گیِرمو دِلتورو (Guillermo Del Toro)، فیلمساز مشهور مکزیکی است که تا به حال سه بار برنده جایزه اسکار و سه بار هم موفق به دریافت جایزه بفتا شده است. میتوان گفت دلتورو معروفترین کارگردان فانتزیساز از نوع وحشت در هالیوود است.
گیرمو دلتورو برای ساخت اولین فیلمش چهار سال به این در و آن در زد تا بالاخره توانست به حرفهٔ فیلمسازی وارد شود. دلتورو در مصاحبه با اِل رِی نتوورک (El Rey Network) اذعان داشت که میمیک به عنوان دومین فیلمش، آنطور که میخواست ساخته نشده است و با دخالت های زیادی از طرف کمپانی، اثر نامطلوب درآمده است.
در این یادداشت با توجه به آثار سینمایی و سریالی گیرمو دلتورو، سعی داریم جهان تفکری و فلسفی گیرمو دلتورو را کشف کنیم. میتوان گفت امروزه بدلیل تاثیر جهانی سینما، کارگردان های صاحب تفکر، فیلسوفان جدید به حساب میآیند و جریانشناسی آثار این افراد به فهم بهتر آثار وی، به حل شدن مسائلی همچون تاثیر ایدئولوژی ها در هنر و همچنین شناخت سینمای دینی هالیوود کمک شایانی میکند. دلتورو در مصاحبهای که با شبکه اِل ری داشت، گفت: “چند برابر مطالبی که به فیلم درآمده، در طراحی های مکتوبم درج شده و چند برابر بیشتر از آن، به ذهنم القاء میشود!”
درواقع هر هنرمندی تحت تعلیم و نوعی وحی است، حال اینکه ریشهٔ وحی شیطانی بوده یا الهی با بررسی و تحلیل اثر کشف میشود.
گیرمو دلتورو در تولید فیلم های زیادی مشارکت داشته است و ما صرفا به فیلم هایی که خودش مستقیما آن را ساخته است، میپردازیم.
فیلم میمیک به دلیل برائت گیرمو دلتورو از این فیلم در یادداشت مورد بررسی قرار نگرفته است. به نظر میرسد فیلم حاشیه اقیانوس آرام هدفی جز اثبات عرق امریکاپرستانهٔ این فیلمساز مکزیکی، نداشته است. در یادداشتی دیگر نیز به صورت مستقل به جریانشناسی آثار انیمیشنی خواهیم پرداخت.
در این یادداشت به استخراج المان ها از آثار زیر و جمعبندی تفکر گیرمو دلتورو به مثابه یک نظام فکری، خواهیم پرداخت (برای مطالعهی نقد کامل هر اثر روی آن کلیک کنید):
هدف این یادداشت جمعبندی است و الزاما به تمام فیلم ها اشاره کاملی نمیشود. لذا بهتر است برای آشنایی دقیقتر با گیرمو دلتورو، پس از مطالعه این یادداشت، نقد های تفصیلی هر اثر را ملاحظه کنید.
در بحث جریانشناسی آثار باید دقت کنیم که هنر عرصه ناخودآگاهی است و لازم نیست هنرمند در مصاحبه ها مطالبی که از فیلم به صورت روشمند استخراج میشود را تایید کند. حتی ممکن است فیلمساز در مصاحبه به دلایل مختلف سیاسی یا شخصی، اثر خود را طوری معرفی کند که اصلا با پیام های اثر هماهنگ نیست. به همین علت شناخت افکار گیرمو دلتورو از آثارش به معنی شناخت جهان تفکری وی و نَقب زدن به عرصه ناخودآگاه است و این یعنی شناخت جنبه هایی از شخصیت فیلمساز که شاید خودش هم به صورت خودآگاه از آن مطلع نباشد.
۱.متافیزیک واقعیت دارد
متافیزیک معانی مختلفی دارد، اما معمولا به معنی جهان فرامادی، ماورائی و غیبی به کار میرود. در آثار گیرمو دلتورو، متافیزیک نقش مهمی دارد و معمولا درام فیلم پیرامون جدال بین نیرو های غیبی با انسان های کره خاکی است. در فیلم کرونوس، داستان فیلم درباره عیسی است که قرار است همچون خدای مسیحی بمیرد و دوباره زنده شود. انسان ها نیز بر اثر عنایت یک سوسک/خدا به جاودانگی میرسند و البته به قیمت خونخوار شدن و تبدیل شدن به یک وَمپایِر!
در هزارتوی پن، اوفلیا با یک موجود غیبی که نمایانگر خدایان یا شیاطین اسطورهای است، پیوند دوستی برقرار کرده و با کمک پن یا فاون، به رستگاری و تثلیث اسطورهای، نائل میشود. در شکل آب هم تقریبا همین داستان در قالب دیگری، تکرار میشود.
