کیمیاگر تمام فلزی بهترین و جذاب ترین انیمه تاریخ ژاپن تلقی می شود. تک تک اجزائی که یک اثر هنری-بصری می تواند داشته باشد در این انیمه مشاهده می شود. خوب است قبل از پرداختن به اجزاء داستان کمی تاریخچه و خود انیمه و مانگا را بررسی کنیم.
کیمیاگر تمام فلزی دو نسخه دارد. نسخه اول محصول 2002 و نسخه دوم محصول 2009 با پسوند برادری( کیمیاگر تمام فلزی :برادری). تفاوت این دو نسخه از زمین تا آسمان است. انیمه دوم بازسازی شده انیمه اول است. دلیل این بازسازی با چنین سرعتی ( با توجه به سال تولید و مدتی که پخش انیمه اول طول کشید و البته زمانی که پروژه دوم کلید خورد) که تقریبا شش سال بود، فقط و فقط یک چیز است: پتانسیل.
در نسخه اول از پتانسیلی که در داستان و محتوای اثر وجود داشت خیلی کم استفاده شد. به جرئت می گویم که از 20% پتانسیل اثر استفاده شده بود. نسخه اول در سال 2002 منتشر شد. نسخه اول کیمیاگر تمام فلزی از روی مانگا اقتباس شد که البته با توجه به تمام نشدن مانگا، به صورت خلاقانه پایان یافت. یعنی مانگا هنوز تمام نشده، انیمه به اتمام رسید. اما نسخه دوم اینگونه نبود. نسخه دوم کاملا به مانگا وفادار نیست و همین نکته قوت داستانش است. نسخه 2009 با نظارت نویسنده ساخته شد و تمامی نکات بی اهمیت و به درد نخور نسخه 2002 از آن حذف شد.
36 قسمت اول نسخه 2002 با 14 قسمت اول نسخه 2009 تقریبا یکی است. از این قسمت ها به بعد کلا داستان این دو نسخه از هم جدا می شوند. داستان ها به طور کامل به شکل دیگری ادامه پیدا می کنند. البته در طول قسمت های مشترک هم تفاوت های آشکاری وجود دارد. ماهیت همونکلوس ها، سنگ کیمیا، نحوه معرفی شخصیت ها، فلش بک ها، پدر ادوارد و الفونس، شخصیت منفی داستان، سرنوشت گرید، داستان های فرعی، دلیل اعمال همونکلوس ها، اسامی و ماهیت همونکلوس ها، همه و همه تفاوت های بخش های مشترک این دو نسخه اند. البته همین که 36 قسمت نسخه اول در 14 قسمت نسخه دوم خلاصه شده، خودش نشان دهنده آن است که کارگردان و نویسنده تمام نکات ضعیف و به درد نخور داستان حذف کرده اند.
تفاوت های داستانی دو نسخه آشکار و مشهود است. حالا کدام بهتر است؟ معلومه نسخه 2009. نسخه دوم این مجموعه از تمام پتانسیل های داستانی کیمیاگر تمام فلزی استفاده کرده و اثری خلق کرده که پس از 12 سال هنوز اثری حتی نزدیک به آن هم ساخته نشده است. نسخه 2009 به معنای واقعی کلمه جمع کردن یک گندکاری( نسخه 2002) بود. کیماگر تمام فلزی: برادری محصول 2009 توانست با استفاده کامل از جهان خلق شده و داستانی که در پی آن بود، با استفاده کامل از پتانسیل و ویژگی شخصیت ها، استفاده صحیح و به جا از فلش بک ها و موسیقی، علمی و منطقی جلوه دادن اصل کیمیاگری، تعلیق(حتی در مورد ویژگی شخصیت ها) و گرافیک بهترین انیمه سریالی تمام تاریخ ژاپن لقب بگیرد و آنقدر خوب بود که هنوز بعد از گذشت 12 سال هیچ اثری به گرد پایش هم نرسیده است.
گرافیک اثر نسبت به آثار زمان خود و خیلی از آثار کنونی یک سر و گردن بالاتر است. نشانه های کیمیاگری، صحنه های اکشن و مبارزه، خون، چهره پردازی، محیط و… به خوبی ساخته شدند و معلوم است که سازندگان سر سری از روی هیچ بخشی از انیمه عبور نکرده اند.
موسیقی متن انیمه فوق العاده است. به آرامی وارد داستان می شود، بدون اینکه مخاطب متوجه شود با صحنه ترکیب می شود و به درک داستان به شکل ناخودآگاه به خوبی کمک می کند. از موسیقی و پردازش اپینگ ها و اندینگ ها اصلا نباید گذشت. 10 اپینگ و اندینگ مختلف را در طول 64 قسمت انیمه خواهید دید. هر کدام نه تنها به درک از محیط، داستان و شخصیت های آرک پیش رو کمک می کنند، بلکه مفاهیم جذابی را نیز به مخاطب می رسانند.
برای مثال در اندینگ اول ما شاهد یک گرافیک نقاشی گونه با پاستل هستیم. در انتها ادوارد و آلفونس در حالت عادی نشان داده می شوند که در دستانشان پاستل است. معنی این بخش این است که سرنوشت این دو برادر به دست خودشان رقم می خورد. حتی جزئیات آینده آنها با دستان خودشان شکل می گیرد. سرنوشت در دستان خود آدمی است و اقدامات امروز باعث نتایج فردا می شود.
در مورد اپینگ ها و اندینگ ها می توان خیلی صحبت کرد ولی مهم ترین پیش نیاز خود داستان است. قوی ترین بخش انیمه کیمیاگر تمام فلزی داستانش است. تمام جزئیات بصری و سمعی دیگر برای تقویت داستان استفاده شده اند، اما خود داستان باز هم تمام بار جذابیت انیمه را به دوش می کشد. جزء تک داستان هایی بود که از هر قسمت آن لذت بردم و هیچ قسمت اضافی و قابل حذفی نداشت.
انیمه کیمیاگر تمام فلزی در ژانر های کمدی، ماجراجویانه، اکشن و درام دسته بندی می شود. کمدی به معنای واقعی کلمه. هم داستان و هم اتفاقات انیمه کاملا جدی اند، ولی کمدی بخش جدا نشدنی انیمه کیمیاگر تمام فلزی است. تقریبا هیچ قسمتی وجود ندارد که مخاطب را نخنداند. خیلی خلاقانه و بامزه مخاطب مورد حمله های کمدی قرار می گیرد. مخصوصا قسمت هایی که کیمیاگر تمام فلزی که ادوارد است را با برادرش اشتباه می گیرند و یا او را کوتوله خطاب می کنند. هیچ وقت تکراری نمی شود.
درام داستانی بهترین درامی است که در تمام عمرتان می توانید ببینید. داستان از جای مشخصی شروع می شود، تکه های پازل آرام آرام با پویش، کوشش و فعالیت شخصیت ها در کنار یک دیگر قرار داده می شوند و پایانی عالی رقم می خورد. شخصیت ها نیز به خوبی در داستان رشد پیدا می کنند. برای مثال چون ادوارد کوتوله است و در طول داستان خیلی مسخره می شود. اما در اواسط داستان وینری به او نگاه می کند و می گوید” پشتش همیشه اینقدر بزرگ بود؟”. این جمله به خوبی نشان می دهد که ادوارد نه تنها از نظر روحی بلکه از نظر جسمی هم در حال رشد کردن است.
در انیمه کیمیاگر تمام فلزی قرار است بهترین و جذاب ترین صحنه های اکشن و مبارزه ای را مشاهده کنید. تنوع شخصیت ها، ویژگی های شخصیتی و گذشته آنها باعث می شود که در هر صحنه نبرد، شاهد یک اتفاق و مبارزه جدید باشیم. هیچ دو مبارزه شبیهی در این انیمه وجود ندارد. گاهی اوقات هم طرفین مبارزه خیلی با هم جور در می آیند. تمام شخصیت هایی که می بایست با هم مبارزه می کردند، با هم مبارزه کردند.
داستان انیمه کیمیاگر تمام فلزی
داستان از خیلی وقت پیش شروع می شود. پادشاه زرسس صاحب قدرت و ثروت زیادی است. خب وقتی هم قدرت داشته باشی و هم ثروت چه چیزی می خواهید؟ نه اشتباه است انسان هیچگاه قانع نمی شود. پادشاه زرسس به دنبال جاودانگی است. حال ون هوهنهایم به همراه یک موجود سیاه داخل فلاسک آزمایشگاه به نزد پادشاه می آیند و بنا بر این می شود که به کمک کیمیاگری پادشاه را جاودان کنند. اما در نهایت بخاطر اشتباه عمدی همان موجود سیاه، به جای پادشاه ون هوهنهایم جاودانه می شود. موجود شیشه ای تمام مردم کشور را یک شبه می کشد و با این کار جاودانگی را به ون هدیه می دهد. خود نیز از شر زندان شیشه ای خلاص شده و در ظاهری دقیقا شبیه به ون هوهنهایم به زندگی می پردازد.
