بیوگرافی کارگردان سینما:اینگمار برگمن(Ernst Ingmar Bergman)
به یاد اینگمار برگمن: فیلسوفی در سینما
نام :ارنست اینگمار برگمان
زمینه فعالیت: کارگردان
تولد: ۱۴ ژوئیه ۱۹۱۸
زادگاه:اوپسالا سوئد
مرگ: ۳۰ ژوئیه ۲۰۰۷
فارو سوئد
سالهای فعالیت: ۱۹۴۴-۲۰۰۵
*زندگی*
ارنست اینگمار برگمن متولد 14 جولای 1918، کارگردان، نویسنده و تهیه کننده سوئدی سینما،تئاتری و تلویزیون است که در سن 89 سالگی، در 30 جولای 2007 درگذشت.وودی آلن او را از زمان اختراع دوربین فیلم برداری یکی از بزرگترین هنرمندان سینما توصیف می کند. برگمن به عنوان یکی از تأثیرگذارترین کارگردانان تمام دوران شناخته می شود که بیش از شش دهه فعالیت هنری داشته است. او بیش از شصت فیلم سینمایی و مستند سینمایی و تلویزیونی را کارگردانی کرده است که اکثر این آثار را خودش نویسندگی کرده است. او کارگردانی بیش از یکصد و هفتاد نمایشنامه را نیز در کارنامه کاری خود دارد. او همچنین چند بازیگر را وارد عرصه سینما کرده است که از جمله آنها می توان به مکس ون سیدو، اینگرید تولین و لیو اولمن اشاره کرد.
او در بیشتر فیلم های خود از مناظر طبیعی سوئد استفاده کرده است و از موضوعات مورد علاقه اش می توان به بیماری و ایمان، خیانت، نا امیدی و جنون اشاره کرد.در سال 1976 او تحت تأثیر تحقیقات جنایی در مورد فرار از پرداخت مالیات بر درآمد، به طور جدی متهم شد و به دلیل این بی حرمتی و هتک حرمت، برگمن خشمگین چند پروژه خود را به حالت تعلیق درآورد و استودیو خود را تعطیل کرد و به تبعیدی خودخواسته به مدت 8 سال به آلمان غربی رفت.
*کودکی*
اینگمار برگمن در اوپسالای سوئد به دنیا آمد. پدرش، اریک برگمن، از بزرگان مذهبی فرقه لاترن بود که بعدها به مشاور مذهبی پادشاه سوئد ارتقای مقام یافت و مادرش، کارین آکربلوم، یک پرستار بود. ارنست به همراه برادر بزرگترش داگ و خواهر کوچکترش مارگریتا، در خانواده ای پر از بحث و تصاویر مذهبی رشد کرد. پدرشان از بزرگان محافظه کار کلیسای لاترن در آن بخش سوئد بود که در تربیت فرزندان سخت گیر بود. والدین، بچه ها را به خاطر تخلفات و اشتباهاتی که انجام می دادند در کمدی تنگ و تاریک زندانی می کردند. به عنوان مثال؛ خیس کردن تخت خواب یکی از این اشتباهات بود.
اینگمار در زندگی نامه خود، لاترن مجیکا، این گونه می نویسد: «من آن زمان علاقه خود را به جهان مرموز کلیسا با دیوارهای ضخیم که بوی ابدیت می دادند، نورهای رنگی خورشید که لرزشی عجیب را در نقاشی های قرون وسطایی که پوشش گیاهی به آن نفوذ کرده بود،
و چهره های حکاکی شده در سقف ها و دیوارها، اختصاص داده بودم.»
آنجا همه چیز فراهم بود تا کسی در مورد تمایل فرشتگان و قدیسین و اژدهاها و پیامبران و شیاطین و انسان ها، فقط فکر کند. اگرچه او در خانواده ای مذهبی رشد کرد، ولی بعدها اظهار کرد که در هشت سالگی ایمان خود را از دست داده بود و با وجود این واقعیت فیلم «نور رمستانی» را ساخت.
علاقه اینگمار به سینما و تئاتر در کودکی نمایان شد. او در 9 سالگی سربازهای حلبی را جلوی مجیک لاترن قرار می داد و با آنها بازی می کرد و در عرض یک سال، او دنیایی خصوصی با اسباب بازی ها به وجود آورده بود که احساس خانه را به یاد او می آورد. او خود مناظر، عروسک ها و نورپردازی ها را طراحی می کرد و به جای عروسک ها به ایفا نقش می پرداخت و صحبت می کرد.
