سریال
نقد کلی سریال وست ورلد(دنیای غرب_Westworld)؛شکست خورده پیروز شده
وست ورلد؛ با نام فارسی دنیای غرب مجموعه تلویزیونی وسترن مهیج در سبک علمی تخیلی است که توسط جاناتان نولان و لیزا جوی برای شبکه اچ بی او ساخته شده است.
دنیای غرب یا وستورلد براساس فیلمی با همین نام محصول 1973 است که نوشته و ساختهٔ مایکل کرایتون، رماننویس آمریکایی است. نولان علاوه بر همراهی (جی. جی. آبرامز)، برایان بورک، جری وینتراب و لیزا جوی (همسرش) بعنوان مدیر تولید، کارگردان قسمت آزمایشی این کار هم بود.
اساس داستان رباتهایی است که از خود هیچ اختیار و ارادهای ندارند و اصل داستان بر خودآگاهسازی و این رباتها پیش میرود.
داستان سریال وست ورلد
داستان این سریال در یک شهر بازی وسترن خیالی در غرب آمریکا اتفاق میافتد؛ که ساکنان آن را انسانهای مصنوعی (میزبان)، تشکیل میدهند.
از سوی دیگر، گروهی از انسانهای واقعی که (تازه واردان) نام دارند، با پرداخت مبالغی زیاد میتوانند وارد محوطهٔ پارک وستورلد شده و هرکاری که مایل باشند را انجام دهند.
ان ها قادر خواهند بود تا با میزبانان هرطور که میخواهند رفتار کنند، بدون آنکه ترسی از تلافی توسط میزبانان داشتهباشند.
برای هر میزبان، یک خط داستانی توسط عوامل پارک تعیین میشود که شامل گفتار و رفتارهای آنهاست.
جالب اینجا بود که یکی از عوامل فیلم اعتراف کرد که با نیم نگاهی به بازی کامپیوتری GTA به سراغ ساخت این سریال رفته اند.
بازی جنجالی که گیمر در آن در دنیایی آزاد و هرآنچه که دوست دارد را انجام می دهد، خواه این علاقه می تواند به رگبار بستن انسانها در خیابان باشد یا دزدی ماشین و سپس کشتن پلیس ها.
در واقع سالهاست که گیمر ها به راحتی افراد زیادی را در بازیهای کامپیوتری به کام مرگ می فرستند و از اینکار به هیجان می آیند؛ اما سازندگان وست ورلد این سوال مهم را مطرح می کنند که چنانچه روزی شبیه سازی فیزیکی مهیا شد، آیا ما به همان اندازه وحشی گری خواهیم کرد؟
همین موضوع باعث شده تا این سریال آکنده از خشونت های جنسی و فیزیکی باشد که درندگی انسانها در عصر تکنولوژی را به مخاطب تداعی می کند.
در واقع سریال این هشدار را به مخاطب خود می دهد که بزودی با پیشرفت تکنولوژی، او در دنیایی حضور خواهد داشت که حد و مرز اخلاقی برای آن وجود ندارد و در آنجا قادر خواهد بود هرآنچه که دوست دارد را بکار بگیرد تا لذت وافری از زندگی اش ببرد. این هشدار با نشان دادن تصاویر فراوان خشونت آمیز در اپیزود نخست بصورت برجسته مطرح می شود. البته باید اشاره کرد که سازندگان گاهاً در این خصوص زیاده روی انجام داده اند.
تحلیل فیلم وست ورلد
اگر بخواهم با شما صادق باشم، این سریال سریالی نیست که بتوان آن را در یک مقاله به صورت کامل بررسی و محتوای زیرلایه های آن را بیرون کشید. سریال انقدر سردرگمی و پیچیدگی درست کرده است که هر قسمت نیازمند یک تحلیل جداگانه است. پس کاری که قرار است انجام دهم توضیح داستان و بررسی و نکاتی به صورت خیلی خلاصه است.
