مقالات و مطالب مفید

شیطان شبیه آل پاچینو است زیبا و اغواگر

امروزه ما شیطان را بسیار متفاوت از انسان‌های پیشین تجسم می‌کنیم

فرق انسان شریر با شیطان چیست؟ انسان‌ها هرچقدر هم که در منجلاب شرارت فرو روند، باز بارقه‌ای از امیدِ رستگارشدن در آن‌ها باقی است، اما شاخصۀ شیطان، نداشتنِ همین امید است. شیطان شر مطلق است و تصویر او برای قرن‌های متمادی یکی از اصلی‌ترین پایه‌های شناخت آدمی از نیک و بد بوده است. بااین‌وجود شیطان همیشه به شکل واحدی ظاهر نشده است. مشخصاً امروزه ما شیطان را بسیار متفاوت از انسان‌های پیشین تجسم می‌کنیم.

الیزابت استوکر برونیگ، هجهاگ ریویو — شیطان دیگر آن شیطان قدیمی نیست. چند روز پیش وقتی اتفاقی در شبکۀ فاکس دیدمش بسیار دست‌یافتنی به نظرم رسید؛ البته نه در بخش خبری، که معمولاً در آن با چهره‌ای به‌مراتب بهتر ظاهر می‌شود، بلکه در نمایشی کمدی که از یک کتاب کمیک اقتباس شده بود. نقش ضدقهرمان لوسیفر را، که عنوان نمایش از اسم او گرفته شده، مردی از اهالی کاردیف با ظاهری کاملاً موجه بازی می‌کرد و موهای مرتب و لباس اتوکشیده اما غیررسمیِ او مبهم‌ترین رعب بورژوازی را در او بروز می‌داد. او به‌سان تازه به دوران رسیده‌ها آرام و قرار نداشت و دقیقاً به سبک و سیاق آن‌ها بود.

این روزها داستان شیطان چنین است. درحالی‌که تصاویر و نسخه‌های خطیِ قرون‌وسطایی شیطان را بلندقامت، با نگاهی خشمگین و نفَسی آتشین و متعفن و نیش‌هایی بی‌شمار نشان می‌دهند، اما امروزه تصویر مرجع از دشمنِ باستانیِ نوع بشر اغلب موجودی است پالایش‌شده، هرچند دارای خطا، کمی تراژیک و بیش از آنکه به‌طرز محسورکننده‌ای وسوسه‌انگیز باشد صمیمی است. او به‌هرحال جاه و منزلت و معمولاً تشویش‌های وجودی۱ خود را دارد.

و این مایۀ ننگ است؛ نه صرفاً به این دلیل که فکر می‌کنم بیزاری از اهریمنِ قدیمی ایدۀ خوبی است، بلکه به این خاطر که ظاهر جدیدِ او از جدایی شخصیتش از موضوع شر حکایت می‌کند. همه مرتدها را دوست دارند، اما در بدسگالی‌های انسان‌های بد معمولی، احتمال رستگاری وجود دارد، و ذات شیطان در امتناع او از این موهبتِ احتمالی تعریف می‌شود. از دیدگاه الهیات سنتی، میلتون درست گفته که شیطان، درمقابل خدا و نیکی‌اش، موجودی پژمردنی و ازبین‌رفتنی است و شرمسار کوچکیِ خویش است؛ البته اگر احساسی برایش مانده باشد.۲ شیطان با خسران تعریف می‌شود چون شر است و شر یعنی نقصان، کمبود، فقدان و به نیستی گراییدن.

زمانی مایکل نوواک از متفکران بزرگ کاتولیک به من گفت اینکه شرْ محرومیت است دلیلی نمی‌شود برای اینکه تصور کنیم ضعیف است: شرْ فضای توخالی وسیع و فروبرنده‌ای مثل سیاه‌چاله یا شن روان است.۳ شاید این شیطان جدید و رام‌شده توطئه‌گری زیرک و موذی باشد تا شخصیتی آشکار و عجیب‌وغریب: به‌عبارتی، شیطان در کسوت تجارت دیده می‌شود نه به‌صورت موجودی با شاخ و دم. اما شیطان از چیزی که امروزه شر می‌دانیم کاملاً جدا شده است، هرچند همانند گذشته مجذوب شر شده‌ایم و برای این کار دلایل مدرن، لیبرال و دموکراتیک خودمان را داریم.

