انیمیشن سینمایی
نقد و بررسی انیمیشن درون و بیرون (Inside Out)؛ آیا ذهن همان مغز است؟
قسمت اول انیمیشن درون و بیرون از انیمیشن های معروف پیکسار بود. این اثر توانست با بودجهی حدود دویست میلیون دلار، حدود نهصد میلیون دلار در گیشه بفروشد که رقم بسیار چشمگیری است. انیمیشن درون و بیرون در هشتاد و هشتمین دوره اسکار جایزه بهترین انیمیشن را از آن خود کرد. نگاه خاصی که این انیمیشن به درون ذهن و مغز یک انسان داشت و آن را به سایر انسان ها و موجودات نیز نسبت می داد، باعث شد تا توجهات بسیار زیادی را جلب کند.
همچنین یک تیم روانشناس مجرب به عنوان مشاور در این پروژه حاضر بودند. همین باعث شد کیفیت داستانی و محتوایی انیمیشن اینساید اوت بسیار بالا برود و مخاطب ارتباط عمیق تری با محصول پیدا کرد. روانشناسی انیمیشن درون و بیرون به قدری قوی بود که مخاطبین زیادی تئوری مطرح شده(کنترل انسان به دست موجوداتی موسوم به احساسات) در این انیمیشن را باور کردند.
نام اثر میتواند دو معنی داشته باشد که نزدیک به هم هستند. اول، ما از درون انسان به بیرون نگاه میکنیم و درواقع بیرون انسان از درون وی کنترل میشود. دوم اینکه در این انیمیشن، روایت داستان پشت و رو (معنای inside out پشت و رو است) است، به جای اینکه از بیرون، درون را متحول کنیم، درونِ رایلی ماجرا هایی شکل میگیرد که باعث تحول او میشود.
1. دیزنی سابقه ساخت انیمیشن مشابه درون و بیرون را دارد
انیمیشن هیجان و منطق محصول سال 1943 چندین بار با انیمیشن درون و بیرون مقایسه شده است. در این انیمیشن شاهد هستیم که در روندی کاملا اشتباه، انسان مخلوقی شناخته می شود که توسط دو موجود درون مغزش یعنی هیجان و منطق کنترل می شود. این روند از آن جهت اشتباه است که در ابتدا یک کودک را مثال می زند و ادعا می کند که کودکان منطق ندارند و صرفا هیجانی و احساسی تصمیم گیری می کنند. با اینکه در تمام کتاب های روانشناسی رشد این مسئله رد شده و بیان شده که مغز انسان از قبل از تولد توان ادراک و تجزیه و تحلیل اطلاعات را دارد. بچه ها قدرت منطقی و تجزیه و تحلیل کمتری نسبت به بزرگ تر ها دارند اما این به معنای این نیست که کلا از نعمت منطق و فکر بی بهره باشند.
این روند اشتباه و نسبت دادن حالتی جبرگونه و ساخت انسان تحت کنترلِ موجوداتِ درونِ مغزش، به این دلیل اتفاق افتاد که آمریکا در آن سال ها با متحدین در جنگ بود. انیمیشن هیجان و منطق طی چند دقیقه نسخه ای خاص از انسان را تولید می کند و با تکنیک هایی به مخاطب می قبولاند که انسان ترسیم شده واقعیت دارد.
انیمیشن هیجان و منطق در ادامه هدف خودش را بیان می کند که، احساسی نشدن در برابر شایعات و اخبار جنگ و بی عقل بودن ارتش آلمان نازی است. در آخر نیز منطق و احساس را در کنار هم به کار می گیرد تا مخاطب را مجاب به جنگیدن با دشمن کند.
پس دیزنی پیش از این هم برای اهداف خودش ماهیت ذهن و ادراکات انسان را زیر سوال برده است. اینکار را برای انجام عملیات رسانه ای خود و خدمت به پروپاگاندای آمریکا در زمان جنگ جهانی دوم انجام داده است. امروزه نیز چنین عملیات های رسانه ای لازم است تا توسط کمپانی ها و استودیو های رسانه ای انجام شوند و باور های مردم را تغییر دهند تا به اهداف خودشان برسند.
2. جای آگاهی خالی است!
انیمیشن درون و بیرون از دو جهت قابل بررسی است. اول اینکه در رایلی و خانوادهاش ادراکی وجود ندارد و گویا انسان فقط برپایهی احساساتش رفتار میکند. در حالی که میبینیم ادراکات و آگاهی انسان، یکی از پایه های مهم در تصمیمگیری هستند. مثلا اینکه بدانیم فلان عتیقهای که در انباری موجود است، چند میلیارد ارزش دارد، باعث میشود از این شیئ گرانبها یشتر مواظبت کنیم یا اقدام به فروش آن کنیم. یک آگاهی جدید، باعث کنش جدید میشود.