ون به شرق رفته و کیمیاگری شرقی را ابداع می کند. این کیمیاگری از رگ های اژدها که در داخل زمین جریان دارند و نشانه نیروی زندگی اند، نشات می گیرد. در انیمیشن رایا و آخرین اژدها نیز رگ های زندگی بخش اژدها به شکل رودخانه نمایش داده می شوند. ون پس از مدت ها به غرب و کشور آمستریا می رود. آمستریا کشوری است که پس از نابودی زرسس تاسیس شده است. در آنجا ازدواج می کند و صاحب دو فرزند با نام های ادوارد و آلفونس می شود. پس از مدتی از توطئه ای با خبر می شود و خانواده اش را ترک می کند. مدتی بعد همسر ون به دلیل بیماری فوت می شود. اد و آل برای اینکه دوباره مادر خود را ببینند کیمیاگری را فرا می گیرند و در آن پیشرفت می کنند.
اد و آل با اینکه خیلی کوچک اند ولی مراسمی ممنوعه با نام تبدیل انسان (زنده کردن مرده) را اجرا می کنند. فقط برای مادرشان. ترک پدر نیز یک دلیل روحی و روانی نهفته در این عقده است. این دو کودک بی نوا کسی را در دنیا ندارند. مراسم اجرا می شود و به دلیل انجام این کار ممنوعه ادوارد یک پای خود را از دست می دهد. اما از آلفونس خبری نیست. او تمام بدنش را از دست داده است. ادوارد با فدا کردن یک دست خود روح آلفونس را به یک زره پیوند می زند و تنها فرد داخل زندگی اش را بازمی گرداند. اد دیوانه می شود. افسرده می شود. همیشه خود را برای کاری که کرده سرزنش می کند. خودش مهم نیست. برادرش دیگر جسمی ندارد. نمی تواند بخوابد، نمی تواند بخورد، نمی تواند حس کند. ادوارد دائما ناراحت است.
روزی از روز های مردی به نام موستانگ که کیمیاگر آتش است، به خانه ای که اد و آل در آن سکونت دارند می آید و از آنها دعوت می کند تا عضو ارتش شوند. با این کار هم می توانند مفید باشند هم برای بازگرداندن بدن خود تحقیق کنند. این هدف اصلی این دو برادر می شود. بازگرداندن بدن هایشان. ادوارد قبول می کند و از دست و پای مصنوعی با نام اتومیل استفاده می کند. او عضو ارتش می شود و کیمیاگر دولتی می شود. با برادرش شروع به ماجراجویی و تحقیق می کنند.
این دو برادر در حین کار رفته رفته حقایقی عجیب را کشف می کنند. از سنگ کیمیا و اتفاقات پشت جنگ ایشبال تا اتفاقی که قرار است برای کشور رخ دهد. آمستریا یک دایره تبدیل است. دایره ای که برای کیمیاگری استفاده می شود. دایره تبدیل جاودانگی. موجوداتی ملقب به همونکلوس با خالکوبی اوروبوس نیز اقداماتی انجام می دهند. دلیل این اقدامات این افراد مشکوک چیست؟ چه کسی پشت وجودیت و ماهیت همونکلوس هاست؟ چه کسی می خواهد جاودانه شود؟ چه کسی قرار است اتفاق زرسس را دوباره رقم بزند؟ چگونه می توان جلوی آن را گرفت؟ پدر اد و آل کجا رفته است؟ برای چه رفته است؟ و خیلی سوال دیگر. خب برای بقیه داستان بروید و انیمه را ببینید. داستان غنی تر و پر تر از این حرفها است. باید انیمه را دید و کلی روی آن فکر کرد.
بررسی انیمه کیمیاگر تمام فلزی
خب اول از نظر جغرافیایی. آمستریا در دنیای واقعی کجاست؟ آماده اید؟ از نظر جغرافیایی آمستریا در جنوب کشوری به نام دراکاما که کشوری شمالی و برفی است و در غرب کشوری به نام ژینک که کشور ملتی بزرگ با چشم های بادامی است. دراکاما از نظر جغرافیایی و لباس شباهت زیادی به روسیه دارد. ژینک نیز همان چین است. یعنی با کشوری طرف هستیم که همسایه جنوبی روسیه است و فقط توسط یک بیابان از چین جدا شده است. داستان انیمه در اوایل قرن 20 روایت می شود. حکومت نیز سلطنتی است و سلطنت نیز ارتشی است. یعنی فرمانده کل ارتش پادشاه کشور نیز هست.
از معماری و تکنولوژی که بگذریم شباهت زیادی با ایران زمان رضا شاه دارد. حتی کینگ بردلی که پادشاه کشور است، شباهت عجیبی با رضا شاه ملعون دارد. از شباهت ظاهری که بگذریم، از نظر رفتاری هم به رضا شاه شبیه است. وی کلا علاقه ای به سیاست گذاری و تنظیم صحیحی اقتصاد کشور ندارد. در شهر های حاشیه ای وضع زندگی اسفناک است و ذاغه های زیادی در کشور وجود دارد. تمام اینها نشان از وضعیت بد اقتصادی دارند. ولی خب کینگ بردلی بیشتر به فکر جنگ نه با دشمنان خارجی بلکه با مردم داخل است. عصبانیت او بی حد و مرز است و برای منافع کثیف خود دست به هر کاری می زند.
حال اگر تکنولوژی، معماری، خودرو ها، فرهنگ و سیستم استعماری شکل کشور آمستریا را در نظر بگیریم، این کشور شباهت زیادی به ابر قدرت های اوایل قرن 20 دارد. اصلی ترین کشور هایی که با توجه به نکات بالا می توان به آنها رسید اولا انگلستان است و ثانیا آلمان است. باز هم به آن دلیل که از نظر جغرافیایی و حکومتی آمستریا به ایران شباهت پس می توان نتیجه گرفت که هدف نویسنده قوم آریایی بوده. با توجه به رنگ چشم و موی آمستریایی ها که آبی و بلوند است می توان فهمید که منظور همان آلمان است.
این نکته هم قابل ذکر است که در انیمه سینمایی نسخه 2002 انیمه، ادوارد به بعدی دیگر منتقل می شود و در آلمان فرود می آید. آلمان از نظر مکانی مختصات آمستریا را دارد که ادوارد در آن فرود می آید. این هم دلیلی دیگر بر آلمان بودن آمستریا. در کل نویسنده با ترکیب ایران و آلمان سعی در شکل دادن داستان به بهترین شکل را دارد.
پس آمستریا از نظر شکل حکومت و جغرافیا شبیه به ایران است و از نظر تکنولوژی، فرهنگ، رنگ مو و چشم، معماری و … به آلمان شباهت دارد. شاید سوال شود که کینگ بردلی نمی تواند نماد هیتلر باشد نه رضا شاه؟ باید بگویم خیر. هیتلر برای فتح اروپا و روسیه، جاده سازی گسترده ای انجام داد، برای راضی نگه داشتن کارگران به آنها فلوکس اقساطی داد، مسکن و کلی کار های دیگر. مردم آلمان هیتلر را دوست داشتند چون قبل از جنگ خیلی به وضع کشور رسیدگی کرد. ولی خب کینگ بردلی نه اهداف هیتلری دارد و نه رفتار هیتلری.
سنگ کیمیا
اصلی ترین عنصری که در کیمیاگر تمام فلزی مطرح می شود، سنگ کیمیا است. کیمیاگری علمی است که بر مبنای اول شناخت مواد، دوم شکستن شکل مواد و سوم دوباره سازی مواد، استوار است. یعنی به طور مثال اگر شما یک کیمیاگر باشید، می توانید با کشیدن یک دایره تبدیل و داشتن دانش کیمیاگری، صرفا با نیروی اراده خود آب را به جوش آورید، یا خانه ای را که به واسطه زلزله تخریب شده را مثل روز اول نو کنید. کیمیاگری یک قانون اصلی دارد و آن معاوضه برابر نام دارد. یعنی به ازای میزان مشخصی ماده اولیه می توان میزان برابری ماده ثانویه داشت. برای مثال برای تهیه یک مجسمه یک کیلویی چوبی، به یک کیلو چوب نیاز است.
با تمام این اوصاف یک ماده کامل به نام سنگ کیمیا وجود دارد که از قانون معاوضه برابر در ظاهر تبعیت نمی کند. یکی از مهم ترین و اولیه ترین راز های کیمیاگر تمام فلزی همین پیروی نکردن سنگ کیمیا از قانون اصلی کیمیاگری است. که البته به سرعت فاش می شود و دلیل آن مشخص می گردد. ماده اولیه ساخت سنگ کیمیا انسان است. بهتر بگویم روح انسان.
ادوارد و آلفونس به دلیل آنکه سعی داشتند با معاوضه برابر مادر خود را زنده کنند به این حال و روز افتادند. اما چرا مادر آنها باز نگشت؟ تمام فلزات، آب و اجزاء سازنده داخلی بدن انسان آماده بود. ولی مادر زنده نشد. چرا؟ در کیمیاگر تمام فلزی تلاش می شود اصل اول کیمیاگری به تمام هستی تعمیم داده شود. مثلا برای به دست آوردن کالا باید به همان اندازه بها داد. یا برای به دست آوردن ثروت باید به همان اندازه زمان و نیرو صرف کرد. اما ون هوهنهایم با مثالی جالب برای این اصل مثال نقضی می آورد. تولد. شاید فرزندی که متولد می شود برای رشد از بدن مادر تغذیه کند، اما جسم تمام وجود انسان نیست. پس روح چه می شود؟ با چه معاوضه ای روح به بدن کودک دمیده می شود؟
روح انسان مستقیما از سوی خداوند به انسان دمیده می شود. خداوند می فرماید ” من از روح خودم در شما دمیده ام”. همین روح دلیل تمایز اصلی ما انسان ها و سایر موجودات محسوب می شود. حال سوالات زیادی پاسخ داده می شود. اول آنکه چرا مادر اد و آل زنده نشد؟ چون روح او دیگر در این دنیا نیست و به هیچ شکلی نمی توان ماده ای برابر با آن را پیشکش کرد. جالب است که دلیل نابودی بدن آلفونس هم همین بود. انسانی که دو برادر ساختند روح نداشت. به همین دلیل روح آلفونس را کشید تا زنده شود. ولی چون روح و جسم متعلق به یک دیگر نبودند بدن روح را پس زد و نابود شد. آل هم بدنش را از دست داد.