از واقعیت تا مسخره‌بازی

در گذشته مردم دلایل زیادی برای اندیشیدن دربارۀ شر داشتند. در قرون وسطی، حتی ثروتمندترین مردم درمعرض هرنوع بلا و مصیبتی بودند، از طاعون گرفته تا جنگ و خشکسالی. (در آن زمان نیز غالباً مردمِ فقیرتر نسبت به ثروتمندان بیشتر به چنین بلایایی مبتلا بودند.) دنیای مملو از خطراتی است که نیازمند توضیحند و متألهان قرون‌وسطایی مانند توماس آکویناس این توضیح را در ایدۀ شر طبیعی۴ یا مصائب ناگزیر ناشی از فسادپذیریِ مادیات می‌جستند.۵ اما قرون‌وسطایی‌ها به شر اخلاقی۶ نیز که برای ما آشناتر است کاملاً آگاه بودند: شر اخلاقی یعنی کارهای ناشایستی که مردم در حق دیگران و خود مرتکب می‌شوند.

مردم قرون وسطی آثار شیطان را در طبیعت و در تصمیمات انسان‌ها می‌دیدند.۷ با عبور اولین مهاجران اروپایی از اقیانوس اطلس به مقصد آمریکای شمالی این نگرش به اوایل دوران مدرن منتقل شد. آندرو دِلبانکو نویسندۀ کتاب مرگ شیطان می‌گوید: این مهاجران ناظران کارکشته‌ای برای شر بودند و با تیزهوشی به سرشت شیطانی آن واقف بودند: یکی از مسافران نیوانگلند در قرن هفدهم چنین می‌گوید «او در میان شما به کمین نشسته و محیّلانه منتظر است» و این نشان از دیدگاهی همسو با نگرش رایج پیوریتن‌ها دربارۀ دخالت اهریمنی دارد.۸ در «دنیای نو» شر فراوان بود و در گسترۀ بی‌پایان بیشه‌زارهای انبوه پناه گرفته بود و همه‌جا با شامۀ تیزشدۀ جمعیت خاصی از مهاجران پرهیزگار تشخیص داده می‌شد. کاتِن مَدر اهل بوستون در بررسی

شیطان با خسران تعریف می‌شود چون شر است و شر یعنی نقصان، کمبود، فقدان و به نیستی گراییدن

محاکمات جادوگریِ شهر سِیْلِم در کتاب عجایب عالم غیب به‌سال ۱۶۹۳ مؤمن را دعوت می‌کند به حفظ «غیرتی مقدس بر روحش و این اندیشه که مبادا شیطان، گرچه جاهلانه و ناخواسته، مرا آلت دست خود کند برای انجام کاری که خود می‌خواسته انجام دهد.»۹ مدر به‌سهم خود آزادانه صاحب چنین اندیشه‌ای است. در آن زمان شیطان را حاضر و کوشا می‌دانستند و قدیمی‌ترین اجداد آمریکا به‌سرعت او را از روی آثار شرش می‌شناختند.

آنگاه حادثه‌ای –یا شاید دو حادثۀ کم‌وبیش مرتبط– روی داد. آمریکایی‌ها قدرت تشخیص شیطان و به‌تبع آن، به‌بیان دلبانکو، قدرت تشخیص شر را از دست دادند. او می‌نویسد: «دربین آثار به‌جامانده از دنیای واژگون‌شده که زمانی در آن متافیزیک و واقعیت‌ها مرتبط می‌نمودند، نظام کامل نمادگرایی مسیحی را برای موضوع شر می‌بینیم،» به‌این‌معنی که شیطان از شخصیتی واقعی که رابطه‌ای مستقیم با واقعیتِ شر در دنیا داشت، تبدیل شد به نوعی آرایۀ بلاغی تمسخربار. همزمان با این رویداد، با رشد و بالندگیِ دموکراسی لیبرال و صنعتی‌شدن در خاک آمریکا، فردگرایی لیبرال که اصول اخلاقی عجیب‌وغریب کاپیتالیسم را شکل می‌دهد، به‌نحوی مشابه، ایدۀ شر را به خرافه‌ای منسوخ تقلیل داد. دلبانکو معتقد است این باور در جوامع بازاریِ فردگرا نهادینه شده است که باخت یکی به‌معنی برد دیگری است و منزلت فرد به سودمندی او گره خورده، که تابعی است از قواعد عریان عرضه و تقاضا. حفظ نظم در چنین اوضاعی به معنی واگذارکردنِ چیزی که زمانی شر آشکار شیطانی قلمداد می‌شد، به بخت و اقبال محض است: بدبختی و تقلای جهنمیِ این همه مردم فقیر و آسیب‌پذیر. درحقیقت ما خود را در چنین دنیایی می‌بینیم: دنیایی که در آن شیطان و شر اغلب مشابه چیزهای دیگری گرفته می‌شوند اما خودشان به‌ندرت پدیده‌هایی واقعی به شمار می‌روند.