این سریال تمامی مفهموم خدا ، خواب ، انتخاب ، آزادی انتخاب ، جنگ آینده ، دروغ ، شیطان ، مفاهیم طبقه بندی ذهنی و… را بررسی می کند
داستان فصل اول از سریال وست ورلد
ماجرای قسمت اول سریال وست ورلد westworld با نام The Original از این قرار است که یکی از برنامهنویسها به نام برنارد، ناگهان متوجه میشود که رفتارهای جدیدی از جانب میزبانان سر میزند که پیش از این، اثر و نشانی از آن وجود نداشته است!
برنارد احتمال میدهد که این رفتارها در نتیجه بهروزرسانی که اخیرا انجام شده باشد.
آنچه به جذابیت قصه میافزاید، گره و معماهایی است که در هر قسمت ایجاد شده و در قسمت بعد به آن پاسخ داده میشود.
البته برخی معماها نیز بیپاسخ میمانند تا در نهایت پس از گذشت چند قسمت، مخاطب به پاسخ آن میرسد.
داستان فصل دوم از سریال وست ورلد
ماجرای فصل دوم سریال وست ورلد همچنان با دیالوگهای فصلی همراه است.
در این فصل از سریال سوالهایی درباره هستی و هدف بشر از زندگی مطرح میشود؛ سوالهایی که اغلب کلیشهای و تکراری است اما همچنان از این قدرت برخوردار است که ذهن مخاطب را درگیر کند.
شاید در فصل دوم این سریال تعداد این سوالها و پرداختن به آنها بسیار بیشتر از فصل یک باشد، همین ویژگی باعث میشود مخاطب پس از تماشایاین فصل چیزی به خانه ذهن ببرد و تا مدتها آنچه در این فصل تماشا کرده در خانه اول ذهنش باقی بماند.
داستان فصل سوم از سریال وست ورلد
فصل سوم سریال وست ورلد، کم رمق، بیجان و کم هیجانترین اپیزودها را دارد! فصل سوم این سریال به وضوح نشان میدهد که این اثر نقطه ضعف بزرگی برای به تصویر کشیدن داستانی طولانی دارد.
ماجرای این فصل از ابتدای قصه فصل دوم شروع میشود و طوری پیش میرود که انگار تمام هدف این فصل چیزی جز پایان دادن به یک ماجرای طولانی نیست. نکته جالب در رابطه با فصل سوم سریال وست ورلد این است که پیمان معادی نیز در آن بازی میکند.
داستان فصل چهارم از سریال وست ورلد
ماجراهای این فصل، هفت سال پس از پایان داستان فصل سوم روی میدهد و چنین توصیف شده است؛ ادیسهای تیرهوتار پیرامون سرنوشت زندگی اندرویدها روی کره زمین.
در این فصل، یک پارک تفریحی با الگوبرداری از جامعه تبهکاری دهه ۱۹۳۰ ایالات متحده – که با عنوان «مافیای آمریکایی» شناخته میشود – خلق شده است.
فرم داستان
توجه!!! مقاله از این نقطه به بعد دارای اسپویل است.
فرم داستان کاملا پیچیده و سردرگم کننده است . بهتر است بگویم باید خط زمانی سریال را مانند یک توپ کاموا تصور کنید که می توانید لایه ی رویی توپ را ببینید اما خبری از داخل آن و اطلاعات درونش ندارید. پس سریال سر طناب را به شما نشان داده و شما شروع می کنید به باز کردن توپ تا به آن یکی سر نخ برسید. البته اشتباه کردم ! سریال آن سر طناب هم به شما نشان نمی دهد ، این شمایید که باید هر دو سر این توپ کاموا را پیدا کنید.
داستان از نقطه ای کاملا نامعلوم و نامشخص شروع شده و در ثانیه های اول با گفتگوی بین دو شخصیت اصلی داستان یکی از تلنگر های مهم داستان را میزند. این همان لحظه ای است که شما را از رد کردن این سریال باز میدارد.
سریال آن جایی که با خودتان میگویید این راز الان است که فاش شود ؛ تمام شده و شما را به دیدن قسمت بعدی اجبار می کند!
اما دریغ از این که در قسمت بعد هم این راز فاش نشده و دقیقا در نقطه ای که اصلا و به هیچ عنوان انتظارش را ندارید فاش میشود.