در انیمیشن درون و بیرون، ما صرفا شاهد احساسات در ذهن رایلی هستیم. برعکس انیمیشن هیجان و منطق، در این انیمیشن هیچ ردی از قوه فکر و استدلال وجود ندارد. حاکمان ذهن رایلی همگی احساس هستند و تمام مواردی هم که در بقیه مناطق ذهن رایلی به نمایش در می آید مربوط به احساسات هستند. مثلا در بخش مفاهیم انتزاعی، رایلی مفهوم تنهایی را درک می کند. یا در جایی می بینیم منطقه بزرگی به رویا و خیالات او اختصاص دارد. هنگامی هم که شادی و غم سوار قطار هستند بخش های دیگری را می بینند که آنها هم هیچ ارتباطی با قوه فکر و تعقل ندارند.
در کل در ذهن رایلی هیچ مورد مربوط به منطق و تفکر دیده نمی شود و همه چیز فقط مرتبط با احساسات است. ما حتی جایی برای درک مفاهیم ریاضیاتی و درسی هم نداریم با اینکه جزیره ورزش و هاکی داریم. شاید رایلی دختر باشد و در دخترها بُعد احساسی قوی تر از بُعد منطقی باشد، اما این به معنای عدم وجود منطق و فکر در دخترها و خانم ها نیست. پس انیمیشن درون و بیرون مسئله تعقل را عملا حذف کرده است.
یک جامعه هیجانی و غیر متفکر را بهتر می توان کنترل کرد. به همین دلایل در رسانه ها روی هیجانات و احساسات تاکید می شود و هیچ توجهی به تعقل نمی شود. با اینکه در دهه 40 همین والت دیزنی انیمیشن منطق و هیجان را ساخته بود و تاکید می کرد که نباید از هیجانات و احساسات تبعیت کرد، اما امروزه مسیر خود را در راستای اهداف جدید تغییر داده است. جالب است که در انیمیشن منطق و هیجان، هیتلر متهم به کنترل احساسی جامعه آلمان و حذف منطق و فکر از پیروانش شده بود. یعنی خود والت دیزنی قبول دارد که حذف تعقل و جایگزین کردن احساسات، نتیجه ای جز پیروی بی قید و شرط و آسیب زا ندارد.
3. آیا ادراک در مغز صورت میگیرد؟
اشکال دوم این است که درون بیرون، تمام احساسات انسان را وابسته به مغز میداند و گویا انسان جز مغز، چیزی نیست. یعنی نگاه اثر به انسان، مادهگرایانه بوده و احساسات و ذهن انسان را به جسم تقلیل داده است.
در حالی که اگر دقت کنیم، خودِ ادراک مساوی با فراماده است. موجودات مجرّد یا فراماده، یعنی موجوداتی که ماده یا جسم ندارند. اگر انسان صرفا مغز باشد، اصلا نمیتواند ادراک کند و آگاهی کسب کند.
مثال سادهی این بحث، واکاوی مفهوم «قندِ سفیدِ شیرین» است. ما بواسطهی چشممان قند و رنگ سفید آن را میبینیم و ادراک آن در بخش خاصی از مغز اتفاق میافتد(مثلا لُبّ پسِ سری). از طرفی همین قند در ذائقه و چشایی ما شیرین است، پس شیرینی هم توسط لب دیگر مغز ادراک میشود(مثلا لب آهیانه). پس این دو مفهوم در دو بخش مجزا از مغز ادراک شده و با هم وحدتی ندارند. اما ذهن انسانی وقتی با قند روبرو، میگوید: قندِ سفیدِ شیرین.
یعنی چشایی و بینایی با هم وحدتی پیدا کردند که میتوان سفیدی و شیرینی، هر دو را به یک چیز نسبت داد. در مغز که لب ها از هم جدا بوده و وحدتی در کار نیست، بر فرض تمام ادراکات هم در یک لُب باشد، آن لب به بخش های مختلفی قابل تقسیم است که راست و چپ و بالا و پایین آن با همدیگر فرق دارد و جداست. پس اطلاعاتی که در چپ وجود دارد، توسط بخش سمت راست ادراک نمیشود و به همین شکل، باقی بخش ها هم از هم بیگانهاند.
در حالی که ما درون خودمان یک وحدت مییابیم، یعنی تمام ادراکات متنوع یک جا جمع شده است و لذا میتوانیم بگوییم: این ماشین سفیدی که سنگین است، صدای ضبط بلندی دارد.