در 1934، در 16 سالگی، او به همراه دوستان خانوادگیشان برای گذراندن تعطیلات به آلمان رفت. اینگمار در شهر وایمار، در تجمع نازی ها، آدولف هیتلر را دید. او بعدها در “لاترنا مجیکا” بازدید از آلمان را این چنین توصیف کرد که چگونه خانواده های آلمانی، یک عکس از آدولف هیتلر را روی دیوار بالای تختشان قرار داده اند و برای چندین سال خود او طرفدار هیتلر بوده است و با موفقیت هیتلر خوشحال و با شکست او غمگین می شده است.
برگمن مدت 10 ماه را به خدمت سربازی اجباری رفت، 2 مرحله 5 ماه به صورت متمادی و پشت سرهم. در سال 1937 وارد دانشگاه استکهلم شد و به تحصیل در رشته هنر و ادبیات مشغول شد. او بیشتر وقت خود را صرف تئاتر دانشجویی می کرد و به یک معتاد واقعی فیلم تبدیل شده بود. در آن زمان به خاطر مشاجره عشقی به مدت چند سال با پدرش قطع رابطه کرد. اگرچه او فارغ التحصیل نشد ولی چندین نمایشنامه نوشت و دستیار کارگردان در تئاترها شد. در سال 1942 اینگمار این شانس را داشت که اولین نمایشنامه خود را به نام «مرگ کاسپر» کارگردانی کند. این نمایشنامه توسط یکی از اعضای شرکت فیلم سازی Svensk Filmindustri دیده شد و آنها به اینگمار پیشنهاد کار دادند.
*زندگی حرفه ای* (فیلم سازی)
برگمن در سال 1941 با بازنویسی چندین نمایشنامه وارد عرصه فیلم سازی شد ولی اولین فیلم نامه او که به فیلم تبدیل شد TORMENT (عذاب) نام داشت که در سال 1944 و به کارگردانی alf sjborg بر روی پرده رفت. برگمن ، هم زمان با نوشتن فیلم نامه، توانست به عنوان دستیار کارگردان نیز قابلیت های خود را نشان دهد.
دومین هدف برگمن در آینده شغلیش، شروع فیلم سازی با تمام قوا با فیلم برداری از جنبه های روحانی و برون گرایانه بود. او خود می گوید: «تصاویر داخل فیلم هایم همان زندگی من است.» در طول 10 سال آینده او بیش از 12 فیلم نوشت و کارگردانی کرد که می توان به prison (زندان) در سال 1949 و the naked night (شب برهنه) و summer with monika (تابستان با مونیکا) هر دو در سال 1953، اشاره کرد.
اولین موفقیت بین المللی برگمن برای فیلم «لبخندهای یک شب تابستانی» در سال 1955 بود که برای آن کاندید نخل طلای کن و برنده بخش طنز شاعرانه کن شد.
برگمن ، در سال 1957 در سوئد دو فیلم «توت فرنگی های وحشی» و «مهر هفتم» را ساخت. «مهر هفتم» برنده جایزه ویژه هیأت داوران و کاندید نخل طلای کن شد و «توت فرنگی های وحشی» جوایز متعددی را برای برگمن و ستاره فیلم او، ویکتور سستروم به همراه داشت.
اینگمار در اوایل دهه 1960 بیشتر عمر خود را در جزیره فارو سوئد گذارند و چند فیلم خود را در آنجا ساخت. او در اوایل دهه 1960، سه فیلم «از میان شیشه ای تیره و تار» در سال 1961، «نور زمستانی» در 1962 و «سکوت» در 1963 را با مضامین ایمان و شک در وجود خدا ساخت. منتقدین با توجه به درون مایه مشترک این سه فیلم، آنها را یک سه گانه نامیدند.
در سال 1964، برگمن در تقلیدی از فیلم ½8 اثر فردریکو فلینی، فیلمی به نام «همه این زنان» را ساخت و در سال 1966 «پرسونا» را ساخت که به نظر خودش یکی از مهمترین فیلم های کارنامه هنری اش بود.