تصور اینکه چرا باید چنین باشد دشوار نیست. زندگی در آمریکای مدرن بسیار متفاوت از زندگی در نیوانگلندِ مهاجرنشین یا اروپای پیشامدرن است؛ اکنون ما در بهترین نمونۀ جامعۀ WEIRD۱۰ زندگی می‌کنم: ما غربی‌ترین بخش دنیای غربِ بسیار تحصیل‌کرده، فوق‌العاده صنعتی (شاید به‌طور فزاینده‌ای پساصنعتی)، به‌طرز شگرفی ثروتمند و عجالتاً دموکراتیک هستیم. مذهب در این دنیا رو به افول است۱۱– دست‌کم شکل سازمان‌یافتۀ آن که باور به شیطان واقعی و قدرتمندی که به دنبال تصویب شر است در آن اجباری است و جنایت‌های خشونت‌بار پایین‌ترین نرخ‌های خود را در طول تاریخ تجربه می‌کنند۱۲، که البته در مقیاس تاریخ جهان و نه تاریخ ملی بسیار ناچیز است.۱۳ امروزه به‌ندرت شاهد اجسادی متعفن در خیابان‌ها و اعدام خونبار جنایتکاران در ملاءعام هستیم؛ دیگر دلیل زیادی نداریم برای اینکه خود را همچون اشخاصی تصور کنیم که در جهانِ تلخِ آمادۀ جنگ، با چنگ و دندان برای نجات جانشان مبارزه می‌کنند. احساس می‌کنیم خطرات کمتر از این‌هاست. اوضاع ما نسبتاً باثبات شده و در مواردی که باثبات نیست، ازقبل بر سر موضوع بخت و اقبال به توافق رسیده‌ایم.

اما حتی نظریه‌پردازان لیبرال نیز این نکته را پذیرفته‌اند که توصیف امور انسانی بدون رجوع گاه‌وبیگاه به موضوع شر دشوار است.۱۴ به‌هرحال، سایۀ نالیبرالیسم همیشه اطمینان ظاهریِ دموکراسی لیبرال را تهدید کرده است و ما ساکنان این جوامعِ صلح‌آمیزِ نامعمول دلیل موجهی داریم تا گهگاهی با خود بیاندیشیم که آیا ممکن است همۀ آنچه موهبتی مسلّم به نظر می‌رسد، به‌آسانی از ما گرفته شود؟ اگر آری، با چه چیزی؟ به‌عبارت دیگر، بی‌توجهی ما به ایدۀ شر واقعیتِ آن را منتفی نکرده است. شاید به همین دلیل است که هنوز هم مانند پیوریتن‌های اولیه نیم‌نگاهی به آن داریم، هرچند بسیار کمتر از آن‌ها.

نمایش هنرمندانۀ شیطان در تلویزیون

دنیای شبکه‌های تلویزیونی معتبر و پرنفوذ را در نظر بگیرید: دیگر کسی جلوی تلویزیون نمی‌نشیند و ساعت‌ها محو تماشای برنامه‌هایی نمی‌شود که دروازه‌بانانِ فرهنگ نخبه آن‌ها را از مد افتاده یا محلی می‌شمارند. سریال‌های تلویزیونی که هنرمندانه تولید و بازی می‌شوند اکنون جایگاهی همتراز با فیلم‌های فاخر و به همان اندازه مخاطبانی ثروتمند و مشتاق پیدا کرده‌اند.

