برسد ولی روزی خواهد مُرد. صحنه گرفتن دست اسپرایت توسط سرسی و تبدیل شدن به انسان، شبیه به تصویر خلقت آدم از میکل آنژ است. این قدرت یعنی سرسی سفیروت اول (تاج) است که به معنای نور ازلی و ابدی خداوند است.
جاودانگان با دومو برای یافتن اترنالزهای دیگر راهی می شوند و معتقدند آن ها هم خواهند پذیرفت که رهایی از آریشم باعث آزادی است. این کار، القای این حرف به مخاطب را هم به همراه دارد که بی خدا باش تا آزاد شوی!
آریشم تمام اترنال های باقی مانده روی زمین را با خود می برد اما کسانی که در دومو هستند را نمی تواند با خود ببرد. دومو یکی از ستون های افقی درخت کابالاست که آریشم نمی تواند با وجود حریم حفاظتی آن اترنالز را با خود ببرد. فقط به سراغ سرسی، فاستوس و کینگو می آید، اسپرایت هم که آدم شده و از مقام های کابالایی تنزل یافته است و با اینکه در زمین حضور دارد او را هم با خود نمی برد.
آریشم به جاودانگان می گوید از جان آدم ها می گذرد اما برای اینکه بداند انسان ها لیاقت کشته شدن یک سلستیال را دارند می خواهد در حافظه های اترنالز ورود کند.
تنا، درویی و ماکاری در دومو به دنبال جاودانگان روی زمین می گردند ولی نمی توانند آن ها را پیدا کنند.
آن ها می خواهند به زمین برگردند اما همان لحظه تایتان، برادر تانوس به دیدن آن ها می آید؛ شکست دهنده استار فاکس از سیاره میستری (اروس). او به قصد کمک به اترنالز آمده است تا دوستانشان را پیدا کنند و این یعنی همه ابر قهرمانان مارول مقابل خدای مارول ایستاده اند.
قبل از اینکه آریشم سرسی را با خود ببرد ویتمن می خواست رازی را به او بگوید اما نتوانست. حالا او برای نجات سرسی به سراغ شمشیر اجدادی خود رفته است. روی جعبه آن حک شده (مرگ پاداش من است) اما آیا او آمادگی دارد؟!
مارول هیچ گاه فیلم هایش را تمام نکرده است و اکنون هم اترنالز بر خواهد گشت…
پ ن: *پيام امام امير المومنين(عليه السلام)، مكارم شيرازى، ناصر، دار الكتب الاسلاميه، تهران، 1386 ه. ش، چاپ اول، ج 1، ص 126
نویسنده: میم.صادقی
آنچه عیان است چه حاجت به بیان است.
نقدی که عالیه چه نیازیه که که ستایشش کرد؟
دست مریزاد👏
ااین نقد ندازه چند تا کتاب آموزه توش داشت
گیلگمش بازیگرش کره ی جنوبی هست نه ژاپنی
حالا شما ملا نقطی بازی در نیار برادر من