ماوراء ماده و موجودات غیبی دغدغهٔ گیرمو دلتورو است. تا جایی که در پسر جهنمی، پسر شیطان منجی جهان میشود و انسان ها امیدی جز زادهٔ شیطان، ندارند!
گیرمو دلتورو در آثار دیگرش از جمله سریال دگردیسی و مینی سریال قفسه عجایب هم ورود شیاطین و موجودات ماورایی به این جهان را به تصویر کشیده و دریچه های جهان شیاطین در این آثار سریالی به این جهان باز میشود. مثلا قسمت اول مینی سریال قفسه های مرگ در مورد ظهور شیطانی شبیه کثولو، خدا/شیطان اسطورهای لاوکرفت است.
به صورت کلی جهان های موازی یا غیبی در آثار گیرمو دلتورو، دو ویژگی مهم دارد. اول اینکه این جهان کاملا ملموس و این جهانی است. یعنی گیرمو دلتورو زندگی دنیوی انسان ها را در پیوند با ماوراء ماده میداند و به نوعی متافیزیک را فیزیکی میکند. اینکه شیاطین مختلف در آثار دلتورو، به جز چهرهٔ عجیب و غریب یا رنگ پوست ویژه، تفاوت دیگری با انسان ها ندارند، یعنی گیرمو دلتورو علاوه بر اینکه ماوراء ماده را واقعی میداند، آن را این دنیایی، مادی و به تعبیری سکولار و خالی از قداست معرفی میکند.
از طرفی هر وقت اتصال بین عالم پایین و بالا برقرار میشود، شاهد نزول شیاطین، احضار ارواح خبیثه یا قدرت گرفتن خدایان هستیم که اشاره به جهان موازی شیطانی دارد.
۲. جهان موازی شیطانی در آثار گیرمو دلتورو
بدون استثناء، تمام آثار گیرمو دلتورو در ترسیم جهان های ماورائی، تک بعدی عمل میکند. یعنی هر وقت غیب را به تصویر میکشد، پسر شیطان (در پسر جهنمی) ، خدای آبزی (در شکل آب)، تاروت (کوچه کابوس)، شیطان شاخدار (هزارتوی پن) خونآشام ها (سریال دگردیسی، کرونوس و لبه تیغ) موجودات موذی و ضد انسان (پسرجهنمی، مینی سریال قفسه عجایب و…) تمام ماوراء ماده را پر کردند و خبری از موجودات الهی، فرشتگان، قدیسان، اولیاء خدا و… نیست.
این نگاه تیره به ماوراء که در غالب آثار پرطرفدار هالیوود مثل سریال استرنجر تینگز (Stranger Things) جریان دارد، متاثر از نگاه کابالیستی به جهان است. در ادیان الهی، موجودات شیطانصفت در جهان ظاهر و باطن وجود دارد. اما موجودات الهی در کل جهان بسط ید بیشتری داشته و اتفاقا دست بالا در مبارزات همیشه با طرف خیر است. بماند که همان شیاطین هم مخلوق خداوند بوده و هر چه دارند را از وجود بینهایت دریافت میکنند و از خودشان چیزی ندارند.
اما در آثار جدید یا به تعبیری ترانس مدرنِ هالیوودی (از جمله فیلم های دلتورو) جهان ماوراء ماده مملوّ از شیاطین است و اصلا خدایی وجود ندارد که بخواهد فرشته داشته باشد!
این نگاه سیاه به هستی و ماوراء ماده اصالت و استقلال را به شیاطین داده. اگر هم احیانا در آثاری مثل انیمهٔ کیمیاگر تمام فلزی، خدا نشان داده شود، آن خدا هم بیشتر از خیر و رحمتش، جنبهٔ شَرور و سیاهش در جهان جریان دارد. در هستیشناسی کابالیستی و متاثر از اساطیر یهودی/ماسونی، دغدغهٔ کابالیست رسیدن به قدرت های مادی به واسطهٔ اتصال به شیاطین جنی است. لذا در کتاب های مختلف این جریان، شاهد اوراد و تصویرگری های مختلف از شیاطین جهت احضار آن ها هستیم. (Aleister Crowley’s Illustrated Goetia: sexuaL Evocation, p9)
به نظر میرسد دلتورو و امثال او، همین نگاه را به جهان دارند و ماوراء ماده را جهان شیاطین میپندارند. طبیعی است که همین عقیده بعدا منجر به کرنش و تواضع در مقابل شیاطین شده و هزارتوی پن، شکل آب، پسر جهنمی، کرونوس و قفسهٔ عجایب علنا مروج شیطانپرستی شوند.