از فیلم های قابل توجه این دهه می توان the virgin spring در سال 1960، «ساعت گرگ» 1968 و shame (شرم) در 1968 و «مصایب آنا» در 1969 را نام برد. برگمن در این زمان به طور گسترده ای برای تلویزیون سوئد نیز برنامه می ساخت که می توان به «صحنه های ازدواج» در 1973 و «فلوت جادویی» در 1975 اشاره کرد.
برگمن در سال 1976 ، پس از دستگیری به علت فرار از پرداخت مالیات بر درآمد، قسم خورد که دیگر هرگز در سوئد فیلم نسازد و استودیو فیلم سازی اش را در جزیره فارو تعطیل کرد و به تبعیدی خود خواسته رفت.
فیلم بعدی او «تخم مار» در سال 1977، محصول مشترک آلمان و آمریکا و دومین فیلم او به زبان انگلیسی بود. اولین فیلم او به زبان انگلیسی touch (لمس) در سال 1971 بود. در سال 1978 فیلم «پاییز سوناتا» را با بازی اینگرید برگمن، که محصول دو کشور انگلیس و نروژ بود، ساخت. فیلم بعدی او محصول مشترک آلمان و انگلیس بود به نام «زندگی عروسکی» که در سال 1980 ساخته شد. در سال 1982 به وطن بازگشت و فیلم «فَنی و الکساندر»را ساخت. برگمن اظهار کرد که این فیلم، آخرین فیلمش خواهد بود و بعد از آن می خواهد روی کارگردانی تئاتر تمرکز کند و از آن به بعد چند فیلم نامه نوشت و چند برنامه برای تلویزیون ساخت. برخی کارهای قدیمی او برای تلویزیون دوباره در تئاتر اجرا شد که آخرین کار او «سارا باند» در سال 2003 بود که این تئاتر دنباله ای از فیلم تلویزیونی «صحنه هایی از ازدواج» بود.
*تکنیک و روش های فیلم سازی*
برگمن معمولا فیلم نامه هایش را خود می نوشت و قبل از شروع فرایند نگارش، چند ماه و حتی چند سال را به آن فکر می کرد. این کار او را تا حدودی کج خلق، خسته و کسل می کرد. فیلم های اولیه او بسیار با دقت ساخته شده اند که یا براساس نمایشنامه او پیش می رفت یا با همکاری چند نویسنده.برگمن در فیلم های بعدی خود اظهار کرد که در برخی موارد که بازیگران خواستار تغییراتی در فیلم نامه بودند، که این تغییرات با قصد و نیت او در فیلم نامه متفاوت بود، با این وجود، اجازه به این تغییرات می داد. برگمن همان طور که پیشرفت می کرد، به طور فزاینده ای اجازه بداهه گویی به بازیگرانش را می داد. در آخرین فیلم هایش، او ایده اصلی هر صحنه را بیان می کرد و به بازیگران اجازه می داد تا دیالوگ ها را خودشان تعیین کنند.برگمن در بیان مفاهیم انتزاعی بلندترین گام ها را در تاریخ سینما برداشته است. یکی از شگردهای آشنای او عبور آزاد و متهورانه از مرزهای آشنای روایت سنتی است: عرصه خواب و بیداری، دنیای واقعی و خیالی، زمان گذشته و آینده، دنیای آگاهی و ضمیر ناخودآگاه…بسیاری از سینماشناسان یادآوری کرده اند که برگمن به نمای درشت یا “کلوزآپ” در سینما جایگاه و کارکردی تازه داده است. ژیل دلوز فیلسوف فرانسوی در کتاب “تصویر – حرکت” نشان داده است که نوآوری های این سینماگر تنها بدعت یا شگردی فنی نیست، بلکه در رویکرد روانکاوانه و در اصل در خاستگاه فلسفی هنر او ریشه دارد.چهره ای مضطرب که در کادری بسته با نگاهی ثابت و راسخ رو به دوربین و گاه حتی خیره به عدسی چشم می دوزد، به ما، به دنیای مناظر و اشیا و یا حتی به خود “نگاه” نمی کند، او با دیدی درونی ژرفای وجود خود را “نظاره” می کند. به حفره عظیمی که در درون او سر باز کرده خیره می شود تا شاید به زوایای روح خود نفوذ کند و راز آن را بشناسد.