سریال کارآگاه حقیقی۱۵ در فصل اول که پخش آن در سال ۲۰۱۴ از شبکۀ اچ‌بی‌او آغاز شد، سیاحتی دوزخ‌مانند در شر ارائه می‌کند،

شیطان از شخصیتی واقعی که رابطه‌ای مستقیم با واقعیتِ شر در دنیا داشت، تبدیل شد به نوعی آرایۀ بلاغی تمسخربار

و موارد نقض فرمان‌های الهی را یکی پس از دیگری به نمایش می‌گذارد: قتل، خیانت به همسر، طمع به مال دیگران، حرص، دروغ و انحراف جنسی را با چنان صحنه‌سازی‌هایی نشان می‌دهند که چشم بیننده مبهوتِ انحطاط جسمی و اخلاقی می‌شود. به‌دنبال روابط جنسی، دوستی‌ها، روابط زناشویی، خانواده‌ها و زندگی افراد از دست می‌روند. به‌درستی یکی از نمادهای اصلی در این نمایش، مارپیچی است که نوعی بازنمایی بصری از تبدیل تدریجی به هیچ است.

قهرمانان سریال کارآگاه حقیقی عده‌ای پلیسِ کارآگاه هستند در جستجوی قاتلی که قتل‌هایش اسرارآمیز می‌نماید. یکی از اولین قربانی‌ها زنی است که وقتی پیدا شد به‌حالت دعا زانو زده بود و یک جفت شاخ گوزن به‌شکلی آیینی روی سرش چسبانده بودند. قربانی دیگری نیز با حالت شاخدار پیدا شد، اما به صورت مصلوب از پلی آویزان شده بود. عکس‌های قربانیان قدیمی بچه‌هایی چشم‌بسته را در لباس سفید مقدس نشان می‌دهد و حملۀ نهایی به لانۀ قاتل پرده از سازه‌ای شبیه قربانگاه برمی‌دارد که با پارچه‌های مندرس و استخوان ساخته شده است، برعکسِ جامه‌های پرزرق‌وبرق و سرزنده‌ای که در قربانگاه‌های متعارف مسیحیان دیده می‌شود. (درواقع، این سریال پر است از صلیب و آیات کتاب مقدس.) بااینکه سریال کارآگاه حقیقی گریزهایی به هیچ‌انگاری می‌زند، اما به نظر می‌رسد شر را در حیطۀ دنیای واقعی قرار داده است؛ نیک پیزولاتو، خالق این اثر تلویزیونی، گفته است قهرمانانش برای این ساخته شده‌اند که «شر انتزاعی» که «ماهیت بی‌ریخت» دارد را مرعوب کنند۱۶ و گفته است که فضای پروحشتِ آن از هراس رایج در دهۀ ۱۹۸۰ از آزارهای جنسی مبتنی بر آیین‌های شیطانی تأثیر پذیرفته است.۱۷ خود شیطان هرگز ظاهر نمی‌شود، اما این حس که کارآگاهان با شر محض مواجه‌اند با حضور شبح‌گونِ چهره‌های شاخدار و قربانگاه‌های خونین تقویت می‌شود. قربانیانی همیشه در اطراف به چشم می‌خورند.

یک سال پیش از آنکه اولین قسمت سریال کارآگاه حقیقی روی آنتن برود، پخش سریال هانیبال از شبکۀ ان‌بی‌سی شروع شد و پس از پخش ۳۹ قسمت در سه فصل در سال ۲۰۱۵ به کار خود پایان داد. درحالی‌که کارآگاه حقیقی در جنگل‌های ناهموار و مرداب‌های روستایی لوئیزیانا به دنبال چهرۀ شیطان است، سریال هانیبال برای یافتن ضدقهرمانان خود که در آپارتمان‌های پرزرق با پیشخوان‌های گرانیتی و ابزارهای استیل پناه گرفته‌اند به فضای شهری رو می‌آورد. شخصیت‌های اصلی هانیبال به‌جای اینکه شبیه روستاییان بی‌سواد فیلم «رهایی»۱۸ باشند و چهره‌هایی بدریخت و ناهنجاری‌های ژنتیکی داشته باشند، نخبگانی تحصیل‌کرده با پوستی صاف و سبک زندگی پرزرق‌وبرق هستند.