نکته جالب آنجا است که در اواسط داستان مشخص می شود که انسانی که اد و آل در صدد زندگی بخشی به آن بودند، هیچ شباهتی به مادرشان نداشت. هم از نظر رنگ مو و هم از نظر جنسیت. یعنی زنده کردن مرده ناممکن است. مرگ تنها اتفاقی است که هیچ راه گریزی ندارد.
حال که روح آدمی منشاء الهی دارد به سوالی دیگر نیز می توان پاسخ داد. چرا سنگ کیمیا می تواند اصل اول کیمیاگری را نادیده بگیرد. خب ابتدا گفتیم این نادیده گرفتن ظاهری است. در اصل این سنگ می تواند در ازای روحی که در درون خود دارد ماده تولید کند. روح نیز در برخی نظریه ها شکلی از انرژی نامیده شده است. از طریق رابطه انیشتین (E=mc^2) می توان فهمید که چگونه روح به ماده تبدیل می شود. پس اصل کیمیاگری زیر سوال نمی رود. بلکه به دلیل راز پنهان خود مخفی می ماند.
در اینجا جالب است در مورد سخنرانی یکی از روحانیون شیعه با شما سخن بگویم. وی می گفت:”در روز جزا انسان گناهان و اعمال خود را مجسم می بیند. یعنی اگر در دنیا فلان گناه را کرده مثلا می بیند که در حال خوردن آتش هستید. خب این موضوع از نظر علمی هم اثبات شده. از طریق رابطه انیشتین می توان فهمید که اعمال که به شکل انرژی در می آیند، در عقبی به شکل جسم و ماده در نظر ما مجسم می شوند. و این حکمت علمی و منطقی رستاخیز است”. البته عذر می خواهم که نام این عالم را به خاطر ندارم.
خیلی جالب بود. درسته؟ انرژی از شکلی به شکل دیگر تغییر می کند. به وجود نمی آید و از بین نمی رود. خب صوتی که از حنجره ما خارج می شود مگر شکلی از انرژی نیست؟ پس نابود نمی شود. بلکه تا ابد در دنیا باقی می ماند. اعمال و روح ما نیز شکلی از انرژی اند. این انرژی ها در روز جزا به ماده تبدیل شده و بر ما مجسم می شود.
در کیمیاگر تمام فلزی نیز از همین اصل پیروی می شود. روح به عنوان شکلی غنی از انرژی مورد استفاده قرار می گیرد و به ماده تبدیل می شود. اینگونه است که با سنگ کیمیا می توان از هیچ ماده تولید کرد. البته نه از هیچ بلکه از روح. غنی ترین و مقدس ترین منبع انرژی.
تاج خونین
برای ساخت سنگ کیمیا به انسان نیاز بود درسته؟ خب تولید این سنگ بغیر از انسان به چیز دیگری هم نیاز داره. در حکومت های بومی خاصی که عقاید خرافی و شیطانی داشتند، برای قحطی یا بیماری به خدایانی که می پرستیدند(همون بت) قربانی هدیه می کردند. آدم می کشتند و قلبش را در می آوردند و به خدا پیشکش می کردند تا بلا از سرشان کم شود. قبل از قربانی کردن، کسی که مسئول قربانی کردن بود می بایست خون خودش را روبه روی قربانگاه بریزد. این کار در فلسفه کابالا به معنای احضار شیاطین و منبع انرژی است. یعنی برای احضار باید خون ریخت و برای کمک باید قلب داد. ساخت سنگ کیمیا به همین شکل است.
ابتدا باید افراد زیادی را کشت و در قمست های دایره تبدیل سنگ کیمیا خونشان را ریخت. بعد از اعمال کیمیا روح افراد داخل دایره به شکل ارواح زندانی در سنگی با نام سنگ کیمیا نمایان می شود. به مرحله اول اصطلاحا تاج خونین می گویند. حال به نقشه آمستریا دقت کنید. شکل دایره است. یک دایره تبدیل بزرگ برای تبدیل تمام مردم این کشور به سنگ کیمیا. علت اتفاق افتادن جنگ های متعدد داخلی مثل لیور و ایشبال نیز همین قضیه تاج خونین است. انجام فرآیند تهیه سنگ در شرایط خاصی همچون خورشید گرفتگی، مزید بر علت دیگر بر شیطانی و کابالایی بودن این عمل است.
حال آیا اصل کیمیاگری در انیمه نیز کابالایی است. بستگی به نظر بیننده دارد. کیمیاگری در انیمه مانند یک علم معروف و روزمره است. ولی اعمال احضار گونه کابالا یک علم شناخته شده و روزمره نیست. در عین حال برای احضار میدان های انرژی از دایره هایی استفاده می شود که گاهی اوقات اشکالی خاص را در خود جا داده اند. دلیل استفاده از دایره این است که دایره یک شکل کامل است. از نظر هندسی، دایره به دلیل ویژگی های ذاتی خود، شکل کامل محسوب می شود و می تواند اشکال متفاوت و بی انتهایی را در خود جای دهد.
کیمیاگری از مطالعه، تمرین و سعی و خطا به دست می آید. مطالعات فقط در مورد اشکال انرژی و احضار نیست. مخصوصا احضار که بخش خیلی کمی از کیمیاگری را شامل می شود. اصل کیمیاگری علم شیمی و شناخت مواد است. ولی خب می توان از علم کیمیاگری دو پهلو استفاده کرد. می توان با کمک کابالا از طریق آن در پی اعمال پلید بود یا به همین شکل عادی از آن استفاده کرد.
در کل جادو، رمل و کیمیا از اعمالی هستند که در کابالا و عقاید کابالیستی مرسوم است. دیدگاه انیمه کیمیاگر تمام فلزی نسبت به کتاب های خاص و رمزگونه، کیمیا، تاج خونین، روح و انرژی با دیدگاه های کابالایی تفاوتی ندارد.
شخصیت ها
پس از داستان و درام، قوی ترین نقطه کیمیاگر تمام فلزی در شخصیت پردازی اش است. شخصیت های اصلی و فرعی چهره پردازی قابل قبول تری نسبت به سایر انیمه ها دارند. اما نکته اصلی راجع به شخصیت ها ویژگی های درونی و نبرد آنها با خودشان و دشمنانشان است. به سراغ مهم ترین شخصیت های داستان می رویم.
ادوارد الریک
شخصیت اصلی داستان. صاحب نام کیمیاگر تمام فلزی. او پس از انجام تبدیل انسان نابود شد. نه به بخاطر وضع جسمانی خودش که یک دست و یک پایش را از دست داد، بلکه بخاطر برادرش. اد بود که اصرار بر تمرین و مهارت افزایی در کیمیاگری را داشت تا مادرشان را زنده کند. پس از تبدیل انسان هیچ هدفی که حاصل نشد بلکه یک پایش را از دست داد. به اطراف که نگاه کرد برادرش را ندید. فهمید او کل بدنش را از دست داده. روح برادر را که در کالبد انسان تبدیل شده پس خورده بود به یک زره پیوند زد. حال برادرش نه می تواند بخوابد نه بخورد نه حس کند نه بو کند نه لمس کند نه… . او هیچگاه هنگام درد گریه نمی کند چون بر این عقیده است که برادرش بیشتر درد می کشد. تمام دلیل زندگی او و تمام هدف او برگرداندن بدن برادرش است.
ویژگی دینی او نیز نامشخص است و تا آخر داستان نا مشخص می ماند. ابتدا می گوید من بی دینم چون دانشمندم. سپس هنگامی که دست و پای از دست رفته اش آشکار می شود، می گوید ” این مجازات کسی است که در کار خدا دخالت کند”. در جایی دیگر می گوید” خدایا اگر وجود داری کمکش کن”. و کلی حرف های دو پهلوی دیگر. آخر نفهمیدیم به خدا اعتقاد داره یا نه. این نکته هم قابل توجه است که کلمه بی دین را روبروی خدای لتو یا همان خدای خورشید که یک بت است بیان می کند. احتمالا منظور او این بوده که به چنین خدای پوچی بی دین است. چون بلافاصله در مورد دخالت در امور خدا صحبت می کند.