*موضوعات مورد علاقه*
فیلم های برگمن معمولا به مقابله با پرسش های وجودی از قبیل مرگ و میر، احساس تنهایی و ایمان مذهبی می پردازد. در حالی که این موضوعات، موضوعاتی عقلانی به نظر می رسد ولی می توان تمایل جنسی را نیز در پیش زمینه بیشتر فیلم های او دید. از این میان می توان به «مهر هفتم» که قرون وسطایی طاعون زده را نشان می دهد و یا «فَنی و الکساندر» که خانواده ای طبقه بالا در اوپسالای قرن بیستم را نشان می دهد و یا «سکوت» که بیگانگی و بیزاری معاصر را نشان می دهد، اشاره کرد.
شخصیت های زن او معمولا بیشتر از مردان، تمایلات جنسی داشتند و در اعلام آن نیز بی پروا بودند. او در سال 1964 در مصاحبه ای با مجله پلی بوی گفت: «تجلی رابطه جنسی بسیار مهم است، به خصوص برای من و مهمتر از همه، من نمی خواهم فیلمی بسازم که صرفا روشنفکری و عقلانی باشد. من می خواهم مخاطبانم حس فیلم هایم را احساس کنند و این برای من خیلی مهمتر از آن است که آنها فیلم ها را درک کنند.»
برگمن می گوید : «فیلم، معشوقه سخت و طاقت فرسای من بود.»
*راه رستگاری و زخم های التیام ناپذیر*
سرنوشت بیشتر کاراکترهای برگمن تیره و تار است، اما پیام او (اگر به یافتن آن در آثارش مصر باشیم) به هیچوجه یأس آمیز نیست. پاسخ او به زندگی بی تردید مثبت و تائیدآمیز است. از یاد نباید برد که او چند کمدی سبک ساخته و حتی تلخ ترین فیلمهایش از صحنه های پر شور و نشاط خالی نیست. می توان گفت که برای تراژدی هستی پاسخی یافته که او را از قلمرو فلسفه دور و به پهنه هنر نزدیک می کند.برگمن در فیلم هایی مانند “زایران”، “همچون در یک آینه” و “توت فرنگی های وحشی” از “موهبت تسکین بخش” ایمان دینی می گوید، که شاید بتواند اذهان آسان گیر را کمابیش خشنود کند. اما او روی هم رفته “نور ایمان” را تاریک و بی فروغ می بیند که در روشن کردن بن بست های روحی ناتوان است. او ایمان دینی را (با استدلالی نزدیک به نظرگاه دیونیزوسی نیچه) نشانه بزدلی و تنبلی می داند.به نظر برگمن راه رهایی از “لعنت تنهایی” گریز به معابد نیست، بلکه در آغوش گرفتن زندگی است، غوطه خوردن در خوشی های همین زندگی گذران است که چیزی از آن گرانبهاتر به آدم نداده اند. او درست مانند مؤمنان، عقیده دارد که مرگ همانا لحظه حسابرسی (یوم الحساب) است، اما نه در برابر “آسمان” و به طمع اجر گرفتن در “جهان باقی”، بلکه در برابر خودمان، تا بدانیم با زندگی خود، در همین جهان خاکی و فانی و بی مقدار چه کرده ایم، به آن چه داده و از آن چه بهره ای گرفته ایم.برگمن بارها و بارها و به شکلی خستگی ناپذیر از دوران کودکی و از شور و نشاط جوانی سخن گفته و آن را علاج مرگ و نیستی دانسته است. این مضمونی است که به جرأت می توان گفت در تمام فیلم های او تکرار شده است. از نظر او کودکی امن ترین و مقدس ترین پرورشگاه عشق (اروتیسم) است. کودکان فارغ از هر دغدغه و قید و بندی به زبان “عشق” سخن می گویند، و این “جزیره سرگردان” را برگمن تنها ملجأ و پناهگاه آدمی می داند. او نیز، مانند حافظ، به آدمی نهیب می زند که در این دنیای فانی “عشقت رسد به فریاد!”