یعنی ادراکات مختلف از جمله بینایی، شنوایی، لامسه و… همه با هم درون ما وحدت پیدا کرده و ادراکات از هم جدا نیستند. این وحدت درون اجسام ایجاد نمیشود و اصلا عالم اجسام سرتاسر بیگانگی و جدایی است. به همین علت ادراک که نیاز به وحدت دارد، خبر از وجودی مجرد میدهد و هر آنچه ادراک داشته باشد، دارای بُعدی فرامادی است و همان بعد است که ادراک میکند.
از فلاسفهی بزرگ یونان باستان تا امروز، فیلسوفان به این مساله اشاره داشتهاند که انسان موجودی فراجسم است و یکی از ادلهی ایشان همین مطلبی بود که گذشت.
در انیمیشن درون بیرون، تمام احساسات و ادراکات انسانی درون مغز رخ داده که سوء تفاهمی فلسفی است. بدن تنها واسطهی ادراک است و خودش نمیتواند چیزی را درک کند. همانطور که چشم تصاویر را به اعصاب و بعد مغز منتقل میکنند، میتوان گفت که مغز نیز واسطهای است بین روح (بعد فرامادی و مجرد) با بدن.
مطلبی هم در حاشیه قابل طرح است. در انیمیشن درون بیرون نوعی جبرگراییِ احساسی دیده میشود. گویا اگر احساسی در انسان تصمیم بگیرد که کاری انجام دهد، انسان باید آن احساس را بپذیرد و طبق آن عمل کند. درواقع انسان در جدال بین احساسات و عقل نیست، بلکه بین احساسات مختلف باید یکی را انتخاب کند.
در حالی که هر انسانی میفهمد که احساسات و آگاهی ها، همگی در محضر انسان قرار گرفته و بعد انسان مختار اراده میکند که چه رفتاری انجام دهد. بسیاری از اوقات تجربه کردهایم که با اینکه عصبانیت شدت میگیرد، با کنترل خشم رفتاری معقول و منطقی از ما سر میزند. این یعنی انسان بندهی احساساتش نیست.
4.بلوغ احساسی و فروپاشی درونی
ماجرای رایلی یک فروپاشی درونی در راستای ساخته شدن “من” جدید می باشد. احساسات رایلی در قالب شخصیت های مجزا از رایلی، نیاز به بزرگ شدن و بالغ شدن دارند تا بتوانند تصمیمات درست تری بگیرند. شخصیت شادی با اینکه نیتش خیر است، اما باید بفهمد که سایر احساسات باید در خاطرات اصلی دخیل باشند و زمان بروز به موقع احساسات را پیدا کند.
شادی تا زمانی که متوجه این امر نمی شود، به هر دری که می زند نمی تواند به پایگاه کنترل ذهن رایلی بازگردد. اما پس از فهم این مسئله و بالغ شدن، از قعر ذهن رایلی به اوج می رسد و به پایگاه باز می گردد. در آخر هم احساسات با هم ترکیب می شوند و جزیره ها و خاطرات اصلی را به روز رسانی و باز تولید می کنند. ترکیب شادی و غم نیز به عنوان حس آرامش تفسیر می شود.
این فروپاشی ذهنی رایلی را می توان یک آنارشی هم دانست. از نظر انیمیشن یکبار ذهن باید بکل نابود شود و شخصیت به مرحله بی احساس شدن برسد(بی رنگ شدن دستگاه کنترل) و سپس از نو متولد شود و “من” جدید معنا پیدا کند. با اینکه می دانیم برای رشد و بزرگ شدن لازم نیست حتما فروپاشی رخ دهد. مثلا می توان با برنامه ریزی عادت ها و اخلاقیات جدید را در خودمان بسازیم و از نظر فردی خودمان را ارتقا دهیم.
5. نقش والدین در انیمیشن درون و بیرون
داستان انیمیشن درون و بیرون دو بخش است. یکی اتفاقات درون ذهن رایلی و یکی اتفاقات بیرون ذهن رایلی که همان نقل مکانشان از مینوسوتا به سانفرانسیسکو می باشد. فروپاشی ذهنی رایلی به این علت رخ می دهد که او و موجودات درون ذهنش، از طرف پدر و مادر آمادگی یک تغییر اساسی را پیدا نکرده اند. رایلی هنوز به گذشته و خاطراتش وابسته است و هیچ نکته مثبتی در زندگی جدیدش نمی بیند. بدشانسی های پیاپی هم باعث می شود تا مشقت زندگی جدید بیشتر به چشمش بیاید.