تحلیل کلی سریال
گفتم که این سریال ، سریالی نیست که بتوان آن را در یک مقاله به صورت تمام و کمال آن را بررسی کرد . پیچیدگی ها و موضوعات سریال آنقدر زیاد است که هر قسمتش نیاز به یک مقاله جداگانه دارد . پس صرفا سعی من در مشخص کردن موضوعات کلیدی است.
خب ؛بگذارید با ژانر سریال شروع کنیم
ژانر سریال وست ورلد اینگونه تعریف میشود:
philosophy dystopian science fiction western
فلسفی – دیستوپیایی – وسترن علمی تخیلی
دیستوپیا :یک جامعه خیالی در داستانهای علمی–تخیلی است که در آن، ویژگیهای منفی، برتری و چیرگی کامل دارند و زندگی در آن دلخواهِ هیچ انسانی نیست. این جوامع معمولاً زمانی از یک جامعه را نشان میدهند که به نابودی و هرجومرج رسیدهاست. این جوامع در زمانهایی بد و شوم ترسیم میشوند. با این تعریف، یک «جامعهٔ پاد-آرمانی» نقطهٔ مقابل و وارونهٔ یک جامعهٔ آرمانی (آرمانشهر) است. آرمانشهرها جوامعی خیالی هستند که در آنها همهچیز مثبت و ایدئال است. ترسیم یک جامعهٔ پادآرمان و بدزمانه توسط نویسندگان آیندهگرا معمولاً بهمنظور هشدار به مردم در مورد ادامه یا افزایش چیرگی برخی معضلات اجتماعی صورت میگیرد.
فلسفی : این سریال وقت زیادی روی قسمت فلسفی بودنش گذاشته . از انجایی که در فلسفه غربی سعی در اثبات عدم وجود خدا است ، و عموم مردم دانش کمی نسبت به موضوعات فلسفی دارند ؛ سریال سعی دارد تا ذهن مخاطب را با این موضوعات پر کرده و بیننده را از پا در بیاورد . بیننده که اطلاعاتی در این موضوعات فلسفی ندارد هر چیزی را قبول می کند. این واقعا ترسناک است ؛ فلسفه اصلا چیز شوخی برداری نیست . چندین فیلسوف غربی در پایان خودکشی کردند . هر که باشی ، اگر دست فلسفه را نخوانی محکم زمین خواهی خورد.
رابرت فورد (Anthony Hopkins) که موسس شرکت و پارک وست ورلد میباشد خود را خدای ربات هایی که ساخته (میزبانان) می داند. (رائلیسم)
او در یکی از جمله هایش می گوید : تا زمانی که شیطانی وجود نداشته باشد خدایی هم وجود نخواهد داشت . دلیل وجود خداوند آن است که شیطانی وجود دارد. این مثالی واضح و پر رنگ از تعریف اشتباه (اشتباه خودخواسته) خداوند است.
آرمان شهری که برپایهی خرابی ساخته شده
بگذارید یک کتاب به شما معرفی کنم. کتابی با نام «تاریخ جنون» که نویسنده آن میشل فوکو میباشد.
داستان او درباره دوران قرون وسطی سخن میگوید که بیماران روانی را بیرون از شهر رها میکردند تا با تیمارستان هایی که در خارج از شهر ساخته اند آن ها را مداوا کرده و بار دیگر به جامعه باز گردانند.
وست ورلد هم نشان میداد که خشونت و جنایتها به طور شفافی کم شده است؛ اما علت آن نظم و برخورداری از اخلاق نیست بلکه انسانهایی که دچار مشکلات جنونی، روانی و اخلاقی بودهاند در مرکزی با فاصله بسیار زیاد درحال کشت و کشاری سنگین هستند که هیچ کسی بویی هم از آن نمیبرد.
اگر دید واید نسبت به این دو داستان داشته باشیم ؛ مبینیم که وست ورلد در حال فریاد کشیدن این موضوع است، که کنترل جامعه و اداره خشم و شهوت با استفاده از فناوری و تکنولوژی شکست خواهد خورد و در پایان چیزی جز جنگ و خون و خون ریزی نخواهد داشت.