اما کجا؟ عشق کجا یافت می شود در این خراب آباد؟ برگمن پاسخی روشن دارد: در تئاتر. هنرمندان حرفه های نمایشی در سیرک و تئاتر و سینما در بزرگسالی نیز به زیستی کودکانه ادامه می دهند و چون کودکان عاشق می شوند.
برگمان به هنر تئاتر عشق می ورزید و حتی بیش از سینما به آن دلبسته بود. چند سالی پیش از مرگ که تمام کارها و تلاش ها را در بالای هشتاد سالگی قطع کرده بود، به تئاتر برگشت و گفت: ”دوری از سینما را می توان تحمل کرد اما دوری از تئاتر را نه.“ برگمن تئاتر، صحنه تئاتر، کارکنان و بازیگران آن را دوست داشت. تمام دوستان و معاشران و همسرانش از بازیگران تئاتر بودند. اکیپ های سیرک و تئاتر در بسیاری از فیلم های او حضور دارند. از “لبخندهای شب تابستانی” تا “مهر هفتم” و تا “فانی و الکساندر” (فیلمی که در آن بیش از هر اثر دیگر از خود گفته است، محصول ۱۹۸۳)برگمن به بیان ارسطو به کاثارسیس (یا عنصر شفابخش تئاتر) باور دارد. در تئاتر اکسیر زندگی جاری ست. او مانند استاد بزرگش شکسپیر و هموطن خود اوگوست استریند برگ جهان را صحنه نمایش می بیند. سراسر زندگی را یک کمدی انسانی می داند که هر یک از ما در آن نقشی داریم که باید در کنار دیگران ایفا کنیم، و پایان نمایش هم بسیار ساده است: “پرده در لحظه محتوم”.تئاتر در بسیاری از زبان های اروپایی “بازی نمایش” خوانده می شود. بازی مال دنیای کودکی است و هنرمندی که در برابر دیگران نقشی را ایفا یا “بازی” می کند، خود را در جهان کودکان سهیم می کند.در دیدگاه هنری برگمن هنرمندان به ویژه بازیگران تئاتر استادان واقعی زندگی هستند. آنها می دانند که از مرگ گریزی ندارند، اما می توانند از نیروی پلید آن در امان بمانند. در “مهر هفتم” عفریت مرگ همه را به دنبال خود از صحنه بیرون می برد، تنها زن و مرد هنرپیشه هستند که بازیگوشانه از چنگ او فرار می کنند و به گذران شاد و سبکبار خود ادامه می دهند.نسانی که “تکیه گاه ایمان” را از دست داده به “لعنت تنهایی” گرفتار می شود، که می توان گفت: “دردی است غیر مردن (یا بدتر از مردن) کآن را دوا نباشد.” (مولانا) ؛؛در فیلم های نیمه دوم دهه ۱۹۶۰ که از پرسونا شروع و به “تماس” (۱۹۷۰) ختم می شود، همه جا با عوارض یا مظاهر این دلهره یا سرگردانی روحی روبرو هستیم. فیلمساز با دقت و وسواسی بی سابقه در سینما روح آدمهای خود را می کاود تا ببیند آن “ضربه ازلی” چه زخم ها و آسیب هایی بر آن باقی گذاشته است. درام های روانکاوانه که فیلم “فریادها و نجواها” (۱۹۷۲) از برترین نمونه های آن است، از چنین پشتوانه فلسفی برخوردار هستند.“لعنت تنهایی” آشناترین “سمپتوم” یا عارضه این ضایعه روحی است، که ظاهرا بنمایه ای تقدیرآمیز دارد و با سرنوشت بشر عجین است. در “توت فرنگی های وحشی” (۱۹۵۷) در کابوسی ترسناک به ایزاک بورگ (که نقش او را “ویکتور شوستروم” استاد سینمای کلاسیک سوئد ایفا می کند) ابلاغ می شود که برای سراسر عمر به “عقوبت تنهایی” محکوم شده است. استاد پیر می کوشد در گریز از تنهایی به رؤیاها و خاطرات خود پناه ببرد.در “پرسونا” هنرپیشه تئاتر الیزابت فوگلر (با بازی لیو اولمان) در گریز از وحشت هایی ناشناخته و مرموز، خود را به تنهایی و انزوا محکوم کرده است. بختک تنهایی در آخرین فیلم سینمایی او به نام ساراباند (۲۰۰۳) نیز بر شخصیت سالخورده فیلم سنگینی می کند.