احساسات رایلی به عنوان کنترل کننده او، در این شرایط جدید اشتباهاتی مرتکب می شوند. از همان ابتدا شادی با بها ندادن به غم که به شدت احساس بی قراری می کرد، باعث شد تا شرایط به سمت اسفناک شدن به پیش برود. غم بی قرار بود چون نوبت او بود تا ابراز وجود کند و همدردی که رایلی نیاز داشت را از پدر و مادرش کسب کند.
پس به نحوی می توان والدین رایلی را مقصر دانست. آنها فرزندشان را برای یک تغییر اساسی آماده نکرده بودند. هنگام نقل مکان هم بیشتر به فکر کارها بودند تا دخترشان. حتی سر میز شام که بحثشان شد، پدر در خیالات خود سیر می کرد و مادر در انتها به فکر مرد دیگری بود. با این حال جو خانواده صمیمی است و چندین بار خلوت کردن والدین با رایلی را می بینیم.
در آخر هم هدف این است که رایلی با تعادل احساسات شادی و غم در بستر آغوش والدین، به حس آرامش دست پیدا کند که این چند روز آن را بخاطر تغییرات جدید از دست داده. والدین رایلی هم بخاطر روحیه شاد دخترشان کمی در حق او کم لطفی کردند. چون احساس کردند رایلی مشکلی ندارد از همان ابتدا بستر آرامش را برای او فراهم نکردند و کار به جاهای باریک کشیده شد. در آخر هم والدین جز در آغوش کشیدن رایلی کاری نکردند. خودسازی رایلی درون خودش انجام شد و آرامشی را که می خواست خودش به دست آورد.
پس از نظر تربیتی والدین رایلی کاری در حق او نمی کنند. این رایلی و احساسات درون سرش هستند که باعث تغییر او می شوند. این نوعی فردگرایی افراطی است که خود انسان و ادراکات شخصی اش را بستر مناسب تربیت می داند و عملا تاثیر والدین در این مسیر نادیده گرفته می شود.
جمعبندی و نتیجهگیری از انیمیشن درون و بیرون
در مجموع انیمیشن درون بیرون با ریتمی خوب، رنگ پردازی جذاب و شخصیت پردازی های مناسب، یکی از فلسفیترین انیمیشن های پیکسار است. این انیمیشن توانست با ارائهی نوعی خودشناسی غیرعالمانه، در ذهن میلیون ها نفر بذر خودمغزپنداری را بکارد. که البته مطلبی غیر عقلانی و نادقیق است.
انیمیشن ها در عین سادگی، سعی میکنند یک یا دو مفهوم اساسی را در ذهن کودکان جا بیاندازند و لذا پیچیدگی خاصی ندارند. درون بیرون هم با ترسیم ذهنی مادی، زمینی و بریده از ماوراء، به خوبی القاء میکند که انسان چیزی جز همین جسم و مغز، نیست.
احتمالا اصلی ترین تاثیری که مخاطب از انیمیشن درون و بیرون بپذیرد، پذیرش کنترل شدن خودش توسط احساسات باشد. تمام تکنیک های روانشناسی قوی این انیمیشن در خدمت این مسئله هستند. تا بگویند انسان موجودی است که توسط موجوداتی دیگر درون ذهنش کنترل می شود. کودکان، در مواجه با چنین انیمیشنی ممکن است تئوری مطرح شده در این انیمیشن را باور کنند. اینگونه پیشرفت و تغییرات مثبت خود را مدیون موجودات درون ذهن و اشتباهاتشان را هم معلول موجودات درون ذهنشان می دانند و عملا خود را موجودی بدون اختیار قلمداد می کنند. بسیار مهم است که والدین با شناخت دقیق از محتوای چنین آثاری به تبیین مفاهیم آن برای کودکان خود بپردازند تا از گزند آسیب های احتمالی چنین آثاری در امان باشند.
بحث فلسفه برای کودکان(فبک) از ضروریات تربیت کودکان ماست. اگر در سیستم آموزشی، خبری از پرورش فلسفی فرزندان نیست، بایستی با مطالعه، رجوع به کارشناسان و دوره هایی مثل استراتژی برای کودکان، این خلأ را پر کنیم.
خوب است بخوانید:
نقد و بررسی انیمیشن درون و بیرون ۲ (Inside Out 2)؛ من کیستم؟
عالی
عالی نبود
مخلصم :/
قربانت
خواب ، جهان موازی؟
اینو بخونین امری بود در نظرات بفرمایید:
https://inaghd.ir/parallel_worlds/
سلام دوستان، خبری از نقد berserk هنوز نیست؟
سلام علیکم
پروژه سنگینیه
وقت میبره