تصمیم گیری های جالبی دارد و با ذهن فعال و شوخ خود خیلی برای مخاطبین جذاب است. کلا خیلی جالبه که با این همه درد روحی و جسمی باز هم می خندد و می خنداند. ادوارد اسطوره تلاش محسوب می شود. مهم ترین قسمتی که در مورد ادوارد وجود دارد قسمت 20 انیمه کیمیاگر تمام فلزی 2009 است. در این قسمت اد رازهایی را می فهمد که نه تنها قسمت زیادی از مشکلات خودش را حل می کند، بلکه از نظر روحی به افراد زیادی از جمله استادش کمک می کند. جذاب ترین دیالوگ ادوارد سخنی است که به وینری می گوید. ” دستای تو برای گرفتن جان آدم ها نیست. حتی اگر قاتل پدر و مادرت باشه”.
الفونس الریک
بیشتر از همه قرار است دلتان به حال این شخصیت بسوزد. کسی که تمام بدنش را از دست داد. آلفونس همیشه پیرو و مرید برادرش است. او یک سال از اد کوچک تر است اما به گفته خود اد تا به حال از اد شکست نخورده. عقیده او بر نجات دادن همه و پرهیز از کشتن، قابل تامل ترین نکته وی است. او دوست دارد تا می تواند از کشتن پرهیز کند. بر این عقیده است که راه های زیادی بهتر از کشتن وجود دارد. همین عقیده او و خط قرمز های اخلاقی اش باعث رشد خود و برادرش و همچنین جلب فرصت هایی طلایی می شود.
روح او به زره پیوند خورده. خیلی ها از بدن جدید او خوششان می آید و او را فردی جاودانه می دانند. غافل از اینکه زره نیز مثل بمب ساعتی است. یعنی هر لحظه ممکن است توسط رزه پس زده شود و بمیرد. مانند بدن عادی هر لحظه امکان مرگ وجود دارد. اینکه به استراحت و غذا احتیاج ندارد در نگاه اول فراتر از محدودیت و جذاب است، اما در اصل یک عذاب دائمی است.
ادوارد شخصی عجول است و به دلیل عجله خود بارها ضربه می خورد. اما آل برعکس برادرش آرام و محتاط است. در عین حال فداکار ترین شخصیت داستان است. بارز ترین فداکاری او در قسمت 63 نمایش داده می شود و دلیل اصلی پیروزی در برابر شخصیت منفی داستان همین فداکاری و تصمیم گیری به موقع اوست. جذاب ترین سکانس روبه رو شدن او با بدنش است. او با اینکه می تواند به بدن خود باز گردد اینکار را نمی کند. چون آن بدن ضعیف توانایی نبرد ندارد و لحظه لحظه حساس جنگ است. دیالوگ جذاب آلفونس، دیالوگی است که بدنش به روحش می گوید. “افتخار می کنم که بدن تو بودم”.
وینری راکبل
در کل انیمه منتظر یک داستان عاشقانه بین ادوارد و وینری هستیم. خب داستان عاشقانه نیست. انتظاری برآورده نمی شود. بهتر بگم آنطور که مخاطب می خواهد برآورده نمی شود. وینری و خانواده اش دوست خانوادگی خانواده الریک اند. او پدر و مادرش را در جنگ داخلی ایشبال از دست داده. با مادربزرگش که متخصص اتومیل(اعضای بدن مصنوعی) است زندگی می کند. او می خواهد بهترین مکانیک ممکن شود. چرا؟ بخاطر ادوارد. می خواهد اینگونه خودش را به اد نشان دهد.
وینری دائما سعی دارد که در درد ها و راز های دو برادر شریک شود. او می خواهد کمک کند به هر شکلی. دلایل روانشناسی دارد. اول آنکه به دلیل زندگی کردن از خردسالی به این دو برادر یک عشق شبه خواهر برادری بین او و دو برادر هست. دوم اینکه او حتی از دو برادر هم تنها تر است. خیلی تنها. دو برادر حداقل یکدیگر را دارند اما وینری همان را هم ندارد.
احساس بی مصرف بودن در شخصیت های زن انیمه رایج است. وینری هم جزء همان شخصیت های کلیشه ای است. اما داستان این را به خوبی توجیه می کند. اد و آل نمی خواهند دیگر کسی قربانی شود به همین دلیل هیچگاه وینری را وارد هیچ ماجرایی نمی کنند. در عین حال وینری می خواهد مفید باشد پس همیشه سعی در ورود به قضایا دارد. این کشمکش نهایتا توسط کینگ بردلی ملعون پایان می یابد. دو برادر برای ماندن در ارتش دو دل اند، بردلی آن دو را به مرگ وینری تهدید می کند و پای او را کامل به قضایا باز می کند. اینگونه سعی دارد به عنوان سرعت گیر برای ادوارد عمل کند.
همونکلوس ها و پدر
ابتدا گمان می شود دشمنان اصلی همونکلوس ها اند. ولی اشتباه است. همونکلوس ها موجوداتی شبه جاودان اند که سنگ کیمیا هسته مرکزی آنها را تشکیل می دهد. حتی اگر به اتم هم تجزیه شان کنی باز بازسازی می شوند. البته استثنائی هم هست. اسامی آنها از روی هفت گناه کبیره گرفته شده و هر اسم کاملا برازنده صاحبش است. هر کدام قدرت ها و عقاید خاص خود را دارند. حال اگر این هفت گناه دشمن اصلی نیستند پس چه کسی دشمن اصلی است؟ خب کسی که آنها را از سنگ کیمیا ساخته. کسی که پدر خطاب می شود. کسی که در بالا ترین لایه های حکومت آمستریا هم نفوذ دارد. بدون اینکه کسی او را بشناسد. هنگامی که برای دفعه اول پدر را ببینید به شدت عصبانی و خشمگین می شوید. راز پشت پدر تا قسمت 32 برملا نمی شود.
پدر یک هدف دارد. خدا شود. او می خواهد قدرتی هم اندازه خدا به دست آورد. همونکلوس ها مهره های شطرنج برای دستیابی او به هدفش هستند. پدر نماد استعمار است. استعماری کثیف که برای دستیابی به قدرت بی حد و مرز و اهداف خود حاضر است جان انسان های زیادی را قربانی کند. البته پدر از مرز ثروت و قدرت فراتر رفته. او خزانه یک کشور و حاکمیت پنهان یک کشور است. با این حال طمع قدرت در هیچ کس فروکش نمی کند. حال او می خواهد خدا شود. بهتر بگویم از همان اول قصد خدا شدن داشت.
کافی است کمی در تاریخ انگلیس و آمریکا و فرانسه گشت بزنیم. ابتدا حمله و تسلط نظامی بر یک کشور مطرح بود و سپس تاراج گسترده ثروت. برای مثال کشور های عربی، کشور های آفریقایی، ایران، هند، استرالیا، جزایر اقیانوسیه و قاره های آمریکا. همه مورد حمله نظامی واقع شدند و از نظر ملک و دارایی به تاراج رفتند. البته این هم کافی نبود و کشورهای استعمار گر نوین، دست به اعمال قدرت طلبانه تری زدند. دست کاری آب و هوا، تغییر مسیر ابرهای باران زا، عقیم سازی کشور های آفریقایی، دستکاری ژنتیکی با مواد غذایی و خوراک فرهنگی، آزمایش واکسن ها و … همه و همه شکل جدیدی از قدرت طلبی اند. اگر همینطور به پیشروی ادامه داده شود، حتما طلب قدرت خدایی هم می کنند. فقط ای کاش این حد از قدرت برای اعمال مفید و به سود مردم به کار می رفت. ولی اینگونه نیست.
حال که قدرت طلبانی در پی کسب قدرت برای اعمال پلید اند چه باید کرد. کیمیاگر تمام فلزی به ما می گوید. مقاومت. مبارزه. شاید کلیشه ای به نظر بیاید ولی تنها راه همین است. شاید سوال پیش بیاید که مگر می توان جلوی چنین ابر قدرتی ایستادگی کرد. جواب شما در قسمت 63 است.
هر همونکلوس هم قابل تحلیل است. از رث(خشم) و پراید(غرور) چیزی نمی گویم تا جذاب ترین تعلیق داستان حفظ شود.
انوی( حسادت) روی اعصاب ترین همونکوس است. در داستان ذات پلید و جسم کریه او آشکار می شود. او پشت هر آشوبی در این کشور است. حتی جنگ داخلی. او مهره اجرایی نقشه های پدر است. حال چرا انوی(حسادت). چون او حسود است. او حسادت می ورزد. او نسبت به انسان ها حسادت می ورزد. در قسمت های پایانی مشخص می شود چرا. سکانسی که دلیل و طرف حسادت او مشخص می شود یک سکانس طلایی است.
لاست(شهوت) شبیه مغز متفکر همونکلوس هاست. بیشتر شباهت به رئیس انجمن های پنهانی دارد. انجمن هایی که توسط ابر قدرت ها نگاشته می شوند تا به آرامی اهدافشان را عملی کنند. به دلیل رفتار و اسمش حتی می تواند نماد فرقه های انحرافی نیز باشد. فرقه هایی که با جذابیت ظاهری عضو گیری می کنند و برای مقاصد خود آنها را قربانی می کنند. خیلی زود دخل لاست می آید. نبرد لاست و روی موستانگ یکی از بهترین نبرد های کل انیمه است.
گلاتونی(شکم پرستی) یک آزمایش ناکام از یک دروازه خاص است. همین دلیل این است که هر چه می خورد سیر نمی شود. چون به یک مخزن بی پایان متصل است. اینقدر کم عقل است که فقط به عنوان وسیله از او استفاده می شود.