در بیشتر فیلم های برگمن اشاراتی مستقیم و غیرمستقیم به نابسامانی های اجتماعی و به ویژه به بحران های سیاسی (واضح تر از همه در فیلم “شرم” ساخته سال ۱۹۶۷) وجود دارد، اما این تنش ها غالبا بر بستر التهابات و خلجان های درونی جاری می شود و این روح و روان شخصیت است که چون بارومتری دقیق اضطراب های بیرونی را بازتاب می دهد. باید به یاد آورد که این هنرمند در ردگیری خلجانات روحی، غالبا زنان را حساس تر و خلاق تر و در نتیجه مناسب تر دیده است.در تداوم همین رویکرد بدبینانه، همه پیوندها و الفت هایی که برای چیرگی بر تنهایی بسته می شود، پیشاپیش محکوم به شکست است. برگمن، کمابیش همزمان و به موازات سینماگر بزرگ ایتالیایی میکل آنجلو آنتونیونی، مضمون “امتناع ارتباط” را در کاوش مناسبات دو جنس کاویده است. در فیلم های “ساعت گرگ و میش”، “فریادها و نجواها”، “سونات پاییزی” و به ویژه فیلم بلند “صحنه هایی از زندگی زناشویی”، گسست روابط به زخمی کهنه و عمیق در درون انسان ها بر می گردد.
*مرگ*
برگمن ، در اواسط 1978 ، آزردگی خود را از دولت سوئد پشت سر گذاشت و برنامه های خود را در مونیخ از سر گرفت. او در جولای همان سال به سوئد بازگشت و تولد 60 سالگی اش را در جزیره فارو جشن گرفت و تا حدی کار خود را به عنوان کارگردان در تئاتر نمایشی سلطنتی از سر گرفت.
به افتخار بازگشت او انجمن فیلم سازان سوئد، جایزه ای به نام او، اینگمار برگمن، راه اندازی کردند که هر ساله به فیلمسازان برتر اهدا شود. با این وجود او تا سال 1984 در مونیخ ماند و در یکی از آخرین مصاحبه هایش در جزیره فارو در سال 2005 گفت: «خوشبختانه با وجود فعال بودن در طول تبعید او به طور مؤثر هشت سال از زندگی حرفه ای خود را از دست داد.»
برگمن در دسامبر 2003 از فیلم سازی بازنشست شد و در دسامبر 2006 زیر تیغ چراحی مفصل ران رفت. او در 30 جولای 2007 در سن 89 سالگی در منزلش در جزیره فارو در حال خواب در گذشت. در همان روز یکی دیگر از کارگردانان بزرگ جهان، مایکل آنجلو آنتونینی، نیز بدرود حیات گفت.
اینگمار در 18 آگوست 2007 در مراسمی خصوصی در حیاط کلیسای فارو به خاک سپرده شد. اگرچه او در جزیره فارو دفن شد ولی چند سال قبل از فوتش نام و تاریخ تولدش را در زیر نام همسر آخرش، اینگرید ون روزن (اینگرید برگمن)، که در شهر norrtalje دفن شده بود، شهرداری آن شهر حکاکی کرده بود.در 16 آپریل 2011، بانک مرکزی سوئد اعلام کرد که چهره اینگمار برگمن از سال 2014 بر روی اسکناس 200 کرونی سوئدچاپ خواهد شد.
*ستایش و تأثیر گذاری برگمن*
فرانسیس فورد کاپولا: مورد علاقه من در همه دوران، به خطر اینکه او مظهر عشق و احساس است.
گیلرمو دل تورو: برگمن به عنوان افسانه نویس، مورد علاقه من است و فیلم هایش کاملا مسحور کننده است.
استنلی کوبریک : اینگمار برگمن، ویتوریو دِ سیکا و فردریکو فلینی سه فیلم سازی در جهان هستند که فرصت طلب هنری نیستند، منظورم این است که آنها منتظر یک داستان خوب نمی نشینند تا آن را بسازند. آنها در فیلم هایشان این نکته را بارها و بارها نشان داده اند و آنها خود نویسنده فیلم هایشان یا نویسنده عناصر اصلی فیلم هایشان هستند.