موضوع دیگری که سریال اشاره دارد آن است که اگر افراد سطح بالای جامعه یا به طور ساده همان مرفهین جامعه؛ اگر کسی از کارشان بویی نبرد هرکار که دوست داشته باشند انجام خواهند داد.
آزادی اراده ، ازادی نیست
اگر به پوستر رسی فصل سوم این سریال دقت کنید، جملهای در وسط پوستر نوشته شده است: “Free Will is not free”. با اینکه این جمله تا حدی به دنیای سابلیم که در فصل دوم مکانی مانند بهشت پس از زندگی برای میزبانان بود اشاره دارد.
سابلایم دنیایی بود که از حافظه میزبان ها کپی برداری کرده ، بدنشان از کار افتاده، و آن ها را در یک دنیای دیجیتالی بارگزاری کرده تا میزبان ها این بار کنار هم بدون این که بهشان دروغ گفته شود زندگی کنند(اشاره به خروج روح از بدن).
اما کمی که میگذرد آن ها مییابند که این دنیا هم همان دروغ است و شکل و قیافه ای جدید به خود گرفته است.
حالا بازگردیم به پوستر. واژهی انگلیسی Free دارای ایهام است. آیا انسان در آزادی اراده، آزاد نیست؟ (پارادوکس) یا اینکه آزادی اراده اکتسابی است و کسب آن بهایی دارد؟
ما در مقام مخاطب، هنگام تماشای فصل سوم به دنبال جوابی برای این سوال میگردیم اما سوال اینجاست از دید نویسندگان این سریال؛ آیا ما انسانها واقعا قدرت اراده داریم و در انجام هر عملی، آزاد هستیم؟
به وضوح یاد انیمه اشتاینز گیت افتادم.انیمه ای که سرنوشت و قدرت انتخاب را مانند وست ورلد به چالش میکشید.
جبر یا اختیار؟
بیایید به مسئله «جبر» و «اختیار» گریزی بزنیم.
به این دلیل که در دنیای کنونی؛ چه فیزیکی و چه متافیزیکی، هر چیزی معلولِ چیز دیگری است و اگر پیِ علت یک واقعه را در طبیعت و حتی رفتارهای انسانی بگیری، یافتن سرمنشا تا بینهایت سیر میکند. درست همانند همان مثال کلاسیک که میگوید اول تخم بوده یا تخم مرغ!
فلسفه دکارت ، فلسفه دوستداشتی نولان
نگاهی به فلسفه دکارت می اندازیم که ظاهرا نولان به شدت به این فیلسوف علاقهمند است؛ کما اینکه در سریال Person of Interest نیز در حد یک برش سطحی، با فلسفهی دکارتی و همچنین مفهوم خدایان ماشینی آشنا شدیم. دکارت به این پرسش میپردازد که ماهیت «نفس» انسان چه چیزی است. آیا واقعا نفس انسان غیر مادی است؟ اگر نفس، یک هویت غیر ماده دارد پس چطور میتواند با بدن ؛که یک ماده به شمار میرود در تعامل باشد؟ نولان با طعنه زدن به دیدگاه دکارت، در این فصل از آفرینش «هِیل-دولورس» رونمایی میکند.
به زبانی سادهتر تا به اینجای داستان میفهمیم که نفس انسان، ماهیت غیر مادی دارد اما چگونه و چطور میتوان آن را ثابت کرد؟ چرا هِیل، که در واقع یک نسخه از دولورس است ؛ در طول هشت اپیزود دچار تغییر و تحول درونی شد؟ این موضوع کاملا مشخص نیست اما جالب است بدانید که دکارت تا آخرین لحظهی زندگیاش مصرانه به این معنا باور داشت که «نفس» و «بدن»، کاملا از یکدیگر مستقل هستند و انسان از دو عنصر ذاتا مختلف تشکیل میشود.
حوادث پایانی فصل دوم را به یاد آورید که چطور میزبان ها با عبور از دری که دکتر فورد برای آنها ساخته بود، وارد بهشتی خیالی به اسم سابلیم شدند.