اسلات(تنبلی) خیلی مهم نیست و خیلی هم نقش خاصی ندارد ( دروغ دارم می گم). گرید(طمع) تنها همونکلوس شورشی است. او چون طمعش نزد پدر ارضا نمیشود فرار می کند و انجمن خود را تشکیل می دهد. البته پدر دخلش را می آورد و او را به بدن دیگری انتقال می دهد. اما باز هم شورش می کند. او به یکی از یاران ادوارد تبدیل می شود. نه چون هم عقیده اند. چون دشمن مشترک دارند. سکانس مرگ گرید در کیمیاگر تمام فلزی 2009 خیلی جذاب است. او می گوید” چه دوستان خوبی دارم. همین برایم کافیست”. خیلی جالب است که گرید(طمع) قانع شد.
تیم روی موستانگ
روی موستانگ یکی از قوی ترین شخصیت ها و کیمیاگر آتش است. او می خواهد شاه کشور شود و برای این کار تیمی فوق العاده را جمع کرده و آن را سازماندهی می کند. البته از هدفش برای شکست حکومت و داشتن دست بالا را برای نبرد پایانی چشم پوشی می کند. نبرد های حماسی او و تصمیم گیری های استراتژیک او از موثر ترین و سرنوشت ساز ترین اتفاقات داستان است.
موستانگ نماد گروه ها و افرادی است که کشور و ملتشان برایشان ارزشمند است. آنها از تمام اتفاقات و فساد های موجود مطلع اند. این قبیل افراد و گروه ها سعی دارند از داخل تغییر ایجاد کنند. به سیستم فعلی وارد می شوند و قدرت کسب می کنند تا زمانی که فرصت رسیدن به بالا ترین درجات را به دست آورند. تمام اینها نیازمند به ظاهر و رفتاری است که عقاید و اهداف درونی را پنهان کند.
در جای جای انیمه کیمیاگر تمام فلزی، روی موستانگ سعی می کند خود را شخصیت منفی جلوه دهد. دلیل چیست؟ این تنها راه حل برای مشکل فعلی است. تصورات تعداد زیادی از شخصیت ها از روی موستانگ همین است. یک سیاست مدار فاسد. اما خب او خودش و اسمش را فدای هدفش می کند. با این حال انیمه به خوبی نشان می دهد که این رفتار شاید موثر باشد اما نتیجه بخش نیست. در آخر موستانگ به هدف خود نمی رسد. او برای دوستانش توجیه شده است نه برای مردم. به همین دلیل حکومت به فردی موجه تر واگذار می شود و به موستانگ مسئولیتی خاص اعطا می شود، تا زمانی که با اعمال و افشاگری های او و اطرافیانش، چهره او برای مردم تطهیر شود.
ژنرال هیوز حکم مشاور روی موستانگ را داشت. شخصیتی شوخ و به شدت باهوش. اصلی ترین راز داستان توسط ادوارد برملا می شود. اما هیوز مدت ها قبل این راز را کشف کرده بود. در این حد باهوش.. مرگ هیوز که در همان قسمت های ابتدایی رقم می خورد آنقدر ناراحت کننده و مظلومانه است که می توان تلخ ترین مرگ تمام انیمه ها آن را نامید. وی حکم مشاوری پنهانی را دارد که هم به تیم مورد نظر کد می دهد و هم با وجه خود سعی در مخفی کردن اعمال تیم مورد نظر دارد. مشابه این شخصیت را در انیمه اتک تایتان دیدیم.
وارثان تاج و تخت ژینگ
لینگ یائو و دو همراه وفادارش(لان فان و پدربزرگ) به دنبال سنگ کیمیا برای به سلطنت رسیدن به آمستریا آمده اند. برای هر گونه فداکاری برای قبیله شان آماده اند. البته این تصور لینگ است. هنگامی که یکی از همراهانش برای فرار دست خود را می برد او میفهمد که آمادگی اش کافی نیست. او به عنوان بدن دوم گرید استفاده می شود و دو روح در یک بدن گنجانده می شوند. لینگ دوست ادوارد است و همزیستی خاصی با گرید ایجاد می کند. البته او پس از مرگ گرید آزاد می شود و با یکی از همراهانش (دومی می میره) به ژینگ باز می گردد و پادشاه می شود.
می چانگ شاهدخت ضعیف ترین قبیله ژینگ محسوب می شود. او نیز برای به دست آوردن سنگ کیمیا به آمستریا آمده است. او رقیب اصلی تیم لینگ محسوب می شود. درگیری های می و تیم لینگ در دوره نقاهت خیلی خندس.
می در ماموریت خود می توانست موفق باشد اما به خاطر دوستانش و کمک به آنها برگشت. او و همچنین تیم لینگ تاثیر زیادی در موفقیت نهایی داستان داشتند. در آخر هم لینگ به رسم رفاقت حامی قبیله می چانگ می شود.
وارثان ژینگی نماد بارز وطن پرستی اند. آنها برای قبیله و وطنشان به معنای واقعی کلمه حاضر به فداکاری اند. با این حال انیمه کیمیاگر تمام فلزی به نکته مهم دیگری هم اشاره می کند. وطن مهم است و وطن دوستی قابل تقدیر، اما این موضوع صرفی نیست. اگر مردم دیگر کشور ها در برابر مشکلی سیاسی یا نظامی به کمک نیاز داشتند باید به کمک آنها شتافت.
می به ژینگ بازنمی گردد و به کمک تیم ادوارد می آید. چرا؟ چون فقط مردم قبیله خودش مهم نیستند. مردم دیگر کشور ها نیز خانواده دارند و به یک دیگر عشق می ورزند. نامردی است اگر در هنگام سختی همسایگان را به بهانه وطن پرستی یا مشکلات داخلی تنها گذاشت و به آنها یاری نرساند. گاهی اوقات مشکلات کشور ما حتی اگر حل نشوند جان کسی به خطر نمی افتد ولی وضعیت همسایگانمان حیاتی است و جان ده ها میلیون انسان در میان است.
ون هوهنهایم
راز آلود ترین شخصیت داستان تا میانه داستان همین ون هوهنهایم است. می توان در قسمت های پراکنده و رو به انتهای کیمیاگر تمام فلزی زندگینامه و گذشته او را دید. همچنین از روی صحبت های بعضی شخصیت ها می توان به گذشته او پی برد. بخش زیادی از آن را در بخش داستان مقاله آوردیم.
وی در ابتدای داستان شخصیتی جدی، عبوس و خشن دارد. از نظر بیننده منفور است چون خانواده خود را ترک کرده و در بدترین شرایط نزد فرزندانش نبوده. دلیل توهم چنین شخصیتی خاطرات جسته و گریخته ادوارد عصبانی است. حتی در قسمت 14 چیزی از ون می فهمیم که ممکن است به شدت عصبانی مان کند. اینکه ون هوهنهایم همان پدر است. کسی که می خواهد خدا شود و رئیس همونکلوس هاست. حتی کارگردان با چند برش بصری سعی دارد که تمام ویژگی ها و عملکرد های این شخصیت را همان گونه که مخاطب حدس می زند جلوه دهد.
البته تمام این راز ها و گمان ها به ندرت در قسمت های فوق العاده داستان (27،28 و 40) تحت تاثیر قرار می گیرند و مخاطب قضاوت می شود. خیلی جالبه نه؟ مخاطب قاضی نمیشود بلکه قضاوت می شود.
اسطوره و نماد از خودگذشتگی ون هوهنهایم است. او از خانواده خود گذشت. او از خوشبختی اش گذشت. او تمام لذت های زندگی اش را فدا کرد. چرا؟ چون موضوع مهم تری در میان بود. هنگامی که به ون هوهنهایم می نگرم به یاد مدافعین حرم می افتم. خانواده و خوشبختی خود را فدا کردند برای ارزش های انسانی. برای آزادی. برای انسانیت. برای بشریت. این فداکاری قابل تقدیر است.
دکتر ناکس
خیلی شخصیت مهمی نیست. نقش مهم کوتاهی ایفا می کند. خب چرا در موردش می نویسیم؟ چون ارزشش را دارد. وی در زمان جنگ کالبد شکاف بود. البته هنوزم هست چون دکتر پزشک قانونی است. او پس از جنگ زنش را طلاق داد و سرپرستی پسرش به زنش واگذار کرد. خیلی شخصیت عصبانی و زمختی است. خوشبختی با او قهر نکرده بلکه دشمن است. اما پس از آنکه لان فان و می چان را درمان می کند، زن و فرزندش به دیدار او می آیند. او آن ها را به داخل خانه و یک فنجان قهوه دعوت می کند. عجیب است او هم می تواند لحظه ای خوشبختی و آرامش را حس کند. این انسان از همه جا رانده شده. دیالوگش خیلی جذاب است.” خدایا حتی من هم لیاقت یک فنجان قهوه را در کنار خانواده ام دارم!”.
اسکار
اسمش نا مشخص است. تا آخر داستان هم کسی اسمش را نمی فهمد. اسکار اسمی است که بخاطر زخم ضربدری روی پیشانی اش به او داده اند. او به لطف برادرش صاحب دستی است که از طریق کیمیاگری می تواند همه چیز را تجزیه کند. به دلیل جنگ از کیمیاگر های دولتی متنفر است و دست به قتل های زنجیره ای میزند. به این بهانه که کیمیاگر ها با دست کاری در طبیعت در کار خدا دخالت می کنند. او خود را نماینده خدا می داند و کیمیاگران دولتی را با لاپوشانی نماینده خدا سلاخی می کند.