کریستوف کیشلوفسکی: این مرد ، یکی از چند کارگردانی است و شاید تنها، یکی در جهان است که به همان اندازه درباره طبیعت انسانی سخن گفته بمانند داستایوفسکی و کامو.
آنگ لی : برای من برگمن فیلمساز، بزرگترین بازیگر است.
مارتین اسکورسیزی : من می خواهم او را چنین توصیف کنم: اگر شما در دهه 50 یا 60 زندگی می کردید و اگر یک جوان در حال رشد بودید و اگر می خواستید چند فیلم بسازید، نمی دانم که چگونه می توانستید تحت تأثیر برگمن قرار نگیرید، او شما را مجبور به یک تلاش آگاهانه می کرد و حتی پس از آن، بسیار ساده بر شما تاثیر می گذاشت.
استیون اسپیلبرگ: عشق او به سینما، تقریبا یک وجدان گناهکار را به من می دهد.
آندری تارکوفسکی: من به دیدگاه های دو نفر بسیار علاقمند هستم؛ یکی از آن دو، روبرت برسون و دیگری اینگمار برگمن.
تأثیر برگمن بر تارکوفسکی آن چنان بود که تارکوفسکی آخرین فیلمش را در سوئد ساخت. باید بدانید برگمن نیز احترام خاصی برای تارکوفسکی قایل بود و در مورد تارکوفسکی گفته او بزرگترین کارگردان برای من است.
*برخی از آثار هنری اینگمار برگمان:
-
بر عشق ما می بارد (۱۹۴۶)
-
سرزمین آرزو (۱۹۴۷
-
زندان (۱۹۴۹)
-
رازهای زنان (۱۹۵۳)
-
تابستان با مونیکا (۱۹۵۳)
-
خاک اره و پولک (۱۹۵۳)
-
شب عریان (۱۹۵۴)
-
درسی در عشق (۱۹۵۴)
-
لبخندهای یک شب تابستانی (۱۹۵۵)
-
مهر هفتم (۱۹۵۷)
-
توت فرنگیهای وحشی (۱۹۵۷)
-
چهره (۱۹۵۸)
-
چشمه باکره (۱۹۶۰)
-
چشم شیطان (۱۹۶۰)
-
همچون در یک آینه (۱۹۶۱)
-
نور زمستانی (۱۹۶۲)
-
سکوت (۱۹۶۳)
-
شرم (۱۹۶۸)
-
پرسونا (۱۹۶۶)
-
تماس (۱۹۷۱)
-
فریادها و نجواها (۱۹۷۳)
-
صحنه یک ازدواج (۱۹۷۴)
-
فلوت جادویی (۱۹۷۵)
-
چهره به چهره(۱۹۷۶)
-
تخم مار(۱۹۷۷)
-
سونات پاییزی (۱۹۷۸)
-
فانی و الکساندر (۱۹۸۰)
-
پس از تمرین (۱۹۸۰)
-
ساراباند – 2003
*برخی از افتخارات اینگمار برگمان:
-
برندهٔ شیر طلایی جشنوارهٔ برلین برای فیلم توت فرنگیهای وحشی
-
برندهٔ جایزهٔ ویژهٔ هیات داوران جشنوارهٔ کن برای فیلم مهر هفتم
-
برندهٔ جایزهٔ ویژهٔ هیات داوران جشنوارهٔ ونیز برای فیلم چهره
-
چهار بار نامزد دریافت نخل طلایی جشنوارهٔ کن
-
پنج بار نامزد اسکار بهترین فیلمنامه
-
سه بار نامزد اسکار بهترین کارگردانی
-
نامزد اسکار بهترین فیلم سینمایی خارجی سال برای فیلم فریادها و نجواها
-
نامزد اسکار بهترین فیلم سینمایی خارجی سال برای فیلم چشمه باکره و فانی و الکساندر – 1959 «فانی و
-
نامزد اسکار بهترین فیلم سینمایی خارجی سال برای فیلم همچون در یک آینه – 1960
-
برای فیلم چهره به چهره – 1975 نامزد اسکار بهترین کارگردانی
-
جایزه ایروینگ تالبرگ از سوی آکادمی اسکار در سال ۱۹۷۰
*امیدوارم لذت برده باشید؛با بیوگرافی های بیشتر با ما همراه باشید*