هراندروید به محض ورود به سابلیم، از کالبد فیزیکی خودش خارج و تنها خودآگاهش در سرور ذخیره می شد و درنهایت هم این بهشت یک بهشت دروغین به حساب میزبانان آمد.
در فصل سوم از دستگاهی به نام رهوبام صحبت شده؛ دستگاهی که برای سرنوشت و موقعیت افراد جامعه تصمیم می گرفت تا دنیا را متوازن کند.
کما اینکه نشان داده شد که سِراک در واقع جلوهگر رهوبام است و او از طریق شنیدن صدای دستگاه، کارها و امور را رتق و فتق میکند.
سراک را میتوان به نوعی به رهبران دنیا تشبیه کرد که رفتارهای منفعتطلبانهشان از انگیزههای حقیقی انسانی نشئت نمیگیرد؛ چرا که انسان به صورت ذاتی یک جنگجو و جنگطلب نیست.
در اینجا وست ورلد سوالی را فریاد زد که آیا رهبران ما در این دنیا، افرادی واقعی هستند؟ چرا افرادی مثل هیتلر باید آتش جنگ را روشن کنند، در صورتیکه میتوانستند با صلح و دوستی به زندگی خودشان ادامه دهند
احمق بازی یا داستان فیلم؟
یکی از بحث برانگیز ترین موضوعی که در سریال صحبت شده مربوط به آخرین قسمت از فصل سوم است.
یک سری از میزبانان نقشه حمله به شرکت سراک را دارند تا ربوهام را نابود کنند. شرکت سراک که کاملا از این موضوع با خبر است ؛ اما تدابیر امنیتی خود را افزایش نمی دهند!
طوری از یک شرکت که کارش خط و نشان کشیدن برای سرنوشت مردم است؛ محافظت می کنند که انگار در حال محافظت از یک انبار ساده هستند. میزبانان به سادگی کارت ورود یک نگهبان را میگیرند و وارد شرکت می شوند.
این هیچ؛ این موضوع را به کنار میگذاریم.
شرکتی که میداند در حال جنگ با یک مشت ربات است؛ چرا از تیر واقعی برای مبارزه استفاده می کنند؟؟؟؟؟ مگه نشان داده نشد که شرکت دارای بمب EMP ( بمب الکترومغناطیس ) است؟ پس چرا از آن استفاده نمی کند؟ چرا از تیر الکترومغناطیسی استفاده نمی کند؟
این از موقعیت هایی است که خون هر بیننده ای را به جوش می آورد.(به قول شاعر ما هیچ ؛ ما نگاه)
هوش مصنوعی ، خداوندگار عالم
در دو فصل ابتدایی سریال وستورلد میتوانستیم ادعا کنیم که خط فلسفی قصهی سریال، به سمت پوچگرایی یا نهیلیستی میل میکند؛ معنایی که به نظر فردریش نیچه (فیلسوف آلمانی)، ارزشها معنی خاص خودشان را از دست میدهند و در نهایت به واسطهی گسترش نهیلیستی، در دنیا آشوب میشود.
در فصل سوم با اینکه دنیا به آشوب کشیده میشود. این گزاره تا حدودی درست از آب در آمده؛ چرا که برای دنیای وستورلد، خدا یافت شده و این واژه، معنی و ارزش خودش را تا حدودی از دست میدهد. چون خدا و یا بهتر است بگوییم خدایانِ وستورلد، حاصل دست مخلوقها هستند.(رائلیسم)
سراک و برادرش «سلیمان» ؛ در نهایت «رهوبام» را ساختند، اما در نهایت رهوبام زمام اوضاع و همچنین انسانها را در دست گرفت.
قصه زمانی جالبتر میشود که تماشا میکنیم دولورس سرنوشت انسانها را برایشان ارسال میکند. دنیا با این حرکت به آشوب کشیده میشود اما نه به خاطر غفلت و بیاطلاعی، بلکه به علت آگاهی.
با توجه به حوادث دیدنی پایانی فصل، واژهی خدا همچنان معنی خود را حفظ میکند و تنها ماهیتش از فرم متافیزیک، به فرم فیزیک و ماده تغییر شکل میدهد.