البته داستان این سریال پر بود از قتل و حل معما و البته سایۀ شیطان. امیلی ناسبوم از نشریۀ نیویورکر دربارۀ کشش خونبار این اثر می‌نویسد: «پس از آنکه در فصل اول هانیبال از یک جنازه ویولون‌سل درست کرده بودند و تارهای صوتی‌اش را به‌جای تارهای ویولن‌سل می‌نواختند، این سریال را تماشا نکردم. بار دوم که تماشای سریال را متوقف کردم وقتی بود که روده‌های دکتر فردریک چیلتون با بازی رائول اسپارزا در حالت هشیاری مثل ماکارونی سس‌دار از شکمش بیرون ریخت. این قتل‌ها نیز مثل قتل‌های سریال کارآگاه حقیقی نمادین بودند: در قسمتی از این سریال، جنازه‌ای پیدا شد که رو به بالا بر شاخ‌های حیوانی سربریده میخکوب شده بود، شبیه پیشکشی برای یکی از خدایان؛ در قسمتی دیگر، پوست قربانی‌ها از تیغۀ شانه‌هایشان کنده شده بود و با سیم طوری دوخته‌شده بود که تصویر فرشته‌های در حال پرواز خلق شود. مرتکبین این قتل‌ها با دست‌زدن به قتل به نوعِ منحرفی از «خلقت» دست می‌زنند.

این بن‌مایه در کنار درام مستمر هانیبال شرور که پیوسته تلاش می‌کند راه‌حل‌های اخلاقی و روانشناختیِ ویل گراهام خیرخواه را شکست دهد، بسیاری از بینندگان را به این نتیجه‌گیری بدیهی سوق می‌دهد که: هانیبال قائم‌مقامِ خود شیطان است. یکی از منتقدان در مجلۀ رلیجن دیسپَچیز۱۹ می‌نویسد: «هانیبال لکتر دروغ محض نیست. او روشی واقعاً زیبا دارد، فقط به این دلیل که –اگر هم خود لوسیفر، یعنی فرشته‌ای مغضوب۲۰ باشد– مخلوقی است سهیم در زیبایی خیر.»۲۱ بعدها در سال ۲۰۱۴ رادیو ان‌پی‌آر در گزارشی می‌گوید که این تفسیر ازطرف خالقانِ سریال هانیبال نیز تأیید شده است، و اشاره می‌کند که «برایان فولر [تهیه‌کنندۀ

خود شیطان هرگز ظاهر نمی‌شود، اما این حس که کارآگاهان با شر محض مواجه‌اند با حضور شبح‌گونِ چهره‌های شاخدار و قربانگاه‌های خونین تقویت می‌شود

هانیبال] گفته بود که کاملاً ممکن است هانیبال لکتر خودِ شیطان باشد که هویدا شده است.»۲۲ مَدس میکلسن بازیگر نقش هانیبال هم چنین دیدگاهی دارد.۲۳

اینکه دکتر لکترِ بدنام همان «شاهزادۀ تاریکی» است هرگز تأیید نشد. اما شاید نیازی به این کار نبود. همانند کارآگاه حقیقی آثار شیطانی در شرِ مجسم و بیرحمی که فیلم خود را وقف به‌تصویرکشیدن آن کرده بود به‌اندازۀ کافی آشکار بود. اما پرسش این است که اصلاً چرا یک جامعۀ منطقی و سالم به چنین نمایشی علاقمند می‌شود؟

کفاره‌های بی‌تفسیر

کتاب‌های موردعلاقۀ من دربارۀ شر و دربارۀ شیطان نکتۀ مشترکی دارند: هر دو با توصیف قتل‌هایی واقعی و وحشتناک شروع می‌شوند.