پس درواقع نگاه هستیشناختی کابالیستی است که منجر به ترویج پرستش شیطان میشود. چرا که در جهانی که شیاطین تنها منبع قدرت شناخته میشوند، طبیعی است که انسان ها برای رهایی از رنج و رسیدن به قدرت بایستی به همین موجودات پلید رجوع کنند. چنانکه در سکانس پایانی فیلم برندهٔ اسکارِ شکل آب، شاهد به اتحاد رسیدن شخصیت اصلی فیلم با یک شیطان/خدای آبزی، هستیم.
۳. سمپاتی با شر و شیطان
در آثار دلتورو، قهرمان فیلم کسی است که یا خودش یکی از شیاطین است یا پیوندی با شیاطین پیدا میکند. مثلا در پسر جهنمی، منجی جهان پسر شیطان است. در کرونوس، عیسی در رستاخیزش تبدیل به یک خونآشام میشود. یا در ستون فقرات شیطان، یک روح سرگردان با چهرهای کریه و ترسناک به انسان ها کمک میکند. همچنین در آثار دیگری مثل شکل آب و هزارتوی پن هم شاهد ارتباط شخصیت اصلی داستان با شیاطین و رسیدن به رستگاری به مدد کمک شیاطین، هستیم.
البته در بعضی از فیلم ها مثل لبهٔ تیغ، دگردیسی یا کوچهٔ کابوس، هر چند شیاطین دست برتر را دارند، اما انسان ها سعی بر حل مساله داشته و قهرمان در این آثار انسانپرستانه و اومانیستی پرداخت شده است. یعنی با اینکه در بعضی آثار دلتورو شیطان منجی نیست، اما نیروی خیر یا الهی هم باعث پیروزی بر شیاطین نیست و انسان ها با اتکا به قدرت خود به برتری می رسند.
نکتهٔ جالب توجه در بعضی از آثار دلتورو آن است که بعضی انسان ها از شر انسان های دیگر، بایستی به شیاطین پناه ببرند. در پسر جهنمی مردم از ترس انسان های شیطانصفت به پسر شیطان پناه میبرند، در هزارتوی پن اوفلیا برای فرار از فاشیسم، به پن شیطان شاخقوچی پناه میبرد و در دگردیسی هم به مدد باستانی های انسانخوار باید جلوی ارباب بایستیم.
پس دلتورو علاوه بر نگاه فلسفی در مورد هستی، تجویز عملی هم میکند. یعنی هم جهان را به مخاطب آنطوری که میخواهد معرفی میکند و هم طبق این نگاه به هستی، نسخهٔ شیطانپرستانهای را برای رسیدن به سعادت، تجویز میکند.
۴. ضدیت با مسیحیت
اینکه جهانِ تفکریِ فیلم های دلتورو، بر اساس شیطانگرایی بنا شده است، خود به خود رویکرد ضد دینی این آثار را معین میکند. اما دلتورو در آثار متعددی مستقیما به نقد مسیحیت پرداخته است. در کرونوس که اولین فیلم وی است، شخصی به نام عیسی (که تمثیلی از خدای انسانگونهٔ مسیحی است) همچون خدای مسیحیان کشته شده و البته به مدد یک سوسک، زنده میشود! بازنمایی هجوگونهای از قصهٔ کشته شدن خدای مسیحیان پای صلیب و زنده شدنش توسط روحالقدس یا خدای پدر طبق اساطیر مسیحی.
در پسر جهنمی هر چند صلیب یادآور محبت پروفسور به پسر شیطان است. اما عملا این صلیب هیچ تاثیر واقعی ندارد و برخلاف نگاه همراه با تقدس مسیحیان به صلیب، این شیئ نمیتواند شیاطین را دور کند.
در ستون فقرات شیطان هم صلیب بار اضافهای بر دوش انسان هاست که هیچ فایدهای برای مردم ندارد. در سکانس های مختلفی از سریال دگردیسی هم شاهد حضور نماد های مسیحی بیخاصیت و دعا هایی که هیچ وقت پاسخ داده نمیشوند، هستیم.
اینکه فیلمی به نقد آیین اسطورهزدهٔ مسیحیت بپردازد. اتفاق خوبی است، اما متاسفانه آثار گیرمو دلتورو جایگزین مناسبی ارائه نداده و نقد مسیحیت در آثار وی همیشه همراه با ترویج شیطانگرایی است. از طرفی در بعضی آثار هم اساسا وجود خداوند، ارتباط قلبی انسان با خدا، ارزش نهاد های دینی و قداست انسان های الهی مورد وهن قرار میگیرد که نشان از بیانصافی دلتورو در نقد ادیان دارد. بله، هر عاقلی در مواجهه با مسیحیت، این آیین را مملو از بافته های ضد عقل و اسطورهای مییابد، اما دلتورو با نقد مسیحیت ذهن مخاطب را به طور کلی از خداپرستی دور کرده و پرستش شیطان را پیشنهاد میکند. درواقع دلتورو دوگانهٔ مسیحیت یا شیطانگرایی را برای مخاطب ترسیم میکند که از اساس دوگانهٔ باطلی است و دین الهی اسلام و تسلیم در برابر حق، به صورت کلی در آثار وی سانسور شده است.