وست ورلد در پایان فصل سوم بلند فریاد می زند که ایدئولوژی سراک، زاییدهی ذهن یک دستگاه بیجان است و ادمین (به دیدگاهی همان پیامبر است) که حامل پیام این ماشین هوشمند است، حرف های خودش نبوده و حاوی پیام رهوبام بوده.
اما سریال در فصل سوم آنقدر درگیر موضوعات نظر تغییر کلی فضای داستان ، ورود شخصیت های جدید و موضوعات فلسفی شد که بسیاری از بینندگان و منتقدان این فصل را فقط دور ریختن پول شبکه دانستند اما متوجه نشدند که هدف نولان همین بوده است تا بینندگان به تک تک لحظات داستان و انگیزه شخصیت ها شک کنند. اما این یک شکست برای نولان به حساب میآمد ؛ شکستی نمیخواست در کارنامه کاری اش ماندگار باشد.
آخرین تلاش شوالیه
فصل سوم که در سال 2020 به پایان رسید ، دنیا درگیر ویروس کرونا شد ؛ به همین علت تا دو سال خبری از وست ورلد نشد. نولان این زمان را فرصت خوبی دید تا دوباره بیندیشد که چگونه هم خط داستانی را به سمتی که می خواهد سوق دهد و هم بیننده مانند فصل سوم کیج نشود. اکثر سریالها معمولا بعد از فصل دوم از مسیر اصلی خارج میشوند؛ همین اتفاق برای سریال وست ورلد افتاد. فصل سوم این سریال عملا خسته کننده شده بود و البته پر از ایدههای خوبی بود که فضای کافی برای مانور دادن نداشتند. اما این موضوع برای کسانی به جز نولان صدق می کند.عموما در سریال های چند فصلی ؛ از آنجایی که داستانی اصلی پس از دو فصل دیگر برای بیننده جذابیت ندارد ، ماجرا در دو فصل اول تمام شده و سپس داستان و ماجرایی جدید آغاز می شود. اما وست ورلد در چهارفصل خودش در حال کامل کردن یک داستان واحد است که یکی از ویژگی های بزرگش به حساب می آید.
تقریبا پس از دو سال در 26 june سال 2022 اولین قسمت از فصل چهارم این مجموعه مشخص شد.
در فصل چهارم طغیان هوش مصنوعی فراتر از مرزهای وست ورلد رفت و تبدیل به یک موضوع بزرگتری شد.
فساد و دستکاری آگاهی موضوعی بود که مخاطبان از آن ترس داشتند؛ و به همین دلیل این سریال توانست تاثیر خود را بگذارد و به موفقیت غیر قابل انکاری برسد.
فصل چهارم ، فصل نتیچه گیری
فصل چهارم وست ورلد برخلاف سه فصل قبلی، فاقد جهتگیری از سمت نویسندگانش است اما در عین حال شخصیت ها اهداف مشخصی پیدا کرده اند. انگار که نولان دست به یک ریسک بزرگ زده است. ریسکی که درنهایت او را موفق ساخت.
در سه فصل اول، انگیزه کاراکتر ها نامعلوم و نامشخص بود. اهداف کاراکتر ها در اپتدا مبهم و در یک زمان خواص برای بیننده آشکار می شد.
اما در فصل چهارم شخصیت ها دارا یک هدف مشخص هستند؛ در واقع، در فصل چهارم، کاراکترها تنها با ایدئولوژیها و اهداف تعریف شده حرکت میکنند و اتفاقات را رقم می زنند.
فصل چهارم وست ورلد خواست بگوید فرقی نمی کند ربات دنیا را مدیریت کند یا انسان ، بالا سر هر جامعه ای که زور باشد پایانش خون و خون ریزیست.
موضوع دیگری که در این فصل بررسی شد بحث نفس و ذات بود. وست ورلد گفت فرقی نمی کند ربات باشی یا انسان ، ذات و نفست که کثیف باشد ، همان کسی می شوی که خون و خون ریزی را اغاز می کرد . جامعه را به جان هم می اندازد.