برای مخاطبین جزء شخصیت های منفور است. مخصوصا زمانی که مشخص می شود قاتل پدر و مادر وینیری راکبل است. او کسانی را که جانش را نجات داده بودند کشت. او به وسیله دفترچه برادرش راز هایی مهم را کشف می کند و در پیروزی نهایی به شدت موثر است. خیلی جالبه که یکی از دشمنان ادوارد یکی از مهمترین اعضای تیمش است.
خدا
شخصیت های مختلف عقاید مختلفی در مورد خدا دارند. بعضی کاملا مشخص، بعضی نامشخص و بعضی خدا را صرفا آنگونه که دوست دارند برای لاپوشانی اعمال خود تفسیر می کنند. اما انیمه کیمیاگر تمام فلزی در آخر چه تفسیری از خدا ارائه می دهد؟
فقط کافی است به ارتباط شخصیت ها بنگرید. به اتفاقات داستان. هر اتفاق و هر شخصیت در ایجاد نتیجه پایانی موثر است. نحوه آشنایی و اتحاد شخصیت ها، تصمیم های شخصیت ها و… . به عنوان نمونه تصمیم بازگشت می چان یا شکل اتحاد بین اسکار و تیم ادوراد یا ورود الیور آرمسترانگ به داستان یا شکل دوستی و ایجاد اتحاد بین تیم روی موستانگ، ادوارد، اسکار و گرید یا تصمیم مهم و تاثر گذار آلفونس مبنی بر نکشتن دو کمیرای گراز و خارپشت یا نحوه دوستی ادوارد و دو کمیرای گوریل و شیر یا… . حتی مرگ مادر اد و آل و انجام تبدیل انسان توسط این دو برادر هم در نتیجه پایانی به شدت موثر است. اگر این دو اینکار را نمی کردند هیچگاه وارد داستان نمی شدند و این داستان اصلا بدین شکل جلو نمی رفت.
خب شاید بپرسید این چه ربطی به خدا دارد؟ دارد. خوب هم دارد. سرنوشت، قضا و قدر، تقدیر، توحید در ربوبیت و… هر کدام اسمی برای تدبیر خدا در امور زمینی اند. خدا در انیمه کیمیاگر تمام فلزی کاملا مشهود است. کاملا. هیچ اتفاقی در داستان شانسی نیست. چیزی به اسم شانس وجود ندارد. شانس فقط اسمی بر احتمالات است. احتمال شش آمدن تاس همان شانس شش آمدن تاس است. اما در واقعیت اینکه من شانسی با فردی مواجه شوم که در نتیجه پایانی داستان موثر است بی معنی است. این کار خود خداست. گرد آمدن این افراد کنار هم، کنار آمدن این تیم ها، اصلا باور کردنی نیست. حتی شخصیتی به نام کیمبلی( یکی از اون شخصیت منفی های رو اعصاب) در پیروزی نهایی و زمین گیر کردن پراید(غرور) نقش دارد.
پایان
اصلی ترین بخش هر داستان پایان آن است. مخاطب بیشتر از همه منتظر پایان است. مخاطب با پایان داستان با داستان وداع می کند. بخشی که بیشترین تاثیر را در خودآگاه و ناخودآگاه بیننده دارد پایان است. حال کیمیاگر تمام فلزی در پایان چگونه بود. همین اول بگویم که نسخه 2002 گند زد. تمام. اما نسخه 2009. پایان نبرد و داستان تک تک شخصیت ها کامل و مطابق میل مخاطب است. یک پایان خوش. نه از آن پایان خوش های مسخره و بی معنی. پایانی منطقی و خوش مزاج. البته یک نقص بزرگ دارد. نقصی که ممکن است شما را از دیدن کل 64 قسمت فوق العاده پشیمان کند.
ثمر رابطه عاشقانه وینری و ادوارد یکی از مورد انتظار ترین خواسته های بیننده و مخاطبین است. ولی داستان خیلی مسخره در دو دقیقه پایانی ثمر این رابطه را نشان می دهد. با این حال تیتراژ آخر یک تابلو مملو از عکس را نشان می دهد. یک عکس درون این تابلو می تواند مرهمی بر درد مخاطب و جمع کننده گند کاری انتهای قسمت 64 باشد. همین یک عکس توانست این انیمه را از سقوط و از دست دادن صدر نشینی نجات دهد و رسالت کیمیاگر تمام فلزی را به اتمام برساند.
آخرین و مهمترین نکته. در تمام آثار انیمه و مانگا ژاپن و البته سینمای هالیوود، نهاد خانواده نابود شده و به شدت ارزشش تقلیل رفته است. گرایش انسان به ازدواج و فرزند آوری است. حتی در همین انیمه هنگامی که ما اد و وینری را صاحب فرزند می بینیم به شدت خوشحال می شویم. انیمه ها و فیلم های سینمایی شما را می کشند ولی ازدواج یا روابط پاک زناشویی را نشان نمی دهند. حتی اگر در انیمه ای خانواده ای شکل گیرد و صاحب فرزند شود، یا پدر خانواده میزاره می ره، یا مادر به علت بیماری میمیره، یا روابط بعد ازدواج شکر آب میشه یا… . در کل در انیمه ها ما شاهد مضامین مثبت مثل دوستی، وفاداری و خیلی نکات دیگر هستیم، اما خانواده از گسسته نشان داده می شود. مخصوصا مادر خانواده که باید نماد پاکی، مهربانی و ستون معنوی خانواده باشد. چرا ژاپن و غرب اینگونه با نهاد خانواده برخورد می کنند؟ چه هدفی در پس نابودی بنیان خانواده وجود دارد؟ قضاوت با شما.
نقد خوبی بود. اما چند اشکال مهم و جدی داشت که قابل چشم پوشی نبود. من جمله این:
روح، چیزی فراتر از باور ماست. اگر بر فرض شما، روح رو “شکل خاصی از انرژی” در نظر بگیریم، پس در اون صورت مکانل که روح پس از مرگ به اونجا میره رو هم باید مادی فرض کنیم و این یعنی انکار کلی مفهوم ماورا
به نظر من هم می تونیم روح رو شکل برتر انرژی در نظر بگیریم مثلاً خداوند روح خودش رو در آدم دنیا به چه معناست؟
یا مثلاً خداوند خودش رو روح معنا می کنه پس می تونیم مفهوم انرژی رو از روح دریافت کنیم البته نه این تعریف فعلی که از انرژی داریم یه چیزی بیشتر و برتر از اون
خیلی از نظر دادن افرادی مثل شما خوشحال می شویم. چون مباحثه ای که ایجاد میکنید میتونه از چند تا نقد هم مفید تر باشه. امیدوارم جواب های ما به شما مورد پذیرش بوده باشه.
در مورد فیت و مانستر. مانستر در لیست پخشمون هست و باید ببینیمش و بعد شروع به نقد کنیم. اما فیت یک سری طولانی و درهمه. حداقل به این زودی ها ممکنه سمتش نریم. چون آثار زیاد دیگه ای هم هستن که ارزش نقد دارن و وقت گذاشتن برای اونا ارزشمند تره. اما اون رو هم در لیست تماشا قرار میدیم و بخاطر شما نقدی برش وارد می کنیم
بله درست میگید درک میکنم شما هم مشغله زیادی دارید . البته دیدن کل سری فیت رو پیشنهاد نمیکنم. چون تمام سری های فرعی فیت بی کیفیت و صرفا برای درآمد زایی بیشتر ساخته شدن و بجز برهنگی و فحشا (همون fan service که برای جذب مخاطب ازش تو بعضی انیمه ها استفاده میشه) چیز خاص دیگه ای برای ارائه ندارن . اگر خاستید برید سمتش فقط چند انیمه اصلی اونو تماشا کنید (1- Fate/zero (24 episode)
2_ fate stay night unlimited blade works (25 episode)
3_ fate stay night heaven’s feel(سه تا سینماییه)
………
من از خوندن نقد های سایت شما واقعا لذت میبیرم چند دقیقه پیش هم نقد سریال اسکویید گیم رو خوندم که واقعا جالب و مفید بود … امیدوارم پر قدرت ادامه بدید .
ماورا که جزئی از این اثره. اما هدف اصلی همون درک خداست و نظم حااکم بر زمین. اینکه آیا قانون کیمیا واقعیه یا نه. اینکه میشه به مقام خدایی رسید. و چند تا نکته فلسفی خاص که برای مخاطب عام نمی گنجه
اما اصل اصلش همینه که دخالت در کار خدا یعنی چی و قانون کیمیاگری آیا ۱۰۰ درصد حاکمه یا نه
ببخشید که اینو میگم اما مشکل شما خانواده های از هم گسسته ست ؟ همیشه باید خانواده و ازدواج تو انیمه ها باشه؟ شما فقط زنا ماشین جوجه کشی میبینید ؟ که بشینه تو خونه و بچه بیاره؟اینکه زنا رو پای خودشون هستن و پسرا و دخترا هدف بزرگتر از ازدواج دارن انقد بهتون فشار میاره؟ اینکه واسه خودشون تصمیم بگیرن و مانور روی عشق ندن واسه هدفشون تلاش کنند بهترین کاره
نه اینکه بشینن منتظر مرد رویاها و حالا هم بهم برسن و ازدواج کنن خیلی چیز مهمیه؟
متاسفانه شما مفهوم خانواده رو شما به هیچ وجه متوجه نشدید و درک هم نمیکنید
وقتی خانواده داشته باشید اما خوشحال نباشی اما با کسایی که از خونت نیستن اما با اونا خوشحال باشی این خانواده واقعیه بودن در کنار کسی که خوشحالت میکنه
سلام علیکم
ممنون بابت کج فهمی شما
کلا ما ی چیز دیگه گفتیم شما ی چیز دیگه فهمیدید. کللللااااااا
اینجا ادوارد و وینری که عاشق هم دیگه اند. وینری هم که یک مهندس قابله. پس کل متن شما از بنیه چرت و پرته.