مقدمۀ کتاب دربارۀ شر۲۴ نوشتۀ تری ایگلتون با این جمله شروع می‌شود: «پانزده سال پیش، دو پسر ده‌ساله کودکی نوپا را در شمال انگلستان شکنجه کرده و کشتند.» کتاب لوسیفر: شیطانِ قرون وسطی اثر جفری برتون راسل با این جمله آغاز می‌شود: «در روز هشتم مارس ۱۹۸۱، روزنامه لس‌آنجلس‌تایمز گزارشی از جنایت‌های قاتلِ محکوم، استیون تی. جودی، منتشر کرد.» او باظرافت تمام داستان روزنامه تایمز در توصیف شکنجه و قتل یک زن و فرزندانش را در یک جمله خلاصه می‌کند: «شرْ واقعی و بی‌واسطه است.»۲۵ البته ایگلتون هم به این نتیجه می‌رسد و توجه شایسته‌ای به شیطان می‌کند. (این کار خوشایند دلبانکو خواهد بود.)

البته می‌دانیم که جنایت‌هایی از این دست خیلی نادرند. کشته‌شدن در جامعۀ WEIRD به‌ویژه به‌دست افراد غریبه و در اقدامات تصادفیِ خشونت‌بار، هنرمندانه یا آیینی متداول نیست. (طبق برآورد پایگاه دادۀ دانشگاه رَدفورد دربارۀ قتل‌های زنجیره‌ای، در دهۀ گذشته به‌طورمیانگین فقط چهل قاتل زنجیره‌ای وجود داشته است.)۲۶ پس چرا اینقدر زمان صرف فکر کردن روی این اقدامات نامعمول ناشی از شر محض می‌کنیم؟

رولان بارت دربارۀ جاذبۀ تماشایی کُشتی کج می‌نویسد: «کشتی‌گیران در داخل رینگِ کشتی یا حتی در اعماق بدنامی خودخواسته‌شان نقش خدایان را می‌گیرند، چراکه چندلحظه کلیدی می‌شوند که «طبیعت» را می‌گشاید، اشارۀ نابی که خیر را از شر جدا می‌کند و حجاب از سیمای «عدالتی» برمی‌دارد که درنهایت قابل درک است.»۲۷ در این مبارزات نمایشی و عداوت‌های داستانی، تماشاگران می‌توانند چیزی را به‌روشنی درک کنند که زندگی معاصر جلوی فهمش را گرفته است: لحظه‌های از عدالت و حسابرسی حقیقی، نمونه‌هایی از شجاعت و عظمت معنوی که بیشتر مردم زیر ضربه‌های یکنواخت و روزمرۀ مدرنیته فرصت چندانی برای مشاهده یا نمایش آن‌ها پیدا نمی‌کنند.

دموکراسی‌های لیبرال به‌روش خود نوعی گم‌گشتگی اخلاقی در جامعه می‌کارند. ازیک‌سو، همان‌طورکه تحلیل‌گر سیاسی متیو برونیگ می‌گوید، «در نظریۀ ایده‌آل لیبرال خود شهروندان منشاء تمام کنش‌های دولتی هستند.» برونیگ می‌افزاید: «این اصلِ واحدی است که نظریۀ لیبرال را نظریۀ لیبرال می‌کند.»۲۸ بنابراین، افرادی که در جوامع مبتنی بر دموکراسی لیبرال زندگی می‌کنند دلایل فراوانی دارند برای اینکه خود را مسئول خسارت‌های گوناگونی بدانند که دولت‌هایشان به بار آورده‌اند: جنگ، سلطه‌گری، نابرابری، بی‌عاطفگی و غیره. اما از طرفی هم، همان‌گونه که بارت غیرمستقیم می‌گوید، این جوامع بر اخلاقیاتی فردگرا تأکید دارند که درنهایت دستیابی به خیر اخلاقیِ بیشتر را ناممکن می‌کند: شاید به‌لحاظ اخلاقی در یک شرکت خود را مختار بدانید به خرید قهوۀ قاچاق، اما این اعمالِ فردیِ درست از نظر اخلاقی هرگز مثلاً تا جنگ پهپادها یا فقر کودکان تقلیل نمی‌یابد. برای این‌جور مسائل چیزی بسیار بزرگ‌تر لازم است، اما ابزارهای تحلیلی اندکی در اختیار اتباع لیبرال قرار داده می‌شود تا بتوانند با استفاده از آن‌ها جایگاه خود –و بنابراین عاملیت اخلاقی خود– را در کنش‌های جمعی یا جنبش‌های توده‌ای تشخیص دهند. دلبانکو به‌درستی اشاره می‌کند که نسبت‌دادن مسائل اخلاقی به نظام‌ها در جوامع لیبرال گزاره‌ای نامأنوس است، چون در این جوامع نظام‌ها را به‌لحاظ اخلاقی خنثی تصور می‌کنند.