جالب توجه است که در آثار دلتورو، منتقد سفت و سخت مسیحیت، یهودیان مظلوم بوده و فاشیسم و نازیسم هم ریشهٔ شیاطین به حساب میآیند! هزارتوی پن در مورد فاشیست های اسپانیایی و ضد انسان است و راه چاره هم پناه بردن به پن می باشد. در پسر جهنمی اولین کسانی که میخواهند شیطان را احضار کنند، نازی ها هستند. در دگردیسی هم نازی ها همکار ارباب بوده و یکی از شخصیت های مثبت و به نوعی مغز متفکر فیلم، یهودی است. پس دلتورو علیرغم نقد ادیان، جرات نقد یهودیت را نداشته و مثل باقی بردگان هالیوودی، بخشی از پروپاگاندای یهودسِتای امریکایی شده است.
۵. آخرالزمان در آثار دلتورو
پرداختن به آخرالزمان در هالیوود بسیار پر رنگ است. گویا غرب میخواهد آیندهنگری خاصی را در مردم جهان ایجاد کند و پیش از ظهور منجی، اذهان را نسبت به اتفاقات آخرالزمانی مسموم سازد. گیرمو دلتورو هم از قافله عقب نمانده و در آثار مختلفی به مسالهٔ آخرالزمان پرداخته است. داستان سریال دگردیسی پیرامون آخرالزمان و ظهور شیطانی خونخوار به نام ارباب است که با نابودی زمین توسط بمب های هستهای خاتمه مییابد. در پسر جهنمی هم شیاطین ماورائی در حال مرئی شدن هستند که پسر شیطان مانع ظهور این موجودات میشود. این نگاه به آخرالزمان متکی بر همان جهانبینی کابالیستی است. وقتی خدایی وجود ندارد و قدرت دست شیاطین است، طبیعی است که آخرالزمان هم محل عرض اندام همین جک و جونور های جنّی باشد. این نگاه تیره و ناامیدانه به آخرالزمان در آثاری همچون تلماسه، انیمه اتک ان تایتان و انیمیشن آبشار جاذبه هم دیده میشود.
برخلاف نگاه ادیان ابراهیمی که ظهور منجی را اوج تمدن بشری دانسته و آسودهترین زیست دنیوی را زندگی در جهان پساآخرالزمان میداند
جمعبندی و نتیجهگیری از آثار گیرمو دلتورو
گیرمو دلتورو از معدود کارگردان هایی است که سه اسکار گرفته و تقریبا تمام فیلم هایش فروش خوبی داشته است. دلتورو با ترسیم جهانی پر از عجایب، خداوند متعال را از جهان آثارش حذف کرده. او به جای خدا، ملجأ انسان ها را شیاطین معرفی میکند. طبیعتا در فیلم های او انواع و اقسام روابط نامشروع، مصرف نوشیدنی های الکلی، رقص و به صورت کلی سبک زندگی غربی از جهت عملی محوریت دارد. دلتورو ماوراء را مادی کرده و با ترسیم متافیزیکی ترسناک و سیاه، انسان ها را در بخشی از آثار از ماوراء بیزار کرده. در آثار دیگر نیز تنها راه بقاء را التجاء به همین موجودات تاریک معرفی میکند.
در مجموع میتوان گفت دلتورو کارگردانی مؤلّف و صاحب تفکر است، تفکری خطرناک که البته همان چیزی است که دار و دستهٔ هالیوود آن را برای انسان های عصر جدید، لازم میداند. چرا که امروز در پسامدرنیته، بشریت بیش از پیش نیاز معنوی خود را احساس میکند و به همین دلیل شاهد انفجار فرقه ها و ادیان نوظهور خصوصا در کشور های غربی هستیم. در آثار مختلفی از جمله هری پاتر، ونزدی، انیمه شبدر سیاه و… ، قدرت مساوی با جادو قرار داده شده. اینطور القاء میشود که جادوگر یعنی انسان کامل و اگر کسی سراغ جادو یا ارتباط با شیاطین نرود، طبیعتا به کمال معنوی هم نخواهد رسید.
گیرمو دلتورو هم در همین پازل قرار داشته. اگر پائولو کوئلیو یا جیکی رولینگ با نوشتن رمان قصد ترویج ادیان شیطانی را دارند، دلتورو به خوبی توانسته در سینما این برنامه نامیمون را جلو ببرد. در قسمت بعدی راجب جریانشناسی آثار انیمیشنی دلتورو خواهیم نوشت تا ببینیم دقیقا همین مضامین برای مخاطبین نوجوان با قالبی جدید در حال ارائه هست یا نه.
لذت