پسهم خانمه رفته سراغ پیشرفت هم عشق و خوشحالی دارن. ما درک نمیکنیم؟ فعلا که شما اصلا همین انیمه رو هم درک نکردید. پس انتظاری نداریم خانواده رو هم درک کنید. وقتی خودتون هیچی درک نکردید بی خودی به ما خرده نگرید.
توی سایر جاهای انیمه هم همینه. زنایی که پیشرفت کردن و عاشق مردایی شدن. اونا هم کلا داخل این نطق آتشین (الکی) نمیگنجن. لطفا یک دور انیمه رو تماشا کنید درست حسابی بعد شروع به قضاوت های اینجوری بکنید.
ما اصلا اون برداشت چرت و پرتی که شما مطرح کردید رو نداشتیم چون در قالب این انیمه نمیگنجه. لطفا از مطالب مفید سایت در جهت بیان عقده های خودتون استفاده نکنید.
و چقدر زیبا بود که در انتهای این انیمه وینری دوتا بچه به دنیا آوورد تا بگه یکی از بزرگترین رسالت های زن بزرگ کردن بچه اس در کنار اینکه مهندس چیره دستی هم بود. تا این نطق شما در مورد ما پشیزی هم ارزش نداشته باشه.
در سوایش تک تک سکانس های این اثر میتوان هزاران سخن به میان آورد اما به نظرم قابل ستایش ترین بخش این اثر گفت و گیی هستش که بین ادوارد و خدا در قسمت ۶۳ انجام میشه :
خدا :پس اومدی تا برادرت را برگردونی ،اما چطور میخوای یک انسان کامل را برگردونی ؟چه چیزی را قربانی میکنی ؟تمام بدنت را ؟
ادوارد:یک چیز گنده درست اینجاست که میتونم قربانیش کنم(با اشاره به دروازه حقیقت که منشاء قدرت کیمیاگراست) این دروازه حقیقته منه یعنی باهاش میتونم هر کاری دلم بخواد بکنم مگه نه ؟
خدا (با خنده): پس نقشه ات اینه هان ؟! اما اگه دروازهحقیقت را از دست بدی دیگه هیچ وقت نمیتونی
کیمیاگری کنی .
ادوارد : درست میگی تمام کیمیاگری پشت این دروازه است ، اما به خاطر این همه اش دنبال یک هدف بودم فکر میکردم میتونم تمام مشکلات را با کیمیاگری حل کنم ، اما اشتباه میکردم ، فقط مغرور بودم .
خدا: آدم معمولی میشی که نمیتونه از کیماگری استفاده کنه .
ادوارد :من چیزی نمیشم ،همیشه آدم معمولی بودم ، من فقط آدم معمولی بودم که حتی نمیتونه دختری که تبدیل با کیمرا شده را نجات بده .
خدا :پس مطمئنی که اگه از دستش بدی ناراحت نمیشی ؟
ادوارد :اگه کیماگری را از دست بدم باز هنوز دوستانم را دارم !
خدا : درسته کیمیاگر، تو منا مغلوب کردی ، هرچی که میخوای را با خودت ببر .
این سکانس کنایه آمیز ترین و جذاب ترین سکانس این انیمه است 🙂
سلام، ممنون از تحلیل جالبتون، با خوندنش تشویق شدم و کل انیمه رو دیدم 😂 واقعا جالب بود و پر از مفهوم، ولی از حق نگذریم باز هم در آخر به سبک اعتقادات بودایی و کابالایی پیش میره و هم برای خدا تجسم میاره (در صورتیکه منزه است پروردگار از آنچه درباره اش وصف کنند) و هم رسیدن مخلوقات به جایگاه خالق (که هیچوقت ممکن نیست) رو مطرح میکنه… کاش این نکات رو هم به تحلیلتون اضافه می کردین تا کامل تر شه.
با اتفاق یکی از ویژگی های اثر این بود که خدا را دارای شکل نشون نداد و تا حد زیادی هم انتقاداتی به تفکرات کابالیست ها وارد کرد.
برای مثال هر وقت کاراکتری با خدا ملاقات میکرد، خدا خودش را به حالت به اون نشون میداد که شبیه اون میبود(ارجاعتون میدم به وقتی که معلم ادوارد داستانش را برای اِد و آلفونس تعریف میکنه) این گذاره نشون میده اثر داره میگه که فهم هر موجود از خدا به اندازه فهم و ادراک اون موجوده که خب گذاره درستی هم هست.
در ادامه نقدی که به کابالا داره هم میشه اشاره کرد به اینکه پدر بعد از جذب خدا نتونست اونا نگه داره و در مقابلش ذلیل شد و در نهایت هم توسط خدا به قعر ناامیدی افتاد.
از این دید هم میشه بهش نگاه کرد 👍🏻 ولی سوال پیش میاد که مگه خدا وجودش در وهله اول قابل جذب هست که بعدا نشه نگهش داشت؟ یا خدا باید خیلی کوچک باشه (نعوذ بالله) که قابل جذب باشه یا وجود اون فرد (پدر ) خیلی باید بزرگ باشه که بتونه جذبش کنه که در هر صورت هیچکدوم ممکن نیست…
تعریفش از خدا، حقیقی نبود…
اگه پدر به صورت کلی جذبش میکرد و نگهش میداشت اون موقع ما میتونستیم بگیم که وجودیت خدا را اثر خوب توضیح نداده.
به علاوه پدر هم به واسطه دوایر تبدیل و افعالی که در طول اثر انجام داده بود و صد البته سنگ کیمیا و البته جداسازی هفت گناه وجودش را عظیم کرد.
البته باید لحاظ کرد که اثر قرار نیست کلاس خدا شناسی برای مخاطب بزاره و تشریح وجود خدا کنه.
به هر صورت نکات خوبی فرمودید استفاده کردم
نقد خیلی دقیق و واضحی بود و به نکات به خوبی پرداخته شده بود
این انیمه از نظر داستانی، گرافیک و طنز بودن واقعا ارزش دیدن داره
موفق باشید.
واقعا یک نقد کامل و فاخر برای این اثر کامل و فاخر هنوز هم بحث و حرف داره این اثر واقعا شاهکار ترین اثر تاریخ که تا قرن ها نظیرش نمیاد ، خیلی ممنون از شما بابت این نقد عالی
نقد خوبی بود. اما چند اشکال مهم و جدی داشت که قابل چشم پوشی نبود. من جمله این:
روح، چیزی فراتر از باور ماست. اگر بر فرض شما، روح رو “شکل خاصی از انرژی” در نظر بگیریم، پس در اون صورت مکانل که روح پس از مرگ به اونجا میره رو هم باید مادی فرض کنیم و این یعنی انکار کلی مفهوم ماورا
به نظر من هم می تونیم روح رو شکل برتر انرژی در نظر بگیریم مثلاً خداوند روح خودش رو در آدم دنیا به چه معناست؟
یا مثلاً خداوند خودش رو روح معنا می کنه پس می تونیم مفهوم انرژی رو از روح دریافت کنیم البته نه این تعریف فعلی که از انرژی داریم یه چیزی بیشتر و برتر از اون
سلام
به نظر نقد کاملی بود
اما چون انیمه رو ندیدم درکم مبهم بود
مشتاق شدم ببینم
مخصوصا شخصیت ها برام جالب بودن
موفق باشید
دو تا انیمه که بنظرم خیلی جا برای صحبت و بررسی دارن سری fate (مخصوصا سه سینمایی heaven’s feel)
و انیمه monster
یه نگاهی به اینا هم بندازید بد نیست
خیلی از نظر دادن افرادی مثل شما خوشحال می شویم. چون مباحثه ای که ایجاد میکنید میتونه از چند تا نقد هم مفید تر باشه. امیدوارم جواب های ما به شما مورد پذیرش بوده باشه.
در مورد فیت و مانستر. مانستر در لیست پخشمون هست و باید ببینیمش و بعد شروع به نقد کنیم. اما فیت یک سری طولانی و درهمه. حداقل به این زودی ها ممکنه سمتش نریم. چون آثار زیاد دیگه ای هم هستن که ارزش نقد دارن و وقت گذاشتن برای اونا ارزشمند تره. اما اون رو هم در لیست تماشا قرار میدیم و بخاطر شما نقدی برش وارد می کنیم
بله درست میگید درک میکنم شما هم مشغله زیادی دارید . البته دیدن کل سری فیت رو پیشنهاد نمیکنم. چون تمام سری های فرعی فیت بی کیفیت و صرفا برای درآمد زایی بیشتر ساخته شدن و بجز برهنگی و فحشا (همون fan service که برای جذب مخاطب ازش تو بعضی انیمه ها استفاده میشه) چیز خاص دیگه ای برای ارائه ندارن . اگر خاستید برید سمتش فقط چند انیمه اصلی اونو تماشا کنید (1- Fate/zero (24 episode)
2_ fate stay night unlimited blade works (25 episode)
3_ fate stay night heaven’s feel(سه تا سینماییه)
………
من از خوندن نقد های سایت شما واقعا لذت میبیرم چند دقیقه پیش هم نقد سریال اسکویید گیم رو خوندم که واقعا جالب و مفید بود … امیدوارم پر قدرت ادامه بدید .
یک سوال دارم
بالاخره هدف اصلی انیمه چیه؟
البته من ندیدمش
اما بالاخره میخواد بگه ماورا هست یا نیست؟
میشه بگین هدفش چیه؟
ماورا که جزئی از این اثره. اما هدف اصلی همون درک خداست و نظم حااکم بر زمین. اینکه آیا قانون کیمیا واقعیه یا نه. اینکه میشه به مقام خدایی رسید. و چند تا نکته فلسفی خاص که برای مخاطب عام نمی گنجه
اما اصل اصلش همینه که دخالت در کار خدا یعنی چی و قانون کیمیاگری آیا ۱۰۰ درصد حاکمه یا نه
ممنون
ببخشید که اینو میگم اما مشکل شما خانواده های از هم گسسته ست ؟ همیشه باید خانواده و ازدواج تو انیمه ها باشه؟ شما فقط زنا ماشین جوجه کشی میبینید ؟ که بشینه تو خونه و بچه بیاره؟اینکه زنا رو پای خودشون هستن و پسرا و دخترا هدف بزرگتر از ازدواج دارن انقد بهتون فشار میاره؟ اینکه واسه خودشون تصمیم بگیرن و مانور روی عشق ندن واسه هدفشون تلاش کنند بهترین کاره
نه اینکه بشینن منتظر مرد رویاها و حالا هم بهم برسن و ازدواج کنن خیلی چیز مهمیه؟
متاسفانه شما مفهوم خانواده رو شما به هیچ وجه متوجه نشدید و درک هم نمیکنید
وقتی خانواده داشته باشید اما خوشحال نباشی اما با کسایی که از خونت نیستن اما با اونا خوشحال باشی این خانواده واقعیه بودن در کنار کسی که خوشحالت میکنه
سلام علیکم
ممنون بابت کج فهمی شما
کلا ما ی چیز دیگه گفتیم شما ی چیز دیگه فهمیدید. کللللااااااا
اینجا ادوارد و وینری که عاشق هم دیگه اند. وینری هم که یک مهندس قابله. پس کل متن شما از بنیه چرت و پرته.
پسهم خانمه رفته سراغ پیشرفت هم عشق و خوشحالی دارن. ما درک نمیکنیم؟ فعلا که شما اصلا همین انیمه رو هم درک نکردید. پس انتظاری نداریم خانواده رو هم درک کنید. وقتی خودتون هیچی درک نکردید بی خودی به ما خرده نگرید.
توی سایر جاهای انیمه هم همینه. زنایی که پیشرفت کردن و عاشق مردایی شدن. اونا هم کلا داخل این نطق آتشین (الکی) نمیگنجن. لطفا یک دور انیمه رو تماشا کنید درست حسابی بعد شروع به قضاوت های اینجوری بکنید.
ما اصلا اون برداشت چرت و پرتی که شما مطرح کردید رو نداشتیم چون در قالب این انیمه نمیگنجه. لطفا از مطالب مفید سایت در جهت بیان عقده های خودتون استفاده نکنید.
و چقدر زیبا بود که در انتهای این انیمه وینری دوتا بچه به دنیا آوورد تا بگه یکی از بزرگترین رسالت های زن بزرگ کردن بچه اس در کنار اینکه مهندس چیره دستی هم بود. تا این نطق شما در مورد ما پشیزی هم ارزش نداشته باشه.
در سوایش تک تک سکانس های این اثر میتوان هزاران سخن به میان آورد اما به نظرم قابل ستایش ترین بخش این اثر گفت و گیی هستش که بین ادوارد و خدا در قسمت ۶۳ انجام میشه :
خدا :پس اومدی تا برادرت را برگردونی ،اما چطور میخوای یک انسان کامل را برگردونی ؟چه چیزی را قربانی میکنی ؟تمام بدنت را ؟
ادوارد:یک چیز گنده درست اینجاست که میتونم قربانیش کنم(با اشاره به دروازه حقیقت که منشاء قدرت کیمیاگراست) این دروازه حقیقته منه یعنی باهاش میتونم هر کاری دلم بخواد بکنم مگه نه ؟
خدا (با خنده): پس نقشه ات اینه هان ؟! اما اگه دروازهحقیقت را از دست بدی دیگه هیچ وقت نمیتونی
کیمیاگری کنی .
ادوارد : درست میگی تمام کیمیاگری پشت این دروازه است ، اما به خاطر این همه اش دنبال یک هدف بودم فکر میکردم میتونم تمام مشکلات را با کیمیاگری حل کنم ، اما اشتباه میکردم ، فقط مغرور بودم .
خدا: آدم معمولی میشی که نمیتونه از کیماگری استفاده کنه .
ادوارد :من چیزی نمیشم ،همیشه آدم معمولی بودم ، من فقط آدم معمولی بودم که حتی نمیتونه دختری که تبدیل با کیمرا شده را نجات بده .
خدا :پس مطمئنی که اگه از دستش بدی ناراحت نمیشی ؟
ادوارد :اگه کیماگری را از دست بدم باز هنوز دوستانم را دارم !
خدا : درسته کیمیاگر، تو منا مغلوب کردی ، هرچی که میخوای را با خودت ببر .
این سکانس کنایه آمیز ترین و جذاب ترین سکانس این انیمه است 🙂
تحلیلتون عالی بود خیلی چیز هارو که برام سوال شده بود ایجا کاملا توضیح دادید امید وارم موفق بشید باتشکر از سایت خوبتون
سلام، ممنون از تحلیل جالبتون، با خوندنش تشویق شدم و کل انیمه رو دیدم 😂 واقعا جالب بود و پر از مفهوم، ولی از حق نگذریم باز هم در آخر به سبک اعتقادات بودایی و کابالایی پیش میره و هم برای خدا تجسم میاره (در صورتیکه منزه است پروردگار از آنچه درباره اش وصف کنند) و هم رسیدن مخلوقات به جایگاه خالق (که هیچوقت ممکن نیست) رو مطرح میکنه… کاش این نکات رو هم به تحلیلتون اضافه می کردین تا کامل تر شه.
با اتفاق یکی از ویژگی های اثر این بود که خدا را دارای شکل نشون نداد و تا حد زیادی هم انتقاداتی به تفکرات کابالیست ها وارد کرد.
برای مثال هر وقت کاراکتری با خدا ملاقات میکرد، خدا خودش را به حالت به اون نشون میداد که شبیه اون میبود(ارجاعتون میدم به وقتی که معلم ادوارد داستانش را برای اِد و آلفونس تعریف میکنه) این گذاره نشون میده اثر داره میگه که فهم هر موجود از خدا به اندازه فهم و ادراک اون موجوده که خب گذاره درستی هم هست.
در ادامه نقدی که به کابالا داره هم میشه اشاره کرد به اینکه پدر بعد از جذب خدا نتونست اونا نگه داره و در مقابلش ذلیل شد و در نهایت هم توسط خدا به قعر ناامیدی افتاد.
از این دید هم میشه بهش نگاه کرد 👍🏻 ولی سوال پیش میاد که مگه خدا وجودش در وهله اول قابل جذب هست که بعدا نشه نگهش داشت؟ یا خدا باید خیلی کوچک باشه (نعوذ بالله) که قابل جذب باشه یا وجود اون فرد (پدر ) خیلی باید بزرگ باشه که بتونه جذبش کنه که در هر صورت هیچکدوم ممکن نیست…
تعریفش از خدا، حقیقی نبود…
اگه پدر به صورت کلی جذبش میکرد و نگهش میداشت اون موقع ما میتونستیم بگیم که وجودیت خدا را اثر خوب توضیح نداده.
به علاوه پدر هم به واسطه دوایر تبدیل و افعالی که در طول اثر انجام داده بود و صد البته سنگ کیمیا و البته جداسازی هفت گناه وجودش را عظیم کرد.
البته باید لحاظ کرد که اثر قرار نیست کلاس خدا شناسی برای مخاطب بزاره و تشریح وجود خدا کنه.
به هر صورت نکات خوبی فرمودید استفاده کردم
نقد خیلی دقیق و واضحی بود و به نکات به خوبی پرداخته شده بود
این انیمه از نظر داستانی، گرافیک و طنز بودن واقعا ارزش دیدن داره
موفق باشید.
واقعا یک نقد کامل و فاخر برای این اثر کامل و فاخر هنوز هم بحث و حرف داره این اثر واقعا شاهکار ترین اثر تاریخ که تا قرن ها نظیرش نمیاد ، خیلی ممنون از شما بابت این نقد عالی
از اینکه کینگ بردلی رو به رضا شاه ربط دادی پشیمانم ریخت حقیقتاََ