اما در آثاری مثل کارآگاه حقیقی و هانیبال، مسائل توده‌ای، بی‌شکل و توطئه‌آمیز درنهایت به مسائل فردی تقلیل می‌یابند. همیشه یک یا چند قاتل وجود دارند؛ همیشه یک کشف بزرگ، یک سرنخ و یک مجرم وجود دارد. تمام شر دنیا که حضورش در محیط حس می‌شود اما توصیف و مقوله‌بندی‌اش ناممکن است، در یک یا دو بازیگر بدسرشت خلاصه می‌شود که کشف و نابودی‌شان به پاکسازی جامعه می‌انجامد و کفارۀ احساس گناه خود بیننده

تمام شر دنیا که حضورش در محیط حس می‌شود اما توصیف و مقوله‌بندی‌اش ناممکن است، در یک یا دو بازیگر بدسرشت خلاصه می‌شود

می‌شود. این تصویرسازی‌ها با فراهم‌آوردن فرصت‌هایی اندک برای مواجهه با مخاطرات اخلاقی حقیقی در زندگی –این واقعیت، بدیهی یا غیربدیهی، که شر امری واقعی و قریب‌الوقوع است و می‌تواند ما را مثل شن روان به ورطه بکشاند– راهی برای لمس روشن چنین واقعیتی را، هرچند جزئی، پیش پای ما می‌گذارند. وقتی مردم هنوز از شیطان می‌ترسیدند، خود شیطان و داستان‌هایش این هدف را برآورده می‌کرد؛ دلبانکو به‌همین دلیل در مرگ او به سوگ می‌نشیند و گمان می‌کنم به‌همین دلیل است که بقایای آن در بهترین تلاش‌های ما در به‌تصویرکشیدن شر هنوز هم دوام دارد.

یک آزمایش فکری انجام می‌دهیم: فرض کنید شیطان واقعی بود، شر هم همین‌طور، و نظام‌های پیچیدۀ سیاسی و اجتماعی ازنظر اخلاقی خنثی نبودند بلکه مثل هر چیز دیگری که ساخته و پرداختۀ دست بشر است مملو از نیت و معنای اخلاقی بودند. دراین‌صورت، آیا همین نگاه‌های فرهنگ عامه به شر منجر نمی‌شد به پدیدآمدن هیجان مواجهه، بی‌آنکه توضیحی دربارۀ گم‌گشتگی و سردرگمی دهد؟ آیا تمام این کفاره‌های بی‌تفسیر واقعاً بهتر از آن شیطان خوش‌منظر با نیت‌های خیر و وضعیتی نیمه‌تراژیک است؟ شاید هم ما با این‌همه روان‌پالایی۲۹ روزبه‌روز بیشتر مسئلۀ شر را به قلمرو قصه می‌سپاریم – و بر این تصور (مسلماً خوش‌آیند) صحه می‌گذاریم که شر واقعی و بنیادین اکثراً، اگر نتوان گفت کاملاً، به حیطۀ تخیلات تعلق دارد؟ این کار حقیقتاً خطرناک خواهد بود. همان‌طورکه شارل بودلر می‌گوید، این شاید ماهرانه‌ترین حقّه‌ای باشد که شیطان تاکنون به کار بسته است.

منبع
سایت ترجمان

نوشته های مشابه

یک دیدگاه

  1. وای این فیلم خیلی غم انگیز بود با اینکه خیلی خوش ساخت بود
    دلم پرپر شد هم برا زنِ نقشِ اولِ داستان ( باززیِ چارلز ترون خیلی معصومانه زیبا بود )
    هم برا خودش … خیلی زیبا غم انگیز بود .. !

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *